<hr> معنی : ضعیف، پیرزنانه <hr> معانی دیگر : پیرزن مانند، فرتوت، بی رمق، عجوزه

معنی : ضعیف، پیرزنانه معانی دیگر : پیرزن مانند، فرتوت، بی رمق، عجوزه

anile

<hr> معنی : خرق، خرف، خرفتی، خرف بودن <hr> معانی دیگر : بیشعوری، بیخردی، پیرزنی

معنی : خرق، خرف، خرفتی، خرف بودن معانی دیگر : بیشعوری، بیخردی، پیرزنی

anility

<hr> معنی : قوهء اعطراض، اعتراض، تذکر و اعلام خطر، انتقاد، تعیین تقصیر و مجازات نمودن <hr> معانی دیگر : خرده گیری، عیب جویی، قوه ء ادراک، ملاحظه، مراقبت، مشاهده، اعترا­

معنی : قوهء اعطراض، اعتراض، تذکر و اعلام خطر، انتقاد، تعیین تقصیر و مجازات نمودن معانی دیگر : خرده گیری، عیب جویی، قوه ء ادراک، ملاحظه، مراقبت، مشاهده، اعترا­

animadversion

<hr> معنی : خرده گرفتن، اعتراض کردن <hr> معانی دیگر : (با on یا upon) خرده گیری کردن، عیب جویی کردن، انتقاد کردن، اعترا­ کردن، متوجه شدن، تعیین تقصیر ومجازات بوسیله ء دادگاه نمودن

معنی : خرده گرفتن، اعتراض کردن معانی دیگر : (با on یا upon) خرده گیری کردن، عیب جویی کردن، انتقاد کردن، اعترا­ کردن، متوجه شدن، تعیین تقصیر ومجازات بوسیله ء دادگاه نمودن

animadvert

<hr> معنی : حیوان، جانوری، جانور، حیوانی <hr> معانی دیگر : جاندار، ستور، دد، چهارپا، پستاندار، انسان ددمنش، جسمانی (در مقابل فکری یا روحانی)، نفسانی، (انسان یا شی) گونه، نوع، جانور مانند، مربوط به روح و جان یا اراده، حس و حرکت

معنی : حیوان، جانوری، جانور، حیوانی معانی دیگر : جاندار، ستور، دد، چهارپا، پستاندار، انسان ددمنش، جسمانی (در مقابل فکری یا روحانی)، نفسانی، (انسان یا شی) گونه، نوع، جانور مانند، مربوط به روح و جان یا اراده، حس و حرکت

animal

<hr> معنی : دام پروری <hr> معانی دیگر : دامداری، پرورش چهارپایان

معنی : دام پروری معانی دیگر : دامداری، پرورش چهارپایان

animal husbandry

<hr> (مهجور) هیپنوتیزم، سازه خواب، منتر

(مهجور) هیپنوتیزم، سازه خواب، منتر

animal magnetism

animal nature

<hr> معنی : جانور کوچک، حیوانک <hr> معانی دیگر : (مهجور) ریزجاندار (مانند میکروب و آمیب)، تک یاخته ی آغازی، جانور ذره بینی، pl جانور کوچک

معنی : جانور کوچک، حیوانک معانی دیگر : (مهجور) ریزجاندار (مانند میکروب و آمیب)، تک یاخته ی آغازی، جانور ذره بینی، pl جانور کوچک

animalcule

<hr> معنی : عالم حیوانی، نفس پرستی <hr> معانی دیگر : خوی ددان، طبیعت حیوانی، اعتقاد باین که انسان جانوری بیش نیست

معنی : عالم حیوانی، نفس پرستی معانی دیگر : خوی ددان، طبیعت حیوانی، اعتقاد باین که انسان جانوری بیش نیست

animalism

<hr> معنی : حیوانیت، طبیعت حیوانی، زندگی جانوران <hr> معانی دیگر : ددی، جانوروار بودن، جانداری، زندگی حیوانی، دد زیستی

معنی : حیوانیت، طبیعت حیوانی، زندگی جانوران معانی دیگر : ددی، جانوروار بودن، جانداری، زندگی حیوانی، دد زیستی

animality

<hr> معنی : جانور نمودن، حیوانی کردن، شهوانی کردن <hr> معانی دیگر : (انسان را) جانور کردن، ددمنش کردن، وحشی کردن، تبدیل به مواد حیوانی کردن، جانور خوی نمودن

معنی : جانور نمودن، حیوانی کردن، شهوانی کردن معانی دیگر : (انسان را) جانور کردن، ددمنش کردن، وحشی کردن، تبدیل به مواد حیوانی کردن، جانور خوی نمودن

animalize

<hr> معنی : با روح، سرزنده، جاندار، روح دادن، تحریک و تشجیع کردن، زندگی بخشیدن، جان دادن به، انگیختن <hr> معانی دیگر : زنده، ذی روح، ذی حیات، سرزنده کردن، سرحال آوردن، جان نو دمیدن در، الهام بخشیدن، به حرکت درآوردن، متحرک کردن، به صورت کارتون (مضحک قلمی) درآوردن، جان بخشیدن، جاندار کردن، زنده کردن، زنده دل، شنگول

معنی : با روح، سرزنده، جاندار، روح دادن، تحریک و تشجیع کردن، زندگی بخشیدن، جان دادن به، انگیختن معانی دیگر : زنده، ذی روح، ذی حیات، سرزنده کردن، سرحال آوردن، جان نو دمیدن در، الهام بخشیدن، به حرکت درآوردن، متحرک کردن، به صورت کارتون (مضحک قلمی) درآوردن، جان بخشیدن، جاندار کردن، زنده کردن، زنده دل، ش

animate

<hr> معنی : با روح، سرزنده <hr> معانی دیگر : زنده، زنده نما، کارتون (مانند)، سرحال، پرحرارت و اشتیاق

معنی : با روح، سرزنده معانی دیگر : زنده، زنده نما، کارتون (مانند)، سرحال، پرحرارت و اشتیاق

animated

<hr> معنی : فیلم های نقاشی شده، فیلم های میکی موس <hr> معانی دیگر : کارتون، نقاشی متحرک، مضحک قلمی

معنی : فیلم های نقاشی شده، فیلم های میکی موس معانی دیگر : کارتون، نقاشی متحرک، مضحک قلمی

animated cartoon

<hr> معنی : تحریک، جان بخشی، انگیزش <hr> معانی دیگر : جان، زیست، زندگی، سرزندگی، سرحال بودن، حرارت و اشتیاق، زنده دلی، تهیه ی کارتون، کارتون، زنده سازی، جان یابی، روان بخشی، پویانمایی

معنی : تحریک، جان بخشی، انگیزش معانی دیگر : جان، زیست، زندگی، سرزندگی، سرحال بودن، حرارت و اشتیاق، زنده دلی، تهیه ی کارتون، کارتون، زنده سازی، جان یابی، روان بخشی، پویانمایی

animation

<hr> معنی : روح بخش، جان دهنده، رونق دهنده، تهیه کنندهء فیلمهای کارتون <hr> معانی دیگر : الهام بخش، پویاگر، جانبخش، ذی حیات ساز، پویانما

معنی : روح بخش، جان دهنده، رونق دهنده، تهیه کنندهء فیلمهای کارتون معانی دیگر : الهام بخش، پویاگر، جانبخش، ذی حیات ساز، پویانما

animator

<hr> معنی : جان گرایی، همزاد گرایی <hr> معانی دیگر : (این باور: زندگی توسط نیروهای روحانی که از ماده مجزا می باشند ایجاد شده) روح گرایی، (اعتقاد به وجود ارواح و اجنه و شیاطین و غیره) روح باوری، (فلسفه)، (این باور: کلیه ی پدیده های طبیعی دارای روح هستند) روان دارگرایی، اعتقاد باینکه روح اساس زندگی است، اعتقاد باینکه ارواح مجرد وجود دارند، اعتقاد بعالم روح و تجسم ارواح مردگان

معنی : جان گرایی، همزاد گرایی معانی دیگر : (این باور: زندگی توسط نیروهای روحانی که از ماده مجزا می باشند ایجاد شده) روح گرایی، (اعتقاد به وجود ارواح و اجنه و شیاطین و غیره) روح باوری، (فلسفه)، (این باور: کلیه ی پدیده های طبیعی دارای روح هستند) روان دارگرایی، اعتقاد باینکه روح اساس زندگی است، اعتقاد 

animism

<hr> معنی : ستیز، دشمنی، خصومت، عداوت، کینه، شهامت، جسارت، ستیزه جویی، ستیزگی، ضدیت <hr> معانی دیگر : احساس تنفر شدید، بد اندیشی، بد خواهی

معنی : ستیز، دشمنی، خصومت، عداوت، کینه، شهامت، جسارت، ستیزه جویی، ستیزگی، ضدیت معانی دیگر : احساس تنفر شدید، بد اندیشی، بد خواهی

animosity

<hr> معنی : عمد، عناد، نیت، اراده، قصد <hr> معانی دیگر : دشمنی، غرض، عداوت، کین، کینه، انگیزه، منظور، روح دشمنی و غر­

معنی : عمد، عناد، نیت، اراده، قصد معانی دیگر : دشمنی، غرض، عداوت، کین، کینه، انگیزه، منظور، روح دشمنی و غر­

animus

<hr> معنی : رازیانه، انیسون، بادیان رومی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) رازیانه (pimpinella anisum)، آنیس، دانه ی رازیانه

معنی : رازیانه، انیسون، بادیان رومی معانی دیگر : (گیاه شناسی) رازیانه (pimpinella anisum)، آنیس، دانه ی رازیانه

anise

<hr> معنی : عرق بادیان <hr> معانی دیگر : (مشروب شیرین و دارای طعم رازیانه که میزان الکل آن کم است) آنیزت

معنی : عرق بادیان معانی دیگر : (مشروب شیرین و دارای طعم رازیانه که میزان الکل آن کم است) آنیزت

anisette

<hr> معنی : مچ پا، قوزک، قوزک پا <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) قوزک، تالوس، پاکوژک، مفصل مچ پا، (بخشی از پا که بین نرمه ی ساق پا و پاشنه ی پا قرار دارد) ساق پا، (عامیانه) راه رفتن، زیر (قول یا قرارداد یا تعهد) زدن، سرباز زدن، نکول کردن

معنی : مچ پا، قوزک، قوزک پا معانی دیگر : (کالبدشناسی) قوزک، تالوس، پاکوژک، مفصل مچ پا، (بخشی از پا که بین نرمه ی ساق پا و پاشنه ی پا قرار دارد) ساق پا، (عامیانه) راه رفتن، زیر (قول یا قرارداد یا تعهد) زدن، سرباز زدن، نکول کردن

ankle

<hr> معنی : کعب، استخوان قوزک <hr> معانی دیگر : استخوان قوزک، کعب، (کالبد شناسی) استخوان قوزک پا (پاکوژک)، تالوس، شتالنگ، لک، قاپ، استخوان قوزک، کعب

معنی : کعب، استخوان قوزک معانی دیگر : استخوان قوزک، کعب، (کالبد شناسی) استخوان قوزک پا (پاکوژک)، تالوس، شتالنگ، لک، قاپ، استخوان قوزک، کعب

ankle bone

<hr> معنی : خلخال، پا بند <hr> معانی دیگر : هر چیزی که بر مچ پا قرار گیرد (مانند قید و پابند و مچ پیچ)، غل و زنجیر برای بستن پا

معنی : خلخال، پا بند معانی دیگر : هر چیزی که بر مچ پا قرار گیرد (مانند قید و پابند و مچ پیچ)، غل و زنجیر برای بستن پا

anklet

<hr> معنی : وقایع نگار، تاریخچه نویس <hr> معانی دیگر : سالنامه نویس، مورخ، رویداد نگار

معنی : وقایع نگار، تاریخچه نویس معانی دیگر : سالنامه نویس، مورخ، رویداد نگار

annalist

<hr> معنی : سالنامه، تاریخچه، وقایع سالیانه، اخبار سال، برنامه سالیانهء عشاء ربانی <hr> معانی دیگر : شرح وقایع سالیانه به ترتیب وقوع، رویدادنامه، تاریخ، مدارک تاریخی

معنی : سالنامه، تاریخچه، وقایع سالیانه، اخبار سال، برنامه سالیانهء عشاء ربانی معانی دیگر : شرح وقایع سالیانه به ترتیب وقوع، رویدادنامه، تاریخ، مدارک تاریخی

annals

<hr> معنی : پختن، گرم کردن، سخت وسفت کردن، بادوام نمودن، حرارت زیاد دادن و بعد سرد کردن <hr> معانی دیگر : (شیشه و فلزات و غیره) گرم کردن و به آهستگی سرد کردن (برای کم کردن زود شکنی)، تفتن، تابکاری کردن، (مهجور) در کوره پختن یا لعاب دادن (مثلا در کوزه گری)، بازپخت کردن، پختن اجر، حرارت زیاد دادن و بعد سردکردن فلزات

معنی : پختن، گرم کردن، سخت وسفت کردن، بادوام نمودن، حرارت زیاد دادن و بعد سرد کردن معانی دیگر : (شیشه و فلزات و غیره) گرم کردن و به آهستگی سرد کردن (برای کم کردن زود شکنی)، تفتن، تابکاری کردن، (مهجور) در کوره پختن یا لعاب دادن (مثلا در کوزه گری)، بازپخت کردن، پختن اجر، حرارت زیاد دادن و بعد سردکردن 

anneal

<hr> معنی : ضمیمه، پیوست، ضمیمه سازی، ضمیمه کردن، پیوستن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: annex، (ناحیه یا کشوری را) تصاحب کردن، به خود پیوستن، ملحق کردن، به زور تصاحب کردن، بدون اجازه صاحب شدن، (در مورد ابنیه) ساختمان فرعی، بخش افزوده شده، بنای ضمیمه، ساختمان همبست، همبست کردن، (چیز کوچکتری را به چیز بزرگتری) پیوستن، (به عنوان شرط اضافی) افزودن، پیوست کردن، (قدیمی) به هم وصل کردن

معنی : ضمیمه، پیوست، ضمیمه سازی، ضمیمه کردن، پیوستن معانی دیگر : رجوع شود به: annex، (ناحیه یا کشوری را) تصاحب کردن، به خود پیوستن، ملحق کردن، به زور تصاحب کردن، بدون اجازه صاحب شدن، (در مورد ابنیه) ساختمان فرعی، بخش افزوده شده، بنای ضمیمه، ساختمان همبست، همبست کردن، (چیز کوچکتری را به چیز بزرگتری) 

annex

<hr> معنی : انضمام، پیوست، ضمیمه سازی <hr> معانی دیگر : پیوست، ضمیمه سازی، انضمام

معنی : انضمام، پیوست، ضمیمه سازی معانی دیگر : پیوست، ضمیمه سازی، انضمام

annexation

<hr> معنی : ضمیمه شده <hr> معانی دیگر : پیوسته، افزوده، ضمیمه، منضم، ملحق

معنی : ضمیمه شده معانی دیگر : پیوسته، افزوده، ضمیمه، منضم، ملحق

annexed

annie oakley

<hr> معنی : خرد کردن، نابود کردن، از بین بردن، سربه سر کردن، محو کردن، خنثی نمودن، فنا کردن <hr> معانی دیگر : سالروز، یادبود سالیانه، بزرگداشت سالیانه، جشن یادبود، سال وفات، مجلس یادبود، منهدم کردن، خنثی کردن، بی اثر کردن، منهزم کردن، شکست دادن، کشتن

معنی : خرد کردن، نابود کردن، از بین بردن، سربه سر کردن، محو کردن، خنثی نمودن، فنا کردن معانی دیگر : سالروز، یادبود سالیانه، بزرگداشت سالیانه، جشن یادبود، سال وفات، مجلس یادبود، منهدم کردن، خنثی کردن، بی اثر کردن، منهزم کردن، شکست دادن، کشتن

annihilate

<hr> معنی : نا بودی <hr> معانی دیگر : نابودی

معنی : نا بودی معانی دیگر : نابودی

annihilation

<hr> معنی : از بین برنده، نابود کننده <hr> معانی دیگر : نابود کننده، از بین برنده

معنی : از بین برنده، نابود کننده معانی دیگر : نابود کننده، از بین برنده

annihilator

<hr> معنی : سالگرد، سوگواری سالیانه، جشن سالیانه عروسی، جشن یادگاری، مجلس یادبود یا جشن سالیانه <hr> معانی دیگر : (اغلب با a بزرگ - لاتین) پس از میلاد مسیح، میلادی (مخفف آن: .a.d)، سالروز، یادبود سالیانه، بزرگداشت سالیانه، جشن یادبود، سال وفات، مجلس یادبود

معنی : سالگرد، سوگواری سالیانه، جشن سالیانه عروسی، جشن یادگاری، مجلس یادبود یا جشن سالیانه معانی دیگر : (اغلب با a بزرگ - لاتین) پس از میلاد مسیح، میلادی (مخفف آن: .a.d)، سالروز، یادبود سالیانه، بزرگداشت سالیانه، جشن یادبود، سال وفات، مجلس یادبود

anniversary

<hr> (متون ادبی و غیره) زیر نویسی کردن، حواشی نگاری کردن، تفسیر نوشتن بر، (اغلب با a بزرگ - لاتین) پس از میلاد مسیح، میلادی (مخفف آن: .a.d)، بعد از میلاد مسیح

(متون ادبی و غیره) زیر نویسی کردن، حواشی نگاری کردن، تفسیر نوشتن بر، (اغلب با a بزرگ - لاتین) پس از میلاد مسیح، میلادی (مخفف آن: .a.d)، بعد از میلاد مسیح

anno domini

<hr> معنی : حاشیه نوشتن، تفسیر نوشتن، یادداشت نوشتن <hr> معانی دیگر : توضیح و تفسیر، زیرنویس، حواشی، زیرنویسی، حواشی نگاری، حاشیه نویسی، (متون ادبی و غیره) زیر نویسی کردن، حواشی نگاری کردن، تفسیر نوشتن بر، باonیاup تفسیر کردن

معنی : حاشیه نوشتن، تفسیر نوشتن، یادداشت نوشتن معانی دیگر : توضیح و تفسیر، زیرنویس، حواشی، زیرنویسی، حواشی نگاری، حاشیه نویسی، (متون ادبی و غیره) زیر نویسی کردن، حواشی نگاری کردن، تفسیر نوشتن بر، باonیاup تفسیر کردن

annotate

<hr> معنی : حاشیه نویسی، تفسیر، یادداشت <hr> معانی دیگر : اعلام کردن، آگهی دادن، آگهیدن، جار زدن، شنوانیدن، به اطلاع رساندن، (با for) نامزدی خود را (برای انتخابات و شغل و غیره) اعلام کردن، (رادیو و تلویزیون) گوینده بودن، گویندگی کردن، توضیح و تفسیر، زیرنویس، حواشی، زیرنویسی، حواشی نگاری

معنی : حاشیه نویسی، تفسیر، یادداشت معانی دیگر : اعلام کردن، آگهی دادن، آگهیدن، جار زدن، شنوانیدن، به اطلاع رساندن، (با for) نامزدی خود را (برای انتخابات و شغل و غیره) اعلام کردن، (رادیو و تلویزیون) گوینده بودن، گویندگی کردن، توضیح و تفسیر، زیرنویس، حواشی، زیرنویسی، حواشی نگاری

annotation

<hr> معنی : اگهی دادن، اعلان کردن، انتشار دادن، خبر دادن، اشکار کردن، اخطار کردن، مدرک دادن <hr> معانی دیگر : اعلام، آگهسازی، اعلامیه، اطلاعیه، خبر، اعلام کردن، آگهی دادن، آگهیدن، جار زدن، شنوانیدن، به اطلاع رساندن، (با for) نامزدی خود را (برای انتخابات و شغل و غیره) اعلام کردن، (رادیو و تلویزیون) گوینده بودن، گویندگی کردن

معنی : اگهی دادن، اعلان کردن، انتشار دادن، خبر دادن، اشکار کردن، اخطار کردن، مدرک دادن معانی دیگر : اعلام، آگهسازی، اعلامیه، اطلاعیه، خبر، اعلام کردن، آگهی دادن، آگهیدن، جار زدن، شنوانیدن، به اطلاع رساندن، (با for) نامزدی خود را (برای انتخابات و شغل و غیره) اعلام کردن، (رادیو و تلویزیون) گوینده بودن

announce

<hr> معنی : خبر، اعلان، اگهی <hr> معانی دیگر : (رادیو و تلویزیون) گوینده، اعلام کننده، آگهساز، آگهسازی، اعلامیه، اطلاعیه

معنی : خبر، اعلان، اگهی معانی دیگر : (رادیو و تلویزیون) گوینده، اعلام کننده، آگهساز، آگهسازی، اعلامیه، اطلاعیه

announcement

<hr> معنی : سخنگو، گوینده، اعلان کننده <hr> معانی دیگر : رنجه داشتن، رنج دادن، اذیت کردن، آزار دادن، (رادیو و تلویزیون) گوینده، اعلام کننده، آگهساز

معنی : سخنگو، گوینده، اعلان کننده معانی دیگر : رنجه داشتن، رنج دادن، اذیت کردن، آزار دادن، (رادیو و تلویزیون) گوینده، اعلام کننده، آگهساز

announcer

<hr> معنی : تحریک کردن، ازردن، خشمگین کردن، رنجاندن، عذاب دادن، دلخور کردن، اذیت کردن، بستوه اوردن، مزاحم شدن، عاجز کردن، عصبانی کردن <hr> معانی دیگر : عامل اذیت، مزاحم، مصدع، آزارگر، رنج، رنجه، اذیت، مزاحمت، رنجه داشتن، رنج دادن، آزار دادن

معنی : تحریک کردن، ازردن، خشمگین کردن، رنجاندن، عذاب دادن، دلخور کردن، اذیت کردن، بستوه اوردن، مزاحم شدن، عاجز کردن، عصبانی کردن معانی دیگر : عامل اذیت، مزاحم، مصدع، آزارگر، رنج، رنجه، اذیت، مزاحمت، رنجه داشتن، رنج دادن، آزار دادن

annoy

<hr> معنی : رنجش، دلخوری، اذیت، ازار، ازردگی، سوزش <hr> معانی دیگر : رنج آور، اذیت کننده، آزار دهنده، آزارگر، ناراحت کننده، مزاحم، مصدع، عامل اذیت، رنجه، مزاحمت، ممانعت

معنی : رنجش، دلخوری، اذیت، ازار، ازردگی، سوزش معانی دیگر : رنج آور، اذیت کننده، آزار دهنده، آزارگر، ناراحت کننده، مزاحم، مصدع، عامل اذیت، رنجه، مزاحمت، ممانعت

annoyance

<hr> معنی : مزاحم، رنجش اور <hr> معانی دیگر : یکساله، سالیانه، هر ساله، سالانه، (کتاب یا مجله) سالنامه، سالی یک بار، (گیاه شناسی) تک ساله، سالپای، یکسال زی، رنج آور، اذیت کننده، آزار دهنده، آزارگر، ناراحت کننده، مصدع

معنی : مزاحم، رنجش اور معانی دیگر : یکساله، سالیانه، هر ساله، سالانه، (کتاب یا مجله) سالنامه، سالی یک بار، (گیاه شناسی) تک ساله، سالپای، یکسال زی، رنج آور، اذیت کننده، آزار دهنده، آزارگر، ناراحت کننده، مصدع

annoying

<hr> معنی : سالیانه، یک ساله <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) دایره ی سالیانه، حلقه ی سالیانه، چنبر سالیانه، هر ساله، سالانه، (کتاب یا مجله) سالنامه، سالی یک بار، (گیاه شناسی) تک ساله، سالپای، یکسال زی

معنی : سالیانه، یک ساله معانی دیگر : (گیاه شناسی) دایره ی سالیانه، حلقه ی سالیانه، چنبر سالیانه، هر ساله، سالانه، (کتاب یا مجله) سالنامه، سالی یک بار، (گیاه شناسی) تک ساله، سالپای، یکسال زی

annual

<hr> سالیانه، سال بسال، همه ساله

سالیانه، سال بسال، همه ساله

annually

<hr> معنی : حقوق بگیر، وظیفه خور <hr> معانی دیگر : پرداختی که زمان های معین (به ویژه سالی یک بار) انجام می شود، سالپرداخت، مبلغ سالیانه، مستمری، مقرری سالیانه، (اقتصاد) سرمایه گذاری (مثلا در سهام شرکت ها) که در مواقع معین (مثلا شش ماه یک بار) سود یا بهره می دهد، کسی که مقرری سالانه دریافت می کند، گیرنده ی مستمری

معنی : حقوق بگیر، وظیفه خور معانی دیگر : پرداختی که زمان های معین (به ویژه سالی یک بار) انجام می شود، سالپرداخت، مبلغ سالیانه، مستمری، مقرری سالیانه، (اقتصاد) سرمایه گذاری (مثلا در سهام شرکت ها) که در مواقع معین (مثلا شش ماه یک بار) سود یا بهره می دهد، کسی که مقرری سالانه دریافت می کند، گیرنده ی مست

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد