مترادف و متضاد

appreciably

<hr> معنی : قدردانی کردن، درک کردن، تقدیر کردن، احساس کردن، بربهای چیزی افزودن، قدر چیزی را دانستن <hr> معانی دیگر : سپاسگزار بودن، ارزش قایل شدن، امتنان داشتن، ارزش چیزی را دانستن و از آن لذت بردن، (با نظر مساعد) ارزیابی کردن، (در مورد قیمت و ارزش) بالا رفتن یا بردن، ترقی کردن (در مقابل: depreciate)، قدردانی کردن از

معنی : قدردانی کردن، درک کردن، تقدیر کردن، احساس کردن، بربهای چیزی افزودن، قدر چیزی را دانستن معانی دیگر : سپاسگزار بودن، ارزش قایل شدن، امتنان داشتن، ارزش چیزی را دانستن و از آن لذت بردن، (با نظر مساعد) ارزیابی کردن، (در مورد قیمت و ارزش) بالا رفتن یا بردن، ترقی کردن (در مقابل: depreciate)، قدردانی

appreciate

<hr> معنی : تقدیر، قدردانی، فهم، درک قدر یا بهای چیزی <hr> معانی دیگر : سپاسگزاری، امتنان، تشکر، (ارزش یا قیمت) ترقی، افزایش، بالا رفتن (در مقابل depreciation)، ارزیابی

معنی : تقدیر، قدردانی، فهم، درک قدر یا بهای چیزی معانی دیگر : سپاسگزاری، امتنان، تشکر، (ارزش یا قیمت) ترقی، افزایش، بالا رفتن (در مقابل depreciation)، ارزیابی

appreciation

<hr> معنی : قدردان، قدرشناس، مبنی بر قدردانی <hr> معانی دیگر : سپاسگزار، متشکر، حق شناسی

معنی : قدردان، قدرشناس، مبنی بر قدردانی معانی دیگر : سپاسگزار، متشکر، حق شناسی

appreciative

<hr> معنی : درک کردن، دریافتن، توقیف کردن، بیم داشتن، هراسیدن <hr> معانی دیگر : دستگیر کردن، فهمیدن، نگران بودن

معنی : درک کردن، دریافتن، توقیف کردن، بیم داشتن، هراسیدن معانی دیگر : دستگیر کردن، فهمیدن، نگران بودن

apprehend

<hr> معنی : قابل فهم <hr> معانی دیگر : قابل درک، فهمیدنی، دریافتنی

معنی : قابل فهم معانی دیگر : قابل درک، فهمیدنی، دریافتنی

apprehensible

<hr> معنی : هراس، خوف، درک، فهم، دلهره، دستگیری، بیم، توقیف <hr> معانی دیگر : بازداشت، ادراک، دریابی، دلواپسی، نگرانی، واهمه، تاسه، تلواسه، تشویش

معنی : هراس، خوف، درک، فهم، دلهره، دستگیری، بیم، توقیف معانی دیگر : بازداشت، ادراک، دریابی، دلواپسی، نگرانی، واهمه، تاسه، تلواسه، تشویش

apprehension

<hr> معنی : بیم ناک، نگران، درک کننده، با هوش، زود فهم <hr> معانی دیگر : ادراکی، وابسته به فهم، دلواپس، تیزهوش، تیزفهم، زود دریاب

معنی : بیم ناک، نگران، درک کننده، با هوش، زود فهم معانی دیگر : ادراکی، وابسته به فهم، دلواپس، تیزهوش، تیزفهم، زود دریاب

apprehensive

<hr> معنی : شاگرد، کاراموز، خلیفه، شاگردی کردن <hr> معانی دیگر : نوآموز، تازه کار، به شاگردی پذیرفتن، (در گذشته - نجاری و بنایی و غیره) شاگردی که قانونا موظف بود در مقابل خوراک و آموزش برای استاد خود رایگان کار کند (معمولا به مدت هفت سال)، (نجاری و بنایی و غیره) شاگردی که تحت شرایط معین (مثلا پرداخت شهریه و عضویت در اتحادیه ی صنفی و غیره) آموزش می بیند

معنی : شاگرد، کاراموز، خلیفه، شاگردی کردن معانی دیگر : نوآموز، تازه کار، به شاگردی پذیرفتن، (در گذشته - نجاری و بنایی و غیره) شاگردی که قانونا موظف بود در مقابل خوراک و آموزش برای استاد خود رایگان کار کند (معمولا به مدت هفت سال)، (نجاری و بنایی و غیره) شاگردی که تحت شرایط معین (مثلا پرداخت شهریه و ع

apprentice

<hr> معنی : شاگردی، تلمذ، کاراموزی <hr> معانی دیگر : شاگردی، تلمذ، کاراموزی

معنی : شاگردی، تلمذ، کاراموزی معانی دیگر : شاگردی، تلمذ، کاراموزی

apprenticeship

<hr> معنی : مطلع کردن، تقویم کردن، اگاهی دادن، براورد کردن، قیمت کردن <hr> معانی دیگر : apprize : حق

معنی : مطلع کردن، تقویم کردن، اگاهی دادن، براورد کردن، قیمت کردن معانی دیگر : apprize : حق

apprise

<hr> معنی : مطلع کردن، تقویم کردن، اگاهی دادن، براورد کردن، قیمت کردن <hr> معانی دیگر : ارزکردن، دیدزدن

معنی : مطلع کردن، تقویم کردن، اگاهی دادن، براورد کردن، قیمت کردن معانی دیگر : ارزکردن، دیدزدن

apprize

<hr> معنی : نزدیک شدن، نزدیک امدن <hr> معانی دیگر : نزدیک کردن یا شدن، نزدیک شدگی، نزدیکی، پیشنهاد کردن، درخواست کردن، (به منظور بلند کردن جنس مخالف) بذل توجه کردن، مراجعه کردن، توجه (به جنس مقابل)، شبیه بودن، قرابت، تقرب، شروع به اقدام کردن، دسترسی، راه دخول، ورود، دستیابی، رسش، رهیافت، رویکرد، روش، شیوه، وسیله ی دستیابی، روش (حصول)، (هواپیمایی - به منظور نشستن یا حمله) به حالت ویژه درآوردن هواپیما، نقطه ی شروع تقرب هواپیما، معبر

معنی : نزدیک شدن، نزدیک امدن معانی دیگر : نزدیک کردن یا شدن، نزدیک شدگی، نزدیکی، پیشنهاد کردن، درخواست کردن، (به منظور بلند کردن جنس مخالف) بذل توجه کردن، مراجعه کردن، توجه (به جنس مقابل)، شبیه بودن، قرابت، تقرب، شروع به اقدام کردن، دسترسی، راه دخول، ورود، دستیابی، رسش، رهیافت، رویکرد، روش، شیوه، وس

approach

<hr> معنی : دسترسی، قابلیت تقرب <hr> معانی دیگر : دسترسی، قابلیت تقرب

معنی : دسترسی، قابلیت تقرب معانی دیگر : دسترسی، قابلیت تقرب

approachability

<hr> معنی : نزدیک شدنی، سهل العبور <hr> معانی دیگر : دست یافتنی، قابل حصول، در دسترس، پذیرا، مهربان، خوش برخورد

معنی : نزدیک شدنی، سهل العبور معانی دیگر : دست یافتنی، قابل حصول، در دسترس، پذیرا، مهربان، خوش برخورد

approachable

<hr> معنی : موافقت کردن، پسندیدن، تصویب کردن <hr> معانی دیگر : (نادر) موافقت کردن، (رسما) پذیرفتن، رضایت دادن

معنی : موافقت کردن، پسندیدن، تصویب کردن معانی دیگر : (نادر) موافقت کردن، (رسما) پذیرفتن، رضایت دادن

approbate

<hr> معنی : ستایش، موافقت، طرفداری، پسند، تصویب، قبولی <hr> معانی دیگر : موافقت رسمی، رضایت، تقدیر، اجازه ی رسمی

معنی : ستایش، موافقت، طرفداری، پسند، تصویب، قبولی معانی دیگر : موافقت رسمی، رضایت، تقدیر، اجازه ی رسمی

approbation

<hr> معنی : باب، مناسب، مقتضی، در خور، برای خود برداشتن، منظورکردن، اختصاص دادن <hr> معانی دیگر : (بدون اجازه) برداشتن، تصاحب کردن، بالا کشیدن (اموال)، به جیب زدن، تخصیص دادن، شایسته، پسندیده، بجا، جایز، به خود اختصاص دادن، ضبط کردن

معنی : باب، مناسب، مقتضی، در خور، برای خود برداشتن، منظورکردن، اختصاص دادن معانی دیگر : (بدون اجازه) برداشتن، تصاحب کردن، بالا کشیدن (اموال)، به جیب زدن، تخصیص دادن، شایسته، پسندیده، بجا، جایز، به خود اختصاص دادن، ضبط کردن

appropriate

<hr> معنی : تناسب، اقتضاء <hr> معانی دیگر : اقتضاء، تناسب

معنی : تناسب، اقتضاء معانی دیگر : اقتضاء، تناسب

appropriateness

<hr> معنی : تخصیص <hr> معانی دیگر : تصاحب، برداشتن (بدون اجازه یا مجوز)، تملک، (پول و بودجه) تخصیص، اختصاص، کنار گذاشتن، منظورکردن بودجه

معنی : تخصیص معانی دیگر : تصاحب، برداشتن (بدون اجازه یا مجوز)، تملک، (پول و بودجه) تخصیص، اختصاص، کنار گذاشتن، منظورکردن بودجه

appropriation

<hr> معنی : اختصاصی، قابل ضبط، وقفی <hr> معانی دیگر : اختصاصی، قابل ضبط، وقفی

معنی : اختصاصی، قابل ضبط، وقفی معانی دیگر : اختصاصی، قابل ضبط، وقفی

appropriative

<hr> معنی : ستایش، طرفداری، تصویب، تجویز، رخصت <hr> معانی دیگر : نظر موافق، مساعد، پسند، موافقت رسمی، رضایت، تایید

معنی : ستایش، طرفداری، تصویب، تجویز، رخصت معانی دیگر : نظر موافق، مساعد، پسند، موافقت رسمی، رضایت، تایید

approval

<hr> معنی : موافقت کردن، پسند کردن، طرفداری کردن، تصویب کردن، ازمایش کردن، روا داشتن <hr> معانی دیگر : رضایت دادن، تایید کردن، (رسما) موافقت کردن، نظر موافق دادن، مساعد بودن، (قدیمی) اثبات کردن، نشان دادن، موافقت کردن با

معنی : موافقت کردن، پسند کردن، طرفداری کردن، تصویب کردن، ازمایش کردن، روا داشتن معانی دیگر : رضایت دادن، تایید کردن، (رسما) موافقت کردن، نظر موافق دادن، مساعد بودن، (قدیمی) اثبات کردن، نشان دادن، موافقت کردن با

approve

<hr> معنی : تقریبی، تقریب زدن، نزدیک کردن، نزدیک امدن <hr> معانی دیگر : نزدیک، مجاور، شبیه، همانند، تشابه داشتن، شباهت داشتن، تخمینی، (اعداد و آمار و غیره) نزدیک بودن به، تا اندازه ای

معنی : تقریبی، تقریب زدن، نزدیک کردن، نزدیک امدن معانی دیگر : نزدیک، مجاور، شبیه، همانند، تشابه داشتن، شباهت داشتن، تخمینی، (اعداد و آمار و غیره) نزدیک بودن به، تا اندازه ای

approximate

<hr> معنی : تقریبا <hr> معانی دیگر : تقریبا

معنی : تقریبا معانی دیگر : تقریبا

approximately

<hr> معنی : نزدیکی، تقریب، تخمین، شباهت زیاد، قریب بصحت <hr> معانی دیگر : نزدیک بودن، مجاورت، مشابهت، تشابه

معنی : نزدیکی، تقریب، تخمین، شباهت زیاد، قریب بصحت معانی دیگر : نزدیک بودن، مجاورت، مشابهت، تشابه

approximation

<hr> معنی : ضمیمه، متعلقات، دستگاه، اسباب، جهاز، جزء، حالت ربط و اتصال <hr> معانی دیگر : هر چیز فرعی، جز، متعلقه، (جمع) مخلفات، (جمع) ابزار فرعی، ضمایم موتور (و غیره)، دستگاه ضمیمه

معنی : ضمیمه، متعلقات، دستگاه، اسباب، جهاز، جزء، حالت ربط و اتصال معانی دیگر : هر چیز فرعی، جز، متعلقه، (جمع) مخلفات، (جمع) ابزار فرعی، ضمایم موتور (و غیره)، دستگاه ضمیمه

appurtenance

<hr> معنی : متعلقات، وابسته <hr> معانی دیگر : فرعی، متفرع، ضمیمه، جز، متعلق، در جمع متعلقات

معنی : متعلقات، وابسته معانی دیگر : فرعی، متفرع، ضمیمه، جز، متعلق، در جمع متعلقات

appurtenant

<hr> معنی : زردالو <hr> معانی دیگر : زردآلو، درخت زردآلو (از جنس prunus و از خانواده ی rose)

معنی : زردالو معانی دیگر : زردآلو، درخت زردآلو (از جنس prunus و از خانواده ی rose)

apricot

<hr> معنی : اوریل، ماه چهارم سال فرنگی <hr> معانی دیگر : آوریل، اپریل (چهارمین ماه سال فرنگی) (مخفف آن: apr یا ap)، اسم خاص مونث

معنی : اوریل، ماه چهارم سال فرنگی معانی دیگر : آوریل، اپریل (چهارمین ماه سال فرنگی) (مخفف آن: apr یا ap)، اسم خاص مونث

april

<hr> معنی : استقرایی <hr> معانی دیگر : قیاسی بودن، حالت از علت به معلول، مقدمتا

معنی : استقرایی معانی دیگر : قیاسی بودن، حالت از علت به معلول، مقدمتا

apriority

<hr> معنی : پیش بند، صحن، کف، پیش دامن، پیش انداز، قسمت جلو امده صحنه نمایش <hr> معانی دیگر : تنیزه، پیشبند زدن، پیشبنددار کردن

معنی : پیش بند، صحن، کف، پیش دامن، پیش انداز، قسمت جلو امده صحنه نمایش معانی دیگر : تنیزه، پیشبند زدن، پیشبنددار کردن

apron

<hr> معنی : شایسته، بجا، بموقع <hr> معانی دیگر : به هنگام، به موقع، مناسب، مربوط، به جا، ضمنا، راستی، درباره ی، درباب

معنی : شایسته، بجا، بموقع معانی دیگر : به هنگام، به موقع، مناسب، مربوط، به جا، ضمنا، راستی، درباره ی، درباب

apropos

apropos of

<hr> معنی : قابل، مستعد، شایسته، اماده، مناسب، زرنگ، متمایل، در خور <hr> معانی دیگر : مخفف: آپارتمان، بجا، به سزا، محتمل، زودآموز، تیزهوش، زودفهم

معنی : قابل، مستعد، شایسته، اماده، مناسب، زرنگ، متمایل، در خور معانی دیگر : مخفف: آپارتمان، بجا، به سزا، محتمل، زودآموز، تیزهوش، زودفهم

<hr> معنی : شایستگی، لیاقت، استعداد، گنجایش، تمایل طبیعی، میل ذاتی <hr> معانی دیگر : گیرش، زودآموزی، زودفهمی، تیزهوشی، دریابش، مناسبت، درخور بودن، بجابودن

معنی : شایستگی، لیاقت، استعداد، گنجایش، تمایل طبیعی، میل ذاتی معانی دیگر : گیرش، زودآموزی، زودفهمی، تیزهوشی، دریابش، مناسبت، درخور بودن، بجابودن

aptitude

<hr> معنی : شایستگی، استعداد، احتمال <hr> معانی دیگر : شایستگی، استعداد، احتمال

معنی : شایستگی، استعداد، احتمال معانی دیگر : شایستگی، استعداد، احتمال

aptness

<hr> معنی : اب، محلولی بشکل اب <hr> معانی دیگر : آب، (داروسازی) داروی محلول در آب، ابرو، عرق

معنی : اب، محلولی بشکل اب معانی دیگر : آب، (داروسازی) داروی محلول در آب، ابرو، عرق

aqua

<hr> معنی : تیزاب، اسید نیتریک، جوهر شوره <hr> معانی دیگر : تیزاب غیر خالص، (شیمی) اسید نیتریک، تیزاب، جوهرشوره

معنی : تیزاب، اسید نیتریک، جوهر شوره معانی دیگر : تیزاب غیر خالص، (شیمی) اسید نیتریک، تیزاب، جوهرشوره

aquafortis

<hr> معنی : دستگاه تنفس اکسیژن <hr> معانی دیگر : درغواصی دستگاه تنفس اکسیژن، (سابقا) دستگاه تنفس مصنوعی (برای غواصی)

معنی : دستگاه تنفس اکسیژن معانی دیگر : درغواصی دستگاه تنفس اکسیژن، (سابقا) دستگاه تنفس مصنوعی (برای غواصی)

aqualung

<hr> معنی : زمرد کبود، کبود فام <hr> معانی دیگر : بریل سبز آبی فام، زرد

معنی : زمرد کبود، کبود فام معانی دیگر : بریل سبز آبی فام، زرد

aquamarine

<hr> معنی : ابزیدان، ابزیگاه، نمایشگاه جانوران و گیاهان ابزی <hr> معانی دیگر : (ظرف بزرگ یا جام یا تانک که در آن ماهی رنگین نگه می دارند) آکواریوم، ماهیخانه، آبزیدان، تانک، شیشه بزرگی که دران ماهی و جانوران دریایی رانمایش میدهند

معنی : ابزیدان، ابزیگاه، نمایشگاه جانوران و گیاهان ابزی معانی دیگر : (ظرف بزرگ یا جام یا تانک که در آن ماهی رنگین نگه می دارند) آکواریوم، ماهیخانه، آبزیدان، تانک، شیشه بزرگی که دران ماهی و جانوران دریایی رانمایش میدهند

aquarium

<hr> معنی : برج دلو <hr> معانی دیگر : (نجوم)، صورت فلکی (استارگان) دلو، برج دلو (یازدهمین برج منطقه البروج)

معنی : برج دلو معانی دیگر : (نجوم)، صورت فلکی (استارگان) دلو، برج دلو (یازدهمین برج منطقه البروج)

aquarius

<hr> معنی : جانور یا گیاه ابزی، ابزی، وابسته به اب <hr> معانی دیگر : (جانور یا گیاه) آبزی، آبی

معنی : جانور یا گیاه ابزی، ابزی، وابسته به اب معانی دیگر : (جانور یا گیاه) آبزی، آبی

aquatic

<hr> معنی : قنات، کانال یا مجرای اب، مجرا <hr> معانی دیگر : (پلی که روی آن جوی یا لوله ی آبرسانی قرار دارد) جوپل، آبگذر، آبرو، (کالبدشناسی) گذرگاه (کانال یا مجرا برای عبور عصب و رگ و غیره)، جوی یا لوله ی آب رسانی، کاریز، آباره، آب بر

معنی : قنات، کانال یا مجرای اب، مجرا معانی دیگر : (پلی که روی آن جوی یا لوله ی آبرسانی قرار دارد) جوپل، آبگذر، آبرو، (کالبدشناسی) گذرگاه (کانال یا مجرا برای عبور عصب و رگ و غیره)، جوی یا لوله ی آب رسانی، کاریز، آباره، آب بر

aqueduct

<hr> معنی : اب، ابدار <hr> معانی دیگر : آبگین، آبی، آبکی، آبدار، آبزا، آبوار، (به ویژه در مورد سنگ ها) رسوبی، آب آورد، آبزاد

معنی : اب، ابدار معانی دیگر : آبگین، آبی، آبکی، آبدار، آبزا، آبوار، (به ویژه در مورد سنگ ها) رسوبی، آب آورد، آبزاد

aqueous

<hr> معنی : ابخیز <hr> معانی دیگر : ابده

معنی : ابخیز معانی دیگر : ابده

aquiferous

<hr> معنی : عقابی، دارای منقار کج <hr> معانی دیگر : (مثل نوک عقاب) خمیده یا قلاب مانند، عقاب مانند، دارای منقار کج شبیه عقاب

معنی : عقابی، دارای منقار کج معانی دیگر : (مثل نوک عقاب) خمیده یا قلاب مانند، عقاب مانند، دارای منقار کج شبیه عقاب

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد