<hr> معنی : مبارک خواندن، برکت دادن، دعا کردن، تقدیس کردن، خوشبخت کردن <hr> معانی دیگر : (با نشان یا ورد یا دعا) تقدیس کردن، مقدس خواندن، آمرزیدن، وخشودن، طلب سعادت و آمرزش کردن، دعای خیر کردن، طلب مغفرت کردن، تبرک کردن، موهبت داشتن یا دادن، اعطا کردن، بخشیدن، سرفراز و شاد کردن، مستفیض کردن، فیض دادن، با ادای نشان صلیب برکت دادن و طلب سعادت و آمرزش کردن، (مهجور - فقط در دعا) حفظ کردن از بلا و مصیبت، مبارک و میمون کردن، آفرینگان کردن، نعمت دادن، باعلامت صلیب کسی را برکت دادن

معنی : مبارک خواندن، برکت دادن، دعا کردن، تقدیس کردن، خوشبخت کردن معانی دیگر : (با نشان یا ورد یا دعا) تقدیس کردن، مقدس خواندن، آمرزیدن، وخشودن، طلب سعادت و آمرزش کردن، دعای خیر کردن، طلب مغفرت کردن، تبرک کردن، موهبت داشتن یا دادن، اعطا کردن، بخشیدن، سرفراز و شاد کردن، مستفیض کردن، فیض دادن، با ادای

bless

<hr> معنی : مبارک، سعید، متبارک، خوشبخت <hr> معانی دیگر : مقدس، آشو، همایون، فرهومند، فرخنده، خجسته، وابسته به آمرزش، رستگار، آمرزیده، قرین رحمت، (قسم یا دشنام ملایم) فلان فلان شده، سزاوار دشنام، آرامبخش، پربرکت، کامبخش

معنی : مبارک، سعید، متبارک، خوشبخت معانی دیگر : مقدس، آشو، همایون، فرهومند، فرخنده، خجسته، وابسته به آمرزش، رستگار، آمرزیده، قرین رحمت، (قسم یا دشنام ملایم) فلان فلان شده، سزاوار دشنام، آرامبخش، پربرکت، کامبخش

blessed

blessed event

<hr> حضرت مریم باکره (the virgin mary هم می گویند)

حضرت مریم باکره (the virgin mary هم می گویند)

blessed virgin

<hr> معنی : برکت، دعای خیر، نعمت خدا داده، نعمت، موهبت، دعای پیش از غذا <hr> معانی دیگر : طلب آمرزش، طلب برکت، دعای پیش یا پس از غذا، فیض، آفرینگان، فرهومندی، تبرک، تایید، رضا و رغبت، موهبت الهی، استعداد خداداد، نیکبختی

معنی : برکت، دعای خیر، نعمت خدا داده، نعمت، موهبت، دعای پیش از غذا معانی دیگر : طلب آمرزش، طلب برکت، دعای پیش یا پس از غذا، فیض، آفرینگان، فرهومندی، تبرک، تایید، رضا و رغبت، موهبت الهی، استعداد خداداد، نیکبختی

blessing

<hr> معنی : مبارک، سعید، متبارک، خوشبخت <hr> معانی دیگر : یکی از دو زمان گذشته و اسم مفعول های فعل: bless، خجسته

معنی : مبارک، سعید، متبارک، خوشبخت معانی دیگر : یکی از دو زمان گذشته و اسم مفعول های فعل: bless، خجسته

blest

<hr> معنی : چرند، سخن بی معنی، مزخرف گفتن، بیهوده گفتن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: blather

معنی : چرند، سخن بی معنی، مزخرف گفتن، بیهوده گفتن معانی دیگر : رجوع شود به: blather

blether

<hr> معنی : زنگار، افت، عدم رشد، باد زدگی یا زنگ زدگی، پژمردن <hr> معانی دیگر : بیماری گیاهی (در اثر خاک یا هوا یا انگل یا حشرات)، آفت، آسیب، بلا، تباهی، زنگ زدگی (گیاه)، کپک یا شپشک زدگی، آفت زده کردن، (گیاه) آسیب دیدن، هر چیز ویرانگر یا بد، مصیبت، نابود کننده، ناکامگر، مایوس کننده، تباه گر

معنی : زنگار، افت، عدم رشد، باد زدگی یا زنگ زدگی، پژمردن معانی دیگر : بیماری گیاهی (در اثر خاک یا هوا یا انگل یا حشرات)، آفت، آسیب، بلا، تباهی، زنگ زدگی (گیاه)، کپک یا شپشک زدگی، آفت زده کردن، (گیاه) آسیب دیدن، هر چیز ویرانگر یا بد، مصیبت، نابود کننده، ناکامگر، مایوس کننده، تباه گر

blight

<hr> معنی : بد <hr> معانی دیگر : بادزده، بادخورده، زنگ زده، شپشه گرفته، ناکام، محروم

معنی : بد معانی دیگر : بادزده، بادخورده، زنگ زده، شپشه گرفته، ناکام، محروم

blighted

<hr> معنی : نوعی بالون هوایی کوچک <hr> معانی دیگر : (عامیانه) بالون (دارای محفظه برای سرنشین یا بدون آن)، هواناو بادکنکی

معنی : نوعی بالون هوایی کوچک معانی دیگر : (عامیانه) بالون (دارای محفظه برای سرنشین یا بدون آن)، هواناو بادکنکی

blimp

<hr> معنی : پناه، پرده، چشم بند، در پوش، تاریک، کور، نابینا، بی بصیرت، عاجز، غیر خوانایی، نا پیدا، هر چیزی که مانع عبور نور شود، خیره کردن، اغفال کردن، کور کردن، درز یا راه گرفتن <hr> معانی دیگر : اعمی، نابینا کردن، جاهل، نادان، تاریک اندیش، کورکورانه، بابی بصیرتی، مذبوحانه، بی حزم و احتیاط، مستور، پنهان، آنچه دیدنش مشکل باشد، بی در و پنجره، بی روزنه، بسته از هر سو، خارج از حوزه ی عقل و اراده ی بشر، (چشم را) موقتا کور یا تار کردن، دید را مختل کردن، از یک سو بسته، بن بست، ناخوانا، (هواپیمایی) تحت کنترل ابزار راهنمایی (بدون هدایت خلبان)، تحت الشعاع قرار دادن، بیشتر نور دادن، نورگیر، هر چیزی که نور را کور کند، (عکاسی) شاتر، بندان، مسدود کننده، از عقل و بینش محروم کردن، ندیده خریدن یا پیشنهاد دادن، (خودمانی) مست، (در مورد گیاه) نابارور، بی گل، (صحافی و جلد پردازی) به صورت فرورفته (و بدون جوهر یا رنگ) تذهیب کردن، کنده کاری روی جلد، کم نور کردن، کم سو کردن، (شکار حیوانات) مخفی گاه شکارچی، کوله، (اشخاص) عامل دیگران، دست نشانده، با بی پروایی، با بی احتیاطی، درز یاراه چیزی را گرفتن، adv :چشم بند، سنگر، مخفی گاه

معنی : پناه، پرده، چشم بند، در پوش، تاریک، کور، نابینا، بی بصیرت، عاجز، غیر خوانایی، نا پیدا، هر چیزی که مانع عبور نور شود، خیره کردن، اغفال کردن، کور کردن، درز یا راه گرفتن معانی دیگر : اعمی، نابینا کردن، جاهل، نادان، تاریک اندیش، کورکورانه، بابی بصیرتی، مذبوحانه، بی حزم و احتیاط، مستور، پنهان، آنچ

blind

<hr> خلاف جهت دید، از طرفی که نتوان دید، نقطه کور، کورسوی، (معماری)، طبقه ی ساختمان که پنجره نداشته باشد، اشکوب کور، (فوتبال امریکایی) به حریف از طرفی که نمی بیند تنه زدن، غافلگیر کردن

خلاف جهت دید، از طرفی که نتوان دید، نقطه کور، کورسوی، (معماری)، طبقه ی ساختمان که پنجره نداشته باشد، اشکوب کور، (فوتبال امریکایی) به حریف از طرفی که نمی بیند تنه زدن، غافلگیر کردن

blind side

<hr> معنی : نقطه کور، نقطه ضعف <hr> معانی دیگر : (در شبکیه ی چشم) نقطه ی کور، کور سوی، جهتی که در آن دید خوب نباشد، نقطه ی ضعف، نقطه کور درشبکیه چشم

معنی : نقطه کور، نقطه ضعف معانی دیگر : (در شبکیه ی چشم) نقطه ی کور، کور سوی، جهتی که در آن دید خوب نباشد، نقطه ی ضعف، نقطه کور درشبکیه چشم

blind spot

<hr> معنی : پناه گاه <hr> معانی دیگر : پناه چوبی سنگر

معنی : پناه گاه معانی دیگر : پناه چوبی سنگر

blindage

<hr> معنی : چشم بند اسب <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) ماهی کور (انواع ماهیان کوچک آب های زیرزمینی و غارها که چشمانشان کار نمی کند)، قطعه ی چرمی که جلو چشم اسب می بندند

معنی : چشم بند اسب معانی دیگر : (جانورشناسی) ماهی کور (انواع ماهیان کوچک آب های زیرزمینی و غارها که چشمانشان کار نمی کند)، قطعه ی چرمی که جلو چشم اسب می بندند

blinder

<hr> معنی : چشم بسته، با چشم بسته، چشم بستن، کور کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: blenheim، چشم بسته کردن، چشم کسی را بستن، بی پروا، بی ملاحظه، با بی توجهی انجام دادن، پارچه یا هر چیزی که با آن چشم را ببندند، چشم بند، جلو درک یا دیدن چیزی را گرفتن، (بینش یا فهم کسی را) کور کردن، چشم بستن، کورکردن، با چشم بسته

معنی : چشم بسته، با چشم بسته، چشم بستن، کور کردن معانی دیگر : رجوع شود به: blenheim، چشم بسته کردن، چشم کسی را بستن، بی پروا، بی ملاحظه، با بی توجهی انجام دادن، پارچه یا هر چیزی که با آن چشم را ببندند، چشم بند، جلو درک یا دیدن چیزی را گرفتن، (بینش یا فهم کسی را) کور کردن، چشم بستن، کورکردن، با چشم ب

blindfold

<hr> معنی : خیره کننده <hr> معانی دیگر : خرده سنگپاشى، پر کردن چشمه ها، کور کردن( در چاهها)، کورکننده، صافکارى عمران : صیقل کارى ساختمان معمارى : کور کردن علوم نظامى : کور کردن

معنی : خیره کننده معانی دیگر : خرده سنگپاشى، پر کردن چشمه ها، کور کردن( در چاهها)، کورکننده، صافکارى عمران : صیقل کارى ساختمان معمارى : کور کردن علوم نظامى : کور کردن

blinding

<hr> معنی : مانند کورها، کوکورانه <hr> معانی دیگر : کوکورانه، مانند کورها

معنی : مانند کورها، کوکورانه معانی دیگر : کوکورانه، مانند کورها

blindly

<hr> معنی : کوری، بی بصیرتی <hr> معانی دیگر : کوری، بی بصیرتی

معنی : کوری، بی بصیرتی معانی دیگر : کوری، بی بصیرتی

blindness

<hr> معنی : چشمک، نگاه مختصر، سوسو زدن نور چراغ، چشمک زدن، سوسو زدن، تجاهل کردن <hr> معانی دیگر : چشم بر هم زدن، چشمک زدن (اگر عمدی باشد بیشتر wink می گویند)، چشم را باز و بسته کردن، (در مورد چراغ اتومبیل و غیره) روشن و خاموش کردن، چراغ راهنما زدن، علامت دادن، نادیده گرفتن، صرفنظر کردن، با شگفتی نگریستن، از تعجب چشم برهم زدن، چشم برهم زنی، کورموشی نگاه کردن (مثلا در نور زیاد)، با چشمان نیم بسته نگاه کردن، (مهجور) به طور اجمالی نگریستن، نظر کوتاه افکندن، (اسکاتلند) نگاه کوتاه، نظر اجمالی، (به ویژه در نواحی قطبی) بازتاب نور خورشید در افق یا در زیر ابرهای کم ارتفاع، ماه به حالت بدر، سوسو زنی، (راهنمایی و رانندگی) چراغ چشمک زن (در چهارراه ها و سرپیچ های خطرناک و غیره)، چراغ رسانگر (که با روشن و خاموش شدن مخابره می کند)، (جمع) چشم بند اسب، چشم بند، چشم بند زدن، نادیده گرفته

معنی : چشمک، نگاه مختصر، سوسو زدن نور چراغ، چشمک زدن، سوسو زدن، تجاهل کردن معانی دیگر : چشم بر هم زدن، چشمک زدن (اگر عمدی باشد بیشتر wink می گویند)، چشم را باز و بسته کردن، (در مورد چراغ اتومبیل و غیره) روشن و خاموش کردن، چراغ راهنما زدن، علامت دادن، نادیده گرفتن، صرفنظر کردن، با شگفتی نگریستن، از ت

blink

<hr> معنی : چشم بند اسب، فلاشر، چشمک زن، چراغ راهنمای اتومبیل <hr> معانی دیگر : چراغ راهنما، (راهنمایی و رانندگی) چراغ چشمک زن (در چهارراه ها و سرپیچ های خطرناک و غیره)، چراغ رسانگر (که با روشن و خاموش شدن مخابره می کند)، (جمع) چشم بند اسب، چشم بند، چشم بند زدن، (انگلیس - عامیانه - دشنام ملایم) فلان فلان شده، چراه راهنمای اتومبیل

معنی : چشم بند اسب، فلاشر، چشمک زن، چراغ راهنمای اتومبیل معانی دیگر : چراغ راهنما، (راهنمایی و رانندگی) چراغ چشمک زن (در چهارراه ها و سرپیچ های خطرناک و غیره)، چراغ رسانگر (که با روشن و خاموش شدن مخابره می کند)، (جمع) چشم بند اسب، چشم بند، چشم بند زدن، (انگلیس - عامیانه - دشنام ملایم) فلان فلان شده،

blinker

<hr> معنی : سوسو زنی <hr> معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه - دشنام ملایم) فلان فلان شده، نان شیرینی نازک (دور پنیر یا میوه پیچیده شده است)، کورکوری صفت شعله

معنی : سوسو زنی معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه - دشنام ملایم) فلان فلان شده، نان شیرینی نازک (دور پنیر یا میوه پیچیده شده است)، کورکوری صفت شعله

blinking

<hr> معنی : نوعی شیرینی <hr> معانی دیگر : نان شیرینی نازک (دور پنیر یا میوه پیچیده شده است)

معنی : نوعی شیرینی معانی دیگر : نان شیرینی نازک (دور پنیر یا میوه پیچیده شده است)

blintz

<hr> معنی : تصویری بر روی صفحه رادار <hr> معانی دیگر : (کامپیوتر و دستگاه های الکترونیکی و غیره) صدای کوتاه و تیز، بلیپ، بلیپ کردن

معنی : تصویری بر روی صفحه رادار معانی دیگر : (کامپیوتر و دستگاه های الکترونیکی و غیره) صدای کوتاه و تیز، بلیپ، بلیپ کردن

blip

<hr> معنی : برکت، سعادت <hr> معانی دیگر : آمیزه ی خوشحالی و لذت، شادکامی، خوشدلی، شادمانی، خوشی، شعف، روان شادی، سعادت جاودانی، خلسه، ربودگی مذهبی و روحانی، (امریکا - خودمانی ـ معمولا با out) نشئه شدن (در اثر مواد مخدر یا ربودگی روحانی)

معنی : برکت، سعادت معانی دیگر : آمیزه ی خوشحالی و لذت، شادکامی، خوشدلی، شادمانی، خوشی، شعف، روان شادی، سعادت جاودانی، خلسه، ربودگی مذهبی و روحانی، (امریکا - خودمانی ـ معمولا با out) نشئه شدن (در اثر مواد مخدر یا ربودگی روحانی)

bliss

<hr> معنی : سعادتمند، خوش <hr> معانی دیگر : خوش، سعادتمند

معنی : سعادتمند، خوش معانی دیگر : خوش، سعادتمند

blissful

<hr> معنی : ابله، تاول، تاول زدن <hr> معانی دیگر : تاول کردن، هر چیز تاول مانند (مثلا در گیاهان یا در سطح رنگ کاری شده)، زخم زبان زدن، (در ترن و هواپیما و غیره) محفظه ی شیشه ای برای مشاهده یا ایمنی و غیره، جعبه یا محفظه ی بادکرده ی پلاستیکی (که برخی فراورده ها را در آن قرار می دهند)، سخت کتک زدن

معنی : ابله، تاول، تاول زدن معانی دیگر : تاول کردن، هر چیز تاول مانند (مثلا در گیاهان یا در سطح رنگ کاری شده)، زخم زبان زدن، (در ترن و هواپیما و غیره) محفظه ی شیشه ای برای مشاهده یا ایمنی و غیره، جعبه یا محفظه ی بادکرده ی پلاستیکی (که برخی فراورده ها را در آن قرار می دهند)، سخت کتک زدن

blister

blistered

<hr> معنی : دوستانه، خوش، نرم و ملایم، شوخ، شاد دل <hr> معانی دیگر : شاد و خرم، سبکبال، دلشاد، بی غم، بی فکر، بی مبالات، بی ملاحظه، مهربان، خوش قلب، ادم شو&nbsp; ومهربان، مهربانی

معنی : دوستانه، خوش، نرم و ملایم، شوخ، شاد دل معانی دیگر : شاد و خرم، سبکبال، دلشاد، بی غم، بی فکر، بی مبالات، بی ملاحظه، مهربان، خوش قلب، ادم شو ومهربان، مهربانی

blithe

<hr> معنی : بشاش، شوخ، سرحال <hr> معانی دیگر : سبکبال، پر سرور و نشاط، دلشاد، سرکیف، خوشدل

معنی : بشاش، شوخ، سرحال معانی دیگر : سبکبال، پر سرور و نشاط، دلشاد، سرکیف، خوشدل

blithesome

<hr> معنی : حمله رعد اسا، حمله رعد اسا کردن <hr> معانی دیگر : (ارتش) حمله ی شدید و ناگهان (به ویژه با تانک و هواپیما)، یورش، ناگه تک، ایلغار، تازش، حمله ی برق آسا، تکش رعدآسا زدن، یورش بردن، (انگلیس - b بزرگ) بمباران شهرهای انگلیس توسط هواپیماهای آلمانی در 1940-41، (فوتبال امریکایی) حمله ی ناگهانی افراد تیم مدافع به کوارتربک (quarterback)، ناگهان به کوارتر بک یورش بردن

معنی : حمله رعد اسا، حمله رعد اسا کردن معانی دیگر : (ارتش) حمله ی شدید و ناگهان (به ویژه با تانک و هواپیما)، یورش، ناگه تک، ایلغار، تازش، حمله ی برق آسا، تکش رعدآسا زدن، یورش بردن، (انگلیس - b بزرگ) بمباران شهرهای انگلیس توسط هواپیماهای آلمانی در 1940-41، (فوتبال امریکایی) حمله ی ناگهانی افراد تیم م

blitz

<hr> معنی : حمله رعد اسا <hr> معانی دیگر : (آلمانی) حمله ی رعدآسا (حمله ی بزرگ و سریع و همه جانبه که هدفش پیروزی برق آسا است)، تک آذرخشی، ناگه تک، حمله رعد اسا کردن

معنی : حمله رعد اسا معانی دیگر : (آلمانی) حمله ی رعدآسا (حمله ی بزرگ و سریع و همه جانبه که هدفش پیروزی برق آسا است)، تک آذرخشی، ناگه تک، حمله رعد اسا کردن

blitzkrieg

<hr> معنی : کولاک، کولاک شدید، باد شدید توام با برف <hr> معانی دیگر : بوران (برف و باد شدید)، توفان برف، برف توفان، دمه

معنی : کولاک، کولاک شدید، باد شدید توام با برف معانی دیگر : بوران (برف و باد شدید)، توفان برف، برف توفان، دمه

blizzard

<hr> معنی : نفخ، باد کردن <hr> معانی دیگر : باد کرده، پف کرده، بادکرده شدن یا کردن (از باد یا آب)، نفخ کردن، متورم کردن یا شدن، دستخوش غرور شدن، بادنخوت، نگهداشتن گوشت ماهی از طریق خیساندن در آب نمک و دود دادن و خشکاندن، باددار

معنی : نفخ، باد کردن معانی دیگر : باد کرده، پف کرده، بادکرده شدن یا کردن (از باد یا آب)، نفخ کردن، متورم کردن یا شدن، دستخوش غرور شدن، بادنخوت، نگهداشتن گوشت ماهی از طریق خیساندن در آب نمک و دود دادن و خشکاندن، باددار

bloat

<hr> معنی : پف کرده، باد دار <hr> معانی دیگر : بادکردن، نفخ

معنی : پف کرده، باد دار معانی دیگر : بادکردن، نفخ

bloated

<hr> معنی : گلوله، لکه، حباب، قطره، لک انداختن <hr> معانی دیگر : قطره ی چسبناک و غلیظ، توده یا قلمبه ی کوچکی از هر چیز غلیظ و چسبناک، هر چیز دارای شکل مبهم یا نامعین، ریزش یا لکه ی رنگ، قطره چسبناک، مالیدن

معنی : گلوله، لکه، حباب، قطره، لک انداختن معانی دیگر : قطره ی چسبناک و غلیظ، توده یا قلمبه ی کوچکی از هر چیز غلیظ و چسبناک، هر چیز دارای شکل مبهم یا نامعین، ریزش یا لکه ی رنگ، قطره چسبناک، مالیدن

blob

<hr> معنی : توده، قلنبه، قطعه، بلوک، جعبه قرقره، کنده <hr> معانی دیگر : (در پارلمان ها) فراکسیون، همبست یا اتحادیه ی موقت نمایندگان دو یا چند حزب، (امریکا) گروهی از نمایندگان که علیرغم وابستگی حزبی در موارد ویژه ای با هم رای می دهند، کشورهای همبسته، بنداوردن، انسداد، اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی، مانع ورادع، بستن، مسدود کردن، مانع شدن از، بازداشتن، قالب کردن

معنی : توده، قلنبه، قطعه، بلوک، جعبه قرقره، کنده معانی دیگر : (در پارلمان ها) فراکسیون، همبست یا اتحادیه ی موقت نمایندگان دو یا چند حزب، (امریکا) گروهی از نمایندگان که علیرغم وابستگی حزبی در موارد ویژه ای با هم رای می دهند، کشورهای همبسته، بنداوردن، انسداد، اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی، مانع وراد

bloc

<hr> معنی : سد، قطعه، کند، بلوک، جعبه قرقره، کنده، انسداد، مانع ورادع، ساختمان چهارگوش، توده، قلنبه، مسدود کردن، باز داشتن، بستن، بند اوردن، مانع شدن از، قالب کردن <hr> معانی دیگر : قطعه ی دارای سطوح صاف (از چوب یا سنگ یا سیمان و غیره)، تکه، قالب، بالشتک چوبی زیر ساطور یا شمشیر و غیره، بندآوردن، گرفتن (مجرا)، جلوگیری کردن، سد کردن، سد راه کردن، هر چیزی که مجرا یا معبری را سد کند، (روان شناسی) دچار بازداری ذهنی شدن، وقفه ی فکری، قطعه یا محله ی مربع شکلی از شهر، هریک از خیابان های متقاطع و شبکه وار و ساختمان هایی که بین آنها قرار دارد، فاصله ی دو خیابان، (انگلیس) ساختمان بزرگ، دستگاه ساختمان، گروه، همبست، دسته، یک جا، قلمبه (block هم می نویسند)، (خودمانی) سر، کله، (پزشکی) وقفه در کار اندام، گرفتگی یا انسداد عضو، اختلال در ارسال انگیزه های عصبی به محلی از بدن، (تجارت و بانکداری) گرفتگی ایجاد کردن (در انتقال پول یا تبدیل آن به ارزهای دیگر یا برداشت آن)، به صورت قطعه یا بلوک درآوردن، تکه تکه کردن، (پیشخوانی که حراجگر اجناس حراجی را روی آن قرار می دهد) میز حراج، قالب کلاه سازی، شکل و قالبگیری کلاه، قالبگیری کردن، داپو، بازداری، گیر، بندال، بندآر، هر چیز محکم که به عنوان حایل یا شمع یا پشتبند به کار رود، با پشتبند (و غیره) محکم کردن، (مکانیک) بدنه ی موتور که سیلندرها در آن قرار می گیرند (engine block هم می گویند)، قرقره ی طنابخور، توپی چرخ، (کامپیوتر) یک گروه واژه، حروف و ارقام به عنوان یک واحد اطلاعات، (چاپ) قطعه ی چوب یا پلاستیک (و غیره) که روی آن نقشی حک شده باشد، (برخی ورزش ها به ویژه فوتبال امریکایی و بسکتبال و غیره) جلو حرکت یا بازی حریف را گرفتن، سد کردن راه حریف، (مسابقات دو - جمع) خط (یا تخته ی) شروع مسابقه، (معمولا با out) کروکی کشیدن، تصویر کلی ترسیم کردن، توی عکسی را پر کردن، (تئاتر) حرکات هنر پیشگان را روی صحنه طرح و کارگردانی کردن، (در ماشین کردن مراسلات) آدرس و متن نامه را بدون بریدگی (انقطاع) تایپ کردن، اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی

معنی : سد، قطعه، کند، بلوک، جعبه قرقره، کنده، انسداد، مانع ورادع، ساختمان چهارگوش، توده، قلنبه، مسدود کردن، باز داشتن، بستن، بند اوردن، مانع شدن از، قالب کردن معانی دیگر : قطعه ی دارای سطوح صاف (از چوب یا سنگ یا سیمان و غیره)، تکه، قالب، بالشتک چوبی زیر ساطور یا شمشیر و غیره، بندآوردن، گرفتن (مجرا)،

block

block off

<hr> از پخش خبر جلوگیری کردن، سانسور کردن

از پخش خبر جلوگیری کردن، سانسور کردن

block out

<hr> معنی : انسداد، محاصره، راه بندان، سد راه، راه بند کردن، سدراه کردن، بستن، محاصره کردن <hr> معانی دیگر : محاصره ی دریایی بندر(های) دشمن، محاصره ی زمینی یا هوایی، شهربند، دریابند، دریابند کردن، هر عملی که موجب بازداری و انزوای دشمن شود (مثل قطع پروازهای هوایی یا وسایل ارتباطی و تحریم اقتصادی)، نیروی محاصره کننده، مانع، هر گونه بازدارگر رزمی، بندان

معنی : انسداد، محاصره، راه بندان، سد راه، راه بند کردن، سدراه کردن، بستن، محاصره کردن معانی دیگر : محاصره ی دریایی بندر(های) دشمن، محاصره ی زمینی یا هوایی، شهربند، دریابند، دریابند کردن، هر عملی که موجب بازداری و انزوای دشمن شود (مثل قطع پروازهای هوایی یا وسایل ارتباطی و تحریم اقتصادی)، نیروی محاصره

blockade

<hr> معنی : جلو گیری، مانع، انسداد، محاصره، بازداری، ایجاد مانع <hr> معانی دیگر : گرفتگی، بندان، بازداری، ممانعت، جلوگیری، انسداد، محاصره

معنی : جلو گیری، مانع، انسداد، محاصره، بازداری، ایجاد مانع معانی دیگر : گرفتگی، بندان، بازداری، ممانعت، جلوگیری، انسداد، محاصره

blockage

<hr> معنی : بمب دارای قدرت تخریبی زیاد، شخص یاچیز خیلی موثر و سخت <hr> معانی دیگر : بمب بزرگی که یک بلوک شهری را نابود می کند، بمب شهر شکن، (شخص یا چیز) بسیار موثر، (فیلم یا کتاب و غیره) پرجاذبه، بسیار موفق

معنی : بمب دارای قدرت تخریبی زیاد، شخص یاچیز خیلی موثر و سخت معانی دیگر : بمب بزرگی که یک بلوک شهری را نابود می کند، بمب شهر شکن، (شخص یا چیز) بسیار موثر، (فیلم یا کتاب و غیره) پرجاذبه، بسیار موفق

blockbuster

<hr> معنی : ادم خرف و بی هوش <hr> معانی دیگر : کله خر، احمق، بی کله

معنی : ادم خرف و بی هوش معانی دیگر : کله خر، احمق، بی کله

blockhead

<hr> معنی : انسداد <hr> معانی دیگر : کنده ای کردن

معنی : انسداد معانی دیگر : کنده ای کردن

blocking

<hr> معنی : خرف، کودن، خشک مغز <hr> معانی دیگر : کله خر، احمق، مانند قطعه ای از چوب (یا سیمان و غیره)، کنده مانند

معنی : خرف، کودن، خشک مغز معانی دیگر : کله خر، احمق، مانند قطعه ای از چوب (یا سیمان و غیره)، کنده مانند

blockish

<hr> معنی : آدم، یار، رفیق، یارو، هم کار <hr> معانی دیگر : (بیشتر در انگلیس - خودمانی) آدم، مرد، ادم

معنی : آدم، یار، رفیق، یارو، هم کار معانی دیگر : (بیشتر در انگلیس - خودمانی) آدم، مرد، ادم

bloke

<hr> معنی : بور <hr> معانی دیگر : موطلایی، زرین موی، دارای موی کم رنگ، دارای موی زرد و چشم آبی و پوست سفید، کاکل زری، سفیدرو

معنی : بور معانی دیگر : موطلایی، زرین موی، دارای موی کم رنگ، دارای موی زرد و چشم آبی و پوست سفید، کاکل زری، سفیدرو

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد