<hr> معنی : اشتراکی، همگانی <hr> معانی دیگر : گروهی، مشترک، عمومی، وابسته به مالکیت جمعی، کمونیستی، وابسته به مزارع اشتراکی

معنی : اشتراکی، همگانی معانی دیگر : گروهی، مشترک، عمومی، وابسته به مالکیت جمعی، کمونیستی، وابسته به مزارع اشتراکی

communal

<hr> معنی : سیستم اشتراکی، کمونیسم <hr> معانی دیگر : (حکومتی که در آن گروه های مختلف مذهبی یا نژادی یا ملی در چهارچوب نظام فدرال از خودمختاری برخوردارند) فرقه ای، اقلیتی، تضاد و برخورد سرسپردگی ها و بیعت های ناشی از این نظام

معنی : سیستم اشتراکی، کمونیسم معانی دیگر : (حکومتی که در آن گروه های مختلف مذهبی یا نژادی یا ملی در چهارچوب نظام فدرال از خودمختاری برخوردارند) فرقه ای، اقلیتی، تضاد و برخورد سرسپردگی ها و بیعت های ناشی از این نظام

communalism

<hr> معنی : اشتراکی کردن، عمومی کردن، عمومیت دادن <hr> معانی دیگر : همگانی کردن، متعلق به همه کردن

معنی : اشتراکی کردن، عمومی کردن، عمومیت دادن معانی دیگر : همگانی کردن، متعلق به همه کردن

communalize

<hr> معنی : بخش، مزرعه اشتراکی، صمیمانه گفتگو کردن، راز دل گفتن <hr> معانی دیگر : (بیشتر در مورد امور مذهبی و روحانی) صمیمانه صحبت کردن، درد دل کردن، از ته دل سخن گفتن، رابطه ی نزدیک برقرار کردن با، یگانه شدن، راز و نیاز کردن، (قدیمی -کلیسا) درمراسم عشای ربانی شرکت کردن، (شعر قدیم) صحبت صمیمانه، حرف خودمانی، (در کشورهای غربی) خانه ی اشتراکی، گروهه ی اشتراکی، (قدیمی) عوام، عوام الناس، مردم عادی، (به ویژه در شهرهای قرون وسطی) انجمن خود مختار محلی، (مهجور) رجوع شود به: mir، (در فرانسه و بلژیک و غیره) بخش (کوچکترین ناحیه در استان)، مزرعه ی اشتراکی (مثلا در چین)

معنی : بخش، مزرعه اشتراکی، صمیمانه گفتگو کردن، راز دل گفتن معانی دیگر : (بیشتر در مورد امور مذهبی و روحانی) صمیمانه صحبت کردن، درد دل کردن، از ته دل سخن گفتن، رابطه ی نزدیک برقرار کردن با، یگانه شدن، راز و نیاز کردن، (قدیمی -کلیسا) درمراسم عشای ربانی شرکت کردن، (شعر قدیم) صحبت صمیمانه، حرف خودمانی، 

commune

<hr> معنی : خوش محضر، قابل ارتباط <hr> معانی دیگر : (بیماری) مسری، واگیر، واگیردار، ساری، (اندیشه و خبر و غیره) انتقال پذیر، گفتنی، اظهار کردنی، پراکندنی، مسری

معنی : خوش محضر، قابل ارتباط معانی دیگر : (بیماری) مسری، واگیر، واگیردار، ساری، (اندیشه و خبر و غیره) انتقال پذیر، گفتنی، اظهار کردنی، پراکندنی، مسری

communicable

<hr> معنی : گفتگو کردن، معاشرت کردن، ارتباط بر قرار کردن، مکاتبه کردن، کاغذ نویسی کردن، مراوده کردن، فرا فرستادن <hr> معانی دیگر : (بیماری یا حرارت یا حرکت و غیره) سرایت دادن، رساندن، منتقل کردن، انتقال دادن، دادن (بیماری و گرما و غیره)، (خبر یا علامت) آگاهانیدن، رابطه برقرار کردن یا داشتن، مطلع کردن، ارتباط داشتن، مخابره کردن، تبادل خبر کردن، گفت و شنود کردن، حالی کردن، رسانگری کردن، رابطه داشتن، (دو اتاق یا محفظه و غیره) متصل بودن، به هم راه داشتن، در مراسم عشای ربانی شرکت کردن

معنی : گفتگو کردن، معاشرت کردن، ارتباط بر قرار کردن، مکاتبه کردن، کاغذ نویسی کردن، مراوده کردن، فرا فرستادن معانی دیگر : (بیماری یا حرارت یا حرکت و غیره) سرایت دادن، رساندن، منتقل کردن، انتقال دادن، دادن (بیماری و گرما و غیره)، (خبر یا علامت) آگاهانیدن، رابطه برقرار کردن یا داشتن، مطلع کردن، ارتباط 

communicate

<hr> معنی : علاقه، ارتباط، معاشرت، مخابرات، مکاتبه، مخابره، ابلاغیه، تماس <hr> معانی دیگر : رسانگری، رسانش، (خبر و علامت و غیره) مبادله، تبادل، گفت و شنود، ربط، رابطه، (جمع با فعل مفرد) بیان (شفاهی و کتبی)، علم رساندن علامات و اطلاعات، اطلاع، علامت (داده یا مخابره شده)، آگهگان، اگه سازی، رابطه صمیمی، رابطه نزدیک (دل به دل)، وسیله ی ارتباط، رسانه، (جمع) تلفن و رادیو و تلگراف و غیره، رسانه ها، (جمع) وسایل ترابری (مانند راه آهن و کامیون)، راهرو

معنی : علاقه، ارتباط، معاشرت، مخابرات، مکاتبه، مخابره، ابلاغیه، تماس معانی دیگر : رسانگری، رسانش، (خبر و علامت و غیره) مبادله، تبادل، گفت و شنود، ربط، رابطه، (جمع با فعل مفرد) بیان (شفاهی و کتبی)، علم رساندن علامات و اطلاعات، اطلاع، علامت (داده یا مخابره شده)، آگهگان، اگه سازی، رابطه صمیمی، رابطه نز

communication

communication line

communications

<hr> معنی : خوش برخورد، گویا، فصیح، معاشر <hr> معانی دیگر : ارتباطی، مخابراتی، رسانشی، پر حرف، وراج، خوش سخن، (در دادن خبر و غیره) باز، مسری

معنی : خوش برخورد، گویا، فصیح، معاشر معانی دیگر : ارتباطی، مخابراتی، رسانشی، پر حرف، وراج، خوش سخن، (در دادن خبر و غیره) باز، مسری

communicative

<hr> معنی : شخص در تماس <hr> معانی دیگر : مکاتب

معنی : شخص در تماس معانی دیگر : مکاتب

communicator

<hr> معنی : صمیمیت و همدلی <hr> معانی دیگر : اشتراک، انبازی، همداری، مالکیت مشترک، (مسیحیت) فرقه، جماعت (گروه هم مذهب یا هم فرقه)، (مسیحیت - c بزرگ) عشای ربانی (holy communion هم می گویند)، نان و شراب (در عشای ربانی)، ارتباط، پیوند، همدلی، یکدلی، درد دل (با دیگری)، صحبت صمیمانه، همدمی، مشارکت، ایین عشاء ربانی

معنی : صمیمیت و همدلی معانی دیگر : اشتراک، انبازی، همداری، مالکیت مشترک، (مسیحیت) فرقه، جماعت (گروه هم مذهب یا هم فرقه)، (مسیحیت - c بزرگ) عشای ربانی (holy communion هم می گویند)، نان و شراب (در عشای ربانی)، ارتباط، پیوند، همدلی، یکدلی، درد دل (با دیگری)، صحبت صمیمانه، همدمی، مشارکت، ایین عشاء ربانی

communion

<hr> معنی : اعلامیه، ابلاغ رسمی، اطلاعیه رسمی یا اداری، اعلامیه رسمی <hr> معانی دیگر : ابلاه رسمی

معنی : اعلامیه، ابلاغ رسمی، اطلاعیه رسمی یا اداری، اعلامیه رسمی معانی دیگر : ابلاه رسمی

communique

<hr> معنی : کمونیسم، اصول اشتراکی، مرام اشتراکی <hr> معانی دیگر : کمونیزم: مرام اشتراکی، (c بزرگ - در فلسفه مارکس و لنین و دیگران) جامعه ی بی طبقه، نظام کمونیستی (در چین و شوروی سابق و غیره)

معنی : کمونیسم، اصول اشتراکی، مرام اشتراکی معانی دیگر : کمونیزم: مرام اشتراکی، (c بزرگ - در فلسفه مارکس و لنین و دیگران) جامعه ی بی طبقه، نظام کمونیستی (در چین و شوروی سابق و غیره)

communism

<hr> معنی : طرفدار مرام اشتراکی <hr> معانی دیگر : کمونیستی، وابسته به کمونیسم، (c بزرگ) عضو حزب کمونیست، مربوط به کمونیسم

معنی : طرفدار مرام اشتراکی معانی دیگر : کمونیستی، وابسته به کمونیسم، (c بزرگ) عضو حزب کمونیست، مربوط به کمونیسم

communist

<hr> معنی : مربوط به کمونیسم، وابسته بکمونیسم <hr> معانی دیگر : وابسته بکمونیسم

معنی : مربوط به کمونیسم، وابسته بکمونیسم معانی دیگر : وابسته بکمونیسم

communistic

<hr> معنی : اجتماع، انجمن، عوام، عموم <hr> معانی دیگر : جامعه، هامه، عامه، جمهور، گروهی از مردم دارای ویژگی مشترک، اقلیت، کشورهای همبسته، هم پیوست، همپیوند، (مالکیت) اشتراک، انبازگری، وابسته به اشتراک، مشترک، انبازین، همانندی، تشابه، وحدت، یگانی، محل اجتماع، محله، همزیگاه، محیط، هم نشینی، همزیستی، مسالمت، (بوم شناسی) رجوع شود به: biocenosis

معنی : اجتماع، انجمن، عوام، عموم معانی دیگر : جامعه، هامه، عامه، جمهور، گروهی از مردم دارای ویژگی مشترک، اقلیت، کشورهای همبسته، هم پیوست، همپیوند، (مالکیت) اشتراک، انبازگری، وابسته به اشتراک، مشترک، انبازین، همانندی، تشابه، وحدت، یگانی، محل اجتماع، محله، همزیگاه، محیط، هم نشینی، همزیستی، مسالمت، (بو

community

<hr> معنی : ساختمان محل انجمن، مرکز اجتماع <hr> معانی دیگر : باشگاه محله (که اهل محل در آن ملاقات و تفریح می کنند یا جلسه و مهمانی بر پا می نمایند)، فرهنگ سرا، ساختمان محل انجمن فرهنگی وغیره

معنی : ساختمان محل انجمن، مرکز اجتماع معانی دیگر : باشگاه محله (که اهل محل در آن ملاقات و تفریح می کنند یا جلسه و مهمانی بر پا می نمایند)، فرهنگ سرا، ساختمان محل انجمن فرهنگی وغیره

community center

<hr> معنی : اشتراکی کردن <hr> معانی دیگر : متکی برحقوق مشترک

معنی : اشتراکی کردن معانی دیگر : متکی برحقوق مشترک

communization

<hr> معنی : اشتراکی کردن، کمونیستی کردن <hr> معانی دیگر : (از نظر مالکیت یا اداره) همگانی کردن، متعلق به جامعه کردن

معنی : اشتراکی کردن، کمونیستی کردن معانی دیگر : (از نظر مالکیت یا اداره) همگانی کردن، متعلق به جامعه کردن

communize

<hr> معنی : قابل تغییر، دگرگونی پذیر، قابل تبدیل <hr> معانی دیگر : (حقوق - در مورد مجازات) تخفیف پذیر، تبدیل پذیر، دگرسان پذیر، قابل بازخرید

معنی : قابل تغییر، دگرگونی پذیر، قابل تبدیل معانی دیگر : (حقوق - در مورد مجازات) تخفیف پذیر، تبدیل پذیر، دگرسان پذیر، قابل بازخرید

commutable

<hr> معنی : تغییر، تبدیل، تخفیف جرم <hr> معانی دیگر : (حقوق) تخفیف (مجازات)، تبادل، مبادله، جابجایی، جانشین سازی، داد و ستد، (بازرگانی) دگرسان سازی روش یا نوع پرداخت، مبلغ پرداختی، پرداخت، آمد و شد روزانه (معمولا از فاصله های زیادتر مثلا از حومه به شهر)

معنی : تغییر، تبدیل، تخفیف جرم معانی دیگر : (حقوق) تخفیف (مجازات)، تبادل، مبادله، جابجایی، جانشین سازی، داد و ستد، (بازرگانی) دگرسان سازی روش یا نوع پرداخت، مبلغ پرداختی، پرداخت، آمد و شد روزانه (معمولا از فاصله های زیادتر مثلا از حومه به شهر)

commutation

<hr> معنی : مبادلهای، جابجایی پذیر، تخفیف دار، مبنی بر تبدیل یامبادله <hr> معانی دیگر : (ریاضی) جابجا پذیر، تعویض پذیر، همگرد، (حقوق) تخفیفی، وابسته به تخفیف مجازات، بازخرید کردنی، دگرسانی، تبدیلی، وابسته به جابه جا سازی یا مبادله

معنی : مبادلهای، جابجایی پذیر، تخفیف دار، مبنی بر تبدیل یامبادله معانی دیگر : (ریاضی) جابجا پذیر، تعویض پذیر، همگرد، (حقوق) تخفیفی، وابسته به تخفیف مجازات، بازخرید کردنی، دگرسانی، تبدیلی، وابسته به جابه جا سازی یا مبادله

commutative

<hr> معنی : کموتاتور، جابجاگر، الت تغییردهنده جهت برق <hr> معانی دیگر : (برق - دستگاه) یکسوساز (که جهت را عوض می کند یا برق متناوب را به برق مستقیم تبدیل می کند)

معنی : کموتاتور، جابجاگر، الت تغییردهنده جهت برق معانی دیگر : (برق - دستگاه) یکسوساز (که جهت را عوض می کند یا برق متناوب را به برق مستقیم تبدیل می کند)

commutator

<hr> معنی : مسافرت کردن، تبدیل کردن <hr> معانی دیگر : مبادله کردن، جابه جا کردن، جانشین کردن، داد و ستد کردن، دگرسان کردن، تغییر دادن، (حقوق - در مورد مجازات) تخفیف دادن، رفت و آمد روزانه یا مکرر کردن ( از فواصل دور مثلا از کرج به تهران)، جانشین شدن، جبران کردن، مسافرت کردن با بلیط تخفیف دار، هرروزاز حومه بشهر وبالعکس سفرکردن

معنی : مسافرت کردن، تبدیل کردن معانی دیگر : مبادله کردن، جابه جا کردن، جانشین کردن، داد و ستد کردن، دگرسان کردن، تغییر دادن، (حقوق - در مورد مجازات) تخفیف دادن، رفت و آمد روزانه یا مکرر کردن ( از فواصل دور مثلا از کرج به تهران)، جانشین شدن، جبران کردن، مسافرت کردن با بلیط تخفیف دار، هرروزاز حومه بشه

commute

<hr> رفت و آمد کننده ی مکرر (از فواصل نسبتا دور مثلا از کرج به تهران)

رفت و آمد کننده ی مکرر (از فواصل نسبتا دور مثلا از کرج به تهران)

commuter

<hr> معنی : پیمان، موافقت، متراکم، محکم، بهم پیوسته، غلیظ، جمع و جور، فشرده کردن، بهم فشردن، بهم متصل کردن، ریز بافتن، سفت کردن <hr> معانی دیگر : فشرده، همفشرده، تنگ هم، آگنده، هم کوفته، توپر، پرپشت، نقلی، کم جاگیر، کم حجم، تنگ هم چیدن، آگندن، متراکم کردن، هم کوفته کردن، توپر کردن، به هم فشردن، چپاندن، تغلیظ کردن، (بین افراد یا شرکت ها یا کشورها) عهد، قرارداد، معاهده، موجز، مختصر، عاری از اطناب یا پراکندگی، (قدیمی - با: of) متشکل از، حاوی، ساخته شده از، (اتومبیل) کوچک و سبک و کم مصرف، کامپکت، اتومبیل نقلی، جعبه ی لوازم آرایش زنان (حاوی آینه و پودر و غیره که در کیف زنانه جا می گیرد)، vt : بهم فشردن

معنی : پیمان، موافقت، متراکم، محکم، بهم پیوسته، غلیظ، جمع و جور، فشرده کردن، بهم فشردن، بهم متصل کردن، ریز بافتن، سفت کردن معانی دیگر : فشرده، همفشرده، تنگ هم، آگنده، هم کوفته، توپر، پرپشت، نقلی، کم جاگیر، کم حجم، تنگ هم چیدن، آگندن، متراکم کردن، هم کوفته کردن، توپر کردن، به هم فشردن، چپاندن، تغلیظ 

compact

<hr> معنی : سی دی <hr> معانی دیگر : لوح فشرده، دیسک فشرده (صفحه ی موسیقی و غیره که با لیرز کار می کند و از صفحه ی معمولی بسیار کوچکتر و گنجاتر است)

معنی : سی دی معانی دیگر : لوح فشرده، دیسک فشرده (صفحه ی موسیقی و غیره که با لیرز کار می کند و از صفحه ی معمولی بسیار کوچکتر و گنجاتر است)

compact disc

compact flash

<hr> معنی : فشرده <hr> معانی دیگر : فشرده کردن، جمع و جور، بهم پیوسته، پیمان، معاهده، متراکم بهم فشردن، بهم متصل کردن، ریز بافتن

معنی : فشرده معانی دیگر : فشرده کردن، جمع و جور، بهم پیوسته، پیمان، معاهده، متراکم بهم فشردن، بهم متصل کردن، ریز بافتن

compacted

<hr> معنی : فشردگی، فشرده سازی، عمل بهم چسباندن، عمل ریز بافتن <hr> معانی دیگر : به هم فشردگی، تراکم، همکوفتگی، آگندگی، توپری، کم جاگیری، کوبش

معنی : فشردگی، فشرده سازی، عمل بهم چسباندن، عمل ریز بافتن معانی دیگر : به هم فشردگی، تراکم، همکوفتگی، آگندگی، توپری، کم جاگیری، کوبش

compaction

<hr> معنی : غلظت <hr> معانی دیگر : بهم فشردگی ,جمع بودن

معنی : غلظت معانی دیگر : بهم فشردگی ,جمع بودن

compactness

<hr> معنی : معاشر، مصاحب، همراه همدم، پهلو نشین، هم نشین، همراهی کردن، معاشرت کردن <hr> معانی دیگر : یار، دوست، رفیق، هم زی، هم صحبت، هم سخن، مونس، ندیم، همراه، ملازم، همسفر، همپا، (در مورد یک جفت یا یک دست از چیزی) لنگه (کفش یا درب و غیره)، تاق، قرینه، (از نظر رنگ و نوع و غیره) جور، (c بزرگ - رسته های دلاوران اشرافی قدیم) نوچه دلاور (که پایین ترین رسته ی دلاوری بود)، (کشتی)، پلکان (که یک طبقه ی کشتی را با طبقه ی دیگر مرتبط می کند)، نردبان پلکانی

معنی : معاشر، مصاحب، همراه همدم، پهلو نشین، هم نشین، همراهی کردن، معاشرت کردن معانی دیگر : یار، دوست، رفیق، هم زی، هم صحبت، هم سخن، مونس، ندیم، همراه، ملازم، همسفر، همپا، (در مورد یک جفت یا یک دست از چیزی) لنگه (کفش یا درب و غیره)، تاق، قرینه، (از نظر رنگ و نوع و غیره) جور، (c بزرگ - رسته های دلاورا

companion

<hr> معنی : خوش برخورد، قابل معاشرت، شایسته رفاقت <hr> معانی دیگر : خوش مشرب، معاشرتی، خونگرم، خوش صحبت

معنی : خوش برخورد، قابل معاشرت، شایسته رفاقت معانی دیگر : خوش مشرب، معاشرتی، خونگرم، خوش صحبت

companionable

<hr> معنی : همراهی، یاری، مصاحبت، پهلو نشینی <hr> معانی دیگر : همدمی، هم نشینی، مجالست

معنی : همراهی، یاری، مصاحبت، پهلو نشینی معانی دیگر : همدمی، هم نشینی، مجالست

companionship

<hr> معنی : گروه، جمعیت، دسته، انجمن، شرکت، گروهان، هیئت بازیگران، همراه کسی رفتن <hr> معانی دیگر : همدمی، مجالست، همنشینی، مصاحبت، انس، الفت، گروه (که به منظور خاصی تشکیل شده باشد)، شرکا، مهمان، مهمانان، هم صحبت، یار، (ارتش) گروهان، (کشتی) ناویان (افسران و ملوانان و جاشویان) (ship's company هم می گویند)، (قدیمی) همراهی کردن، ملازمت کردن، (قدیمی - با: with) هم نشینی کردن، الفت داشتن با، (قرون وسطی) اتحادیه صنفی، شرکت مخفف ان co میباشد، مصاحبت کردن با

معنی : گروه، جمعیت، دسته، انجمن، شرکت، گروهان، هیئت بازیگران، همراه کسی رفتن معانی دیگر : همدمی، مجالست، همنشینی، مصاحبت، انس، الفت، گروه (که به منظور خاصی تشکیل شده باشد)، شرکا، مهمان، مهمانان، هم صحبت، یار، (ارتش) گروهان، (کشتی) ناویان (افسران و ملوانان و جاشویان) (ship's company هم می گویند)، (قد

company

<hr> معنی : قیاسی، قابلیت قیاس، قابلیت مقایسه <hr> معانی دیگر : قابلیت قیاس، قیاسی

معنی : قیاسی، قابلیت قیاس، قابلیت مقایسه معانی دیگر : قابلیت قیاس، قیاسی

comparability

<hr> معنی : مانند، قابل مقایسه، نظیر، قیاس پذیر، برابرکردنی، مانند کردنی <hr> معانی دیگر : همسنج پذیر، مشابه، همانند، قابلیت مقایسه

معنی : مانند، قابل مقایسه، نظیر، قیاس پذیر، برابرکردنی، مانند کردنی معانی دیگر : همسنج پذیر، مشابه، همانند، قابلیت مقایسه

comparable

<hr> معنی : صفت تفضیلی، قیاسی، تطبیقی، مقایسه ای، نسبی، تفضیلی، درجه تفضیلی <hr> معانی دیگر : همسنجی، (دستور زبان) تفضیلی، صفت تفضیلی (که در انگلیسی معمولا یا با er نشان داده می شود: کوتاه = short، کوتاه تر = shorter، یا با more مشخص می شود: زیباتر = more beautiful)، تفضیلی بطور اسم

معنی : صفت تفضیلی، قیاسی، تطبیقی، مقایسه ای، نسبی، تفضیلی، درجه تفضیلی معانی دیگر : همسنجی، (دستور زبان) تفضیلی، صفت تفضیلی (که در انگلیسی معمولا یا با er نشان داده می شود: کوتاه = short، کوتاه تر = shorter، یا با more مشخص می شود: زیباتر = more beautiful)، تفضیلی بطور اسم

comparative

<hr> نسبتا، به طور نسبی، از روی قیاس، نسبتا,بطورنسبی

نسبتا، به طور نسبی، از روی قیاس، نسبتا,بطورنسبی

comparatively

<hr> معنی : سنجیدن، برابر کردن، مقابله کردن، تطبیق کردن، مقایسه کردن، باهم سنجیدن <hr> معانی دیگر : تشبیه کردن، همانند فرض کردن، همسنجی کردن، قیاس کردن، (با: with) در خور مقایسه بودن، (شعر قدیم) مقایسه، (دستور زبان - در مورد صفت و قید) صورت تفضیلی ساختن

معنی : سنجیدن، برابر کردن، مقابله کردن، تطبیق کردن، مقایسه کردن، باهم سنجیدن معانی دیگر : تشبیه کردن، همانند فرض کردن، همسنجی کردن، قیاس کردن، (با: with) در خور مقایسه بودن، (شعر قدیم) مقایسه، (دستور زبان - در مورد صفت و قید) صورت تفضیلی ساختن

compare

<hr> معنی : تطبیق، مقایسه، تشبیه، مقابله، سنجش، برابری، مطابقت، هم سنجی <hr> معانی دیگر : قیاس، همسنجش، مشابهت، تشابه، همانندی، همسانی، شباهت، (دستور زبان) تغییر صفت یا قید برای نشان دادن حالت تفضیلی و عالی (مثلا long : longer و longest و یا: slowly : more slowly و most slowly)

معنی : تطبیق، مقایسه، تشبیه، مقابله، سنجش، برابری، مطابقت، هم سنجی معانی دیگر : قیاس، همسنجش، مشابهت، تشابه، همانندی، همسانی، شباهت، (دستور زبان) تغییر صفت یا قید برای نشان دادن حالت تفضیلی و عالی (مثلا long : longer و longest و یا: slowly : more slowly و most slowly)

comparison

<hr> معنی : قسمت، کوپه، تقسیم کردن <hr> معانی دیگر : ( در فضایی که با دیوار به چند بخش کوچکتر تقسیم شده) اتاقک، (در قطار) کوپه، محفظه، جا، بخش، قطعه، مقوله، طبقه بندی، رده

معنی : قسمت، کوپه، تقسیم کردن معانی دیگر : ( در فضایی که با دیوار به چند بخش کوچکتر تقسیم شده) اتاقک، (در قطار) کوپه، محفظه، جا، بخش، قطعه، مقوله، طبقه بندی، رده

compartment

<hr> معنی : قطب نما، پرگار، حیطه، گرد، حوزه، دایره، دور زدن، محصور کردن، درک کردن، محدود کردن، تدبیر کردن، نقشه کشیدن، اختراع کردن، مدار چیزی راکامل نمودن، جهت کردن، با قطب نما تعیین کردن <hr> معانی دیگر : برد، (صدا) رسایی، (میزان دانش و فهم و دید و غیره) میدان، گستره، (صدا و آهنگ) دامنه، تیررس، نایل شدن، (به سر منزل مقصود) رسیدن، به دست آوردن، (معمولا جمع) پرگار (pair of compasses هم می گویند)، جهت یاب، مرز، پیرامون، حد، محدوده، حصار، مدور، منحنی شکل، (قدیمی) مدار، مسیر مدور، (قدیمی) دور زدن، چرخیدن مسیر گردی را دور زدن، پیمودن، رجوع شود به: encompass، فهمیدن، دریافتن، adj تدبیر کردن، باقطب نماتعیین، n حدود وثغور

معنی : قطب نما، پرگار، حیطه، گرد، حوزه، دایره، دور زدن، محصور کردن، درک کردن، محدود کردن، تدبیر کردن، نقشه کشیدن، اختراع کردن، مدار چیزی راکامل نمودن، جهت کردن، با قطب نما تعیین کردن معانی دیگر : برد، (صدا) رسایی، (میزان دانش و فهم و دید و غیره) میدان، گستره، (صدا و آهنگ) دامنه، تیررس، نایل شدن، (به

compass

<hr> معنی : شفقت، رحم، دلسوزی، غمخواری <hr> معانی دیگر : همدردی، ترحم

معنی : شفقت، رحم، دلسوزی، غمخواری معانی دیگر : همدردی، ترحم

compassion

<hr> معنی : مهربان، رحیم، دلسوز، شفیق، غم خوار، ترحم کردن <hr> معانی دیگر : دلرحم، ترحم آمیز

معنی : مهربان، رحیم، دلسوز، شفیق، غم خوار، ترحم کردن معانی دیگر : دلرحم، ترحم آمیز

compassionate

<hr> معنی : همسازی، سازگاری، سازش پذیری، دمسازی <hr> معانی دیگر : مطابقت

معنی : همسازی، سازگاری، سازش پذیری، دمسازی معانی دیگر : مطابقت

compatibility

<hr> معنی : موافق، جور، سازگار، همساز، دمساز <hr> معانی دیگر : سازوار، هماهنگ، هم مشرب، (کامپیوتر) همجور (اجزا و نرم افزار و غیره که به کامپیوتر بخصوصی بخورد و بالعکس)، مبادله پذیر، (در مورد دارو وحشره کش و غیره) آمیزش پذیر (بدون آن که اثر یکدیگر را خنثی کنند و یا مضر باشند و یا ماهیت خود را عوض کنند)، آمیز پذیر، (گیاه شناسی) پیوندپذیر (دو یا چند گیاه که با هم قابل پیوند زنی یا دگر گشنی باشند)

معنی : موافق، جور، سازگار، همساز، دمساز معانی دیگر : سازوار، هماهنگ، هم مشرب، (کامپیوتر) همجور (اجزا و نرم افزار و غیره که به کامپیوتر بخصوصی بخورد و بالعکس)، مبادله پذیر، (در مورد دارو وحشره کش و غیره) آمیزش پذیر (بدون آن که اثر یکدیگر را خنثی کنند و یا مضر باشند و یا ماهیت خود را عوض کنند)، آمیز پ

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد