<hr> معنی : پاک کردن، زدودن، شستن <hr> معانی دیگر : پاک کردن (زخم و غیره)

معنی : پاک کردن، زدودن، شستن معانی دیگر : پاک کردن (زخم و غیره)

deterge

<hr> معنی : پاک کننده، زداگر، زدایا، داروی پاک کننده، گرد صابون قوی <hr> معانی دیگر : پاک سازی

معنی : پاک کننده، زداگر، زدایا، داروی پاک کننده، گرد صابون قوی معانی دیگر : پاک سازی

detergent

<hr> معنی : عیب دار کردن، بدتر کردن، خراب کردن، فاسد شدن، روبزوال گذاشتن <hr> معانی دیگر : بدتر شدن یا کردن، خراب شدن، کیفیت خود را از دست دادن

معنی : عیب دار کردن، بدتر کردن، خراب کردن، فاسد شدن، روبزوال گذاشتن معانی دیگر : بدتر شدن یا کردن، خراب شدن، کیفیت خود را از دست دادن

deteriorate

<hr> معنی : زوال، بدتر شدن <hr> معانی دیگر : زوال، بدتر شدن

معنی : زوال، بدتر شدن معانی دیگر : زوال، بدتر شدن

deterioration

<hr> معنی : انصراف، تحذیر <hr> معانی دیگر : تحذیر، انصراف

معنی : انصراف، تحذیر معانی دیگر : تحذیر، انصراف

determent

<hr> معنی : قابل تعیین، معلوم کردنی، انقضاء پذیر <hr> معانی دیگر : تعیین پذیر، قابل تصمیم گیری و اتخاذ روش، گماردپذیر، نمایان پذیر

معنی : قابل تعیین، معلوم کردنی، انقضاء پذیر معانی دیگر : تعیین پذیر، قابل تصمیم گیری و اتخاذ روش، گماردپذیر، نمایان پذیر

determinable

<hr> معنی : تعیین کننده، تصمیم گیرنده، جازم <hr> معانی دیگر : (عامل) تعیین کننده، معلوم کننده، گماردگر، نمایانگر، شناسگر، عاجز

معنی : تعیین کننده، تصمیم گیرنده، جازم معانی دیگر : (عامل) تعیین کننده، معلوم کننده، گماردگر، نمایانگر، شناسگر، عاجز

determinant

<hr> معنی : معلوم، محدود، مقرر، تعیین شده، مستقر شده <hr> معانی دیگر : (ثابت و دارای محدوده های دقیق و تعیین شده) معین، بندار، پایست، مورد توافق، جازم، صریح، قطعی، نهایی، گمارده

معنی : معلوم، محدود، مقرر، تعیین شده، مستقر شده معانی دیگر : (ثابت و دارای محدوده های دقیق و تعیین شده) معین، بندار، پایست، مورد توافق، جازم، صریح، قطعی، نهایی، گمارده

determinate

<hr> معنی : قصد، تصمیم، عزم، تعیین، عزیمت <hr> معانی دیگر : تعین، معین سازی، گماردش، پیش گذاشت، اراده، عزم راسخ، اراده ی محکم

معنی : قصد، تصمیم، عزم، تعیین، عزیمت معانی دیگر : تعین، معین سازی، گماردش، پیش گذاشت، اراده، عزم راسخ، اراده ی محکم

determination

<hr> معنی : صفت، اسم اشارهء صفت یا ضمیر اشاره، محدود کننده، تعیین کننده <hr> معانی دیگر : عامل تعیین کننده، عامل موثر، معین ساز، گماردگر

معنی : صفت، اسم اشارهء صفت یا ضمیر اشاره، محدود کننده، تعیین کننده معانی دیگر : عامل تعیین کننده، عامل موثر، معین ساز، گماردگر

determinative

<hr> معنی : معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، محدود کردن، مشخص کردن، تصمیم گرفتن، حکم دادن <hr> معانی دیگر : گماردن، دانسته کردن، پیش گذاشت کردن، حکم قطعی دادن، (به طور قطعی) داوری کردن، رای قطعی صادر کردن، مورد مطالعه و نظردهی قرار دادن، نظر نهایی دادن، ماهیت چیزی را تعیین کردن، پیش گمار کردن، (دقیقا) محاسبه کردن، برآورد کردن، به تحقیق معلوم کردن، اراده کردن، (حقوق) به پایان رسیدن یا رساندن، سلب کردن یا شدن، مصمم شدن

معنی : معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، محدود کردن، مشخص کردن، تصمیم گرفتن، حکم دادن معانی دیگر : گماردن، دانسته کردن، پیش گذاشت کردن، حکم قطعی دادن، (به طور قطعی) داوری کردن، رای قطعی صادر کردن، مورد مطالعه و نظردهی قرار دادن، نظر نهایی دادن، ماهیت چیزی را تعیین کردن، پیش گمار کردن، (دقیقا) محاسب

determine

<hr> معنی : معین، مشخص، مصمم <hr> معانی دیگر : بااراده، قاطع، مصممانه، مصرانه، قاطعانه، سمج، قد

معنی : معین، مشخص، مصمم معانی دیگر : بااراده، قاطع، مصممانه، مصرانه، قاطعانه، سمج، قد

determined

<hr> معنی : تصمیم گیرنده، مشخص کننده، ضمیر یا صفت اشاره <hr> معانی دیگر : تعیین کننده، معین کننده، معلوم کننده، گماردگر

معنی : تصمیم گیرنده، مشخص کننده، ضمیر یا صفت اشاره معانی دیگر : تعیین کننده، معین کننده، معلوم کننده، گماردگر

determiner

<hr> معنی : جبر گرایی، فلسفه جبری، فلسفه تقدیری <hr> معانی دیگر : (فلسفه) جبر

معنی : جبر گرایی، فلسفه جبری، فلسفه تقدیری معانی دیگر : (فلسفه) جبر

determinism

<hr> معنی : قطعی <hr> معانی دیگر : قطعی

معنی : قطعی معانی دیگر : قطعی

deterministic

<hr> معنی : بازداشت، بازداری <hr> معانی دیگر : سیاست انباشتن سلاح های اتمی به منظور منصرف کردن دشمن احتمالی از حمله، بازدارش (از طریق تهدید به عمل متقابل)، انصراف انگیزی، منع، منع از راه ارعاب و تهدید

معنی : بازداشت، بازداری معانی دیگر : سیاست انباشتن سلاح های اتمی به منظور منصرف کردن دشمن احتمالی از حمله، بازدارش (از طریق تهدید به عمل متقابل)، انصراف انگیزی، منع، منع از راه ارعاب و تهدید

deterrence

<hr> معنی : مانع شونده، ترساننده، بازدارنده، منع کننده، عایق <hr> معانی دیگر : بازدار، پیشگیر، انصراف انگیز، سلاح (یا چیز) بازدار یا انصراف انگیز

معنی : مانع شونده، ترساننده، بازدارنده، منع کننده، عایق معانی دیگر : بازدار، پیشگیر، انصراف انگیز، سلاح (یا چیز) بازدار یا انصراف انگیز

deterrent

<hr> معنی : پاک کننده <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: detergent

معنی : پاک کننده معانی دیگر : رجوع شود به: detergent

detersive

<hr> معنی : تنفر داشتن از، نفرت کردن، بیزار بودن از <hr> معانی دیگر : (شدیدا) متنفر بودن از، بیزار بودن، آریغ داشتن، منزجر بودن، کراهت داشتن (از انجام کاری)

معنی : تنفر داشتن از، نفرت کردن، بیزار بودن از معانی دیگر : (شدیدا) متنفر بودن از، بیزار بودن، آریغ داشتن، منزجر بودن، کراهت داشتن (از انجام کاری)

detest

<hr> معنی : مکروه، فرومایه، نفرت انگیز، بسیار بد، کریه <hr> معانی دیگر : بیزار کننده، بیزارگر، آریغ انگیز، منزجر کننده

معنی : مکروه، فرومایه، نفرت انگیز، بسیار بد، کریه معانی دیگر : بیزار کننده، بیزارگر، آریغ انگیز، منزجر کننده

detestable

<hr> معنی : تنفر، نفرت <hr> معانی دیگر : بیزاری، آریغ، شمیدگی

معنی : تنفر، نفرت معانی دیگر : بیزاری، آریغ، شمیدگی

detestation

<hr> معنی : خلع کردن، عزل کردن <hr> معانی دیگر : (از سلطنت) خلع کردن، بی تخت و تاج کردن، از پادشاهی برداشتن، (از شغل یا مقام رفیع) برکنار کردن

معنی : خلع کردن، عزل کردن معانی دیگر : (از سلطنت) خلع کردن، بی تخت و تاج کردن، از پادشاهی برداشتن، (از شغل یا مقام رفیع) برکنار کردن

dethrone

<hr> معنی : خلع، عزل از پادشاهی <hr> معانی دیگر : خلع، عزل از پادشاهی

معنی : خلع، عزل از پادشاهی معانی دیگر : خلع، عزل از پادشاهی

dethronement

<hr> معنی : غصب، ضبط مال دیگری <hr> معانی دیگر : (حقوق)، توقیف غیر قانونی دارایی یا ملک قانونی

معنی : غصب، ضبط مال دیگری معانی دیگر : (حقوق)، توقیف غیر قانونی دارایی یا ملک قانونی

detinue

<hr> معنی : منفجر شدن، ترکانیدن، با صدا ترکیدن <hr> معانی دیگر : (با صدای بلند) منفجر کردن یا شدن، ترکیدن، ترکاندن، فراپرت شدن

معنی : منفجر شدن، ترکانیدن، با صدا ترکیدن معانی دیگر : (با صدای بلند) منفجر کردن یا شدن، ترکیدن، ترکاندن، فراپرت شدن

detonate

<hr> معنی : قابل انفجار <hr> معانی دیگر : اتش گیر، محترق شونده، منفجرسازنده، ترکاننده، وابسته به انفجار

معنی : قابل انفجار معانی دیگر : اتش گیر، محترق شونده، منفجرسازنده، ترکاننده، وابسته به انفجار

detonating

<hr> معنی : انفجار <hr> معانی دیگر : انفجار

معنی : انفجار معانی دیگر : انفجار

detonation

<hr> معنی : قابل انفجار <hr> معانی دیگر : اماده انفجار، ترکنده

معنی : قابل انفجار معانی دیگر : اماده انفجار، ترکنده

detonative

<hr> معنی : چاشنی، منفجر کننده <hr> معانی دیگر : (در بمب و دینامیت و مواد انفجاری) فتیله، خرج میانجی

معنی : چاشنی، منفجر کننده معانی دیگر : (در بمب و دینامیت و مواد انفجاری) فتیله، خرج میانجی

detonator

<hr> معنی : انحراف، خط سیر را منحرف کردن <hr> معانی دیگر : راه انحرافی (که هنگام تعمیر و بسته بودن راه اصلی به کار می رود)، از بیراهه رفتن، از راه فرعی یا انحرافی رفتن یا بردن، (برای احتراز از شلوغی و غیره) دور زدن، بیراهه، کژراهه، راه فرعی

معنی : انحراف، خط سیر را منحرف کردن معانی دیگر : راه انحرافی (که هنگام تعمیر و بسته بودن راه اصلی به کار می رود)، از بیراهه رفتن، از راه فرعی یا انحرافی رفتن یا بردن، (برای احتراز از شلوغی و غیره) دور زدن، بیراهه، کژراهه، راه فرعی

detour

<hr> معنی : دفع مسمومیت <hr> معانی دیگر : طب دفع مسمومیت، مرتفع شدن حالت مسمومیت

معنی : دفع مسمومیت معانی دیگر : طب دفع مسمومیت، مرتفع شدن حالت مسمومیت

detoxification

<hr> معنی : رفع کردن <hr> معانی دیگر : (در مورد مسمومیت با الکل یا مواد مخدر وغیره) زهر زدایی کردن، طب رفع کردن مسمومیت

معنی : رفع کردن معانی دیگر : (در مورد مسمومیت با الکل یا مواد مخدر وغیره) زهر زدایی کردن، طب رفع کردن مسمومیت

detoxify

<hr> معنی : کاستن، کم کردن، گرفتن، کسر کردن، کاهیدن <hr> معانی دیگر : (با: from) کاستن از (چیز دلخواه)، کم جلوه کردن یا دادن

معنی : کاستن، کم کردن، گرفتن، کسر کردن، کاهیدن معانی دیگر : (با: from) کاستن از (چیز دلخواه)، کم جلوه کردن یا دادن

detract

<hr> معنی : کاهش، افترا، کسر، بد گویی، کسر شان <hr> معانی دیگر : کاهش (از چیز دلخواه)، سعایت، زشت یادی، بی اعتبارسازی، غیبت (پشت سر کسی حرف بد زدن)

معنی : کاهش، افترا، کسر، بد گویی، کسر شان معانی دیگر : کاهش (از چیز دلخواه)، سعایت، زشت یادی، بی اعتبارسازی، غیبت (پشت سر کسی حرف بد زدن)

detraction

detractor

<hr> معنی : خسارت، زیان، ضرر، گزند <hr> معانی دیگر : آسیب، گزایش، موجب ضرر یا زیان، وسیله ی آسیب رسانی

معنی : خسارت، زیان، ضرر، گزند معانی دیگر : آسیب، گزایش، موجب ضرر یا زیان، وسیله ی آسیب رسانی

detriment

<hr> معنی : دردناک، مضر، زیان اور، خسارت اور <hr> معانی دیگر : زیانگر، زیان آور، زیانبخش، آسیب انگیز، پرگزند

معنی : دردناک، مضر، زیان اور، خسارت اور معانی دیگر : زیانگر، زیان آور، زیانبخش، آسیب انگیز، پرگزند

detrimental

<hr> معنی : ساییدگی، اوار <hr> معانی دیگر : سایش (در اثر اصطکاک)، رفتگی (در اثر مالش)

معنی : ساییدگی، اوار معانی دیگر : سایش (در اثر اصطکاک)، رفتگی (در اثر مالش)

detrition

<hr> معنی : ریزه <hr> معانی دیگر : آوار، چیزی که در نتیجه خرابی بدست اید

معنی : ریزه معانی دیگر : آوار، چیزی که در نتیجه خرابی بدست اید

detritus

<hr> شهر دیترویت (در ایالت میشیگان ـ امریکا)

شهر دیترویت (در ایالت میشیگان ـ امریکا)

detroit

<hr> معنی : دفع کردن، بزور پیش بردن، فرو کردن <hr> معانی دیگر : فرو فشردن

معنی : دفع کردن، بزور پیش بردن، فرو کردن معانی دیگر : فرو فشردن

detrude

<hr> معنی : شیطان، جن، عفریت، دولو، دوخال، دوکور <hr> معانی دیگر : (ورق بازی) دولو، (تاس نرد و غیره) دو، بدبیاری، بخت بد، دوکور در تخته نرد، بلا، افت، بد شانسی

معنی : شیطان، جن، عفریت، دولو، دوخال، دوکور معانی دیگر : (ورق بازی) دولو، (تاس نرد و غیره) دو، بدبیاری، بخت بد، دوکور در تخته نرد، بلا، افت، بد شانسی

deuce

<hr> معنی : گیج، پریشان <hr> معانی دیگر : اهریمنی، جهنمی، مرده شور برده، لعنتی، بسیار، خیلی، معرکه (deucedly هم می گویند)، darned : مضطرب، سر در گم

معنی : گیج، پریشان معانی دیگر : اهریمنی، جهنمی، مرده شور برده، لعنتی، بسیار، خیلی، معرکه (deucedly هم می گویند)، darned : مضطرب، سر در گم

deuced

<hr> معنی : سفر تثنیه، کتاب تثنیه، کتاب دوم تورات <hr> معانی دیگر : (انجیل) کتاب سفر تثنیه (پنجمین کتاب سفار پنجگانه) (مخفف آن: deut یا dt)، سفر sefr تثنیه

معنی : سفر تثنیه، کتاب تثنیه، کتاب دوم تورات معانی دیگر : (انجیل) کتاب سفر تثنیه (پنجمین کتاب سفار پنجگانه) (مخفف آن: deut یا dt)، سفر sefr تثنیه

deuteronomy

<hr> معنی : کاهش، تنزل قیمت پول <hr> معانی دیگر : (پول) کاستن ارزش (در مقایسه با ارزهای خارجی)، ارزکاهی، پایین آوردن نرخ برابری پول، (کاهش مقدار یا میزان خلوص طلایی که به عنوان پشتوانه به کار می رود) ارزکاهی

معنی : کاهش، تنزل قیمت پول معانی دیگر : (پول) کاستن ارزش (در مقایسه با ارزهای خارجی)، ارزکاهی، پایین آوردن نرخ برابری پول، (کاهش مقدار یا میزان خلوص طلایی که به عنوان پشتوانه به کار می رود) ارزکاهی

devaluation

<hr> (ارزش یا اهمیت چیز یا شخص را کم کردن) ارج کاهی کردن، ارزش کاهی کردن (devaluate هم می گویند)، تنزل قیمت دادن، از ارزش و شخصیت کسی کاستن

(ارزش یا اهمیت چیز یا شخص را کم کردن) ارج کاهی کردن، ارزش کاهی کردن (devaluate هم می گویند)، تنزل قیمت دادن، از ارزش و شخصیت کسی کاستن

devalue

<hr> معنی : خراب کردن، ویران کردن، تاراج کردن، پایمال کردن <hr> معانی دیگر : (کاملا) خراب کردن، با خاک یکسان کردن، گیج و سراسیمه کردن، خورد کردن

معنی : خراب کردن، ویران کردن، تاراج کردن، پایمال کردن معانی دیگر : (کاملا) خراب کردن، با خاک یکسان کردن، گیج و سراسیمه کردن، خورد کردن

devastate

<hr> معنی : خراب <hr> معانی دیگر : (verb transitive) ویران کردن، خراب کردن، تاراج کردن

معنی : خراب معانی دیگر : (verb transitive) ویران کردن، خراب کردن، تاراج کردن

واژه های حرف "d" - مترادف و متضاد