<hr> معنی : مفعول مستقیم، مفعول بیواسطه، مفعول صریح <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) مفعول بی واسطه، مفعول صریح (مثلاواژه ی "ball" دراین جمله: she hit the ball)، مفعول صریح (مثلاواژه ی ball دراین جمله: she hit the ball)

معنی : مفعول مستقیم، مفعول بیواسطه، مفعول صریح معانی دیگر : (دستور زبان) مفعول بی واسطه، مفعول صریح (مثلاواژه ی "ball" دراین جمله: she hit the ball)، مفعول صریح (مثلاواژه ی ball دراین جمله: she hit the ball)

direct object

<hr> معنی : مالیات مستقیم <hr> معانی دیگر : مالیات مستقیم (مثلا مالیات بر حقوق - در مقابل مالیات غیر مستقیم یا indirect tax که عبارتست از مالیات بر کالاهای مصرفی و غیره)، مالیات سرانه

معنی : مالیات مستقیم معانی دیگر : مالیات مستقیم (مثلا مالیات بر حقوق - در مقابل مالیات غیر مستقیم یا indirect tax که عبارتست از مالیات بر کالاهای مصرفی و غیره)، مالیات سرانه

direct tax

<hr> (ریاضی - فیزیک) سودار، جهت دار، موجه، هدایت شده، راستادار، راستادار directed distance فاصله ی سودار

(ریاضی - فیزیک) سودار، جهت دار، موجه، هدایت شده، راستادار، راستادار directed distance فاصله ی سودار

directed

<hr> معنی : طرف، مدیریت، جهت، رهبری، سمت، دستور، قانون شرع، قانون کلی، هدایت، مسیر، خط سیر، سو، اداره جهت، راه مسیر <hr> معانی دیگر : سرپرستی، اداره، راستاری، سامان بخشی، رهنمون، کارفرمایی، فرمان، حکم، (جمع) دستورالعمل ها، سوی، ور، شوند، روش، خط، گرایش، روند، راه، (تئاتر) کارگردانی

معنی : طرف، مدیریت، جهت، رهبری، سمت، دستور، قانون شرع، قانون کلی، هدایت، مسیر، خط سیر، سو، اداره جهت، راه مسیر معانی دیگر : سرپرستی، اداره، راستاری، سامان بخشی، رهنمون، کارفرمایی، فرمان، حکم، (جمع) دستورالعمل ها، سوی، ور، شوند، روش، خط، گرایش، روند، راه، (تئاتر) کارگردانی

direction

<hr> معنی : جهت یاب <hr> معانی دیگر : (دستگاهی که جهت حرکت امواج رادیویی و لذا محل دستگاه فرستنده را پیدا می کند) سویاب، رادیو جهت یاب

معنی : جهت یاب معانی دیگر : (دستگاهی که جهت حرکت امواج رادیویی و لذا محل دستگاه فرستنده را پیدا می کند) سویاب، رادیو جهت یاب

direction finder

<hr> معنی : هدایتی، وابسته به راهنمایی و هدایت <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دارای جهت، سوی دار، راستادار، جهت دار، (رادیو) راستایی، وابسته به راهنمایی و هدایت فکری و عملی

معنی : هدایتی، وابسته به راهنمایی و هدایت معانی دیگر : وابسته به یا دارای جهت، سوی دار، راستادار، جهت دار، (رادیو) راستایی، وابسته به راهنمایی و هدایت فکری و عملی

directional

<hr> معنی : رهنمود، امریه، دستور دهنده، متضمن دستور <hr> معانی دیگر : فرمان، دستور، حکم، وابسته به سرپرستی یا راهنمایی، رهنمون، رهنمونی، مدیرانه، (وابسته به نشان دادن جهت) سونما، جهت نما

معنی : رهنمود، امریه، دستور دهنده، متضمن دستور معانی دیگر : فرمان، دستور، حکم، وابسته به سرپرستی یا راهنمایی، رهنمون، رهنمونی، مدیرانه، (وابسته به نشان دادن جهت) سونما، جهت نما

directive

<hr> معنی : راست، بی درنگ، مستقیما، سر راست، یک راست <hr> معانی دیگر : (به طور) سرراست، راستوار، صرفا، درست، کاملا، فورا، بلافاصله، الان، به زودی، (انگلیس) به مجرد اینکه، تا، به محض این که

معنی : راست، بی درنگ، مستقیما، سر راست، یک راست معانی دیگر : (به طور) سرراست، راستوار، صرفا، درست، کاملا، فورا، بلافاصله، الان، به زودی، (انگلیس) به مجرد اینکه، تا، به محض این که

directly

<hr> معنی : مدیر، رئیس، متصدی، فرنشین، کارگردان، هدایتکننده، اداره کننده <hr> معانی دیگر : سرپرست، راستار، سامان گر، (شرکت ها و موسسات و غیره) عضو هیئت مدیره، (سینما و تئاتر و غیره) کارگردان، (ارکستر و غیره) رهبر

معنی : مدیر، رئیس، متصدی، فرنشین، کارگردان، هدایتکننده، اداره کننده معانی دیگر : سرپرست، راستار، سامان گر، (شرکت ها و موسسات و غیره) عضو هیئت مدیره، (سینما و تئاتر و غیره) کارگردان، (ارکستر و غیره) رهبر

director

<hr> معنی : هیئت مدیره، مقام مدیریت، مقام ریاست <hr> معانی دیگر : راستاری، سامان گری

معنی : هیئت مدیره، مقام مدیریت، مقام ریاست معانی دیگر : راستاری، سامان گری

directorate

<hr> معنی : هادی، هدایتی، مربوط به کارگردان، دستوری، مدیریتی <hr> معانی دیگر : وابسته به مدیر یا مدیریت، راستارانه، سامان گرانه، مدبرانه، وابسته به کارگردانی (سینما) یا رهبری (ارکستر)

معنی : هادی، هدایتی، مربوط به کارگردان، دستوری، مدیریتی معانی دیگر : وابسته به مدیر یا مدیریت، راستارانه، سامان گرانه، مدبرانه، وابسته به کارگردانی (سینما) یا رهبری (ارکستر)

directorial

<hr> معنی : مدیریت <hr> معانی دیگر : ریاست

معنی : مدیریت معانی دیگر : ریاست

directorship

<hr> معنی : فهرست راهنما، کتاب راهنما <hr> معانی دیگر : کتابی که حاوی نام و نشانی افراد ویژه ای است، نام کتاب، نام دفتر، وابسته به مدیریت یا کارگردانی یا راهنمایی، مدیری، سرپرستی، رهنمایی، کتاب راهنما (به ویژه راهنمای مراسم کلیسا)، رجوع شود به:

معنی : فهرست راهنما، کتاب راهنما معانی دیگر : کتابی که حاوی نام و نشانی افراد ویژه ای است، نام کتاب، نام دفتر، وابسته به مدیریت یا کارگردانی یا راهنمایی، مدیری، سرپرستی، رهنمایی، کتاب راهنما (به ویژه راهنمای مراسم کلیسا)، رجوع شود به:

directress

<hr> معنی : سهمی، هادی، مدیره، خط راهنما <hr> معانی دیگر : (هندسه) هادی (برش های مخروطی)، خط هادی، منحنی هادی، راهنما، (نادر) مدیره، مدیر (مونث)، سامانگر

معنی : سهمی، هادی، مدیره، خط راهنما معانی دیگر : (هندسه) هادی (برش های مخروطی)، خط هادی، منحنی هادی، راهنما، (نادر) مدیره، مدیر (مونث)، سامانگر

directrix

<hr> معنی : ترسناک، وحشتناک، مهیب <hr> معانی دیگر : سهمگین، نکبت بار

معنی : ترسناک، وحشتناک، مهیب معانی دیگر : سهمگین، نکبت بار

direful

<hr> معنی : ترسناک <hr> معانی دیگر : شوم، مهلک، وخیم

معنی : ترسناک معانی دیگر : شوم، مهلک، وخیم

direst

<hr> معنی : نوحه، نوحه سرایی، سرود عزا <hr> معانی دیگر : (موسیقی یا آواز آهسته و غمناک) نوحه، ژخ، ژخ سرود، سرود عزا سرودن

معنی : نوحه، نوحه سرایی، سرود عزا معانی دیگر : (موسیقی یا آواز آهسته و غمناک) نوحه، ژخ، ژخ سرود، سرود عزا سرودن

dirge

<hr> معنی : بالون، بالن، کشتی هوایی، قابل هدایت <hr> معانی دیگر : هدایت پذیر، رهنمودپذیر، رانش پذیر، راندنی

معنی : بالون، بالن، کشتی هوایی، قابل هدایت معانی دیگر : هدایت پذیر، رهنمودپذیر، رانش پذیر، راندنی

dirigible

<hr> معنی : مبطل <hr> معانی دیگر : (حقوق) باطل ساز (بیشتر در عبارت: diriment impediment که در مذهب کاتولیک چنین است: هرگونه اشکالی که بتواند مانع ازدواج شود)، باطل کننده

معنی : مبطل معانی دیگر : (حقوق) باطل ساز (بیشتر در عبارت: diriment impediment که در مذهب کاتولیک چنین است: هرگونه اشکالی که بتواند مانع ازدواج شود)، باطل کننده

diriment

<hr> معنی : خنجر، دشنه، جنجر، خنجر زدن، دشنه زدن <hr> معانی دیگر : چاقوی تیغه بلند، قداره

معنی : خنجر، دشنه، جنجر، خنجر زدن، دشنه زدن معانی دیگر : چاقوی تیغه بلند، قداره

dirk

<hr> معنی : نوعی دامن بلند با کمر بلند <hr> معانی دیگر : (جامه ی زنانه)، پیراهن که دامن آن فراخ و کمر و بالاتنه آن تنگ و چسبان است

معنی : نوعی دامن بلند با کمر بلند معانی دیگر : (جامه ی زنانه)، پیراهن که دامن آن فراخ و کمر و بالاتنه آن تنگ و چسبان است

dirndl

<hr> معنی : خاک، لکه، کثافت، چرک <hr> معانی دیگر : شوخ، کالچ، خار، چخ، شوخگنی، پلشتی، کرفتی، نجاست، فژگندی، گل، خاک (به ویژه خاک باغچه)، گل و لای، (هرچیز ناخوشایند و تنفرانگیز) پلید، زننده، ناپاک، فساد، تباهی، فرومایگی، رذالت، کثافت کاری، نامردی، پست فطرتی، (سخن و نگارش و هنر) مخالف اخلاقیات، هرزه نگاری، هرزه گویی، هرزه دهانی، هرزگی، پشت سر دیگری حرف زدن، غیبت، گناه دیگری را شستن، وراجی، سعایت، سخن چینی، حرف های خاله زنکی، خاکی (در مقابل آسفالته و غیره)، (کان طلا) خاکه ی زاید (که طلای آن شسته شده است)

معنی : خاک، لکه، کثافت، چرک معانی دیگر : شوخ، کالچ، خار، چخ، شوخگنی، پلشتی، کرفتی، نجاست، فژگندی، گل، خاک (به ویژه خاک باغچه)، گل و لای، (هرچیز ناخوشایند و تنفرانگیز) پلید، زننده، ناپاک، فساد، تباهی، فرومایگی، رذالت، کثافت کاری، نامردی، پست فطرتی، (سخن و نگارش و هنر) مخالف اخلاقیات، هرزه نگاری، هرزه

dirt

<hr> معنی : خاتوله <hr> معانی دیگر : چرکی، کثافت

معنی : خاتوله معانی دیگر : چرکی، کثافت

dirtiness

<hr> معنی : چرک، پلید، چرکین، پرخش، ژیژ، زشت، کثیف، کثیف کردن <hr> معانی دیگر : ناپاک، شوخگن، پلشت، پژهین، نپاک، ملوث، نجس، کرفت، فژگند، فژه، چرک کننده، کثیف کننده، (رنگ) تیره، گرفته، بدفام، کدر، هرزه، زننده، رکیک، هرزه درای، شهوتران، هرزه چشم، ناپاکدل، هیز، پست، رذل، قابل تحقیر، فرومایه، ناکس، دنی، متقلب، نادرست، نادرستکار، ناجوانمرد، سخن چین، سعایت آمیز، سخن چینانه، بدجنسانه، خشم آلود، غضب آمیز، حاکی از عصبانیت، (هوا) بد، نامساعد (ابری و بارانی و سرد)، (صدا) گوشخراش، نخراشیده، نتراشیده، چرکین کردن یا شدن، پلشت شدن یا کردن، (شهرت و نام و اندیشه و غیره) لکه دار کردن، ننگین کردن، پرتابش گر (دارای نیروی رادیواکتیو زیاد مانند برخی بمب های اتمی)

معنی : چرک، پلید، چرکین، پرخش، ژیژ، زشت، کثیف، کثیف کردن معانی دیگر : ناپاک، شوخگن، پلشت، پژهین، نپاک، ملوث، نجس، کرفت، فژگند، فژه، چرک کننده، کثیف کننده، (رنگ) تیره، گرفته، بدفام، کدر، هرزه، زننده، رکیک، هرزه درای، شهوتران، هرزه چشم، ناپاکدل، هیز، پست، رذل، قابل تحقیر، فرومایه، ناکس، دنی، متقلب، نا

dirty

<hr> (امریکا - خودمانی) تقلب، کلک زنی، دغلی

(امریکا - خودمانی) تقلب، کلک زنی، دغلی

dirty pool

dirty tricks

dirty water

<hr> حرف زشت، حرف رکیک، ناپسند، دژ سخن

حرف زشت، حرف رکیک، ناپسند، دژ سخن

dirty word

<hr> معنی : نا توانی، عجز، عدم قابلیت <hr> معانی دیگر : نقص عضو، زمین گیری، معلولیت، آکمندی، فرنودی، محدودیت، کران بستگی، ناسودمندی، نداشتن مزیت، نقطه ی ضعف، کمبود، کمداشت، از کار افتادگی، (حقوق) عدم صلاحیت، ناشایستگی، عدم اهلیت، حجر

معنی : نا توانی، عجز، عدم قابلیت معانی دیگر : نقص عضو، زمین گیری، معلولیت، آکمندی، فرنودی، محدودیت، کران بستگی، ناسودمندی، نداشتن مزیت، نقطه ی ضعف، کمبود، کمداشت، از کار افتادگی، (حقوق) عدم صلاحیت، ناشایستگی، عدم اهلیت، حجر

disability

<hr> معنی : عیب دار کردن، عاجز کردن، ناتوان کردن، از کار انداختن، ناتوان ساختن، زله کردن، فاقد صلاحیت قانونی کردن <hr> معانی دیگر : معلول کردن، ناقص العضو کردن، آکمند کردن

معنی : عیب دار کردن، عاجز کردن، ناتوان کردن، از کار انداختن، ناتوان ساختن، زله کردن، فاقد صلاحیت قانونی کردن معانی دیگر : معلول کردن، ناقص العضو کردن، آکمند کردن

disable

<hr> ناتوان، عاجز، ازکارافتاده

ناتوان، عاجز، ازکارافتاده

disabled

<hr> معنی : نا توانی، از کار افتادگی، عجز <hr> معانی دیگر : از کارافتادگی، عجز، ناتوانی

معنی : نا توانی، از کار افتادگی، عجز معانی دیگر : از کارافتادگی، عجز، ناتوانی

disablement

<hr> معنی : از حقیقت اگاه کردن، از اشتباه دراوردن <hr> معانی دیگر : از اشتباه درآوردن، (به واقعیت) آگاه کردن

معنی : از حقیقت اگاه کردن، از اشتباه دراوردن معانی دیگر : از اشتباه درآوردن، (به واقعیت) آگاه کردن

disabuse

<hr> معنی : عدم هم اهنگی، عدم توافق، عدم هم اهنگی داشتن، مخالفت، مخالف کردن، مخالفت کردن <hr> معانی دیگر : توافق نکردن، ناسازگاری کردن، disagree disagreement : مخالف کردن

معنی : عدم هم اهنگی، عدم توافق، عدم هم اهنگی داشتن، مخالفت، مخالف کردن، مخالفت کردن معانی دیگر : توافق نکردن، ناسازگاری کردن، disagree disagreement : مخالف کردن

disaccord

<hr> معنی : ترک عادت دادن، دست کشیدن از، غیر معتاد ساختن <hr> معانی دیگر : رفع اعتیاد کردن، از عادت انداختن، ناخویمند کردن

معنی : ترک عادت دادن، دست کشیدن از، غیر معتاد ساختن معانی دیگر : رفع اعتیاد کردن، از عادت انداختن، ناخویمند کردن

disaccustom

disadjust

<hr> معنی : اشکال، زیان، ضرر، وضع نامساعد، بی فایدگی <hr> معانی دیگر : کمداشت، نابرتری، نقطه ی ضعف، کاستی، صدمه (به شهرت یا اعتبار و غیره)، آسیب، گزند

معنی : اشکال، زیان، ضرر، وضع نامساعد، بی فایدگی معانی دیگر : کمداشت، نابرتری، نقطه ی ضعف، کاستی، صدمه (به شهرت یا اعتبار و غیره)، آسیب، گزند

disadvantage

<hr> محروم، بی بهره، بیبهره disadvantaged children need special education کودکان محروم نیاز به آموزش ویژه دارند

محروم، بی بهره، بیبهره disadvantaged children need special education کودکان محروم نیاز به آموزش ویژه دارند

disadvantaged

<hr> معنی : زیان اور، نا سودمند <hr> معانی دیگر : نامساعد، ناسازگار، نایاور، مضر، زیان بخش

معنی : زیان اور، نا سودمند معانی دیگر : نامساعد، ناسازگار، نایاور، مضر، زیان بخش

disadvantageous

<hr> معنی : بی میل شدن، از علاقه و محبت کاستن <hr> معانی دیگر : مخالف (دولت یا حزب و غیره) کردن، ناراضی کردن، زده کردن، سیر کردن (از)، معاند کردن

معنی : بی میل شدن، از علاقه و محبت کاستن معانی دیگر : مخالف (دولت یا حزب و غیره) کردن، ناراضی کردن، زده کردن، سیر کردن (از)، معاند کردن

disaffect

<hr> بی محبت، سرد، ناراضی، بی وفا

بی محبت، سرد، ناراضی، بی وفا

disaffected

<hr> معنی : بی میلی، عدم علاقه، بدخواهی <hr> معانی دیگر : بی میلی، عدم علاقه

معنی : بی میلی، عدم علاقه، بدخواهی معانی دیگر : بی میلی، عدم علاقه

disaffection

<hr> معنی : همکاری نکردن، به همکاری یا شراکت خاتمه دادن <hr> معانی دیگر : از عضویت محروم کردن، قطع رابطه کردن، ناوابسته کردن

معنی : همکاری نکردن، به همکاری یا شراکت خاتمه دادن معانی دیگر : از عضویت محروم کردن، قطع رابطه کردن، ناوابسته کردن

disaffiliate

<hr> معنی : انکار کردن، رد کردن، نقض کردن <hr> معانی دیگر : (حرف خود را) پس گرفتن، عدول کردن، رویگردانی کردن، زیرقول خود زدن، پیمان شکنی کردن، منکر شدن (در مقابل affirm)، نق­ کردن

معنی : انکار کردن، رد کردن، نقض کردن معانی دیگر : (حرف خود را) پس گرفتن، عدول کردن، رویگردانی کردن، زیرقول خود زدن، پیمان شکنی کردن، منکر شدن (در مقابل affirm)، نق­ کردن

disaffirm

<hr> معنی : ناسازگار بودن، مخالف کردن، مخالفت کردن با، مغایر بودن، مخالفت کردن، مخالف بودن، نا همرای بودن، موافق نبودن، نساختن با <hr> معانی دیگر : توافق نکردن، ناهم اندیش بودن، ناهم دلی کردن، ناهم داستانی کردن، کیاگن بودن، ناهم دل بودن، جور نبودن، ناهمسان بودن، منافات داشتن، نساختن به

معنی : ناسازگار بودن، مخالف کردن، مخالفت کردن با، مغایر بودن، مخالفت کردن، مخالف بودن، نا همرای بودن، موافق نبودن، نساختن با معانی دیگر : توافق نکردن، ناهم اندیش بودن، ناهم دلی کردن، ناهم داستانی کردن، کیاگن بودن، ناهم دل بودن، جور نبودن، ناهمسان بودن، منافات داشتن، نساختن به

disagree

<hr> معنی : مغایر، نا سازگار، ناپسند، ناگوار، نامطبوع <hr> معانی دیگر : ناخوشایند، (بو و مزه) بد، بدمزه، بدبو، زننده، آدم بد قلق، کیاگن، دوست نداشتنی، نچسب، دعوایی، بدخلق، ناسازوار

معنی : مغایر، نا سازگار، ناپسند، ناگوار، نامطبوع معانی دیگر : ناخوشایند، (بو و مزه) بد، بدمزه، بدبو، زننده، آدم بد قلق، کیاگن، دوست نداشتنی، نچسب، دعوایی، بدخلق، ناسازوار

disagreeable

<hr> معنی : مخالفت، نا سازگاری، مغایرت، اختلاف، عدم توافق، عدم موافقت، عدم قبول <hr> معانی دیگر : ناهماندیشی، ناهمدلی، ناهمداستانی، کیاگنی، اختلاف نظر، تناقص، منافات، ناهم جوری، ناهم سانی، ناهم خوانی، ناجوری، مشاجره، دعوا، جدال، ستیز، کشمکش، بگومگو، بحث و مرافعه، مخالفت ورزی، امتناع، استنکاف، سرباززنی، پادی

معنی : مخالفت، نا سازگاری، مغایرت، اختلاف، عدم توافق، عدم موافقت، عدم قبول معانی دیگر : ناهماندیشی، ناهمدلی، ناهمداستانی، کیاگنی، اختلاف نظر، تناقص، منافات، ناهم جوری، ناهم سانی، ناهم خوانی، ناجوری، مشاجره، دعوا، جدال، ستیز، کشمکش، بگومگو، بحث و مرافعه، مخالفت ورزی، امتناع، استنکاف، سرباززنی، پادی

واژه های حرف "d" - مترادف و متضاد