<hr> معنی : غرق کردن، غرق شدن <hr> معانی دیگر : (در آبگونه) خفه شدن یا کردن، غرق شدن یا غرق کردن، سیل زده کردن، (از آب) پوشاندن، (معمولا با: in) تحت تاثیر چیزی قرار گرفتن، (در چیزی) غرق شدن، گرفتار بودن، (معمولا با: out - صدایی را با صدای دیگر) خفه کردن، از بین بردن (معمولا از بین بردن اثر چیزی با خوردن مشروب)، خیساندن، خیس کردن

معنی : غرق کردن، غرق شدن معانی دیگر : (در آبگونه) خفه شدن یا کردن، غرق شدن یا غرق کردن، سیل زده کردن، (از آب) پوشاندن، (معمولا با: in) تحت تاثیر چیزی قرار گرفتن، (در چیزی) غرق شدن، گرفتار بودن، (معمولا با: out - صدایی را با صدای دیگر) خفه کردن، از بین بردن (معمولا از بین بردن اثر چیزی با خوردن مشروب

drown

<hr> معنی : غرق <hr> معانی دیگر : غرق کردن، غرق شدن، خیس کردن

معنی : غرق معانی دیگر : غرق کردن، غرق شدن، خیس کردن

drowned

drowning

<hr> معنی : چرت زدن، خواب الود کردن، کند شدن <hr> معانی دیگر : پینکی زدن، خواب آلود بودن، چرتی بودن (معمولا با: away)، غنودگی، خواب سبک، پینکی (doze هم می گویند)، (نادر) خواب آلود کردن، کسل کردن

معنی : چرت زدن، خواب الود کردن، کند شدن معانی دیگر : پینکی زدن، خواب آلود بودن، چرتی بودن (معمولا با: away)، غنودگی، خواب سبک، پینکی (doze هم می گویند)، (نادر) خواب آلود کردن، کسل کردن

drowse

<hr> معنی : از روی خواب الودی <hr> معانی دیگر : از روی خواب الودی

معنی : از روی خواب الودی معانی دیگر : از روی خواب الودی

drowsily

<hr> معنی : چرت زن، کسل کننده، خواب الود <hr> معانی دیگر : خواب آلود، خوابناک، نیمه خواب، آرام، بی سر و صدا و فعالیت، خواب آور

معنی : چرت زن، کسل کننده، خواب الود معانی دیگر : خواب آلود، خوابناک، نیمه خواب، آرام، بی سر و صدا و فعالیت، خواب آور

drowsy

<hr> معنی : زدن، چوب زدن، کتک زدن، شکست دادن <hr> معانی دیگر : (مسابقه و غیره) شکست جانانه دادن، (با چوب دستی یا ترکه) زدن، چوبکاری کردن، (طبل و دنبک و غیره) زدن، ضرب گرفتن

معنی : زدن، چوب زدن، کتک زدن، شکست دادن معانی دیگر : (مسابقه و غیره) شکست جانانه دادن، (با چوب دستی یا ترکه) زدن، چوبکاری کردن، (طبل و دنبک و غیره) زدن، ضرب گرفتن

drub

<hr> معنی : خرحمالی کردن <hr> معانی دیگر : کار سخت و بدنی کردن، زحمت کش، جان کن، مزدورجان کن، جان کندن، بیمیلانه کارکردن

معنی : خرحمالی کردن معانی دیگر : کار سخت و بدنی کردن، زحمت کش، جان کن، مزدورجان کن، جان کندن، بیمیلانه کارکردن

drudge

<hr> معنی : خرحمالی <hr> معانی دیگر : خرکاری، رنج بری، جان کنی، کارپرزحمت

معنی : خرحمالی معانی دیگر : خرکاری، رنج بری، جان کنی، کارپرزحمت

drudgery

<hr> معنی : دارو، تخدیر کردن، دوا زدن، دارو خوراندن <hr> معانی دیگر : ماده ی مخدر، کرخگر، آرمنده، دارو دادن به، (با دارو یا مواد مخدر) منگ کردن، با مواد مضر آمیختن (خوراک و نوشابه)، زهراگین کردن، چیز خور کردن، دوا، (مهجور) هر ماده ای که در شیمی و رنگرزی و غیره به کار رود

معنی : دارو، تخدیر کردن، دوا زدن، دارو خوراندن معانی دیگر : ماده ی مخدر، کرخگر، آرمنده، دارو دادن به، (با دارو یا مواد مخدر) منگ کردن، با مواد مضر آمیختن (خوراک و نوشابه)، زهراگین کردن، چیز خور کردن، دوا، (مهجور) هر ماده ای که در شیمی و رنگرزی و غیره به کار رود

drug

<hr> معتاد به مواد مخدر، خو گرفته به مواد کرخگر

معتاد به مواد مخدر، خو گرفته به مواد کرخگر

drug addict

<hr> معنی : گلیم پشمی، پارچه پشمی زمخت <hr> معانی دیگر : پارچه ی پشمی و زبر، پارچه ی زبر و کلفت (برای کف اتاق)، پارچه ی گلیمی، گلیم

معنی : گلیم پشمی، پارچه پشمی زمخت معانی دیگر : پارچه ی پشمی و زبر، پارچه ی زبر و کلفت (برای کف اتاق)، پارچه ی گلیمی، گلیم

drugget

<hr> معنی : عطار، داروگر، دوا فروش <hr> معانی دیگر : داروساز، داروفروش، داروخانه چی

معنی : عطار، داروگر، دوا فروش معانی دیگر : داروساز، داروفروش، داروخانه چی

druggist

<hr> معنی : داروخانه، دوا فروشی <hr> معانی دیگر : (امریکا - داروخانه توام با فروشگاه لوازم بهداشتی و غیره) دراگ استور، داروخانه ی بزرگ

معنی : داروخانه، دوا فروشی معانی دیگر : (امریکا - داروخانه توام با فروشگاه لوازم بهداشتی و غیره) دراگ استور، داروخانه ی بزرگ

drugstore

<hr> معنی : کشیش، فالگیر، کاهن <hr> معانی دیگر : (گاهی با حرف بزرگ - در انگلیس و ایرلند و فرانسه ی باستان) کاهن، جادوگر، کشیش (قوم سلت)، دروئید

معنی : کشیش، فالگیر، کاهن معانی دیگر : (گاهی با حرف بزرگ - در انگلیس و ایرلند و فرانسه ی باستان) کاهن، جادوگر، کشیش (قوم سلت)، دروئید

druid

<hr> معنی : چلیک، ظرف استوانه شکل، ضرب، طبل، دهل، طبال، ضرب زدن، طبل زدن <hr> معانی دیگر : کوس، تبیره، گورگا، طبلک، (انواع ابزار استوانه ای شکل یا طبل مانند) طبله، قرقره، غلتک، گردونه، استوانه، نورد، بشکه، (با انگشت روی میز و غیره) ضرب گرفتن، (با: into) تلقین کردن، (در مغز کسی) فرو کردن (عقاید یا اطلاعات و غیره)، صدای طبل، آواز دهل، آوای کوس، (کالبدشناسی) گوش میانی (رجوع شود به: middle ear)، پرده ی گوش (رجوع شود به: tympanic membrane)، (جانور شناسی) ماهی کول (انواع ماهیان که تیره ی sciaenidae - ماهیان استخوانی آب های شور و یا شیرین که صدای طبل از خود درمی آورند) (drumfish هم می گویند)، کوس زدن، (به ویژه در مورد سیاه خروس) بال بر هم کوفتن، بال بال زدن، (با نواختن کوس) فراخواندن، احضار کردن (به ویژه در ارتش)، (ایرلند و اسکاتلند)، تپه ی باریک، پشته ی دراز

معنی : چلیک، ظرف استوانه شکل، ضرب، طبل، دهل، طبال، ضرب زدن، طبل زدن معانی دیگر : کوس، تبیره، گورگا، طبلک، (انواع ابزار استوانه ای شکل یا طبل مانند) طبله، قرقره، غلتک، گردونه، استوانه، نورد، بشکه، (با انگشت روی میز و غیره) ضرب گرفتن، (با: into) تلقین کردن، (در مغز کسی) فرو کردن (عقاید یا اطلاعات و غی

drum

<hr> معنی : طبال، فرمانده طبالان <hr> معانی دیگر : (موسیقی مارش - دسته ی نوازندگان در حال رژه یا گام برداری) پیشگام نوازندگان، رهبر مارش، طبل بزرگ

معنی : طبال، فرمانده طبالان معانی دیگر : (موسیقی مارش - دسته ی نوازندگان در حال رژه یا گام برداری) پیشگام نوازندگان، رهبر مارش، طبل بزرگ

drum major

<hr> معنی : صدای کوس یا طبل، ضربه طبل <hr> معانی دیگر : صدای طبل، آواز دهل، آوای کوس، صدای کوس

معنی : صدای کوس یا طبل، ضربه طبل معانی دیگر : صدای طبل، آواز دهل، آوای کوس، صدای کوس

drumbeat

<hr> معنی : پرده صماخ، پوست طبل، روی طبل <hr> معانی دیگر : چرم دهل، پرده صما، پوست کوس، روی طبل

معنی : پرده صماخ، پوست طبل، روی طبل معانی دیگر : چرم دهل، پرده صما، پوست کوس، روی طبل

drumhead

<hr> معنی : طبال، طبل زن، ضرب زن، ضربت گیر، ضربت زن <hr> معانی دیگر : کوس گر، دهل نواز، (انواع ماهی ها و حشراتی که صدای طبل می دهند) ماهی کوس گر، حشره ی کوس گر، کوس زن، چوبک زن، تبیره زن

معنی : طبال، طبل زن، ضرب زن، ضربت گیر، ضربت زن معانی دیگر : کوس گر، دهل نواز، (انواع ماهی ها و حشراتی که صدای طبل می دهند) ماهی کوس گر، حشره ی کوس گر، کوس زن، چوبک زن، تبیره زن

drummer

drumming

<hr> معنی : ران مرغ، چوب طبل <hr> معانی دیگر : چوب طبل (دو چوب که با آن طبل می زنند)، دهل زنه، ران مره

معنی : ران مرغ، چوب طبل معانی دیگر : چوب طبل (دو چوب که با آن طبل می زنند)، دهل زنه، ران مره

drumstick

<hr> معنی : میگسار، دوران مستی، معتاد به شراب، مست، خنگ، خورده، سرمست، مخمور، لول، نشئه شده <hr> معانی دیگر : پاتیل، گلست، طافح، تحت تاثیر احساسات، سرخوش، آدم مست، دایم الخمر، الکلی، میخواره، عرق خور، اسم مفعول و زمان گذشته ی قدیمی فعل: drink، (عامیانه) رجوع شود به: drunken، (خودمانی) میگساری، عیاشی و می نوشی، میخواری، خیس، مستی

معنی : میگسار، دوران مستی، معتاد به شراب، مست، خنگ، خورده، سرمست، مخمور، لول، نشئه شده معانی دیگر : پاتیل، گلست، طافح، تحت تاثیر احساسات، سرخوش، آدم مست، دایم الخمر، الکلی، میخواره، عرق خور، اسم مفعول و زمان گذشته ی قدیمی فعل: drink، (عامیانه) رجوع شود به: drunken، (خودمانی) میگساری، عیاشی و می نوشی

drunk

drunk to satiety

<hr> معنی : میخواره، ادم مست <hr> معانی دیگر : عرق خور، الکلی، دایم الخمر، سکیر، خمار

معنی : میخواره، ادم مست معانی دیگر : عرق خور، الکلی، دایم الخمر، سکیر، خمار

drunkard

<hr> معنی : مست، خنگ <hr> معانی دیگر : مخمور، پاتیل، قلاش، گلست، در حال مستی، مستانه، (قدیمی) اسم مفعول فعل: drink

معنی : مست، خنگ معانی دیگر : مخمور، پاتیل، قلاش، گلست، در حال مستی، مستانه، (قدیمی) اسم مفعول فعل: drink

drunken

<hr> معنی : مستی، خماری

drunken state

<hr> معنی : مستی، نشئه <hr> معانی دیگر : مستی

معنی : مستی، نشئه معانی دیگر : مستی

drunkenness

<hr> معنی : شبیهالو، دارای میوه الویی <hr> معانی دیگر : دارای میوه الویی، شبیه الو

معنی : شبیهالو، دارای میوه الویی معانی دیگر : دارای میوه الویی، شبیه الو

drupaceous

<hr> معنی : میوه الویی <hr> معانی دیگر : (میوه) شفت، شفت، میوه الویی از قبیل گوجه وگیلاس وغیره

معنی : میوه الویی معانی دیگر : (میوه) شفت، شفت، میوه الویی از قبیل گوجه وگیلاس وغیره

drupe

<hr> معنی : الوچه، میوه الو مانند <hr> معانی دیگر : (میوه) شفتک

معنی : الوچه، میوه الو مانند معانی دیگر : (میوه) شفتک

drupelet

<hr> معنی : اخلاقا خشک، یابس، خشک، بی آب، خشک کردن، تشنه شدن، خشکانیدن <hr> معانی دیگر : بدون آب، بی اشک، بی سرشک، کم باران، دچار خشکسالی، کم آب، تشنه، آب نیاز، خشکیده، (گاو و گوسفند و غیره که شیر نمی دهند) بی شیر، (نان و غیره) بدون کره و مربا و غیره، نان خالی، (شراب و غیره) سک، (سرفه و غیره) بدون خلط و ترشحات، (امریکا) جایی که ساختن یا فروش مشروبات الکلی در آن ممنوع است، (واقعیات و غیره) بی غل و غش، صاف و پوست کنده، (بیان و غیره) زرنگ و کنایه آمیز، زیرکانه و زبردستانه، (مصاحبه و مقاله و غیره) بی نتیجه، خشک و خالی، (نطق و غیره) خشک و بی روح، (مهجور) بدون خونریزی، خشک شدن، خشکیدن، خشکاندن، بی رطوبت، (آنچه که آب یا رطوبت از دست داده است) خشکیده، پژمرده، پلاسیده، آب زدایی شده، آبگرفته، دبش، ملس، جامد، دج، (نادر) خشکسالی، خشک انداختن

معنی : اخلاقا خشک، یابس، خشک، بی آب، خشک کردن، تشنه شدن، خشکانیدن معانی دیگر : بدون آب، بی اشک، بی سرشک، کم باران، دچار خشکسالی، کم آب، تشنه، آب نیاز، خشکیده، (گاو و گوسفند و غیره که شیر نمی دهند) بی شیر، (نان و غیره) بدون کره و مربا و غیره، نان خالی، (شراب و غیره) سک، (سرفه و غیره) بدون خلط و ترشحا

<hr> معنی : باطری خشک، پیل خشک <hr> معانی دیگر : پیل خشک، باطری خشک

معنی : باطری خشک، پیل خشک معانی دیگر : پیل خشک، باطری خشک

dry cell

<hr> معنی : خشکبار، اجناس خشک <hr> معانی دیگر : (کالای خشک مانند پارچه و نخ و سایر وسایل دوزندگی) منسوجات

معنی : خشکبار، اجناس خشک معانی دیگر : (کالای خشک مانند پارچه و نخ و سایر وسایل دوزندگی) منسوجات

dry goods

<hr> معنی : یخ خشک <hr> معانی دیگر : ی&nbsp; خشک، یخی که از جامد کردن اکسید دو کربن بدست میاید

معنی : یخ خشک معانی دیگر : ی خشک، یخی که از جامد کردن اکسید دو کربن بدست میاید

dry ice

<hr> 1- کاملا خشک شدن یا کردن 2- (خودمانی) ترک اعتیاد کردن

1- کاملا خشک شدن یا کردن 2- (خودمانی) ترک اعتیاد کردن

dry out

<hr> معنی : عملیات جنگی، رانش ازمایشی، تمرین جنگی، رانش تمرینی <hr> معانی دیگر : (امریکا - ارتش - خودمانی) تمرین تیراندازی (بدون فشنگ واقعی)، مشق پای قبضه، تمرین بدون مهمات، عملیات جنگی بدون مهمات، تمرین جنگی بدون اسلحه

معنی : عملیات جنگی، رانش ازمایشی، تمرین جنگی، رانش تمرینی معانی دیگر : (امریکا - ارتش - خودمانی) تمرین تیراندازی (بدون فشنگ واقعی)، مشق پای قبضه، تمرین بدون مهمات، عملیات جنگی بدون مهمات، تمرین جنگی بدون اسلحه

dry run

<hr> 1- کاملا خشک شدن یا کردن، پژمردن، 2- از خلاقیت افتادن، نابارور شدن، بازده نداشتن 3- (خودمانی) از حرف افتادن، ساکت شدن

1- کاملا خشک شدن یا کردن، پژمردن، 2- از خلاقیت افتادن، نابارور شدن، بازده نداشتن 3- (خودمانی) از حرف افتادن، ساکت شدن

dry up

<hr> معنی : حوری جنگلی، عروس جنگل <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) پری جنگلی

معنی : حوری جنگلی، عروس جنگل معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) پری جنگلی

dryad

<hr> معنی : فضل فروش <hr> معانی دیگر : خسته کننده، بی مزه و ملالت آور، خشک و بی روح

معنی : فضل فروش معانی دیگر : خسته کننده، بی مزه و ملالت آور، خشک و بی روح

dryasdust

<hr> معنی : خشک کن، ماشین خشک کنی <hr> معانی دیگر : (شخص یا دستگاهی که خشک می کند) خشکساز، ماشین رخت خشک کنی، موخشک کن، drier : ماشین خشک کنی

معنی : خشک کن، ماشین خشک کنی معانی دیگر : (شخص یا دستگاهی که خشک می کند) خشکساز، ماشین رخت خشک کنی، موخشک کن، drier : ماشین خشک کنی

dryer

<hr> معنی : با خشگی، بطور خشگ <hr> معانی دیگر : باخشکی، با لحن خشک، صاف و ساده، بطورخشک

معنی : با خشگی، بطور خشگ معانی دیگر : باخشکی، با لحن خشک، صاف و ساده، بطورخشک

dryly

<hr> معنی : خشکی <hr> معانی دیگر : آب زدودگی، بی آبی (رجوع شود به: dry)

معنی : خشکی معانی دیگر : آب زدودگی، بی آبی (رجوع شود به: dry)

dryness

<hr> معنی : دو جنبه ای، دوتایی، همزاد، دولا، توام، دو واحدی <hr> معانی دیگر : دوگانه، زوج، دو سویه، دوطرفه، دوجانبه، دو برابر، دوچندان، (زبان شناسی) تثینه، مثنی

معنی : دو جنبه ای، دوتایی، همزاد، دولا، توام، دو واحدی معانی دیگر : دوگانه، زوج، دو سویه، دوطرفه، دوجانبه، دو برابر، دوچندان، (زبان شناسی) تثینه، مثنی

dual

<hr> معنی : دوتایی، دویی، دو خدا گرایی، دوتاپرستی <hr> معانی دیگر : دوگانگی، ثنویت، دوگرایی، دوگانه انگاری، (فلسفه - این اندیشه: جهان از ماده و روح تشکیل شده است) دوگانگی جهان

معنی : دوتایی، دویی، دو خدا گرایی، دوتاپرستی معانی دیگر : دوگانگی، ثنویت، دوگرایی، دوگانه انگاری، (فلسفه - این اندیشه: جهان از ماده و روح تشکیل شده است) دوگانگی جهان

dualism

<hr> معنی : ثنویت، همزادی <hr> معانی دیگر : همزادی، ثنویت

معنی : ثنویت، همزادی معانی دیگر : همزادی، ثنویت

duality

<hr> معنی : چرب کردن، فیلم را دوبله کردن، تفویض مقام کردن، دوبل کردن <hr> معانی دیگر : (با زدن پهنه ی شمشیر بر شانه ی شخص به او) مقام و لقب اشرافی دادن، رتبه و مقام دادن به، نام دادن به، نامیدن، (مهجور) زدن (با پهنه ی شمشیر و غیره)، فروکردن (با چیز تیز)، به هم زدن یا کاویدن (با انبر و غیره)، (چوب و غیره را با رنده یا تیشه) صاف کردن، صیقلی کردن، (با مالیدن) چرم را به عمل آوردن و تکمیل کردن، (خودمانی - ورزش) خیطی بالا آوردن، بد ضربه زدن (به گوی)، دوبله کردن، (فیلم و نوار صوتی و غیره)، (صدا یا آهنگ را از صفحه یا نوار قدیمی به صفحه یا نوار تازه منتقل کردن) آواگذاری کردن، جابه جا کردن صدا، (افزودن صدا به فیلم و غیره) صداگذاری کردن، صداگذاری، آواافزایی، دوبلاژ، (شمال انگلیس و اسکاتلند) چالچه، حوضچه، باتماس شمشیر بشانه شخصی لقب شوالیه باو اعطا کردن، تفوی­ مقام کردن، در سینما فیلم رادوبله کردن

معنی : چرب کردن، فیلم را دوبله کردن، تفویض مقام کردن، دوبل کردن معانی دیگر : (با زدن پهنه ی شمشیر بر شانه ی شخص به او) مقام و لقب اشرافی دادن، رتبه و مقام دادن به، نام دادن به، نامیدن، (مهجور) زدن (با پهنه ی شمشیر و غیره)، فروکردن (با چیز تیز)، به هم زدن یا کاویدن (با انبر و غیره)، (چوب و غیره را با

<hr> معنی : روغن چرم، عمل پیراستن <hr> معانی دیگر : (چرم سازی) روغن چرم (برای نرم سازی و عایق سازی به کار می رود) (dubbing هم می نویسند)، dubbing : روغن چرم

معنی : روغن چرم، عمل پیراستن معانی دیگر : (چرم سازی) روغن چرم (برای نرم سازی و عایق سازی به کار می رود) (dubbing هم می نویسند)، dubbing : روغن چرم

واژه های حرف "d" - مترادف و متضاد