<hr> معنی : دروغ، کذب، سخن دروغ <hr> معانی دیگر : دروغ بودن، فریبکاری، دروغ گویی، دروغ پردازی، (شهادت یا اظهار) دروغ

معنی : دروغ، کذب، سخن دروغ معانی دیگر : دروغ بودن، فریبکاری، دروغ گویی، دروغ پردازی، (شهادت یا اظهار) دروغ

falsehood

<hr> معنی : عوضی <hr> معانی دیگر : دروغی، کاذبانه، خائنانه

معنی : عوضی معانی دیگر : دروغی، کاذبانه، خائنانه

falsely

<hr> معنی : صدای تیز <hr> معانی دیگر : (حرف زدن مصنوعی بطوری که صدای انسان زیرتر از آنچه که هست بشود) حرف زدن مصنوعی، (صدای) جیغ ویغ، (صدای) زیر، (انسان) صدای ساختگی، (موسیقی) فالستو، خواننده ی فالستو (falsettist هم می گویند)، غیر طبیعی

معنی : صدای تیز معانی دیگر : (حرف زدن مصنوعی بطوری که صدای انسان زیرتر از آنچه که هست بشود) حرف زدن مصنوعی، (صدای) جیغ ویغ، (صدای) زیر، (انسان) صدای ساختگی، (موسیقی) فالستو، خواننده ی فالستو (falsettist هم می گویند)، غیر طبیعی

falsetto

<hr> (عامیانه ـ لفاف پستان بند برای بزرگتر جلوه دادن آن) پستان افزا، (پستان) بزرگ نما

(عامیانه ـ لفاف پستان بند برای بزرگتر جلوه دادن آن) پستان افزا، (پستان) بزرگ نما

falsies

<hr> معنی : تحریف، ساختگی، تزویر <hr> معانی دیگر : تحریف، تزویر

معنی : تحریف، ساختگی، تزویر معانی دیگر : تحریف، تزویر

falsification

<hr> معنی : متقلب <hr> معانی دیگر : مزور، حیله گر، تحریف کننده، محرف

معنی : متقلب معانی دیگر : مزور، حیله گر، تحریف کننده، محرف

falsifier

<hr> معنی : ساختن، تحریف کردن، دست بردن در، باطل ساختن، تزویر کردن <hr> معانی دیگر : دروغگویی کردن، دروغپردازی کردن، (سند یا متن و غیره را) دستکاری کردن، مخدوش کردن، جعل کردن، دغلکاری کردن، وانمود سازی کردن، سندسازی کردن، کذب چیزی را نشان دادن، دروغ نمایی کردن، خطانمایی کردن، (در ساختن یا پرداختن چیزی) تقلب کردن

معنی : ساختن، تحریف کردن، دست بردن در، باطل ساختن، تزویر کردن معانی دیگر : دروغگویی کردن، دروغپردازی کردن، (سند یا متن و غیره را) دستکاری کردن، مخدوش کردن، جعل کردن، دغلکاری کردن، وانمود سازی کردن، سندسازی کردن، کذب چیزی را نشان دادن، دروغ نمایی کردن، خطانمایی کردن، (در ساختن یا پرداختن چیزی) تقلب ک

falsify

<hr> دروغ بودن، کذب، غلط بودن، اشتباه بودن، خطاکاری، نابکاری، دغلکاری، عدم صداقت، ریاکاری، خیانت، دو رویی، بد عهدی، بی وفایی، (بیشتر جمع) دروغ، دروغگویی، دروغ پردازی

دروغ بودن، کذب، غلط بودن، اشتباه بودن، خطاکاری، نابکاری، دغلکاری، عدم صداقت، ریاکاری، خیانت، دو رویی، بد عهدی، بی وفایی، (بیشتر جمع) دروغ، دروغگویی، دروغ پردازی

falsity

<hr> معنی : لکنت زبان پیدا کردن، گیر کردن، بالکنت گفتن، با شبهه و تردید سخن گفتن، تزلزل یا لغزش پیدا کردن <hr> معانی دیگر : تلوتلو خوردن، با تزلزل راه رفتن، لرزان لرزان رفتن، سکندری خوران راه رفتن، بلخشیدن، سست راه رفتن، بریده بریده حرف زدن، تپق زدن، من من کردن، لکنت داشتن، تته پته کردن، تاتا کردن، با تردید (یا ترس) گفتن، (صدا) لرزیدن، دو دلی کردن، تزلزل نشان دادن، به تردید افتادن، اندیدن، خود را باختن، جا خوردن، از توان افتادن، بی رمق شدن، رو به ضعف گذاشتن

معنی : لکنت زبان پیدا کردن، گیر کردن، بالکنت گفتن، با شبهه و تردید سخن گفتن، تزلزل یا لغزش پیدا کردن معانی دیگر : تلوتلو خوردن، با تزلزل راه رفتن، لرزان لرزان رفتن، سکندری خوران راه رفتن، بلخشیدن، سست راه رفتن، بریده بریده حرف زدن، تپق زدن، من من کردن، لکنت داشتن، تته پته کردن، تاتا کردن، با تردید (

falter

<hr> معنی : سکندری خورنده

faltering

<hr> معنی : نام، شهرت، سر بلندی، اوازه، سابقه، معروفیت، علم کردن، مشهور کردن <hr> معانی دیگر : ناموری، نیکنامی، بهنامی، آوازه، خوش نامی، نامداری، نام آوری، بلندآوازگی، سرشناسی، (قدیمی) شایعه، زبانزد

معنی : نام، شهرت، سر بلندی، اوازه، سابقه، معروفیت، علم کردن، مشهور کردن معانی دیگر : ناموری، نیکنامی، بهنامی، آوازه، خوش نامی، نامداری، نام آوری، بلندآوازگی، سرشناسی، (قدیمی) شایعه، زبانزد

fame

<hr> معنی : ستوده، مشهور، سربلند <hr> معانی دیگر : نامور، بلندآوازه، معروف، نامدار، نامدار the famed museums of london and new york موزههای بلند آوازهی لندن و نیویورک

معنی : ستوده، مشهور، سربلند معانی دیگر : نامور، بلندآوازه، معروف، نامدار، نامدار the famed museums of london and new york موزههای بلند آوازهی لندن و نیویورک

famed

<hr> معنی : خانوادگی، قومی، فامیلی، مربوط به خانواده <hr> معانی دیگر : خویشاوندی، خودمانی

معنی : خانوادگی، قومی، فامیلی، مربوط به خانواده معانی دیگر : خویشاوندی، خودمانی

familial

<hr> معنی : خویشاوندی

familial ties

<hr> معنی : مانوس، وارد در، اشنا، خودمانی <hr> معانی دیگر : آشنا، شناس، شناسا، بی رودربایستی، ندار، خودی، بی تکلف، پر رو (به ویژه کسی که بدون مناسبت لحن و رفتار خودمانی اتخاذ می کند)، گستاخ، بیش از حد خودمانی، (معمولا با : with) مطلع به، وارد به، بلد، متبحر در، داننده، خبره، دوست صمیمی، دوست جون جونی، نزدیک (نزدیکان)، یار جانی، هم قطار، همکار، (در اصل) خانوادگی، خویشاوندانه، تباری، (جانوران) اهلی، رام، خوگیر، (قدیمی) مستخدم کلیسا، کارمند کلیسا

معنی : مانوس، وارد در، اشنا، خودمانی معانی دیگر : آشنا، شناس، شناسا، بی رودربایستی، ندار، خودی، بی تکلف، پر رو (به ویژه کسی که بدون مناسبت لحن و رفتار خودمانی اتخاذ می کند)، گستاخ، بیش از حد خودمانی، (معمولا با : with) مطلع به، وارد به، بلد، متبحر در، داننده، خبره، دوست صمیمی، دوست جون جونی، نزدیک (

familiar

<hr> معنی : اشنایی، خودمانی، انس <hr> معانی دیگر : نزدیکی، دوستی، صمیمیت، همکاری نزدیک، خودمانی بودن، ندار بودن (با کسی)، خودی بودن، رسمی نبودن، بی تکلفی، دست به سر و گوش کسی کشیدن، ماچ و بوسه (و کارهایی که معمولا در خلوت انجام می شود)، (با : with) دانش، تبحر، خبرگی، بلدی، پر رویی، گستاخی، خودمانی بودن بیش از حد

معنی : اشنایی، خودمانی، انس معانی دیگر : نزدیکی، دوستی، صمیمیت، همکاری نزدیک، خودمانی بودن، ندار بودن (با کسی)، خودی بودن، رسمی نبودن، بی تکلفی، دست به سر و گوش کسی کشیدن، ماچ و بوسه (و کارهایی که معمولا در خلوت انجام می شود)، (با : with) دانش، تبحر، خبرگی، بلدی، پر رویی، گستاخی، خودمانی بودن بیش از

familiarity

<hr> معنی : اشنا کردن <hr> معانی دیگر : اشنا کردن

معنی : اشنا کردن معانی دیگر : اشنا کردن

familiarization

<hr> معنی : خو دادن، اشنا کردن، عادت دادن، اشنا ساختن، خودمانی کردن <hr> معانی دیگر : شناساندن، معروف کردن، آشنا کردن، آموزاندن، معلوم کردن

معنی : خو دادن، اشنا کردن، عادت دادن، اشنا ساختن، خودمانی کردن معانی دیگر : شناساندن، معروف کردن، آشنا کردن، آموزاندن، معلوم کردن

familiarize

<hr> معنی : خودمانی <hr> معانی دیگر : بطورخودمانی، ازروی اشنایی، گستاخانه

معنی : خودمانی معانی دیگر : بطورخودمانی، ازروی اشنایی، گستاخانه

familiarly

<hr> معنی : خاندان، طایفه، خانواده، فامیل، خانوار، عشیره، حی <hr> معانی دیگر : خویشاوندان، قوم و خویش، ایل و تبار، دودمان، قبیله، آل، دسته ی تبهکاران، گروه (دزدان)، باند جنایتکاران، (زبان شناسی) خانواده ی زبان ها، (مهجور) اهل خانه، خانه وار، عایله، (رده بندی زیست شناسی) تیره، (بوم شناسی) گروهی از سازواره های هم تیره، هم تیرگان، فامیلی

معنی : خاندان، طایفه، خانواده، فامیل، خانوار، عشیره، حی معانی دیگر : خویشاوندان، قوم و خویش، ایل و تبار، دودمان، قبیله، آل، دسته ی تبهکاران، گروه (دزدان)، باند جنایتکاران، (زبان شناسی) خانواده ی زبان ها، (مهجور) اهل خانه، خانه وار، عایله، (رده بندی زیست شناسی) تیره، (بوم شناسی) گروهی از سازواره های 

family

<hr> پزشک خانوادگی، پزشک خانواده، پزشک خانواده یاخانوادگی

پزشک خانوادگی، پزشک خانواده، پزشک خانواده یاخانوادگی

family doctor

<hr> معنی : اسم خانوادگی، نام فامیلی <hr> معانی دیگر : نام خانوادگی، نام فامیل

معنی : اسم خانوادگی، نام فامیلی معانی دیگر : نام خانوادگی، نام فامیل

family name

family planning

family room

<hr> معنی : شجره، نسب نامه <hr> معانی دیگر : شجره نامه، درخت خانوادگی، نیانامه، شجره

معنی : شجره، نسب نامه معانی دیگر : شجره نامه، درخت خانوادگی، نیانامه، شجره

family tree

<hr> معنی : قحط و غلا، قحطی، تنگ سالی، کمیابی <hr> معانی دیگر : خشکسالی، (هرگونه کمبود شدید) نایابی، ناداشت، (قدیمی) گرسنگی شدید، جوع، نایابی

معنی : قحط و غلا، قحطی، تنگ سالی، کمیابی معانی دیگر : خشکسالی، (هرگونه کمبود شدید) نایابی، ناداشت، (قدیمی) گرسنگی شدید، جوع، نایابی

famine

<hr> معنی : گرسنگی کشیدن، گرسنگی دادن <hr> معانی دیگر : سخت گرسنه کردن یا شدن، از گرسنگی بی تاب کردن یا شدن

معنی : گرسنگی کشیدن، گرسنگی دادن معانی دیگر : سخت گرسنه کردن یا شدن، از گرسنگی بی تاب کردن یا شدن

famish

famished

<hr> معنی : ستوده، مشخص، عالی، برجسته، مشهور، سربلند، معروف، نامی، نبیه، بلند اوازه، اعظم <hr> معانی دیگر : نامور، نامدار، پرآوازه، شهیر، شهره، نیکنام، نام آور، زبانزد، بلند آوازه، سرشناس، (عامیانه) عالی، درجه یک، معرکه

معنی : ستوده، مشخص، عالی، برجسته، مشهور، سربلند، معروف، نامی، نبیه، بلند اوازه، اعظم معانی دیگر : نامور، نامدار، پرآوازه، شهیر، شهره، نیکنام، نام آور، زبانزد، بلند آوازه، سرشناس، (عامیانه) عالی، درجه یک، معرکه

famous

<hr> معنی : شاگرد، نوکر <hr> معانی دیگر : دستیار (به ویژه وردست حکما یا ساحران قرون وسطی)، نوکر بویژه نوکر جادوگر یا طلبه

معنی : شاگرد، نوکر معانی دیگر : دستیار (به ویژه وردست حکما یا ساحران قرون وسطی)، نوکر بویژه نوکر جادوگر یا طلبه

famulus

<hr> معنی : پروانه، پنکه، بادزن، باد بزن، تماشاچی ورزش دوست، هیکل، باد زدن، وزیدن بر <hr> معانی دیگر : بادبزن (دستی یا برقی و غیره)، (مکانیک) پروانه، (با بادزن) بادزدن، (هرچیزی) وزیدن یا وزاندن، دامن زدن، (با بادزن) دمیدن، (مانند چتر یا بادزن تاشو) از هم باز شدن، چتری شدن، پخش شدن یا کردن، (در اصل) ابزاری برای باد دادن غله (هنگام درو)، باد زن بوجاری، هرچیز بادزن شکل (بادزن تاشو)، بادزن سان، بادزن دیس (مثلا دم برخی پرندگان)، (هنگام برداشت محصول غله) باد دادن، (از راه دمیدن) بوجاری کردن، (امریکا ـ خودمانی) با کف دست زدن به، در کونی زدن به، (امریکا ـ خودمانی) پشت سر هم تیر انداختن (با هفت تیر)، (بیس بال) چوگاندار را از بازی خارج کردن، (به ویژه در امور ورزشی یا هنری) شیفته، طرفدار

معنی : پروانه، پنکه، بادزن، باد بزن، تماشاچی ورزش دوست، هیکل، باد زدن، وزیدن بر معانی دیگر : بادبزن (دستی یا برقی و غیره)، (مکانیک) پروانه، (با بادزن) بادزدن، (هرچیزی) وزیدن یا وزاندن، دامن زدن، (با بادزن) دمیدن، (مانند چتر یا بادزن تاشو) از هم باز شدن، چتری شدن، پخش شدن یا کردن، (در اصل) ابزاری برا

<hr> معنی : متعصب، شخص متعصب، شخص متعصب، پرتعصب، دارای احساسات شدید، دارای روح پلید، خرافات پرست، خرافاتی، دیوانه <hr> معانی دیگر : افراطی، زیاده رو، تندرو (در امور سیاسی و مذهبی و غیره)، جزمی (fanatical هم می گویند)، کوته فکر، دارای احساسات شدید مذهبی وغیره، دیوانه <hr> fanatic(al) متعصب، شیفته دین، مجذوب، تعصب امیز

معنی : متعصب، شخص متعصب، شخص متعصب، پرتعصب، دارای احساسات شدید، دارای روح پلید، خرافات پرست، خرافاتی، دیوانه معانی دیگر : افراطی، زیاده رو، تندرو (در امور سیاسی و مذهبی و غیره)، جزمی (fanatical هم می گویند)، کوته فکر، دارای احساسات شدید مذهبی وغیره، دیوانه fanatic(al) متعصب، شیفته دین، مجذوب، تعصب ا

fanatic

<hr> معنی : دیوانه، متعصب، شخص متعصب، دارای احساسات شدید، دارای روح پلید، خرافات پرست، خرافاتی <hr> معانی دیگر : دارای احساسات شدید مذهبی وغیره

معنی : دیوانه، متعصب، شخص متعصب، دارای احساسات شدید، دارای روح پلید، خرافات پرست، خرافاتی معانی دیگر : دارای احساسات شدید مذهبی وغیره

fanatical

<hr> معنی : تعصب، کوته فکری، خرافات پرستی <hr> معانی دیگر : افراطی گری، جزمی بودن، تند روی

معنی : تعصب، کوته فکری، خرافات پرستی معانی دیگر : افراطی گری، جزمی بودن، تند روی

fanaticism

<hr> معنی : خیالی <hr> معانی دیگر : تخیلی، خیالبافانه

معنی : خیالی معانی دیگر : تخیلی، خیالبافانه

fancied

<hr> معنی : خیال اندیش، خیال باف، خیال پرور، خیال پرست، خیال باز <hr> معانی دیگر : مشتاق به، ـ باز، ـ پرور، ـ دوست

معنی : خیال اندیش، خیال باف، خیال پرور، خیال پرست، خیال باز معانی دیگر : مشتاق به، ـ باز، ـ پرور، ـ دوست

fancier

<hr> معنی : خیالی، بوالهوس، پر اوهام <hr> معانی دیگر : پر تخیل، پر پندارش، شگرف، طرفه، شگفت انگیز، عجیب و غریب، خیالباف، اهل خواب و خیال، هوس باف، خیال پرداز

معنی : خیالی، بوالهوس، پر اوهام معانی دیگر : پر تخیل، پر پندارش، شگرف، طرفه، شگفت انگیز، عجیب و غریب، خیالباف، اهل خواب و خیال، هوس باف، خیال پرداز

fanciful

<hr> معنی : خیال، هوس، تصور، وهم، قوه مخیله، پنداره، تجملی، تفننی، تصور کردن، پنداشتن، علاقه داشتن به <hr> معانی دیگر : تخیل (به ویژه اگر بازیگوشانه یا هوسبازانه باشد)، پندارش، پنداشت، خیالبافی، هوس بافی، دوست داشتن، میل داشتن، گرایش داشتن، خواست، ویر، زیاده، بیش از حد، گزاف، پرنقش و نگار، پرجزئیات، خیال انگیز، تخیل کردن، پندارش کردن، خیال پروری کردن، انگاردن، گمان کردن، تصویر ذهنی، اندیش نخش، هوا و هوس، خیال باطل، کژپنداشت، وابسته به یا بر پایه ی تخیل، تخیلی، پندارشی، پنداشتی، تخیل پردازانه، هوس بافانه، پر تخیل، تصوری، مرغوب، از جنس عالی، بسیار ماهر، دشوار و نیازمند مهارت، تصورش را بکن ! می توانی باور کنی ؟

معنی : خیال، هوس، تصور، وهم، قوه مخیله، پنداره، تجملی، تفننی، تصور کردن، پنداشتن، علاقه داشتن به معانی دیگر : تخیل (به ویژه اگر بازیگوشانه یا هوسبازانه باشد)، پندارش، پنداشت، خیالبافی، هوس بافی، دوست داشتن، میل داشتن، گرایش داشتن، خواست، ویر، زیاده، بیش از حد، گزاف، پرنقش و نگار، پرجزئیات، خیال انگی

fancy

fancy ball

fancy dress ball

<hr> معنی : جاکش، ادم خیالپرور، جنده <hr> معانی دیگر : مردی که زنی خرج او را می دهد (به ویژه : جاکش)، دیوث، قرمساق، فاحشه

معنی : جاکش، ادم خیالپرور، جنده معانی دیگر : مردی که زنی خرج او را می دهد (به ویژه : جاکش)، دیوث، قرمساق، فاحشه

fancy man

<hr> معنی : معشوقه <hr> معانی دیگر : معشوقه

معنی : معشوقه معانی دیگر : معشوقه

fancy woman

<hr> معنی : جاکش، فاحشه، ادم خیالپرور، جنده <hr> معانی دیگر : ادم خیالپرور، جاکش، جنده، فاحشه

معنی : جاکش، فاحشه، ادم خیالپرور، جنده معانی دیگر : ادم خیالپرور، جاکش، جنده، فاحشه

fancy women

fancy-free

<hr> معنی : حاشیه دوزی، برودره دوزی، سوزنکاری، توری دوزی <hr> معانی دیگر : سوزن دوزی، ملیله دوزی، هرگونه تزیین دوختنی، سوزن دوزی ذوقی یاتفننی، کارهای ذوقی

معنی : حاشیه دوزی، برودره دوزی، سوزنکاری، توری دوزی معانی دیگر : سوزن دوزی، ملیله دوزی، هرگونه تزیین دوختنی، سوزن دوزی ذوقی یاتفننی، کارهای ذوقی

fancywork

<hr> معنی : هیاهو، نمایش در فضای باز <hr> معانی دیگر : نواختن شیپورها (با صدای بلند)، فانفار

معنی : هیاهو، نمایش در فضای باز معانی دیگر : نواختن شیپورها (با صدای بلند)، فانفار

fanfare

<hr> معنی : خود ستایی، خود فروشی، لافزنی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) سخن لاف آمیز، لاف و گزاف، عمل توام با جولان و فیس

معنی : خود ستایی، خود فروشی، لافزنی معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) سخن لاف آمیز، لاف و گزاف، عمل توام با جولان و فیس

fanfaronade

<hr> معنی : نیش، دندان انیاب، دندان ناب، ناب <hr> معانی دیگر : (در جانوران گوشت خوار) دندان نیش، دندان ناب (جمع : انیاب)، یشک، (مار) نیش، دندان انیاب در سگ و مانند ان

معنی : نیش، دندان انیاب، دندان ناب، ناب معانی دیگر : (در جانوران گوشت خوار) دندان نیش، دندان ناب (جمع : انیاب)، یشک، (مار) نیش، دندان انیاب در سگ و مانند ان

واژه های حرف "f" - مترادف و متضاد