مترادف و متضاد

<hr> معنی : ترشرو، تاریک، تیره، غم افزا، افسرده، پکر، تاریکی افسرده کننده <hr> معانی دیگر : نیمه تاریک، گرفته، ابری و کم نور، محزون، دلخور، با جبین درهم، دژم، حزن آور، غمگین کننده، دلگیر، پر اندوه، نژند، غم فزا، سوت و کور

معنی : ترشرو، تاریک، تیره، غم افزا، افسرده، پکر، تاریکی افسرده کننده معانی دیگر : نیمه تاریک، گرفته، ابری و کم نور، محزون، دلخور، با جبین درهم، دژم، حزن آور، غمگین کننده، دلگیر، پر اندوه، نژند، غم فزا، سوت و کور

gloomy

<hr> معنی : تسبیح، فر، حمد، حلقه نور <hr> معانی دیگر : مخفف: gloria in excelsis deo (یعنی: حمد و نیایش برخدای تعالی)، موسیقی وابسته به این دو سرود نیایش آمیز، (با g کوچک) حلقه ی نور دور سر مقدسان، هاله، پارچه ی ریز بافت براق (که برای چتر به کار می رود)، تمجید

معنی : تسبیح، فر، حمد، حلقه نور معانی دیگر : مخفف: gloria in excelsis deo (یعنی: حمد و نیایش برخدای تعالی)، موسیقی وابسته به این دو سرود نیایش آمیز، (با g کوچک) حلقه ی نور دور سر مقدسان، هاله، پارچه ی ریز بافت براق (که برای چتر به کار می رود)، تمجید

gloria

<hr> معنی : تجلیل، تمجید، تکریم <hr> معانی دیگر : تجلیل، تکریم

معنی : تجلیل، تمجید، تکریم معانی دیگر : تجلیل، تکریم

glorification

<hr> معنی : ستودن، ستایش کردن، علم کردن، تجلیل کردن، تعریف کردن از، تکریم کردن، مشهور کردن، بر جسته کردن، جلال دادن <hr> معانی دیگر : (خدا را) ستایش کردن، حمد و نیایش کردن، بهتر و بیشتر از آنچه هست وانمود کردن، گزافه گویی کردن، لاف زدن، قرین افتخار کردن، تمجید کردن، آفرندیدن

معنی : ستودن، ستایش کردن، علم کردن، تجلیل کردن، تعریف کردن از، تکریم کردن، مشهور کردن، بر جسته کردن، جلال دادن معانی دیگر : (خدا را) ستایش کردن، حمد و نیایش کردن، بهتر و بیشتر از آنچه هست وانمود کردن، گزافه گویی کردن، لاف زدن، قرین افتخار کردن، تمجید کردن، آفرندیدن

glorify

<hr> معنی : فر <hr> معانی دیگر : هاله، حلقه ی نور دور سر مقدسان، تاج اسمانی که نصیب نفس کشندگان میشود

معنی : فر معانی دیگر : هاله، حلقه ی نور دور سر مقدسان، تاج اسمانی که نصیب نفس کشندگان میشود

gloriole

<hr> معنی : عظیم، مجلل، با شکوه، سربلند <hr> معانی دیگر : پر افتخار، افتخار آمیز، عالی، پر جلال و جبروت، پر شکوه، شکوهمند، فرهمند، فروزانفر، شگرف، بسیار خوشایند، (عامیانه) محشر!، معرکه !، عالی !، خیلی خوب

معنی : عظیم، مجلل، با شکوه، سربلند معانی دیگر : پر افتخار، افتخار آمیز، عالی، پر جلال و جبروت، پر شکوه، شکوهمند، فرهمند، فروزانفر، شگرف، بسیار خوشایند، (عامیانه) محشر!، معرکه !، عالی !، خیلی خوب

glorious

<hr> معنی : عظمت، افتخار، شهرت، مباهات، سر بلندی، شکوه، عزت، جلال، فخر، اشتهار، نور، فخر کردن، شادمانی کردن، ستودن، درخشیدن، بالیدن <hr> معانی دیگر : سرفرازی، اورنگ، آفرند، شکوهمندی، فرهی، شگرفی، نازیدن، مفتخر بودن، سرافراز شدن، اوج ترقی، جلال و جبروت، حمد و نیایش، (خدا) پرستش، هاله، حلقه ی نور، جاودانگی، آمرزش

معنی : عظمت، افتخار، شهرت، مباهات، سر بلندی، شکوه، عزت، جلال، فخر، اشتهار، نور، فخر کردن، شادمانی کردن، ستودن، درخشیدن، بالیدن معانی دیگر : سرفرازی، اورنگ، آفرند، شکوهمندی، فرهی، شگرفی، نازیدن، مفتخر بودن، سرافراز شدن، اوج ترقی، جلال و جبروت، حمد و نیایش، (خدا) پرستش، هاله، حلقه ی نور، جاودانگی، آمر

glory

<hr> معنی : شرح، تصریح، نرمی، تفسیر، حاشیه، جلا، تفصیل، صافی، توضیح، سفرنگ، تاویل، براقی، جلوه ظاهر، حاشیه نوشتن بر، خوش نما کردن، تفسیر کردن، تاویل کردن، صیقل دادن، برق انداختن <hr> معانی دیگر : مخفف: glossary، (عیب را با آب و رنگ) پوشاندن، فریبا کردن، صیقل، تلالو، براق کردن، جلا دادن، صیقل زدن، ظاهر خوب (و گول زننده)، فریبایی، توضیح یا ترجمه ی متن (که بین سطور متن اصلی نگاشته می شود)، حواشی، حاشیه نویسی کردن، توضیح و تفسیر کردن، ویراستن، ویرایش کردن، n : نرمی، n : شرح، فهرست معانی

معنی : شرح، تصریح، نرمی، تفسیر، حاشیه، جلا، تفصیل، صافی، توضیح، سفرنگ، تاویل، براقی، جلوه ظاهر، حاشیه نوشتن بر، خوش نما کردن، تفسیر کردن، تاویل کردن، صیقل دادن، برق انداختن معانی دیگر : مخفف: glossary، (عیب را با آب و رنگ) پوشاندن، فریبا کردن، صیقل، تلالو، براق کردن، جلا دادن، صیقل زدن، ظاهر خوب (و 

gloss

<hr> معنی : سفرنگ، واژه نامه، فهرست معانی، فهرست لغات، فرهنگ لغات دشوار، فرهنگ لغات فنی <hr> معانی دیگر : (فهرست واژه های مشکل یا خارجی یا فنی که معمولا به ترتیب الفبا در آخر کتاب می آید) فهرست توضیحات، واژگان ویژه

معنی : سفرنگ، واژه نامه، فهرست معانی، فهرست لغات، فرهنگ لغات دشوار، فرهنگ لغات فنی معانی دیگر : (فهرست واژه های مشکل یا خارجی یا فنی که معمولا به ترتیب الفبا در آخر کتاب می آید) فهرست توضیحات، واژگان ویژه

glossary

<hr> معنی : براق، خوش نما، صاف، صیقلی، جلا دار <hr> معانی دیگر : بازتابگر، پرداخت شده، خوش ظاهر، خوش نما (ولی بد اصل)، فریبا، (عکاسی) عکس فوری، عکس براق

معنی : براق، خوش نما، صاف، صیقلی، جلا دار معانی دیگر : بازتابگر، پرداخت شده، خوش ظاهر، خوش نما (ولی بد اصل)، فریبا، (عکاسی) عکس فوری، عکس براق

glossy

<hr> معنی : مربوط به دهانه نای، وابسته بدهانه حنجره <hr> معانی دیگر : وابسته به چاکنای، وابسته به دهانه ی حنجره، حنجره ای (glottic هم می گویند)

معنی : مربوط به دهانه نای، وابسته بدهانه حنجره معانی دیگر : وابسته به چاکنای، وابسته به دهانه ی حنجره، حنجره ای (glottic هم می گویند)

glottal

<hr> معنی : دهانه حنجره، فاصله بین تارهای صوتی، چاکنای <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) چاکنای، دهانه ی حنجره، گلوت

معنی : دهانه حنجره، فاصله بین تارهای صوتی، چاکنای معانی دیگر : (کالبد شناسی) چاکنای، دهانه ی حنجره، گلوت

glottis

<hr> معنی : دستکش <hr> معانی دیگر : دستکش دار کردن، (ورزش) دستکش بکس (معمولا: boxing glove)، دستکش بیس بال، دستکش تولید کردن، (در بیس بال) توپ را با دستکش گرفتن

معنی : دستکش معانی دیگر : دستکش دار کردن، (ورزش) دستکش بکس (معمولا: boxing glove)، دستکش بیس بال، دستکش تولید کردن، (در بیس بال) توپ را با دستکش گرفتن

glove

gloves

<hr> معنی : گرمی، تابش، تاب، تاب امدن، قرمز شدن، مشتعلبودن، نگاه سوزان کردن، در تب و تاب بودن، تابیدن، بر افروختن <hr> معانی دیگر : در اثر گرما نور دادن (مثل سیمهای بخاری برقی یا لامپ الکتریکی)، (بدون شعله) نور دادن، (در مورد انسان ها) سرخ شدن، تابناک شدن، برافروخته شدن، نور (در اثر گرما)، فروز، درخشش، تابناکی، سرخی و طراوت پوست انسان، تب و تاب، سوز و گداز، نگاه سوزان، گرما دادن، برافروختگی، محبت

معنی : گرمی، تابش، تاب، تاب امدن، قرمز شدن، مشتعلبودن، نگاه سوزان کردن، در تب و تاب بودن، تابیدن، بر افروختن معانی دیگر : در اثر گرما نور دادن (مثل سیمهای بخاری برقی یا لامپ الکتریکی)، (بدون شعله) نور دادن، (در مورد انسان ها) سرخ شدن، تابناک شدن، برافروخته شدن، نور (در اثر گرما)، فروز، درخشش، تابناک

glow

<hr> معنی : تروشرویی، اخم، نگاه خیره، اخم کردن، خیره نگاه کردن <hr> معانی دیگر : با خشم نگریستن، نگاه خشمگین کردن، با ابروهای در هم نگاه کردن، سیاه سیاه رفتن

معنی : تروشرویی، اخم، نگاه خیره، اخم کردن، خیره نگاه کردن معانی دیگر : با خشم نگریستن، نگاه خشمگین کردن، با ابروهای در هم نگاه کردن، سیاه سیاه رفتن

glower

<hr> تابان، تابنده، تاب امده، برافروخته، فروزان، داه

تابان، تابنده، تاب امده، برافروخته، فروزان، داه

glowing

<hr> معنی : نوعی گیاه مخصوص برزیل <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گلاکسینیا، گیاه گرمسیری از تیره ی گسنریا (sinningia speciosa)، نوعی گیاه مخوص برزیل

معنی : نوعی گیاه مخصوص برزیل معانی دیگر : (گیاه شناسی) گلاکسینیا، گیاه گرمسیری از تیره ی گسنریا (sinningia speciosa)، نوعی گیاه مخوص برزیل

gloxinia

<hr> معنی : چاپلوسی کردن، خدعه زدن <hr> معانی دیگر : (در اصل) تفسیر نوشتن، حواشی نوشتن، فهرست واژه های دشوار بر متنی نوشتن، (نادر) توجیه کردن، عیب پوشی کردن، حرف یا عمل عاری از صمیمیت، شیله پیله، (مهجور) چاپلوسی کردن، gloss تفسیر کردن

معنی : چاپلوسی کردن، خدعه زدن معانی دیگر : (در اصل) تفسیر نوشتن، حواشی نوشتن، فهرست واژه های دشوار بر متنی نوشتن، (نادر) توجیه کردن، عیب پوشی کردن، حرف یا عمل عاری از صمیمیت، شیله پیله، (مهجور) چاپلوسی کردن، gloss تفسیر کردن

gloze

<hr> معنی : گلوکز <hr> معانی دیگر : (شیمی آلی) گلوکز (ماده ای متبلور و شیرین که در میوه ها و عسل و خون به طور طبیعی یافت می شود)، o7 h12 c6

معنی : گلوکز معانی دیگر : (شیمی آلی) گلوکز (ماده ای متبلور و شیرین که در میوه ها و عسل و خون به طور طبیعی یافت می شود)، o7 h12 c6

glucose

<hr> معنی : غرا، سریشم، سریش، چیز چسبناک، چسب، چسباندن، چسبیدن <hr> معانی دیگر : سریش زدن به، چسب زدن به، انگم

معنی : غرا، سریشم، سریش، چیز چسبناک، چسب، چسباندن، چسبیدن معانی دیگر : سریش زدن به، چسب زدن به، انگم

glue

<hr> معنی : چسبی <hr> معانی دیگر : چسب زده، دارای چسب، سریشی، چسبناک، چسبان، چسب مانند، سریشمی، چسب دار

معنی : چسبی معانی دیگر : چسب زده، دارای چسب، سریشی، چسبناک، چسبان، چسب مانند، سریشمی، چسب دار

gluey

<hr> معنی : اوقات تلخ، رنجیده، افسرده، کدر، ملول، عبوس <hr> معانی دیگر : غمگین، محزون، دلخور، ترشرو، دژم، دژکام، اوقات تل

معنی : اوقات تلخ، رنجیده، افسرده، کدر، ملول، عبوس معانی دیگر : غمگین، محزون، دلخور، ترشرو، دژم، دژکام، اوقات تل

glum

<hr> معنی : پوشینه، غلاف، پوست <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) سبوس

معنی : پوشینه، غلاف، پوست معانی دیگر : (گیاه شناسی) سبوس

glume

<hr> معنی : پر خوری، پری، اشباع، عرضه بیش از تقاضا، زیادی خون، اشباع کردن، اشباء کردن، پر خوردن، با حرص و ولع خوردن، پر کردن، سیر کردن <hr> معانی دیگر : (اقتصاد) بازار را از محصولی اشباع کردن، عرضه را از تقاضا بیشتر کردن، پر خوری کردن، زیاده روی کردن، شکم چرانی کردن، تا خرخره خوردن

معنی : پر خوری، پری، اشباع، عرضه بیش از تقاضا، زیادی خون، اشباع کردن، اشباء کردن، پر خوردن، با حرص و ولع خوردن، پر کردن، سیر کردن معانی دیگر : (اقتصاد) بازار را از محصولی اشباع کردن، عرضه را از تقاضا بیشتر کردن، پر خوری کردن، زیاده روی کردن، شکم چرانی کردن، تا خرخره خوردن

glut

<hr> معنی : نمک اسید گلوتامیک <hr> معانی دیگر : (شیمی) نمک اسید گلوتامیک

معنی : نمک اسید گلوتامیک معانی دیگر : (شیمی) نمک اسید گلوتامیک

glutamate

<hr> معنی : چسب، موم اندر اب، ماده چسبنده گندم، ماده لزج <hr> معانی دیگر : (ماده ی چسبناک و کشایند موجود در آرد گندم و برخی غلات دیگر) گلوتن، سریشمی که ازشا&nbsp; واستخوان بدست میاید

معنی : چسب، موم اندر اب، ماده چسبنده گندم، ماده لزج معانی دیگر : (ماده ی چسبناک و کشایند موجود در آرد گندم و برخی غلات دیگر) گلوتن، سریشمی که ازشا واستخوان بدست میاید

gluten

<hr> معنی : کفل، سرین، ماهیچه سرین <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - هر یک از سه ماهیچه ی سرینی که تشکیل کپل را داده و کارشان چرخاندن و عقب کشیدن ران پا می باشد) عضله ی سرینی، یکی از سه عضله سرینی که برای حرکت دادن ران بکار میرود

معنی : کفل، سرین، ماهیچه سرین معانی دیگر : (کالبد شناسی - هر یک از سه ماهیچه ی سرینی که تشکیل کپل را داده و کارشان چرخاندن و عقب کشیدن ران پا می باشد) عضله ی سرینی، یکی از سه عضله سرینی که برای حرکت دادن ران بکار میرود

gluteus

<hr> معنی : شکم پرست، دله، ادم پر خور <hr> معانی دیگر : آدم پر خور، شکمو، شکمباره، دارای علاقه یا ظرفیت زیاد برای کاری

معنی : شکم پرست، دله، ادم پر خور معانی دیگر : آدم پر خور، شکمو، شکمباره، دارای علاقه یا ظرفیت زیاد برای کاری

glutton

<hr> معنی : پر خور <hr> معانی دیگر : شکم پرست، حریص

معنی : پر خور معانی دیگر : شکم پرست، حریص

gluttonous

<hr> معنی : شکم پرستی <hr> معانی دیگر : پرخوری، شکمویی، حرص، شکمبارگی

معنی : شکم پرستی معانی دیگر : پرخوری، شکمویی، حرص، شکمبارگی

gluttony

<hr> معنی : گلیسیرین <hr> معانی دیگر : گلیسرین (واژه ی عامیانه ای است که به جای گلیسرول به کار می رود) (glycerine هم می نویسند)، glycerol : گلیسیرین

معنی : گلیسیرین معانی دیگر : گلیسرین (واژه ی عامیانه ای است که به جای گلیسرول به کار می رود) (glycerine هم می نویسند)، glycerol : گلیسیرین

glycerin

<hr> معنی : گلیسیرین <hr> معانی دیگر : glycerol : گلیسیرین

معنی : گلیسیرین معانی دیگر : glycerol : گلیسیرین

glycerine

<hr> معنی : گلیسیرین <hr> معانی دیگر : (شیمی) گلیسرول (محلول بی بو و شیره مانندی به فرمول c3h5(oh)3)، گلیسرین

معنی : گلیسیرین معانی دیگر : (شیمی) گلیسرول (محلول بی بو و شیره مانندی به فرمول c3h5(oh)3)، گلیسرین

glycerol

<hr> معنی : علامت یا نشان حجاری شده <hr> معانی دیگر : الفبای تصویری (نگاره یا نشان های نمادین دیگر که بر فلز یا سنگ حک شده است مثل هیروگلیف)، گلیف

معنی : علامت یا نشان حجاری شده معانی دیگر : الفبای تصویری (نگاره یا نشان های نمادین دیگر که بر فلز یا سنگ حک شده است مثل هیروگلیف)، گلیف

glyph

<hr> معنی : گره درخت یا چوب، غرولند، زوزه، گره دار کردن، پیچ دادن <hr> معانی دیگر : پینه بستن، (تنه ی درخت یاساقه ی گیاه)، گره، قلمبه شدگی، گره دار شدن، قلمبه دار شدن، غریدن، خروشیدن، دندان قروچه کردن، چوب گره درخت یا چوب

معنی : گره درخت یا چوب، غرولند، زوزه، گره دار کردن، پیچ دادن معانی دیگر : پینه بستن، (تنه ی درخت یاساقه ی گیاه)، گره، قلمبه شدگی، گره دار شدن، قلمبه دار شدن، غریدن، خروشیدن، دندان قروچه کردن، چوب گره درخت یا چوب

gnarl

<hr> گره دار و پیچ خورده (مثل تنه ی درخت کهن)، زبر و پینه زده (مثل دستان برخی پیرمردان روستایی)، پیچ دار

گره دار و پیچ خورده (مثل تنه ی درخت کهن)، زبر و پینه زده (مثل دستان برخی پیرمردان روستایی)، پیچ دار

gnarled

<hr> معنی : بهم فشردن، دندان قرچه کردن، دندان بهم فشردن، بهم ساییدن <hr> معانی دیگر : (به واسطه ی خشم یا درد) دندان ها را به هم ساییدن، دندان قروچه کردن، دندان به هم کوفتن، (با ساییدن دندان هابه هم) گاز گرفتن، دندان بهم فشردن از خشم

معنی : بهم فشردن، دندان قرچه کردن، دندان بهم فشردن، بهم ساییدن معانی دیگر : (به واسطه ی خشم یا درد) دندان ها را به هم ساییدن، دندان قروچه کردن، دندان به هم کوفتن، (با ساییدن دندان هابه هم) گاز گرفتن، دندان بهم فشردن از خشم

gnash

<hr> معنی : پشه، حشره دو بال <hr> معانی دیگر : (انگلیس) پشه، انواع حشرات ریز دوباله که اکثرا گزنده هستند

معنی : پشه، حشره دو بال معانی دیگر : (انگلیس) پشه، انواع حشرات ریز دوباله که اکثرا گزنده هستند

gnat

<hr> معنی : ساییدن، تحلیل رفتن، گاز گرفتن، کندن، خاییدن، خوردن، مانند موش جویدن <hr> معانی دیگر : با دندان قطعه قطعه بریدن و جویدن (مثل برخی درندگان)، گاز گاز کردن، موش وار جویدن، فرسودن، پوساندن، خوردن (فلزات و غیره)، کندن با گاز یا دندان

معنی : ساییدن، تحلیل رفتن، گاز گرفتن، کندن، خاییدن، خوردن، مانند موش جویدن معانی دیگر : با دندان قطعه قطعه بریدن و جویدن (مثل برخی درندگان)، گاز گاز کردن، موش وار جویدن، فرسودن، پوساندن، خوردن (فلزات و غیره)، کندن با گاز یا دندان

gnaw

<hr> معنی : جونده <hr> معانی دیگر : جونده

معنی : جونده معانی دیگر : جونده

gnawer

<hr> معنی : ضرب المثل، کوتوله، دیو، جنی زیر زمینی، گور زاد <hr> معانی دیگر : (افسانه - کوتوله ای که محافظ گنج و جواهرات است و زیر زمین زیست می کند) گورزاد، عفریتک، پند و امثال، (درجمع) کلمات قصار، گفته ی پرمغز

معنی : ضرب المثل، کوتوله، دیو، جنی زیر زمینی، گور زاد معانی دیگر : (افسانه - کوتوله ای که محافظ گنج و جواهرات است و زیر زمین زیست می کند) گورزاد، عفریتک، پند و امثال، (درجمع) کلمات قصار، گفته ی پرمغز

gnome

<hr> معنی : ضرب المثلی، اخلاقی، شامل پند و ضرب المثل <hr> معانی دیگر : وابسته به پند و امثال، وابسته به کلمات قصار، وابسته به نویسنده ی کلمات قصار یا پند و امثال

معنی : ضرب المثلی، اخلاقی، شامل پند و ضرب المثل معانی دیگر : وابسته به پند و امثال، وابسته به کلمات قصار، وابسته به نویسنده ی کلمات قصار یا پند و امثال

gnomic

<hr> معنی : شاخص، عقربک، شرعیات، عقربه <hr> معانی دیگر : تیغه یا عقربه ی ساعت آفتابی، تیغه ی زمان نمای خورشیدی (که از طول سایه ی آن وقت روز را تعیین می کردند)، میل

معنی : شاخص، عقربک، شرعیات، عقربه معانی دیگر : تیغه یا عقربه ی ساعت آفتابی، تیغه ی زمان نمای خورشیدی (که از طول سایه ی آن وقت روز را تعیین می کردند)، میل

gnomon

<hr> معنی : دانش رازهای روحانی <hr> معانی دیگر : دانش اسرار روحانی (که معتقد بودند فقط معدودی عرفا به آن واقف هستند)، عرفان، دانش رازهای روحانی <hr> gnosis_ پسوند: دانش، شناخت

معنی : دانش رازهای روحانی معانی دیگر : دانش اسرار روحانی (که معتقد بودند فقط معدودی عرفا به آن واقف هستند)، عرفان، دانش رازهای روحانی gnosis_ پسوند: دانش، شناخت

gnosis

<hr> معنی : عارف، نهانی، اسرار امیز، عرفانی، دارای اسرار روحانی <hr> معانی دیگر : وابسته به شناخت اسرار ازل، وابسته به عرفان، لاهوتی، مینوئی، (g بزرگ) وابسته به عرفان گرایی (رجوع شود به: gnosticism)، عارف مسیحی

معنی : عارف، نهانی، اسرار امیز، عرفانی، دارای اسرار روحانی معانی دیگر : وابسته به شناخت اسرار ازل، وابسته به عرفان، لاهوتی، مینوئی، (g بزرگ) وابسته به عرفان گرایی (رجوع شود به: gnosticism)، عارف مسیحی

gnostic

<hr> معنی : عرفان، فلسفه عرفانی یا روحانی <hr> معانی دیگر : (الهیات - فلسفه ی فرقه های کمی پیش و بعد از ظهور مسیحیت که معتقد بودند ماده بد است و درستکاری فقط از راه دانش روحانی و اسرار ازلی امکان پذیر است) عرفان گرایی، آیین گنوستیک، لاهوت گرائی

معنی : عرفان، فلسفه عرفانی یا روحانی معانی دیگر : (الهیات - فلسفه ی فرقه های کمی پیش و بعد از ظهور مسیحیت که معتقد بودند ماده بد است و درستکاری فقط از راه دانش روحانی و اسرار ازلی امکان پذیر است) عرفان گرایی، آیین گنوستیک، لاهوت گرائی

gnosticism

<hr> معنی : گوزن یالدار <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) نو، گوزن یالدار (جنس connochaetes - یال و دم اسب مانند دارد و در افریقا زیست می کند)

معنی : گوزن یالدار معانی دیگر : (جانور شناسی) نو، گوزن یالدار (جنس connochaetes - یال و دم اسب مانند دارد و در افریقا زیست می کند)

واژه های حرف "g" - مترادف و متضاد