<hr> معنی : نوعی ماهی پهن بزرگ، هالیبوت <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی هالیبوت (جنس hippoglossus از تیره ی pleuronectidae - بومی آبهای شمالی به ویژه شمال اقیانوس اطلس)

معنی : نوعی ماهی پهن بزرگ، هالیبوت معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی هالیبوت (جنس hippoglossus از تیره ی pleuronectidae - بومی آبهای شمالی به ویژه شمال اقیانوس اطلس)

halibut

<hr> معنی : چیز مقدس، جای مقدس <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، قدوسیت، سپنتایی، مقدس بودن، halidome چیز مقدس

معنی : چیز مقدس، جای مقدس معانی دیگر : (قدیمی)، قدوسیت، سپنتایی، مقدس بودن، halidome چیز مقدس

halidom

<hr> معنی : چیز مقدس، جای مقدس، قدوسیت <hr> معانی دیگر : halidom چیز مقدس

معنی : چیز مقدس، جای مقدس، قدوسیت معانی دیگر : halidom چیز مقدس

halidome

<hr> معنی : نمک طعام، نمک اصلی کلرورسدیم <hr> معانی دیگر : (شیمی) کلرید سدیم طبیعی، سنگ نمک، هالیت (که گرد آن نمک طعام است)

معنی : نمک طعام، نمک اصلی کلرورسدیم معانی دیگر : (شیمی) کلرید سدیم طبیعی، سنگ نمک، هالیت (که گرد آن نمک طعام است)

halite

<hr> معنی : گند دهان، تنفس بدبو <hr> معانی دیگر : (بوی بد دهان) پیاستو

معنی : گند دهان، تنفس بدبو معانی دیگر : (بوی بد دهان) پیاستو

halitosis

<hr> معنی : راهرو، تالار، دالان، سالن، اتاق بزرگ، سال <hr> معانی دیگر : (در اصل) تالار اصلی کاخ (که مهمانی ها و بازی و رقص در آن برگزار می شد)، شبستان کاخ، سرا، سرمنزل، (گاهی h بزرگ) ساختمان اصلی (سازمان یا بنگاه و غیره)، (گاهی h بزرگ) خوابگاه دانشگاه، کافه تریا یا رستوران دانشگاه، خورشگاه، ساختمانی که کلاس ها در آن قرار دارند، سرسرا، کریاس، دهلیز، تالار همگانی، سالن عمومی، آمفی تئاتر، محل گردهمایی، اتاق اجتماعات، تالار غذاخوری، عمارت

معنی : راهرو، تالار، دالان، سالن، اتاق بزرگ، سال معانی دیگر : (در اصل) تالار اصلی کاخ (که مهمانی ها و بازی و رقص در آن برگزار می شد)، شبستان کاخ، سرا، سرمنزل، (گاهی h بزرگ) ساختمان اصلی (سازمان یا بنگاه و غیره)، (گاهی h بزرگ) خوابگاه دانشگاه، کافه تریا یا رستوران دانشگاه، خورشگاه، ساختمانی که کلاس ه

hall

<hr> معنی : تسبیح <hr> معانی دیگر : هللویا یعنی خدا را حمد باد

معنی : تسبیح معانی دیگر : هللویا یعنی خدا را حمد باد

hallelujah

<hr> معنی : ریسمان بادبان، طناب پرچم <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: halyard

معنی : ریسمان بادبان، طناب پرچم معانی دیگر : رجوع شود به: halyard

halliard

<hr> معنی : نشان، انگ <hr> معانی دیگر : (مجازی - نشان یا نماد خوبی و اصالت) انگ، نماد، مهر تضمین، (در اصل) مهر ضمانت (که سابقا به اشیا طلا و نقره ی ساخت انگلیس می زدند و عیار و اصالت جنس را تضمین می کرد)، عیاری که از طرف زرگر یا دولت روی الات سیمین وزرین گذاشته میشود، نشان عیارکه ازطرف زرگرخانه و دولت روی سیمینه وزرینه میگذارن

معنی : نشان، انگ معانی دیگر : (مجازی - نشان یا نماد خوبی و اصالت) انگ، نماد، مهر تضمین، (در اصل) مهر ضمانت (که سابقا به اشیا طلا و نقره ی ساخت انگلیس می زدند و عیار و اصالت جنس را تضمین می کرد)، عیاری که از طرف زرگر یا دولت روی الات سیمین وزرین گذاشته میشود، نشان عیارکه ازطرف زرگرخانه و دولت روی سیم

hallmark

<hr> معنی : تقدیس کردن، مقدس کردن <hr> معانی دیگر : مقدس (اعلام) کردن، اشو خواندن، سپنتا کردن، رجوع شود به: halloo

معنی : تقدیس کردن، مقدس کردن معانی دیگر : مقدس (اعلام) کردن، اشو خواندن، سپنتا کردن، رجوع شود به: halloo

hallow

<hr> مقدس، سپنتا، اشو، پر ارج، تعالی، ستوده، ستوده the hallowed memory of our martyrs خاطرهی پرارج شهدای ما

مقدس، سپنتا، اشو، پر ارج، تعالی، ستوده، ستوده the hallowed memory of our martyrs خاطرهی پرارج شهدای ما

hallowed

<hr> معنی : هالووین، شب اولیاء، اخرین شب ماه اکتبر <hr> معانی دیگر : هالووین، شب اولیاء، اخرین شب ماه اکتبر، شب اولیاء :اخرین شب ماه اکتبر

معنی : هالووین، شب اولیاء، اخرین شب ماه اکتبر معانی دیگر : هالووین، شب اولیاء، اخرین شب ماه اکتبر، شب اولیاء :اخرین شب ماه اکتبر

halloween

<hr> معنی : عید اولیاء <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: all saints' day

معنی : عید اولیاء معانی دیگر : رجوع شود به: all saints' day

hallowmas

<hr> معنی : اشتباه کردن، هذیان گفتن، حالت هذیانی پیدا کردن، هذیانی شدن، گرفتار اوهام و خیالات شدن <hr> معانی دیگر : دچار توهم کردن یا شدن، وهم زده شدن یا کردن، نهازیدن، به عالم هپروت رفتن

معنی : اشتباه کردن، هذیان گفتن، حالت هذیانی پیدا کردن، هذیانی شدن، گرفتار اوهام و خیالات شدن معانی دیگر : دچار توهم کردن یا شدن، وهم زده شدن یا کردن، نهازیدن، به عالم هپروت رفتن

hallucinate

<hr> معنی : خیال، تجسم، اغفال، وهم، خطای حس، تو هم <hr> معانی دیگر : نهازش، تصور باطل، انگاراک، هپروت

معنی : خیال، تجسم، اغفال، وهم، خطای حس، تو هم معانی دیگر : نهازش، تصور باطل، انگاراک، هپروت

hallucination

<hr> معنی : کریدور، تالار ورودی <hr> معانی دیگر : راهرو، سرسرا، دالان

معنی : کریدور، تالار ورودی معانی دیگر : راهرو، سرسرا، دالان

hallway

<hr> معنی : پوشال، ساقه <hr> معانی دیگر : انگلیس کزل kozal، ساقه وپوشال حبوبات وغیره که باانهاسقف رامیپوشانند

معنی : پوشال، ساقه معانی دیگر : انگلیس کزل kozal، ساقه وپوشال حبوبات وغیره که باانهاسقف رامیپوشانند

halm

<hr> معنی : هاله، حلقه نور، نورانی شدن <hr> معانی دیگر : (دور سر مقدسان) هاله، شادورد، سابود، (نجوم - حلقه ی نوری که دور خورشید و ماه و دیگر اجسام درخشان به چشم می خورد) تاج خورشید، خرمن ماه، شاهورد، اکلیل (corona هم می گویند)، (نجوم - در برخی کهکشان ها) تجمع کروی ستارگان، جلال و جبروت، سرفرازی، افتخار و سربلندی، والایش، دیهیم، پیشوند:، از دریا، دریایی [halobiont]، نورانی شدن انبیاء واولیاء

معنی : هاله، حلقه نور، نورانی شدن معانی دیگر : (دور سر مقدسان) هاله، شادورد، سابود، (نجوم - حلقه ی نوری که دور خورشید و ماه و دیگر اجسام درخشان به چشم می خورد) تاج خورشید، خرمن ماه، شاهورد، اکلیل (corona هم می گویند)، (نجوم - در برخی کهکشان ها) تجمع کروی ستارگان، جلال و جبروت، سرفرازی، افتخار و سربل

halo

<hr> معنی : نمک خواه، گیاه اب شور یا گیاه شوره زی <hr> معانی دیگر : (گیاهی که می تواند در خاک نمکی بروید) شوره زار زی، شوره زار روی، شوررست

معنی : نمک خواه، گیاه اب شور یا گیاه شوره زی معانی دیگر : (گیاهی که می تواند در خاک نمکی بروید) شوره زار زی، شوره زار روی، شوررست

halophyte

<hr> معنی : سکته، ایست، مکی، درنگ، ایست کردن، ایستادگی کردن، ایستادن، خمیدن، مکی کردن، لنگیدن، توقف کنید <hr> معانی دیگر : (دستور توقف که پاسداران و غیره به عابران می دهند) ایست !، (موقتا) متوقف کردن یا شدن، ایست کردن یا دادن، توقف، مکث، وقفه، (انگلیس - راه آهن) ایستگاه فرعی، شلیدن، لنگان لنگان رفتن، مردد بودن، تردید کردن، (در سخن) تته پته کردن، عیب داشتن، معیوب بودن، کاستی داشتن، (شعر) بد وزن و قافیه بودن، ناسلیس بودن، بریده بریده بودن، (بحث و استدلال) غیرمنطقی، ناروان، مکک، مکک کردن

معنی : سکته، ایست، مکی، درنگ، ایست کردن، ایستادگی کردن، ایستادن، خمیدن، مکی کردن، لنگیدن، توقف کنید معانی دیگر : (دستور توقف که پاسداران و غیره به عابران می دهند) ایست !، (موقتا) متوقف کردن یا شدن، ایست کردن یا دادن، توقف، مکث، وقفه، (انگلیس - راه آهن) ایستگاه فرعی، شلیدن، لنگان لنگان رفتن، مردد بود

halt

<hr> معنی : تسمه، هالتر، مهار، افسار، پالهنگ، طناب چوبه دار، افسار کردن <hr> معانی دیگر : طناب چوبه ی دار، طناب دار، به دار زدن، حلق آویز کردن، افسار بستن به، مهار کردن، پستان بند (که از گردن آویخته است)، (حشره های دوباله) باله ی ترازگر، وزنه برداری هالتر

معنی : تسمه، هالتر، مهار، افسار، پالهنگ، طناب چوبه دار، افسار کردن معانی دیگر : طناب چوبه ی دار، طناب دار، به دار زدن، حلق آویز کردن، افسار بستن به، مهار کردن، پستان بند (که از گردن آویخته است)، (حشره های دوباله) باله ی ترازگر، وزنه برداری هالتر

halter

<hr> معنی : غیر مداوم، سکته دار، مکی دار <hr> معانی دیگر : لنگان، شل و ول، (سخن) مکث دار، مردد(انه)، مکک دار

معنی : غیر مداوم، سکته دار، مکی دار معانی دیگر : لنگان، شل و ول، (سخن) مکث دار، مردد(انه)، مکک دار

halting

<hr> معنی : منزل <hr> معانی دیگر : فرودگاه، ایستگاه، توقف گاه

معنی : منزل معانی دیگر : فرودگاه، ایستگاه، توقف گاه

halting place

<hr> معنی : دونیم کردن، دو نصف کردن <hr> معانی دیگر : به دو بخش برابر تقسیم کردن، نصف کردن، آله کردن (معمولا با: with)، پنجاه درصد کاستن، نیمی (از چیزی را) کسر کردن

معنی : دونیم کردن، دو نصف کردن معانی دیگر : به دو بخش برابر تقسیم کردن، نصف کردن، آله کردن (معمولا با: with)، پنجاه درصد کاستن، نیمی (از چیزی را) کسر کردن

halve

<hr> معنی : ریسمان بادبان، طناب پرچم <hr> معانی دیگر : (کشتی بادبان دار) طناب بادبان

معنی : ریسمان بادبان، طناب پرچم معانی دیگر : (کشتی بادبان دار) طناب بادبان

halyard

<hr> معنی : تازه کار، ژامبون، گوشت ران خوک، گوشت ران، ران خوک نمک زده، ران و کفل، ژانبون، مقلد بی ذوق وبی مزه، بطور اغراق امیزی عمل کردن <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) بازیگر ناشی، هنرمند بد (که در اجرای نقش غلو می کند)، (تئاتر - خودمانی) در اجرای نقش خود غلو کردن، بیش از حد لفت و لعاب دادن، روحوضی وار اجرا کردن (معمولا به صورت: it up ham)، پشت زانو، زیرزانو (popliteal هم می گویند)، (پشت ران پا از بالای کپل تا بالای پشت زانو) پشت ران و کپل، (گوشت خوک) گوشت ران، (عامیانه) کار انداز (اپراتور)، فرستنده ی موج کوتاه (خصوصی و دارای گواهی نامه)، (انجیل) حام (فرزند نوح)، درجمع ران و کفل

معنی : تازه کار، ژامبون، گوشت ران خوک، گوشت ران، ران خوک نمک زده، ران و کفل، ژانبون، مقلد بی ذوق وبی مزه، بطور اغراق امیزی عمل کردن معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) بازیگر ناشی، هنرمند بد (که در اجرای نقش غلو می کند)، (تئاتر - خودمانی) در اجرای نقش خود غلو کردن، بیش از حد لفت و لعاب دادن، روحوضی وار 

<hr> معنی : حوری جنگلی <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان - با h بزرگ هم می نویسند) هامدریاد (پری جنگلی یا روحی که در گیاهان زیست می کند)، رجوع شود به: king cobra، افسانه یونان حوری جنگلی

معنی : حوری جنگلی معانی دیگر : (اسطوره ی یونان - با h بزرگ هم می نویسند) هامدریاد (پری جنگلی یا روحی که در گیاهان زیست می کند)، رجوع شود به: king cobra، افسانه یونان حوری جنگلی

hamadryad

<hr> معنی : قلابی، چنگ دار، بشکل قلاب <hr> معانی دیگر : چنگ دار، بشکل قلاب، قلابی

معنی : قلابی، چنگ دار، بشکل قلاب معانی دیگر : چنگ دار، بشکل قلاب، قلابی

hamate

<hr> معنی : همبرگر، همبورگر، ساندویچ گوشت گاو سرخ کرده <hr> معانی دیگر : همبرگر (نوعی ساندویچ گوشت گاو چرخ کرده)، گوشت گاو چرخ کرده، بیفتک گوشت گاو چرخ کرده، ساندویچ گوشت گاو سر&nbsp; کرده

معنی : همبرگر، همبورگر، ساندویچ گوشت گاو سرخ کرده معانی دیگر : همبرگر (نوعی ساندویچ گوشت گاو چرخ کرده)، گوشت گاو چرخ کرده، بیفتک گوشت گاو چرخ کرده، ساندویچ گوشت گاو سر کرده

hamburger

<hr> معنی : مصری، زاده حام، زنگی سیاه افریقایی، از نسل حام <hr> معانی دیگر : از نسل حام (فرزند نوح)

معنی : مصری، زاده حام، زنگی سیاه افریقایی، از نسل حام معانی دیگر : از نسل حام (فرزند نوح)

hamite

<hr> معنی : مربوط به نژاد حام <hr> معانی دیگر : (مهجور)، زبان های حامی (مانند مصری باستان و بربری و کوشیت)

معنی : مربوط به نژاد حام معانی دیگر : (مهجور)، زبان های حامی (مانند مصری باستان و بربری و کوشیت)

hamitic

<hr> معنی : قصبه، دهکده، دهی که در ان کلیسا نباشد <hr> معانی دیگر : دهکده ی بسیار کوچک، قصبچه، هاملت (نمایشنامه ی معروف شکسپیر)، نام قهرمان ونمایشنامه تراژدی شکسپیر

معنی : قصبه، دهکده، دهی که در ان کلیسا نباشد معانی دیگر : دهکده ی بسیار کوچک، قصبچه، هاملت (نمایشنامه ی معروف شکسپیر)، نام قهرمان ونمایشنامه تراژدی شکسپیر

hamlet

<hr> معنی : چخماق، چکش، پتک، استخوان چکشی، میخ زننده، خوراک رایگان، چکش زدن، سخت کوشیدن، پتک زدن، کوبیدن، ضربت زدن <hr> معانی دیگر : (چندین بار) با چکش زدن، چکش کاری کردن، کوبیدن (باچکش)، با چکش ساختن یا محکم کردن، (با چکش زنی) ساختن، (مجازی) با زور یا ضربه وارد (چیزی) کردن، چپاندن، تپاندن، چکش وار زدن، له و لورده کردن، خایسک، مطرق، مطرقه، کدینه، کوبن، (هرچیز چکش مانند) چکشک، (سلاح آتشین) چخماق، ضارب، کوبه، سنگ شکن، کلوخ کوب، (پیانو) زخمه، سکافه، (میله ی سرقلمبه در وسط ناقوس و زنگ که آن را به صدا در می آورد) چکش ناقوس، (در حراج ها) چکش حراجگر، (کالبدشناسی - یکی از سه استخوان گوش میانی) چکش (malleus هم می گویند)، (مسابقات دو و میدانی) پرتاب چکش

معنی : چخماق، چکش، پتک، استخوان چکشی، میخ زننده، خوراک رایگان، چکش زدن، سخت کوشیدن، پتک زدن، کوبیدن، ضربت زدن معانی دیگر : (چندین بار) با چکش زدن، چکش کاری کردن، کوبیدن (باچکش)، با چکش ساختن یا محکم کردن، (با چکش زنی) ساختن، (مجازی) با زور یا ضربه وارد (چیزی) کردن، چپاندن، تپاندن، چکش وار زدن، له و 

hammer

<hr> معنی : داس و چکش <hr> معانی دیگر : داس و چکش (نشان حزب کمونیست)

معنی : داس و چکش معانی دیگر : داس و چکش (نشان حزب کمونیست)

hammer and sickle

<hr> معنی : کودن، سرچکش، نوعی ماهی کوسه <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) کوسه ی سر چکشی (تیره ی sphyrnidae از راسته ی carcharhiniformes - بومی آب های گرمسیری)، (جانور شناسی) خفاش سرچکشی hypsignathus monstrosus که بومی افریقا بوده و سر اسب مانندی دارد)، سرچکش، نام برخی مرغان وماکیان که سرشان ماننداست به چکش

معنی : کودن، سرچکش، نوعی ماهی کوسه معانی دیگر : (جانور شناسی) کوسه ی سر چکشی (تیره ی sphyrnidae از راسته ی carcharhiniformes - بومی آب های گرمسیری)، (جانور شناسی) خفاش سرچکشی hypsignathus monstrosus که بومی افریقا بوده و سر اسب مانندی دارد)، سرچکش، نام برخی مرغان وماکیان که سرشان ماننداست به چکش

hammerhead

<hr> معنی : دست بند مجرمین <hr> معانی دیگر : (کشتی گیری) بازوبند (پیچاندن دست حریف به پشت او)

معنی : دست بند مجرمین معانی دیگر : (کشتی گیری) بازوبند (پیچاندن دست حریف به پشت او)

hammerlock

<hr> معنی : بانوج <hr> معانی دیگر : ننو، تختخواب ننومانند، گواچو، (جنوب ایالات متحده) بیشه ی مرتفع، ننو یا تختخوابی که از کرباس یا تور درست شده

معنی : بانوج معانی دیگر : ننو، تختخواب ننومانند، گواچو، (جنوب ایالات متحده) بیشه ی مرتفع، ننو یا تختخوابی که از کرباس یا تور درست شده

hammock

<hr> معنی : پرگوشت <hr> معانی دیگر : (خومانی - در مورد بازیگر) بد، روحوضی، غلو کن، فربه، بی مزه

معنی : پرگوشت معانی دیگر : (خومانی - در مورد بازیگر) بد، روحوضی، غلو کن، فربه، بی مزه

hammy

<hr> معنی : قید، مانع شدن، مانع شدن از، از کار بازداشتن <hr> معانی دیگر : باز ایستاندن، گیردار کردن، دارای گیر یا گرفتگی کردن، وبال گردن شدن، لنگ کردن (کار)، مختل کردن، بند کردن، سبد بزرگ (که معمولا در دارد و در آن نان و غیره نگه می دارند)، زنبیل

معنی : قید، مانع شدن، مانع شدن از، از کار بازداشتن معانی دیگر : باز ایستاندن، گیردار کردن، دارای گیر یا گرفتگی کردن، وبال گردن شدن، لنگ کردن (کار)، مختل کردن، بند کردن، سبد بزرگ (که معمولا در دارد و در آن نان و غیره نگه می دارند)، زنبیل

hamper

<hr> معنی : نژاد خوک سیاه امریکایی <hr> معانی دیگر : ایالت هامپشیر (در جنوب انگلستان)، نژاد خوک سیاه امریکایی

معنی : نژاد خوک سیاه امریکایی معانی دیگر : ایالت هامپشیر (در جنوب انگلستان)، نژاد خوک سیاه امریکایی

hampshire

<hr> معنی : موش بزرگ <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) همستر (نوعی موش صحرایی کاونده و جونده از تیره ی cricetidae که گونه ای از آن به نام mesocricetus auratus در آزمایش های علمی به کار می رود)، موش بزرگ cricetus

معنی : موش بزرگ معانی دیگر : (جانورشناسی) همستر (نوعی موش صحرایی کاونده و جونده از تیره ی cricetidae که گونه ای از آن به نام mesocricetus auratus در آزمایش های علمی به کار می رود)، موش بزرگ cricetus

hamster

<hr> معنی : عضلات عقب ران، زردپی، زردپی طرفین حفره پشت زانو، زانوی کسی را بریدن <hr> معانی دیگر : (مجازی) از کارایی (چیزی یا کسی) کاستن، بازداری کردن، لنگ کردن، (کالبدشناسی) زردپی پشت زانو (در انسان و چارپایان)، زانویی، بریدن زردپی پشت زانو (به منظور بازداری از حرکت)، پی بریدن، فلج کردن

معنی : عضلات عقب ران، زردپی، زردپی طرفین حفره پشت زانو، زانوی کسی را بریدن معانی دیگر : (مجازی) از کارایی (چیزی یا کسی) کاستن، بازداری کردن، لنگ کردن، (کالبدشناسی) زردپی پشت زانو (در انسان و چارپایان)، زانویی، بریدن زردپی پشت زانو (به منظور بازداری از حرکت)، پی بریدن، فلج کردن

hamstring

<hr> معنی : قلاب، قلاب کوچک، قلاب چه <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانور شناسی - برجستگی قلاب مانند و کوچک در انتهای برخی استخوان ها و ریشک های پر برخی پرندگان) قلابچه، آکج، کژکچه

معنی : قلاب، قلاب کوچک، قلاب چه معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانور شناسی - برجستگی قلاب مانند و کوچک در انتهای برخی استخوان ها و ریشک های پر برخی پرندگان) قلابچه، آکج، کژکچه

hamulus

<hr> معنی : دست، دسته، شرکت، خط، پنجه، پهلو، عقربه، دست خط، دخالت، یک وجب، طرف، کمک، پیمان، دادن، کمک کردن، با دست کاری را انجام دادن <hr> معانی دیگر : دست (از مچ تا سر انگشتان)، ید، سمت، جهت (معمولا همراه با: right یا left)، سوی، داشتن، تملک، اختیار، قدرت، نیرو، اعتبار، (تحت) توجه، به عهده ی، سرپرستی، نقش، (دست به عنوان نشان) قول و قرار، عهد، وعده، دست (دوستی یا اتحاد و غیره) دادن، (دست به عنوان عامل مهارت) زبردستی، مهارت، چیرگی، روش اجرا، (وابسته به چیزی که توسط دست به وجود آمده باشد) دست خط، امضا، دست زدن، کف زنی، دستگیری، پایمردی، (کسی که با دست کاری را انجام می دهد) کارگر، فعله، مزدبگیر، (آدمی که در کاری مهارت داشته باشد) آدم ماهر، آدم وارد به کار، آدم چیره دست، (شخص یا دستگاه) سازنده، نویسنده، (هر چیز دست مانند یا اشاره کننده) تصویر دست (که به چیزی اشاره کند یا راهی را نشان دهد)، عقربه (ساعت و غیره)، (بازی ورق) دست (ورق)، یک دور بازی، (وابسته به یا برای دست) دستی، یدی، مشتواره، (با دست) دادن، رد کردن، مسترد کردن، ارائه کردن، موجب شدن، (با دست) راهنمایی کردن، راه بردن، (در بیشتر مهره داران) سرپاهای جلو، سم جلو، سردست، (نخستیان) پا، کف دست و پا (و انگشتان)، (سخت پوستان و برخی درندگان) چنگال، قلاب، یکان طول برابر با حدود 4 اینچ، (به اندازه ی) پهنای دست، چهار انگشت، (هر چیز دست پیچ شده) بسته، مشته، (به اندازه ی) یک مشت، پیچه ی تنباکو، نرمی یا زبری پارچه، دست ساخت، (کشتی بادبانی) بادبان را جمع کردن، پیشوند: برای دست (ها)، دستی، ویژه ی دست [handcuff و handclasp]، vt دادن

معنی : دست، دسته، شرکت، خط، پنجه، پهلو، عقربه، دست خط، دخالت، یک وجب، طرف، کمک، پیمان، دادن، کمک کردن، با دست کاری را انجام دادن معانی دیگر : دست (از مچ تا سر انگشتان)، ید، سمت، جهت (معمولا همراه با: right یا left)، سوی، داشتن، تملک، اختیار، قدرت، نیرو، اعتبار، (تحت) توجه، به عهده ی، سرپرستی، نقش، (

hand

<hr> معنی : بتواتر رساندن، پشت درپشت چیزی را رساندن <hr> معانی دیگر : 1- به ارث گذاشتن، ارزانی داشتن 2- اعلام کردن، (در دادگاه و غیره) داوری کردن

معنی : بتواتر رساندن، پشت درپشت چیزی را رساندن معانی دیگر : 1- به ارث گذاشتن، ارزانی داشتن 2- اعلام کردن، (در دادگاه و غیره) داوری کردن

hand down

hand in

<hr> در همکاری و همدلی کامل، کاملا متوافق، glove and hand خیلی صمیمی، خیلی نزدیک، دوست یک دل ویکزبان، دوست همراز

در همکاری و همدلی کامل، کاملا متوافق، glove and hand خیلی صمیمی، خیلی نزدیک، دوست یک دل ویکزبان، دوست همراز

واژه های حرف "h" - مترادف و متضاد