<hr> معنی : تعبیر، علم تفسیر <hr> معانی دیگر : (هنر و علم تفسیر متون به ویژه متون ادبی) سفرنگ گری، سفرنگ شناسی، علم یاایین تفسیرکتاب مقدس

معنی : تعبیر، علم تفسیر معانی دیگر : (هنر و علم تفسیر متون به ویژه متون ادبی) سفرنگ گری، سفرنگ شناسی، علم یاایین تفسیرکتاب مقدس

hermeneutics

<hr> معنی : کیمیایی، وابسته به هرمس مصری، سحر امیز <hr> معانی دیگر : (قوطی حاوی خوراک - سفینه ی فضایی و غیره) کیپ، کاملا بی منفذ، هوابندی شده، تنگ بسته، (کاملا) سربسته (hermetical هم می گویند)، (معمولا h بزرگ) وابسته به تات (خدای مصریان باستان)، وابسته به سحر و جادو، جادویی، بغرنج، دشوار، پیچیده و مبهم

معنی : کیمیایی، وابسته به هرمس مصری، سحر امیز معانی دیگر : (قوطی حاوی خوراک - سفینه ی فضایی و غیره) کیپ، کاملا بی منفذ، هوابندی شده، تنگ بسته، (کاملا) سربسته (hermetical هم می گویند)، (معمولا h بزرگ) وابسته به تات (خدای مصریان باستان)، وابسته به سحر و جادو، جادویی، بغرنج، دشوار، پیچیده و مبهم

hermetic

<hr> معنی : گوشه نشین، راهب، عابد، تارک دنیا، منزوی، زاهد گوشه نشین <hr> معانی دیگر : معتکف، گوشه گیر، مردم گریز، عزلت گرا، کناره گیر، خلوت گرا، نان شیرینی دارای کشمش و گردو، (جانورشناسی)مرغ مگس استوایی (جنس phaethornis)

معنی : گوشه نشین، راهب، عابد، تارک دنیا، منزوی، زاهد گوشه نشین معانی دیگر : معتکف، گوشه گیر، مردم گریز، عزلت گرا، کناره گیر، خلوت گرا، نان شیرینی دارای کشمش و گردو، (جانورشناسی)مرغ مگس استوایی (جنس phaethornis)

hermit

<hr> معنی : زاویه، گوشه عزلت، جای انزوا <hr> معانی دیگر : (محل تفکر و تنها بودن) خلوت، خلوتگاه، گوشه ی آرام، خلوتکده، محل زندگی زاهد گوشه نشین، عزلتگاه، خانقاه، گوشه ی عزلت، شراب هرمیتاژ (فرآورده ی فرانسه)

معنی : زاویه، گوشه عزلت، جای انزوا معانی دیگر : (محل تفکر و تنها بودن) خلوت، خلوتگاه، گوشه ی آرام، خلوتکده، محل زندگی زاهد گوشه نشین، عزلتگاه، خانقاه، گوشه ی عزلت، شراب هرمیتاژ (فرآورده ی فرانسه)

hermitage

<hr> معنی : فتق، مرض فتق <hr> معانی دیگر : (پزشکی) فتق، غری، بادخایه، کاواکه، طب فتق، مر­ فتق

معنی : فتق، مرض فتق معانی دیگر : (پزشکی) فتق، غری، بادخایه، کاواکه، طب فتق، مر­ فتق

hernia

<hr> معنی : مبارز، دلاور، قهرمان، مجاهد، گرد، یل، پهلوان داستان <hr> معانی دیگر : (به ویژه مرد) قهرمان، کهرمان، شخص مورد تحسین، ستوده مرد، شخصیت اصلی داستان (یا فیلم یا نمایشنامه و غیره)، قهرمان فیلم (و غیره)، (اسطوره ها و افسانه ها) مرد دلیر و نیرومندی که نسب او به خدایان می رسید و پس از مرگ پرستش می شد، جهان پهلوان، شیرمرد، شخصیت اصلی هر رویداد، (افسانه ی یونان) هرو (راهبه ی ونوس که لاندر به خاطر عشق او در دریا غرق شد)

معنی : مبارز، دلاور، قهرمان، مجاهد، گرد، یل، پهلوان داستان معانی دیگر : (به ویژه مرد) قهرمان، کهرمان، شخص مورد تحسین، ستوده مرد، شخصیت اصلی داستان (یا فیلم یا نمایشنامه و غیره)، قهرمان فیلم (و غیره)، (اسطوره ها و افسانه ها) مرد دلیر و نیرومندی که نسب او به خدایان می رسید و پس از مرگ پرستش می شد، جها

hero

<hr> معنی : قهرمان پرستی <hr> معانی دیگر : قهرمان دوستی، قهرمان پرستی ستایش مردان برجسته جهان، گردپرستی، دلیرپرستی

معنی : قهرمان پرستی معانی دیگر : قهرمان دوستی، قهرمان پرستی ستایش مردان برجسته جهان، گردپرستی، دلیرپرستی

hero worship

<hr> معنی : بی باک، حماسی، گردی، قهرمانانه، قهرمان وار <hr> معانی دیگر : وابسته به قهرمانان افسانه ای اسطوره های کهن، وابسته به نیمه خدایان نیرومند افسانه هاو دوران آنها، دستانی، اسطوره ای، پهلوانی، قهرمانی، کهرمانی، دلیرانه، گردمانند، حماسه آفرین، (واژه و سبک) بلیغ و رفیع، شیوا، جانبازانه، پرخطر، (پزشکی - وابسته به توسل به اقدامات پرمخاطره و استفاده از دستگاه های پیچیده برای نجات جان بیمار) سیجکاری، اقدامات شدید درمانی، (هنر و معماری) عظیم، بسیار بزرگ، غول آسا(heroical هم می گویند)، (جمع) رفتار خودنمایانه، عرض اندام، قهرمان بازی، (معمولا جمع) رجوع شود به: heroic verse

معنی : بی باک، حماسی، گردی، قهرمانانه، قهرمان وار معانی دیگر : وابسته به قهرمانان افسانه ای اسطوره های کهن، وابسته به نیمه خدایان نیرومند افسانه هاو دوران آنها، دستانی، اسطوره ای، پهلوانی، قهرمانی، کهرمانی، دلیرانه، گردمانند، حماسه آفرین، (واژه و سبک) بلیغ و رفیع، شیوا، جانبازانه، پرخطر، (پزشکی - وا

heroic

<hr> معنی : شعر رزمی، شعر حماسی <hr> معانی دیگر : (شعر انگلیسی) شعر حماسی (مرکب از بیت های ده هجایی آیامبیک iambic)

معنی : شعر رزمی، شعر حماسی معانی دیگر : (شعر انگلیسی) شعر حماسی (مرکب از بیت های ده هجایی آیامبیک iambic)

heroic verse

<hr> معنی : هروئین <hr> معانی دیگر : هروئین (گرد سپید و بلورین به فرمول c17h17no(c2h3o2)2 که از مورفین گرفته می شود و بسیار معتاد کننده است)

معنی : هروئین معانی دیگر : هروئین (گرد سپید و بلورین به فرمول c17h17no(c2h3o2)2 که از مورفین گرفته می شود و بسیار معتاد کننده است)

heroin

<hr> معنی : شیرزن، زنی که قهرمان داستان باشد <hr> معانی دیگر : (مونث) قهرمان

معنی : شیرزن، زنی که قهرمان داستان باشد معانی دیگر : (مونث) قهرمان

heroine

<hr> معنی : شجاعت، قهرمانی <hr> معانی دیگر : اعمال قهرمانانه، دلیری، عملیات قهرمانی، جانبازی، شجاعت و از خود گذشتگی، دلاوری، قهرمانیگری، گردی

معنی : شجاعت، قهرمانی معانی دیگر : اعمال قهرمانانه، دلیری، عملیات قهرمانی، جانبازی، شجاعت و از خود گذشتگی، دلاوری، قهرمانیگری، گردی

heroism

<hr> معنی : حواصیل، ماهیخوار، ماهی خوار <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) حواصیل (انواع پرندگان به ویژه از تیره ی ardeinae که گردن و پای دراز دارند و در ساحل رودها و مرداب ها زیست می کنند)، حواصیل درنا، غمخورک، هرون (ریاضی دان یونانی)

معنی : حواصیل، ماهیخوار، ماهی خوار معانی دیگر : (جانور شناسی) حواصیل (انواع پرندگان به ویژه از تیره ی ardeinae که گردن و پای دراز دارند و در ساحل رودها و مرداب ها زیست می کنند)، حواصیل درنا، غمخورک، هرون (ریاضی دان یونانی)

heron

<hr> معنی : پرورشگاه مرغ ماهیخوار، دسته ماهیخواران <hr> معانی دیگر : پرورشگاه پرندگان پادراز (مانند حواصیل و درنا و غیره)، پرورشگاه مره ماهیخوار

معنی : پرورشگاه مرغ ماهیخوار، دسته ماهیخواران معانی دیگر : پرورشگاه پرندگان پادراز (مانند حواصیل و درنا و غیره)، پرورشگاه مره ماهیخوار

heronry

<hr> معنی : تب خال، بیماری تب خال <hr> معانی دیگر : (پزشکی) تبخال ساده (گونه ی اول آن: type one تبخال لب و دهان است - گونه ی دوم آن: type two تبخال اندام تناسلی است)، طب تب خال

معنی : تب خال، بیماری تب خال معانی دیگر : (پزشکی) تبخال ساده (گونه ی اول آن: type one تبخال لب و دهان است - گونه ی دوم آن: type two تبخال اندام تناسلی است)، طب تب خال

herpes simplex

<hr> معنی : متخصص خزنده شناسی <hr> معانی دیگر : متخصص خزنده شناسی

معنی : متخصص خزنده شناسی معانی دیگر : متخصص خزنده شناسی

herpetologist

<hr> معنی : خزنده شناسی <hr> معانی دیگر : (بخشی از جانور شناسی که با حشرات و دوزیستان سر و کار دارد) خزنده شناسی، قسمتی از جانور شناسی که درباره خزندگان وذوحیاتین بحک میکند

معنی : خزنده شناسی معانی دیگر : (بخشی از جانور شناسی که با حشرات و دوزیستان سر و کار دارد) خزنده شناسی، قسمتی از جانور شناسی که درباره خزندگان وذوحیاتین بحک میکند

herpetology

<hr> معنی : شاه ماهی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) شاه ماهی، هرینگ (تیره ی clypeidae از راسته ی clupeiformes - بومی آبهای شمالی - به ویژه ماهی ساردین clupea harengus)، شاه ماهی hearengus clupea

معنی : شاه ماهی معانی دیگر : (جانور شناسی) شاه ماهی، هرینگ (تیره ی clypeidae از راسته ی clupeiformes - بومی آبهای شمالی - به ویژه ماهی ساردین clupea harengus)، شاه ماهی hearengus clupea

herring

<hr> معنی : استخوان شاه ماهی، معماری یا طرح چپ و راست <hr> معانی دیگر : تیره ی پشت و دنده های شاه ماهی (که طرحی مشابه طرح پر مرغ دارد)، (مجازی - طرح) جناغی، دنده ای، (نقش و بافت پارچه ی پشمی) جناغی، دنده سان، (سوزن دوزی و آجرچینی) چپ راست، جناغی، هفت هشتی، دنده ماهی، (اسکی) حرکت جناغی (به سوی بالا)، حرکت جناغی کردن، استخوان شاه ماهی، معماری یا طرح چپ و راست

معنی : استخوان شاه ماهی، معماری یا طرح چپ و راست معانی دیگر : تیره ی پشت و دنده های شاه ماهی (که طرحی مشابه طرح پر مرغ دارد)، (مجازی - طرح) جناغی، دنده ای، (نقش و بافت پارچه ی پشمی) جناغی، دنده سان، (سوزن دوزی و آجرچینی) چپ راست، جناغی، هفت هشتی، دنده ماهی، (اسکی) حرکت جناغی (به سوی بالا)، حرکت جناغ

herringbone

<hr> معنی : ... او، مال انزن <hr> معانی دیگر : (مونث) مال او (اغلب پس از of می آید)، مال انزن فرق میان her وhers اینست که her همیشه با موصوف گفته میشود ولی hersتنها وبطور مطلق بکارمیرود

معنی : ... او، مال انزن معانی دیگر : (مونث) مال او (اغلب پس از of می آید)، مال انزن فرق میان her وhers اینست که her همیشه با موصوف گفته میشود ولی hersتنها وبطور مطلق بکارمیرود

hers

<hr> معنی : خودش، خودش را، خود ان زن <hr> معانی دیگر : برای تاکید و تشدید، به عنوان ضمیر بازتابی، (ایرلند) او، شخص خودش، حال معمولی خودش، (مونث - ضمیر سوم شخص مفرد) خودش:، خودش انزن

معنی : خودش، خودش را، خود ان زن معانی دیگر : برای تاکید و تشدید، به عنوان ضمیر بازتابی، (ایرلند) او، شخص خودش، حال معمولی خودش، (مونث - ضمیر سوم شخص مفرد) خودش:، خودش انزن

herself

<hr> معنی : دو دلی، تردید، درنگ <hr> معانی دیگر : hesitancy درنگ

معنی : دو دلی، تردید، درنگ معانی دیگر : hesitancy درنگ

hesitance

<hr> معنی : دو دلی، تردید، درنگ <hr> معانی دیگر : تذبذب، مولش، دودلی (hesitance هم می نویسند)، hesitance درنگ

معنی : دو دلی، تردید، درنگ معانی دیگر : تذبذب، مولش، دودلی (hesitance هم می نویسند)، hesitance درنگ

hesitancy

<hr> معنی : مردد، دو دل، تامل کننده <hr> معانی دیگر : مولنده، نامطمئن، مذبذب، مرددانه، دودلانه، تردیدآمیز، درنگ کننده

معنی : مردد، دو دل، تامل کننده معانی دیگر : مولنده، نامطمئن، مذبذب، مرددانه، دودلانه، تردیدآمیز، درنگ کننده

hesitant

<hr> معنی : مردد بودن، تامل کردن، درنگ کردن، پابپا کردن، بالکنت گفتن، بی میل بودن <hr> معانی دیگر : تردید کردن، اندیدن، دو دل بودن، این دست و آن دست کردن، مکث کردن، مطمئن نبودن

معنی : مردد بودن، تامل کردن، درنگ کردن، پابپا کردن، بالکنت گفتن، بی میل بودن معانی دیگر : تردید کردن، اندیدن، دو دل بودن، این دست و آن دست کردن، مکث کردن، مطمئن نبودن

hesitate

hesitating

<hr> معنی : دو دلی، تامل، درنگ <hr> معانی دیگر : تردید، مولش، مکث

معنی : دو دلی، تامل، درنگ معانی دیگر : تردید، مولش، مکث

hesitation

<hr> معنی : زهره، ستاره شام، ونوس، ناهید <hr> معانی دیگر : ستاره ی شامگاه

معنی : زهره، ستاره شام، ونوس، ناهید معانی دیگر : ستاره ی شامگاه

hesperus

<hr> معنی : ادم پولکی، ادم مزدور، وابسته به شهرهس <hr> معانی دیگر : وابسته به ایالت هس hesse و مردم آن (در آلمان)، بومی ایالت هس، هر یک از مزدوران اهل ایالت هس که در انقلاب امریکا برای انگلیس جنگیدند، وابسته به شهرهس hesse

معنی : ادم پولکی، ادم مزدور، وابسته به شهرهس معانی دیگر : وابسته به ایالت هس hesse و مردم آن (در آلمان)، بومی ایالت هس، هر یک از مزدوران اهل ایالت هس که در انقلاب امریکا برای انگلیس جنگیدند، وابسته به شهرهس hesse

hessian

<hr> معنی : بر افروخته، تحریک شده <hr> معانی دیگر : (امریکا- خودمانی) عصبانی، آتشی

معنی : بر افروخته، تحریک شده معانی دیگر : (امریکا- خودمانی) عصبانی، آتشی

het up

<hr> معنی : فاحشه، معشوقه <hr> معانی دیگر : (یونان باستان) کنیز و همخوابه، روسپی فرهیخته (hetaira هم می نویسند)، hetaira یونان قدیم معشوقه

معنی : فاحشه، معشوقه معانی دیگر : (یونان باستان) کنیز و همخوابه، روسپی فرهیخته (hetaira هم می نویسند)، hetaira یونان قدیم معشوقه

hetaera

<hr> معنی : گمراه <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد مذهب و اعتقاد) کژآیین، ناساز، ناهماندیش، کژ کیش، ارتداد آمیز، دگراندیش، نابروال (در برابر: راست کیش orthodox)، دارای مذهب وعقایدی مخالف عقاید عمومی، مرتد، زندیق

معنی : گمراه معانی دیگر : (به ویژه در مورد مذهب و اعتقاد) کژآیین، ناساز، ناهماندیش، کژ کیش، ارتداد آمیز، دگراندیش، نابروال (در برابر: راست کیش orthodox)، دارای مذهب وعقایدی مخالف عقاید عمومی، مرتد، زندیق

heterodox

<hr> معنی : ارتداد، زندقه <hr> معانی دیگر : کژآیینی، ناهماندیشی، دگراندیشی، ناسازی، نابروالی، کژکیشی، اعتقادنابروال، اصل ناساز، عقیده ی ناجور، کژاندیشه

معنی : ارتداد، زندقه معانی دیگر : کژآیینی، ناهماندیشی، دگراندیشی، ناسازی، نابروالی، کژکیشی، اعتقادنابروال، اصل ناساز، عقیده ی ناجور، کژاندیشه

heterodoxy

<hr> معنی : عدم تجانس <hr> معانی دیگر : جوربجوری، ناجوری

معنی : عدم تجانس معانی دیگر : جوربجوری، ناجوری

heterogeneity

<hr> معنی : ناجور، متباین، ناهمگون، غیر متجانس، تولید شده در خارج بدن <hr> معانی دیگر : (از نظر ساختمان و نوع و غیره) ناهمگن، نامتجانس، ناهمسان (در برابر: همگن، یکدست homogeneous)، (دارای بخش های ناهمانند) جوراجور، متنوع، ناهمزاد، ناهم تبار، ناهمگن

معنی : ناجور، متباین، ناهمگون، غیر متجانس، تولید شده در خارج بدن معانی دیگر : (از نظر ساختمان و نوع و غیره) ناهمگن، نامتجانس، ناهمسان (در برابر: همگن، یکدست homogeneous)، (دارای بخش های ناهمانند) جوراجور، متنوع، ناهمزاد، ناهم تبار، ناهمگن

heterogeneous

<hr> معنی : خلق الساعه، تولید و پیدایش ناگهانی، تناسل ناهمجنس <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) دگرزایی (alternation of generations هم می گویند)، تولید شده درخارج بدن

معنی : خلق الساعه، تولید و پیدایش ناگهانی، تناسل ناهمجنس معانی دیگر : (زیست شناسی) دگرزایی (alternation of generations هم می گویند)، تولید شده درخارج بدن

heterogenesis

<hr> معنی : ناجوری، تباین، ناهمگونی <hr> معانی دیگر : ناهمگنی، عدم تجانس

معنی : ناجوری، تباین، ناهمگونی معانی دیگر : ناهمگنی، عدم تجانس

heterogeny

<hr> معنی : غیر مشابه، غیر متجانس، بدون نسبت، سرم غیر انسانی، دگرسان <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی)دگرساخت، ناهم نهاد

معنی : غیر مشابه، غیر متجانس، بدون نسبت، سرم غیر انسانی، دگرسان معانی دیگر : (زیست شناسی)دگرساخت، ناهم نهاد

heterologous

<hr> معنی : عدم تجانس بیناعضای مختلف، ناهمگنیاعضاءازلحاظ ساختمانی، دگرسانی <hr> معانی دیگر : زیست شناسی عدم تجانس بین اعضای مختلف

معنی : عدم تجانس بیناعضای مختلف، ناهمگنیاعضاءازلحاظ ساختمانی، دگرسانی معانی دیگر : زیست شناسی عدم تجانس بین اعضای مختلف

heterology

<hr> معنی : پیروی از قانون دیگری <hr> معانی دیگر : انقیاد وپیروی از فرامین وقوانین شخص دیگری

معنی : پیروی از قانون دیگری معانی دیگر : انقیاد وپیروی از فرامین وقوانین شخص دیگری

heteronomy

<hr> معنی : علاقمند به جنس مخالف، وابسته به جنس مخالف <hr> معانی دیگر : ناهمجنس خواه، ناهمژاد باز (در برابر همجنس بازhomosexual)، مربوط به علاقه جنسی نسبت به جنس مخالف

معنی : علاقمند به جنس مخالف، وابسته به جنس مخالف معانی دیگر : ناهمجنس خواه، ناهمژاد باز (در برابر همجنس بازhomosexual)، مربوط به علاقه جنسی نسبت به جنس مخالف

heterosexual

<hr> معنی : علاقه بجنس مخالف <hr> معانی دیگر : علاقه بجنس مخالف

معنی : علاقه بجنس مخالف معانی دیگر : علاقه بجنس مخالف

heterosexuality

<hr> معنی : کشف کننده، پی برنده، اکتشافی، ابتکآری <hr> معانی دیگر : (آموزش و پرورش - کامپیوتر: وابسته به یادگیری عملی از راه تجربه و خطا) آروین آموزانه، آروینی، کاوشی، ذهنی، مکاشفه ای، ابتکلاری، بحکاکتشافی

معنی : کشف کننده، پی برنده، اکتشافی، ابتکآری معانی دیگر : (آموزش و پرورش - کامپیوتر: وابسته به یادگیری عملی از راه تجربه و خطا) آروین آموزانه، آروینی، کاوشی، ذهنی، مکاشفه ای، ابتکلاری، بحکاکتشافی

heuristic

<hr> معنی : قطع کردن، بریدن، انداختن <hr> معانی دیگر : (با زدن ضربه) بریدن، (با تبر و غیره) قطع کردن، (با ساطور یا شمشیر) زدن، (با: down) انداختن، (معمولا با: out) کندن، (با: to) پیروی کردن، رعایت کردن، پایبند بودن، منطبق بودن، مخفف: (امریکا) وزارت بهداشت و آموزش و رفاه، انداختن درخت وغیره، ضربت، شقه، ذبح، شکاف یاترک نتیجه ضربه

معنی : قطع کردن، بریدن، انداختن معانی دیگر : (با زدن ضربه) بریدن، (با تبر و غیره) قطع کردن، (با ساطور یا شمشیر) زدن، (با: down) انداختن، (معمولا با: out) کندن، (با: to) پیروی کردن، رعایت کردن، پایبند بودن، منطبق بودن، مخفف: (امریکا) وزارت بهداشت و آموزش و رفاه، انداختن درخت وغیره، ضربت، شقه، ذبح، شک

<hr> معنی : قطع کننده <hr> معانی دیگر : (با تبر یا اسکنه و غیره) بریده شده، تراشیده شده، بریدن، انداختن، قطع کردن، خردکردن، شکستن

معنی : قطع کننده معانی دیگر : (با تبر یا اسکنه و غیره) بریده شده، تراشیده شده، بریدن، انداختن، قطع کردن، خردکردن، شکستن

hewn

<hr> معنی : جادو گر، ساحره، سحر و جادو کردن <hr> معانی دیگر : (محلی) زن جادوگر، عفریته، (نشان یا چیز یا ورد که موجب بدبیاری می شود) چشم بد، طلسم، چیز بدیمن، بلازا (jinx هم می گویند)، مخفف:، شش ضلعی، شش پهلو، ساحر، جادوگر، سحر وجادو کردن

معنی : جادو گر، ساحره، سحر و جادو کردن معانی دیگر : (محلی) زن جادوگر، عفریته، (نشان یا چیز یا ورد که موجب بدبیاری می شود) چشم بد، طلسم، چیز بدیمن، بلازا (jinx هم می گویند)، مخفف:، شش ضلعی، شش پهلو، ساحر، جادوگر، سحر وجادو کردن

<hr> معنی : شش گوش، شش گوشه، شش پهلو <hr> معانی دیگر : (هندسه) شش پهلو، شش ضلعی، مسدس، شش بر

معنی : شش گوش، شش گوشه، شش پهلو معانی دیگر : (هندسه) شش پهلو، شش ضلعی، مسدس، شش بر

hexagon

<hr> معنی : شش وجهی، جسم شش سطحی <hr> معانی دیگر : (جسم) شش پهلو

معنی : شش وجهی، جسم شش سطحی معانی دیگر : (جسم) شش پهلو

واژه های حرف "h" - مترادف و متضاد