<hr> معنی : اسبی، وابسته به اسبدوانی <hr> معانی دیگر : معتاد به اسب دوانی

معنی : اسبی، وابسته به اسبدوانی معانی دیگر : معتاد به اسب دوانی

horsey

<hr> معنی : نصیحت امیز، ترغیبی، اندرز امیز، تشویقی <hr> معانی دیگر : اندرز امیز، نصیحت امیز، ترغیبی، تشویقی

معنی : نصیحت امیز، ترغیبی، اندرز امیز، تشویقی معانی دیگر : اندرز امیز، نصیحت امیز، ترغیبی، تشویقی

hortative

<hr> معنی : تشویقی، نصیحتی <hr> معانی دیگر : پندآمیز، اندرزین، نصیحت آمیز

معنی : تشویقی، نصیحتی معانی دیگر : پندآمیز، اندرزین، نصیحت آمیز

hortatory

<hr> معنی : وابسته به گلبرزی، وابسته به باغبانی وگل کاری <hr> معانی دیگر : وابسته به گل برزی، وابسته به باغبانی وگل کاری

معنی : وابسته به گلبرزی، وابسته به باغبانی وگل کاری معانی دیگر : وابسته به گل برزی، وابسته به باغبانی وگل کاری

horticultural

<hr> معنی : باغبانی علمی، گل برزی، علم رویانیدن گیاهها <hr> معانی دیگر : (هنر پرورش گل و میوه و سبزیجات) باغداری، گل پروری و سبزی کاری، باغبانی، پالیزکاری

معنی : باغبانی علمی، گل برزی، علم رویانیدن گیاهها معانی دیگر : (هنر پرورش گل و میوه و سبزیجات) باغداری، گل پروری و سبزی کاری، باغبانی، پالیزکاری

horticulture

<hr> معنی : هلهله <hr> معانی دیگر : (عبری) هوشیعانا (سپاس خدای را)، هوشیعانا، حمد

معنی : هلهله معانی دیگر : (عبری) هوشیعانا (سپاس خدای را)، هوشیعانا، حمد

hosanna

<hr> معنی : شلنگ، جوراب، لوله اب اتش نشانی <hr> معانی دیگر : شیلنگ، لوله ی پلاستیکی و خم شو (hose-pipe هم می گویند)، (اغلب با : down) با شیلنگ آب دادن یا پاشیدن، (در اصل) شلوار تنگ مردانه (که یا تا زانو و یا تا مچ پا می رسد)، (جمع) جوراب بلند، (جمع) جوراب کوتاه، لوله لاستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری

معنی : شلنگ، جوراب، لوله اب اتش نشانی معانی دیگر : شیلنگ، لوله ی پلاستیکی و خم شو (hose-pipe هم می گویند)، (اغلب با : down) با شیلنگ آب دادن یا پاشیدن، (در اصل) شلوار تنگ مردانه (که یا تا زانو و یا تا مچ پا می رسد)، (جمع) جوراب بلند، (جمع) جوراب کوتاه، لوله لاستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری

hose

<hr> معنی : هوشع نبی، کتاب هوشع نبی <hr> معانی دیگر : (انجیل)، هوشع (پیامبر یهود در سده ی هشتم پیش از میلاد)

معنی : هوشع نبی، کتاب هوشع نبی معانی دیگر : (انجیل)، هوشع (پیامبر یهود در سده ی هشتم پیش از میلاد)

hosea

<hr> معنی : جوراب بافی، جوراب و زیرپوش کشباف، جامه کش باف <hr> معانی دیگر : جوراب، جوراب آلات

معنی : جوراب بافی، جوراب و زیرپوش کشباف، جامه کش باف معانی دیگر : جوراب، جوراب آلات

hosiery

<hr> معنی : منزل، نوانخانه، خسته خانه، بیمارستان، اسایشگاه <hr> معانی دیگر : شبگاه مسافران (به ویژه اگر توسط راهبان اداره شود)، مهمانسرا، مسافرخانه، (خانه ای برای بیماران و مستمندان) تیمارگاه، دارالعجزه، آسایشگاه

معنی : منزل، نوانخانه، خسته خانه، بیمارستان، اسایشگاه معانی دیگر : شبگاه مسافران (به ویژه اگر توسط راهبان اداره شود)، مهمانسرا، مسافرخانه، (خانه ای برای بیماران و مستمندان) تیمارگاه، دارالعجزه، آسایشگاه

hospice

<hr> معنی : مهمان نواز، مهمان نوازانه، غریب نواز <hr> معانی دیگر : مهماندوست، بیگانه نواز، (پرگیر) مساعد، مطلوب، پذیرا، خوشایند

معنی : مهمان نواز، مهمان نوازانه، غریب نواز معانی دیگر : مهماندوست، بیگانه نواز، (پرگیر) مساعد، مطلوب، پذیرا، خوشایند

hospitable

<hr> معنی : بیمارستان، مریضخانه <hr> معانی دیگر : تیمارستان، تیمارگاه، (در اصل) شبگاه مسافران، مسافرخانه (معمولا توسط راهبان اداره می شد)، (در اصل) نوانخانه، یتیم خانه، (عامیانه) تعمیرگاه (به ویژه برای عروسک و ساعت و ابزار کوچک)

معنی : بیمارستان، مریضخانه معانی دیگر : تیمارستان، تیمارگاه، (در اصل) شبگاه مسافران، مسافرخانه (معمولا توسط راهبان اداره می شد)، (در اصل) نوانخانه، یتیم خانه، (عامیانه) تعمیرگاه (به ویژه برای عروسک و ساعت و ابزار کوچک)

hospital

<hr> معنی : ساکن بیمارستان <hr> معانی دیگر : فرقه های مسیحی که از بیماران ومعلولین پرستاری میکردند

معنی : ساکن بیمارستان معانی دیگر : فرقه های مسیحی که از بیماران ومعلولین پرستاری میکردند

hospitaler

<hr> معنی : خوش رویی، ضیافت، مهمان نوازی <hr> معانی دیگر : مهماندوستی، بیگانه نوازی، غریب نوازی، وابسته به هتل داری (یا مسافرخانه یا مهمانسرا داری)

معنی : خوش رویی، ضیافت، مهمان نوازی معانی دیگر : مهماندوستی، بیگانه نوازی، غریب نوازی، وابسته به هتل داری (یا مسافرخانه یا مهمانسرا داری)

hospitality

<hr> معنی : بستری، در بیمارستان بستری، دوره بستری شدن <hr> معانی دیگر : بستری شدن یا بودن در بیمارستان، وابسته به بیمارستانی شدن یا بیمارستانی بودن

معنی : بستری، در بیمارستان بستری، دوره بستری شدن معانی دیگر : بستری شدن یا بودن در بیمارستان، وابسته به بیمارستانی شدن یا بیمارستانی بودن

hospitalization

<hr> معنی : بستری کردن، در بیمارستان <hr> معانی دیگر : (در بیمارستان) بستری کردن، خواباندن

معنی : بستری کردن، در بیمارستان معانی دیگر : (در بیمارستان) بستری کردن، خواباندن

hospitalize

<hr> معنی : سپاه، گروه، دسته، خواجه، ازدحام، خانه دار، مهمانخانه دار، میزبان، صاحبخانه، مهمان دار، انگل دار <hr> معانی دیگر : بریده ی نان که در عشای ربانی خورده می شود، مهمانی دهنده، مهمان خدا، (مسابقات یا کنفرانس ها و غیره) کشور (یا شهر یا موسسه ی) میزبان، (زیست شناسی : موجود که به آن پیوند زده اند، سازواره ای که انگل در آن زندگی می کند) میزبان، (رادیو و تلویزیون و غیره) مجری برنامه، انجامگر، مهمان داری کردن، میزبانی کردن، پذیرایی کردن، (رادیو و تلویزیون و غیره) انجامگری کردن، مجری برنامه بودن، (قدیمی) هتل دار، مسافرخانه چی، می خانه دار، مهمانخانه چی، قشون، لشکر، ایل، جماعت، انبوه مردم، گروه بزرگ، جمعیت کثیر، شمار زیاد

معنی : سپاه، گروه، دسته، خواجه، ازدحام، خانه دار، مهمانخانه دار، میزبان، صاحبخانه، مهمان دار، انگل دار معانی دیگر : بریده ی نان که در عشای ربانی خورده می شود، مهمانی دهنده، مهمان خدا، (مسابقات یا کنفرانس ها و غیره) کشور (یا شهر یا موسسه ی) میزبان، (زیست شناسی : موجود که به آن پیوند زده اند، سازواره 

host

<hr> معنی : وثیقه، گرو، گروگان، شخص گروی <hr> معانی دیگر : گروگان، شخص گروی، وثیقه

معنی : وثیقه، گرو، گروگان، شخص گروی معانی دیگر : گروگان، شخص گروی، وثیقه

hostage

<hr> معنی : شبانه روزی، هتل <hr> معانی دیگر : خوابگاه دانشجویی، رجوع شود به: youth hostel، مسافرخانه، مهمانسرا، شبانه روزی دانشکده یا دانشکده

معنی : شبانه روزی، هتل معانی دیگر : خوابگاه دانشجویی، رجوع شود به: youth hostel، مسافرخانه، مهمانسرا، شبانه روزی دانشکده یا دانشکده

hostel

<hr> معنی : مهمان دار، مقیم شبانه روزی <hr> معانی دیگر : (قدیمی) مسافرخانه چی، مهمان دار مهمانسرا

معنی : مهمان دار، مقیم شبانه روزی معانی دیگر : (قدیمی) مسافرخانه چی، مهمان دار مهمانسرا

hosteler

<hr> معنی : شبانه روزی <hr> معانی دیگر : هتل، متل، مهمانسرا، مسافرخانه، خوابگاه

معنی : شبانه روزی معانی دیگر : هتل، متل، مهمانسرا، مسافرخانه، خوابگاه

hostelry

<hr> معنی : میزبان، زن مهماندار، زن میزبان، بانوی صاحبخانه <hr> معانی دیگر : (زن) میزبان، صاحبخانه، مهمانی دهنده، صاحب مهمانی، مهمان خدا، (زن) مسافرخانه چی، مهمانخانه چی، زوجه ی مسافرخانه چی، (هواپیما) مهماندار، (رستوران) راهنما و سرپیشخدمت (که مشتریان را می نشاند)

معنی : میزبان، زن مهماندار، زن میزبان، بانوی صاحبخانه معانی دیگر : (زن) میزبان، صاحبخانه، مهمانی دهنده، صاحب مهمانی، مهمان خدا، (زن) مسافرخانه چی، مهمانخانه چی، زوجه ی مسافرخانه چی، (هواپیما) مهماندار، (رستوران) راهنما و سرپیشخدمت (که مشتریان را می نشاند)

hostess

<hr> معنی : دشمن، عدو، ضد، ضد، متخاصم، خصومت امیز <hr> معانی دیگر : وابسته به دشمن، ناوردی، خصم، پرکینه، غیر دوستانه، خصمانه، دشمنانه، خصومت آمیز، کین آمیز، کین توز، مخالف، کیاگن، ناسازگار، (بازرگانی و مالیه) وابسته به بدست آوردن اکثریت سهام و مهار شرکت علیرغم میل مدیران آن

معنی : دشمن، عدو، ضد، ضد، متخاصم، خصومت امیز معانی دیگر : وابسته به دشمن، ناوردی، خصم، پرکینه، غیر دوستانه، خصمانه، دشمنانه، خصومت آمیز، کین آمیز، کین توز، مخالف، کیاگن، ناسازگار، (بازرگانی و مالیه) وابسته به بدست آوردن اکثریت سهام و مهار شرکت علیرغم میل مدیران آن

hostile

<hr> معنی : خصومت، عداوت، ستیزگی، ضدیت، عملیات خصمانه <hr> معانی دیگر : دشمنی، کین، کینه، پرخاشجویی، کار دشمنی آمیز، عمل خصمانه، (جمع) جنگ، عملیات جنگی

معنی : خصومت، عداوت، ستیزگی، ضدیت، عملیات خصمانه معانی دیگر : دشمنی، کین، کینه، پرخاشجویی، کار دشمنی آمیز، عمل خصمانه، (جمع) جنگ، عملیات جنگی

hostility

<hr> معنی : مهتر، مسافرخانه چی <hr> معانی دیگر : چاروادار، اسب بان، مکانیک کامیون و لوکوموتیو، مهمانخانه دار

معنی : مهتر، مسافرخانه چی معانی دیگر : چاروادار، اسب بان، مکانیک کامیون و لوکوموتیو، مهمانخانه دار

hostler

<hr> معنی : تند، حاد، تیز، با حرارت، تابان، گرم، داغ، تند مزاج، اتشین، برانگیخته، پر حرارت، تفته، داغ کردن یا شدن، بگرمی <hr> معانی دیگر : تفت، تفتان، پرادویه، تند (مزه یا بو)، دهان سوز، پرشور، زود خشم، آتشی (مزاج)، جوشی، برآشفته، خشم آلود، خشمگین، شدید، پرتکاپو، پرتنش، شهوت زده، (از نظر جنسی) تحریک شده، حشری، جنجال آفرین، مورد بحث روز، (عامیانه - مسابقه و قمار و انتخابات و غیره) موفق، خوش شانس، سرچنگ، نزدیک به هدف، از نزدیک (در تعقیب)، (برق) برقدار، (فیزیک اتمی) بسیار تابشگر، بسیار رادیواکتیو، (رنگ حاکی از داغی) قرمز، سرخ، نارنجی، (رنگ) تند، تازه وارد، گرم و تازه، (مال) مسروقه، (اخیرا) دزدی شده، قاچاق، مورد تعقیب پلیس، (خودمانی) عالی، معرکه، خیلی خوب، چشم گیر، پرموفقیت، به گرمی، به طور داغ، داغ داغ، داه، داهکردن یا شدن

معنی : تند، حاد، تیز، با حرارت، تابان، گرم، داغ، تند مزاج، اتشین، برانگیخته، پر حرارت، تفته، داغ کردن یا شدن، بگرمی معانی دیگر : تفت، تفتان، پرادویه، تند (مزه یا بو)، دهان سوز، پرشور، زود خشم، آتشی (مزاج)، جوشی، برآشفته، خشم آلود، خشمگین، شدید، پرتکاپو، پرتنش، شهوت زده، (از نظر جنسی) تحریک شده، حشری

<hr> (خودمانی) حرف بی معنی و تظاهر آمیز، حرف مفت، باد شکم، چاخان، هوای گرم، چاخان his threats are hot air تهدیدهای او پوچ هستند

(خودمانی) حرف بی معنی و تظاهر آمیز، حرف مفت، باد شکم، چاخان، هوای گرم، چاخان his threats are hot air تهدیدهای او پوچ هستند

hot air

<hr> (امریکا) پنکیک، کیک گرم، خوب به فروش رفتن

(امریکا) پنکیک، کیک گرم، خوب به فروش رفتن

hot cake

<hr> معنی : سوسیس، هات داگ، ساندویچ سوسیس، سوسیس بزرگ <hr> معانی دیگر : گوشت آکند، (امریکا - خودمانی)، خودنمایی کردن، (در مسابقه و غیره برای جلب توجه) شیرین کاری کردن، پز دادن، آدم خودنما، نمایش کار، متظاهر، سوسیگ، ورزش : ورزشکار ممتاز

معنی : سوسیس، هات داگ، ساندویچ سوسیس، سوسیس بزرگ معانی دیگر : گوشت آکند، (امریکا - خودمانی)، خودنمایی کردن، (در مسابقه و غیره برای جلب توجه) شیرین کاری کردن، پز دادن، آدم خودنما، نمایش کار، متظاهر، سوسیگ، ورزش : ورزشکار ممتاز

hot dog

<hr> شلوار تنگ و کوتاه زنانه، میل جنسی شدید

شلوار تنگ و کوتاه زنانه، میل جنسی شدید

hot pants

<hr> معنی : فلفل قرمز، بوته فلفل قرمز <hr> معانی دیگر : انواع فلفل های تند (رجوع شود به: capsicum)

معنی : فلفل قرمز، بوته فلفل قرمز معانی دیگر : انواع فلفل های تند (رجوع شود به: capsicum)

hot pepper

<hr> چراغ خوراک پزی (قابل حمل و برقی یا گازی)، خوراک پز (کوچک)، چراه خوراک پزی برقی یا نفتی ویا گازی

چراغ خوراک پزی (قابل حمل و برقی یا گازی)، خوراک پز (کوچک)، چراه خوراک پزی برقی یا نفتی ویا گازی

hot plate

<hr> (خودمانی - اتومبیلی که ابزار تجملی و تزیینی آنرا کنده و موتور آنرا برای سرعت بیشتر تقویت کرده اند) گرم تاز، هات راد، اتومبیل شکاری وسریع السیر، اتومبیل مسابقه ای

(خودمانی - اتومبیلی که ابزار تجملی و تزیینی آنرا کنده و موتور آنرا برای سرعت بیشتر تقویت کرده اند) گرم تاز، هات راد، اتومبیل شکاری وسریع السیر، اتومبیل مسابقه ای

hot rod

<hr> صندلی برقی (برای اعدام کردن) (electric chair هم می گویند)، صندلی الکتریکی

صندلی برقی (برای اعدام کردن) (electric chair هم می گویند)، صندلی الکتریکی

hot seat

<hr> معنی : عشرتکده <hr> معانی دیگر : ناحیه ی ناآرام (به ویژه از نظر سیاسی و اجتماعی)، ناحیه ی دارای حرارت و تابشگری شدید، (ریخته گری و دیگ بخار و غیره) مرکز داغ، گرمگاه، پاتوق جوانان، نقاط حساس ( معمولا در نرم افزارها ) که با کلیک روی آن کار خاصی انجام می شود

معنی : عشرتکده معانی دیگر : ناحیه ی ناآرام (به ویژه از نظر سیاسی و اجتماعی)، ناحیه ی دارای حرارت و تابشگری شدید، (ریخته گری و دیگ بخار و غیره) مرکز داغ، گرمگاه، پاتوق جوانان، نقاط حساس ( معمولا در نرم افزارها ) که با کلیک روی آن کار خاصی انجام می شود

hot spot

<hr> معنی : چشمه اب گرم <hr> معانی دیگر : چشمه ی آبگرم (با حرارت بیش از 37 درجه ی سانتیگراد)

معنی : چشمه اب گرم معانی دیگر : چشمه ی آبگرم (با حرارت بیش از 37 درجه ی سانتیگراد)

hot spring

<hr> وان چوبی و بزرگ (که چند نفر می توانند با هم در آن استحمام کنند)

وان چوبی و بزرگ (که چند نفر می توانند با هم در آن استحمام کنند)

hot tub

<hr> معنی : سر چشمه <hr> معانی دیگر : جای نشو و نمو، رستنگاه، (کشاورزی) گرمخانه، گلخانه، پرورشگاه گیاه، منبع، بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد، محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد

معنی : سر چشمه معانی دیگر : جای نشو و نمو، رستنگاه، (کشاورزی) گرمخانه، گلخانه، پرورشگاه گیاه، منبع، بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد، محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد

hotbed

<hr> معنی : تکان خوردن، لولیدن، بیقراری کردن <hr> معانی دیگر : اسکاتلند لولیدن، حق، سرجمع کردن دارایی

معنی : تکان خوردن، لولیدن، بیقراری کردن معانی دیگر : اسکاتلند لولیدن، حق، سرجمع کردن دارایی

hotch

<hr> معنی : رویهم ریختن اموال <hr> معانی دیگر : (انگلیس - حقوق) یک کاسه کردن اموال چند نفر و تقسیم متساوی آن میان آنان یا ورثه ی آنان، سرجمع کردن دارایی

معنی : رویهم ریختن اموال معانی دیگر : (انگلیس - حقوق) یک کاسه کردن اموال چند نفر و تقسیم متساوی آن میان آنان یا ورثه ی آنان، سرجمع کردن دارایی

hotchpot

<hr> معنی : اش شله قلمکار، اش درهم و برهم <hr> معانی دیگر : (خوراکپزی) آش گوشت و سبزیجات مختلف، آش شله قلمکار، رجوع شود به: hodgepodge

معنی : اش شله قلمکار، اش درهم و برهم معانی دیگر : (خوراکپزی) آش گوشت و سبزیجات مختلف، آش شله قلمکار، رجوع شود به: hodgepodge

hotchpotch

<hr> معنی : هتل، مسافرخانه، مهمانخانه <hr> معانی دیگر : مهمانسرا

معنی : هتل، مسافرخانه، مهمانخانه معانی دیگر : مهمانسرا

hotel

<hr> معنی : تسریع کردن، عجله کردن، سراسیمه رفتن، سراسیمه، باشتاب، گریزان <hr> معانی دیگر : با عجله، در تعجیل، (با : it) شتاب کردن، (عامیانه)، (شوخی عملی) قرار دادن کبریت افروخته در درز کفش کسی که توجهش به جای دیگری است

معنی : تسریع کردن، عجله کردن، سراسیمه رفتن، سراسیمه، باشتاب، گریزان معانی دیگر : با عجله، در تعجیل، (با : it) شتاب کردن، (عامیانه)، (شوخی عملی) قرار دادن کبریت افروخته در درز کفش کسی که توجهش به جای دیگری است

hotfoot

<hr> معنی : ادم بی پروا، ادم شتابکار، ادم عجول <hr> معانی دیگر : آدم جوشی، آدم پرجوش و خروش، شخص غیرتی و زودخشم، بی باک

معنی : ادم بی پروا، ادم شتابکار، ادم عجول معانی دیگر : آدم جوشی، آدم پرجوش و خروش، شخص غیرتی و زودخشم، بی باک

hothead

<hr> زودخشم، آتشی مزاج، نارخوی، تندخو، عجول، شتابگر، بی شکیب، ناشکیبا، نابردبار، بیپروا

زودخشم، آتشی مزاج، نارخوی، تندخو، عجول، شتابگر، بی شکیب، ناشکیبا، نابردبار، بیپروا

hotheaded

<hr> معنی : زندان، گلخانه، گرمخانه <hr> معانی دیگر : (پرورده شده در گلخانه) گلخانه ای، گرمخانه ای، گرمخانه (greenhouse هم می گویند)، عشرتکده

معنی : زندان، گلخانه، گرمخانه معانی دیگر : (پرورده شده در گلخانه) گلخانه ای، گرمخانه ای، گرمخانه (greenhouse هم می گویند)، عشرتکده

hothouse

<hr> معنی : ادم تند و بی پروا <hr> معانی دیگر : جوان شرور و زودخشم، کله شق و آتشی مزاج

معنی : ادم تند و بی پروا معانی دیگر : جوان شرور و زودخشم، کله شق و آتشی مزاج

hotspur

<hr> معنی : بالکنت گفتن

واژه های حرف "h" - مترادف و متضاد