<hr> معنی : کتابفروشی، مجموعه کتب، کتابخانه، قرائتخانه <hr> معانی دیگر : کتابخانه (مجموعه ی کتاب ها و یا ساختمان یا اتاق آنها)

معنی : کتابفروشی، مجموعه کتب، کتابخانه، قرائتخانه معانی دیگر : کتابخانه (مجموعه ی کتاب ها و یا ساختمان یا اتاق آنها)

library

<hr> معنی : سریش، چسب نشاستهای <hr> معانی دیگر : نوعی خمیر چسبنده که از نشاسته درست میکنند

معنی : سریش، چسب نشاستهای معانی دیگر : نوعی خمیر چسبنده که از نشاسته درست میکنند

library paste

<hr> دانش کتابداری، (در دانشگاه ها) رشته ی کتابداری، علم کتابداری، علم تنظیم ومحافظت از کتب

دانش کتابداری، (در دانشگاه ها) رشته ی کتابداری، علم کتابداری، علم تنظیم ومحافظت از کتب

library science

<hr> معنی : جنبش، نوسان، جنبش نمایان ماه، ارتعاش، جنبش ترازویی و حرکت موازنهای <hr> معانی دیگر : نوسان، جنبش، جنبش ترازویی و حرکت موازنه ای، جنبش نمایان ماه، ارتعاش

معنی : جنبش، نوسان، جنبش نمایان ماه، ارتعاش، جنبش ترازویی و حرکت موازنهای معانی دیگر : نوسان، جنبش، جنبش ترازویی و حرکت موازنه ای، جنبش نمایان ماه، ارتعاش

libration

<hr> معنی : نویسنده اشعار اپرا <hr> معانی دیگر : (موسیقی) مصنف لیبرتوها، نویسنده ی اپرانامه

معنی : نویسنده اشعار اپرا معانی دیگر : (موسیقی) مصنف لیبرتوها، نویسنده ی اپرانامه

librettist

<hr> معنی : کتاب اشعار اپرا، اشعار اپرا <hr> معانی دیگر : (موسیقی)، اپرانامه (متن گفتارها و شعرهای اپرا و سایر قطعات موسیقی نسبتا بلند)، کتاب اشعار اپرا opera

معنی : کتاب اشعار اپرا، اشعار اپرا معانی دیگر : (موسیقی)، اپرانامه (متن گفتارها و شعرهای اپرا و سایر قطعات موسیقی نسبتا بلند)، کتاب اشعار اپرا opera

libretto

<hr> معنی : اهل لیبی، ساکن لیبی <hr> معانی دیگر : وابسته به کشور لیبی و مردم و فرهنگ آن، لیبیایی

معنی : اهل لیبی، ساکن لیبی معانی دیگر : وابسته به کشور لیبی و مردم و فرهنگ آن، لیبیایی

libyan

<hr> معنی : شپش ها <hr> معانی دیگر : جمع واژه ی: louse، صورت جمع louse

معنی : شپش ها معانی دیگر : جمع واژه ی: louse، صورت جمع louse

lice

<hr> معنی : جواز شغل، اجازه رفتن دادن، پروانه دادن <hr> معانی دیگر : license اجازه، پروانه، جواز، مرخص کردن

معنی : جواز شغل، اجازه رفتن دادن، پروانه دادن معانی دیگر : license اجازه، پروانه، جواز، مرخص کردن

licence

<hr> معنی : اجازه، پروانه، جواز، جواز شغل، اجازه رفتن دادن، پروانه دادن، مرخص کردن <hr> معانی دیگر : گواهینامه، تصدیق، پته، پرگه، پرگنامه، اجازه ی رسمی، امتیاز رسمی، برگ رسمی، بخشودگی (از پیروی مقررات و غیره)، معافیت، آزادی عمل، بی بندو باری، آزادی زیادی، بی لگامی، افسار گسیختگی، سواستفاده از آزادی، نارواگری، 5 - هرزگی، لچری، پیروی از هوی و هوس، بی بند و باری جنسی، 6 - اجازه ی رسمی دادن به، جواز دادن به، گواهینامه دادن به، پروانه دادن به، مجاز کردن (licence هم می نویسند)

معنی : اجازه، پروانه، جواز، جواز شغل، اجازه رفتن دادن، پروانه دادن، مرخص کردن معانی دیگر : گواهینامه، تصدیق، پته، پرگه، پرگنامه، اجازه ی رسمی، امتیاز رسمی، برگ رسمی، بخشودگی (از پیروی مقررات و غیره)، معافیت، آزادی عمل، بی بندو باری، آزادی زیادی، بی لگامی، افسار گسیختگی، سواستفاده از آزادی، نارواگری،

license

<hr> معنی : پلاک <hr> معانی دیگر : (انگلیس: number-plate) نمره ی اتومبیل (وسایر وسایط نقلیه)

معنی : پلاک معانی دیگر : (انگلیس: number-plate) نمره ی اتومبیل (وسایر وسایط نقلیه)

license plate

<hr> معنی : مجاز <hr> معانی دیگر : پرگه دار، دارای پروانه (یا جواز یا گواهینامه و غیره)

معنی : مجاز معانی دیگر : پرگه دار، دارای پروانه (یا جواز یا گواهینامه و غیره)

licensed

<hr> معنی : لیسانسیه، دارنده پروانه، صاحب جواز <hr> معانی دیگر : دارنده ی جواز (یا پروانه یا گواهینامه و غیره)، پرگدار، پروانه دار

معنی : لیسانسیه، دارنده پروانه، صاحب جواز معانی دیگر : دارنده ی جواز (یا پروانه یا گواهینامه و غیره)، پرگدار، پروانه دار

licensee

<hr> معنی : اجازه، پروانه <hr> معانی دیگر : صدور گواهینامه یا جواز (مثلا برای پزشکی)، اجازه بخصوص اجازه موعظه وخطابه

معنی : اجازه، پروانه معانی دیگر : صدور گواهینامه یا جواز (مثلا برای پزشکی)، اجازه بخصوص اجازه موعظه وخطابه

licensure

<hr> معنی : لیسانسیه، دارنده پروانه <hr> معانی دیگر : (کسی که در حرفه ای دارای پروانه و اجازه نامه ی رسمی است) دارنده ی گواهی نامه ی رسمی، رسما مجاز، دارای جواز

معنی : لیسانسیه، دارنده پروانه معانی دیگر : (کسی که در حرفه ای دارای پروانه و اجازه نامه ی رسمی است) دارنده ی گواهی نامه ی رسمی، رسما مجاز، دارای جواز

licentiate

<hr> معنی : بد اخلاق، ول، هرزه، شهوتران، مبنی بر هرزگی <hr> معانی دیگر : (از نظر اخلاقی و جنسی) لگام گسیخته، افسار گسیخته، بی بندو بار، لچر، هیز

معنی : بد اخلاق، ول، هرزه، شهوتران، مبنی بر هرزگی معانی دیگر : (از نظر اخلاقی و جنسی) لگام گسیخته، افسار گسیخته، بی بندو بار، لچر، هیز

licentious

<hr> معنی : گلسنگ، با گلسنگ پوشاندن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گلسنگ، (پزشکی) بیماری لیکن (که نشان آن پیداشدن لکه و پاپول بر روی پوست بدن است)

معنی : گلسنگ، با گلسنگ پوشاندن معانی دیگر : (گیاه شناسی) گلسنگ، (پزشکی) بیماری لیکن (که نشان آن پیداشدن لکه و پاپول بر روی پوست بدن است)

lichen

<hr> معنی : مجاز، روا، حراجی، قانونی، مشروع، حلال <hr> معانی دیگر : پرگدار، دادیک، کردنی، حراج، فروش از طریق مزایده

معنی : مجاز، روا، حراجی، قانونی، مشروع، حلال معانی دیگر : پرگدار، دادیک، کردنی، حراج، فروش از طریق مزایده

licit

<hr> معنی : لیسه، لیس، لیسیدن، زبان زدن، مغلوب کردن، زبانه کشیدن، تازیانه زدن <hr> معانی دیگر : لیس زدن، لشتن، (مانند زبان در حال لیسیدن) به نرمی از روی چیزی رد شدن یا تماس حاصل کردن، (عامیانه) شلاق زدن، چوب زدن، کتک زدن، (عامیانه) غلبه کردن بر، پیروز شدن، مهار کردن، فائق آمدن، لیسش، مقدار کم، (عامیانه) ضربه ی شدید، فعالیت شدید و کوته مدت (و معمولا توام با بی دقتی) (lick and promise هم می گویند)، (معمولا جمع - خودمانی) فرصت، نوبت، پستا، رجوع شود به: salt lick، گام سریع، سرعت زیاد (و کوته مدت)، خیزش، (موسیقی جاز) قطعه ی فی البدیهه، فراگرفتن

معنی : لیسه، لیس، لیسیدن، زبان زدن، مغلوب کردن، زبانه کشیدن، تازیانه زدن معانی دیگر : لیس زدن، لشتن، (مانند زبان در حال لیسیدن) به نرمی از روی چیزی رد شدن یا تماس حاصل کردن، (عامیانه) شلاق زدن، چوب زدن، کتک زدن، (عامیانه) غلبه کردن بر، پیروز شدن، مهار کردن، فائق آمدن، لیسش، مقدار کم، (عامیانه) ضربه 

lick

<hr> معنی : مشتاق، اشتهااور، اشپزماهر، هوس ران <hr> معانی دیگر : (قدیمی) شهوت ران، هیز، حریص (به ویژه درباره ی خوراک)، مایل

معنی : مشتاق، اشتهااور، اشپزماهر، هوس ران معانی دیگر : (قدیمی) شهوت ران، هیز، حریص (به ویژه درباره ی خوراک)، مایل

lickerish

<hr> معنی : شلاق زنی، لیس، لیس زنی، بشکل دراوری <hr> معانی دیگر : لیسیدن، لیسش

معنی : شلاق زنی، لیس، لیس زنی، بشکل دراوری معانی دیگر : لیسیدن، لیسش

licking

<hr> معنی : بادنجان دور قاب چین، کاسه لیس <hr> معانی دیگر : چاپلوس

معنی : بادنجان دور قاب چین، کاسه لیس معانی دیگر : چاپلوس

lickspittle

<hr> معنی : شیرین بیان، مهک، سوس <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) شیرین بیان (glycyrrhiza glabra از خانواده ی pea)، ریشه ی شیرین بیان، مهک glabra glycyrrhiza

معنی : شیرین بیان، مهک، سوس معانی دیگر : (گیاه شناسی) شیرین بیان (glycyrrhiza glabra از خانواده ی pea)، ریشه ی شیرین بیان، مهک glabra glycyrrhiza

licorice

<hr> معنی : یساول، پیشرو حاکم وغیره، متصدی مجازات <hr> معانی دیگر : (روم باستان: پیشقراول و رهگشای قضات) لیکتور

معنی : یساول، پیشرو حاکم وغیره، متصدی مجازات معانی دیگر : (روم باستان: پیشقراول و رهگشای قضات) لیکتور

lictor

<hr> معنی : سر، کلاهک، سر پوش، دریچه، چفت، پلک چشم، کلاهک گذاشتن، دریچه گذاشتن، چفت زدن به <hr> معانی دیگر : (کتری یا چمدان و غیره) در، نهنبان، پوشنه، (عامیانه) جلوگیر، مهار، قید و بند، ممانعت، جلوگیری، مخفف: eyelid (پلک چشم)، (خودمانی) کلاه، (خودمانی) یک بسته ماری جوانا (حدود یک اونس)، رجوع شود به: operculum

معنی : سر، کلاهک، سر پوش، دریچه، چفت، پلک چشم، کلاهک گذاشتن، دریچه گذاشتن، چفت زدن به معانی دیگر : (کتری یا چمدان و غیره) در، نهنبان، پوشنه، (عامیانه) جلوگیر، مهار، قید و بند، ممانعت، جلوگیری، مخفف: eyelid (پلک چشم)، (خودمانی) کلاه، (خودمانی) یک بسته ماری جوانا (حدود یک اونس)، رجوع شود به: operculum

<hr> معنی : سرپوشیده <hr> معانی دیگر : سرپوش دار، سردار، کلاهک دار، دارای نوع بخصوصی پلک (چشم)، در دار

معنی : سرپوشیده معانی دیگر : سرپوش دار، سردار، کلاهک دار، دارای نوع بخصوصی پلک (چشم)، در دار

lidded

<hr> معنی : بی دریچه، بی پلک <hr> معانی دیگر : بدون در، بی در، بی سرپوش، بی نهنبان، (چشم) بی پلک

معنی : بی دریچه، بی پلک معانی دیگر : بدون در، بی در، بی سرپوش، بی نهنبان، (چشم) بی پلک

lidless

<hr> معنی : میعادگاه قشنگ ساحلی <hr> معانی دیگر : هتل و رستوران کنار دریا

معنی : میعادگاه قشنگ ساحلی معانی دیگر : هتل و رستوران کنار دریا

lido

<hr> معنی : دروغ، چگونگی، افتادن، کذب، خلاف، وضع، خوابیدن، دروغ گفتن، ماندن، واقع شدن، دراز کشیدن، قرار گرفتن، سخن نادرست گفتن، موقتا ماندن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: down) دراز کشیدن، (روی چیزی) خوابیدن، والمیدن، (روی زمین) تخت شدن، واکشیدن، غنودن، (به صورت خوابیده یا افقی) قرار داشتن، باقیماندن، (هنوز) بودن، افتاده بودن، دفن شدن، خاک شدن، (حقوق) وارد بودن، دعوی پذیر بودن، طرز قرار گیری، نهشت، بودش، بودوارش، (محل گردهمایی جانوران) هم گردگاه، کنام، (انگلیس) دوران استراحت، (قدیمی) اتراق کردن، (قدیمی - با: with) مقاربت جنسی کردن با، همخوابگی کردن با، گمراه کردن، گول زدن، با دروغگویی کاری را از پیش بردن یا به جایی رسیدن، n :دروه گفتن، vt : دراز کشیدن، استراحت کردن با down، موقعیت

معنی : دروغ، چگونگی، افتادن، کذب، خلاف، وضع، خوابیدن، دروغ گفتن، ماندن، واقع شدن، دراز کشیدن، قرار گرفتن، سخن نادرست گفتن، موقتا ماندن معانی دیگر : (معمولا با: down) دراز کشیدن، (روی چیزی) خوابیدن، والمیدن، (روی زمین) تخت شدن، واکشیدن، غنودن، (به صورت خوابیده یا افقی) قرار داشتن، باقیماندن، (هنوز) ب

lie around

lie before

<hr> معنی : استراحت کردن، غیر فعال باقی ماندن <hr> معانی دیگر : تورفتگی دیوار یا دوراهی، معبر تنگ

معنی : استراحت کردن، غیر فعال باقی ماندن معانی دیگر : تورفتگی دیوار یا دوراهی، معبر تنگ

lie by

<hr> معنی : دروغ سنج، دستگاه کشف دروغ <hr> معانی دیگر : (دستگاه) دروغیاب (polygraph هم می گویند)، دروه سنج، دستگاه کشف دروه

معنی : دروغ سنج، دستگاه کشف دروغ معانی دیگر : (دستگاه) دروغیاب (polygraph هم می گویند)، دروه سنج، دستگاه کشف دروه

lie detector

<hr> معنی : استراحت کردن، دراز کشیدن، تسامح کردن، از زیر کار شانه خالی کردن <hr> معانی دیگر : خوابیدن (down برای تاکید به کار می رود)، استراحت کوتاه

معنی : استراحت کردن، دراز کشیدن، تسامح کردن، از زیر کار شانه خالی کردن معانی دیگر : خوابیدن (down برای تاکید به کار می رود)، استراحت کوتاه

lie down

<hr> معنی : ارزیدن، در بستر زایمان بودن <hr> معانی دیگر : دوران نقاهت (به ویژه پس از زایمان) را گذراندن، تمام شدن

معنی : ارزیدن، در بستر زایمان بودن معانی دیگر : دوران نقاهت (به ویژه پس از زایمان) را گذراندن، تمام شدن

lie in

<hr> 1- (در اثر شکست یا خستگی و غیره) بر زمین افتاده باقی ماندن 2- پنهان شدن، در انظار نیامدن، آفتابی نشدن 3- (در انتظار فرصت مناسب) خف کردن، 1- خود را پنهان یا ناپیدا کردن، از نظرها محو شدن یا کردن، قایم شدن 2- (با شکیبایی) منتظر فرصت ماندن

1- (در اثر شکست یا خستگی و غیره) بر زمین افتاده باقی ماندن 2- پنهان شدن، در انظار نیامدن، آفتابی نشدن 3- (در انتظار فرصت مناسب) خف کردن، 1- خود را پنهان یا ناپیدا کردن، از نظرها محو شدن یا کردن، قایم شدن 2- (با شکیبایی) منتظر فرصت ماندن

lie low

<hr> معنی : از کار دست کشیدن، استراحت کردن، اندکی دور از کشتی ماندن <hr> معانی دیگر : (کشتیرانی) از ساحل یا کشتی های دیگر فاصله گرفتن، دور ایستادن، اندکی دور از کشتی یا دور از ساحل ماندن

معنی : از کار دست کشیدن، استراحت کردن، اندکی دور از کشتی ماندن معانی دیگر : (کشتیرانی) از ساحل یا کشتی های دیگر فاصله گرفتن، دور ایستادن، اندکی دور از کشتی یا دور از ساحل ماندن

lie off

<hr> معنی : بتاخیر افتادن، متمایل بودن <hr> معانی دیگر : ماندن و صبر کردن (تا زمانی معین)، در انتظار باقی ماندن، معوق ماندن، متمایل شدن، منتظر ماندن

معنی : بتاخیر افتادن، متمایل بودن معانی دیگر : ماندن و صبر کردن (تا زمانی معین)، در انتظار باقی ماندن، معوق ماندن، متمایل شدن، منتظر ماندن

lie over

<hr> معنی : خزیدن، استراحت کردن، در بستر ماندن، در اغل ماندن، در کنار ماندن <hr> معانی دیگر : بعد از فعالیت استراحت کردن، درکنام ماندن

معنی : خزیدن، استراحت کردن، در بستر ماندن، در اغل ماندن، در کنار ماندن معانی دیگر : بعد از فعالیت استراحت کردن، درکنام ماندن

lie up

<hr> معنی : ارباب، صاحب تیول، هم بیعت <hr> معانی دیگر : (قانون فئودال ها) دارای حق خدمت و بیعت از طرف رعایا، وفادار، نمک شناس، ارباب کل، سرور، اعلیحضرت، تیول دار

معنی : ارباب، صاحب تیول، هم بیعت معانی دیگر : (قانون فئودال ها) دارای حق خدمت و بیعت از طرف رعایا، وفادار، نمک شناس، ارباب کل، سرور، اعلیحضرت، تیول دار

liege

<hr> معنی : وقوف، رعیت جان نثار، هم بیعت نسبت به تیولدار <hr> معانی دیگر : رعیت، پیرو لرد، بیعت کننده، هم بیعت نسبت به تیولدار، وفادار، رعیت جان نثار

معنی : وقوف، رعیت جان نثار، هم بیعت نسبت به تیولدار معانی دیگر : رعیت، پیرو لرد، بیعت کننده، هم بیعت نسبت به تیولدار، وفادار، رعیت جان نثار

liegeman

<hr> معنی : حق رهن، حق گروی <hr> معانی دیگر : (حقوق) حق حبس، جلوگیری از فروش ملک تا هنگام برطرف شدن ادعاهای اشخاص ثالث، (تاهنگام برطرف شدن ادعا) ممنوع الفروش سازی، حق حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود، طحال، سپرز

معنی : حق رهن، حق گروی معانی دیگر : (حقوق) حق حبس، جلوگیری از فروش ملک تا هنگام برطرف شدن ادعاهای اشخاص ثالث، (تاهنگام برطرف شدن ادعا) ممنوع الفروش سازی، حق حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود، طحال، سپرز

lien

<hr> معنی : جا، در عوض <hr> معانی دیگر : مکان، محل، عو­، بجای، در عو­

معنی : جا، در عوض معانی دیگر : مکان، محل، عو­، بجای، در عو­

lieu

<hr> معنی : درجه ستوانی، نیابت، ناوبانی، قلمرو ستوانی <hr> معانی دیگر : نظ درجه ستوانی

معنی : درجه ستوانی، نیابت، ناوبانی، قلمرو ستوانی معانی دیگر : نظ درجه ستوانی

lieutenancy

<hr> معنی : وکیل، نایب، ستوان، ناوبان، رسدبان <hr> معانی دیگر : دستیار، یاور، مباشر، معاون، نایب (کسی که در غیاب کسی دیگر وظایف او را انجام می دهد)، (ارتش) ستوان

معنی : وکیل، نایب، ستوان، ناوبان، رسدبان معانی دیگر : دستیار، یاور، مباشر، معاون، نایب (کسی که در غیاب کسی دیگر وظایف او را انجام می دهد)، (ارتش) ستوان

lieutenant

<hr> معنی : سرهنگ دوم، ناخدا دوم <hr> معانی دیگر : (ارتش) سرهنگ دوم، نایب سرهنگ

معنی : سرهنگ دوم، ناخدا دوم معانی دیگر : (ارتش) سرهنگ دوم، نایب سرهنگ

lieutenant colonel

<hr> معنی : دریابان <hr> معانی دیگر : (نیروی دریایی) ناوسروان

معنی : دریابان معانی دیگر : (نیروی دریایی) ناوسروان

lieutenant commander

<hr> معنی : سپهبد <hr> معانی دیگر : (ارتش) سپهبد، (ارتش امریکا) ژنرال سه ستاره

معنی : سپهبد معانی دیگر : (ارتش) سپهبد، (ارتش امریکا) ژنرال سه ستاره

واژه های حرف "l" - مترادف و متضاد