<hr> معنی : جانوران کوچک و میکروسکپی، ریزجاندار <hr> معانی دیگر : ریز سازواره (مانند ترکیزه ها و ویروس ها و تک یاخته ها)، ریز زیوی، ریز اندامگان، میکرب، باکتری

معنی : جانوران کوچک و میکروسکپی، ریزجاندار معانی دیگر : ریز سازواره (مانند ترکیزه ها و ویروس ها و تک یاخته ها)، ریز زیوی، ریز اندامگان، میکرب، باکتری

microorganism

<hr> معنی : بلند گو، میکروفن <hr> معانی دیگر : صدابر، بابلند گو صحبت کردن

معنی : بلند گو، میکروفن معانی دیگر : صدابر، بابلند گو صحبت کردن

microphone

<hr> معنی : ریز پردازنده <hr> معانی دیگر : (کامپیوتر) ریز پردازنده، ریزپردازگر

معنی : ریز پردازنده معانی دیگر : (کامپیوتر) ریز پردازنده، ریزپردازگر

microprocessor

<hr> معنی : ذره بین، میکروسکپ، ریزبین <hr> معانی دیگر : میکروسکوپ

معنی : ذره بین، میکروسکپ، ریزبین معانی دیگر : میکروسکوپ

microscope

<hr> معنی : ذره بینی، وابسته به میکروسکپ، بسیار کوچک <hr> معانی دیگر : وابسته به میکروسکوپ، میکروسکوپی، ریزبینی، ریزبینانه، بسیار ریز، دقیق، تیزبین، موشکاف، خرده بین (microscopical هم می گویند)

معنی : ذره بینی، وابسته به میکروسکپ، بسیار کوچک معانی دیگر : وابسته به میکروسکوپ، میکروسکوپی، ریزبینی، ریزبینانه، بسیار ریز، دقیق، تیزبین، موشکاف، خرده بین (microscopical هم می گویند)

microscopic

<hr> معنی : ذره بینی، ریز بینی <hr> معانی دیگر : بررسی با میکروسکوپ، ریزبین سنجی

معنی : ذره بینی، ریز بینی معانی دیگر : بررسی با میکروسکوپ، ریزبین سنجی

microscopy

<hr> معنی : میکرو ثانیه، میلیونیم ثانیه، یک میلیونیم ثانیه <hr> معانی دیگر : یک میلیونیم ثانیه

معنی : میکرو ثانیه، میلیونیم ثانیه، یک میلیونیم ثانیه معانی دیگر : یک میلیونیم ثانیه

microsecond

<hr> معنی : هاگ ریز، تخم میکروب ریز، خردهاگ <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) ریز هاگ

معنی : هاگ ریز، تخم میکروب ریز، خردهاگ معانی دیگر : (گیاه شناسی) ریز هاگ

microspore

<hr> معنی : میکرو ویو، کهموج، موج خیلی کوچک الکترومغناطیسی، ریز موج <hr> معانی دیگر : (خوراک پز) مایکروویو، خوراک پز کهموجی، تندپز، با خوراک پز کهموجی پختن، (خوراک را) در مایکروویو پختن، کهموج (میان 300 تا 300000 مگاهرتز)

معنی : میکرو ویو، کهموج، موج خیلی کوچک الکترومغناطیسی، ریز موج معانی دیگر : (خوراک پز) مایکروویو، خوراک پز کهموجی، تندپز، با خوراک پز کهموجی پختن، (خوراک را) در مایکروویو پختن، کهموج (میان 300 تا 300000 مگاهرتز)

microwave

<hr> معنی : ادرار کردن، شاشیدن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: urinate، دفع بول کردن

معنی : ادرار کردن، شاشیدن معانی دیگر : رجوع شود به: urinate، دفع بول کردن

micturate

<hr> معنی : نیمه، میانی، وسطی، همراه با، با <hr> معانی دیگر : مخفف: middle، پیشوند: میان، وسط، میانی midbrain یا [mid-june]، میانه، (شعر قدیم) رجوع شود به: mid) amid' هم می نوشتند)

معنی : نیمه، میانی، وسطی، همراه با، با معانی دیگر : مخفف: middle، پیشوند: میان، وسط، میانی midbrain یا [mid-june]، میانه، (شعر قدیم) رجوع شود به: mid) amid' هم می نوشتند)

<hr> معنی : ظهر، نیم روز <hr> معانی دیگر : میان روز، وسط روز، نیمروزی، ظهری

معنی : ظهر، نیم روز معانی دیگر : میان روز، وسط روز، نیمروزی، ظهری

midday

<hr> معنی : توده، تپه کوچک، توده فضله، توده کثافت <hr> معانی دیگر : (انگلیس - مخفف: kitchen midden) توده ی فضولات، توده ی سرگین، توده ی که که، توده ی پهن

معنی : توده، تپه کوچک، توده فضله، توده کثافت معانی دیگر : (انگلیس - مخفف: kitchen midden) توده ی فضولات، توده ی سرگین، توده ی که که، توده ی پهن

midden

<hr> معنی : مرکز، میانه، میان، کمر، وسط، متوسط، میانی، میانه، بطرف وسط، وسطی <hr> معانی دیگر : (زمان یا فاصله یا محدوده و غیره) میان، وسط (اواسط)، عوان، میانگیر، میانین، میانگاه، کمرگاه (waist هم می گویند)، (کشتیرانی) از وسط تاکردن، دولا کردن یا شدن، (دستور زبان) واکه ی میانی، (m بزرگ - زمین شناسی) لایه ی میانی (در برابر: لایه ی زبرین upper و لایه ی زیرین lower)، رجوع شود به: middle term، در میان قرار دادن، میانه حال

معنی : مرکز، میانه، میان، کمر، وسط، متوسط، میانی، میانه، بطرف وسط، وسطی معانی دیگر : (زمان یا فاصله یا محدوده و غیره) میان، وسط (اواسط)، عوان، میانگیر، میانین، میانگاه، کمرگاه (waist هم می گویند)، (کشتیرانی) از وسط تاکردن، دولا کردن یا شدن، (دستور زبان) واکه ی میانی، (m بزرگ - زمین شناسی) لایه ی میا

middle

<hr> سال های میانه (بین 40 تا 65 سالگی)، میانسالی، عوانی، دوره بین جوانی وپیری

سال های میانه (بین 40 تا 65 سالگی)، میانسالی، عوانی، دوره بین جوانی وپیری

middle age

<hr> طبقه ی متوسط (در ایالات متحده ی امریکا)

طبقه ی متوسط (در ایالات متحده ی امریکا)

middle america

<hr> معنی : طبقه متوسط، طبقه متوسط اجتماع، طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین <hr> معانی دیگر : (اجتماع) طبقه ی متوسط

معنی : طبقه متوسط، طبقه متوسط اجتماع، طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین معانی دیگر : (اجتماع) طبقه ی متوسط

middle class

<hr> معنی : گوش میانی، گوش وسط <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) گوش میانی، حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را ازگوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند

معنی : گوش میانی، گوش وسط معانی دیگر : (کالبد شناسی) گوش میانی، حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را ازگوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند

middle ear

<hr> معنی : دبیرستان <hr> معانی دیگر : (آموزش) دوره ی راهنمایی، مدرسه ی راهنمایی (معمولا از کلاس پنجم تا هشتم)

معنی : دبیرستان معانی دیگر : (آموزش) دوره ی راهنمایی، مدرسه ی راهنمایی (معمولا از کلاس پنجم تا هشتم)

middle school

middle-of-the-road

<hr> معنی : دلال، واسطه، نفر وسط صف، ادم میانه رو <hr> معانی دیگر : کارچاق کن، میان دار، داستار، معتدل

معنی : دلال، واسطه، نفر وسط صف، ادم میانه رو معانی دیگر : کارچاق کن، میان دار، داستار، معتدل

middleman

<hr> معنی : میان وزن <hr> معانی دیگر : دارای وزن متوسط، میان وزن، میانه

معنی : میان وزن معانی دیگر : دارای وزن متوسط، میان وزن، میانه

middleweight

<hr> معنی : وسط، جمله مشترک، اجناس مختلف از درجه متوسط، وسط، متوسط، میان <hr> معانی دیگر : میانه، عادی، معمولی، نسبتا، تااندازه ای، به حد متوسط، نامرغوب، درجه دو، بی تعریف، (گوشت خوک) میان شانه ها و کپل، گوشت کمر، گوشت دنده، (جمع) کالای جنس متوسط یا نامرغوب (به ویژه فرآورده ی نفتی و گوشتی)، (جمع) بلغور (که با کاه می آمیزند و به دام می دهند)، میان حال، بینابین، بصورت جمع اجناس مختلف ازدرجه متوسط

معنی : وسط، جمله مشترک، اجناس مختلف از درجه متوسط، وسط، متوسط، میان معانی دیگر : میانه، عادی، معمولی، نسبتا، تااندازه ای، به حد متوسط، نامرغوب، درجه دو، بی تعریف، (گوشت خوک) میان شانه ها و کپل، گوشت کمر، گوشت دنده، (جمع) کالای جنس متوسط یا نامرغوب (به ویژه فرآورده ی نفتی و گوشتی)، (جمع) بلغور (که با

middling

<hr> معنی : دانشجوی سال دوم نیروی دریایی <hr> معانی دیگر : (پیراهن زنانه یا بچگانه که یقه ی آن مانند یقه ی ملوانان است) میـدی (middy blouse هم می گویند)

معنی : دانشجوی سال دوم نیروی دریایی معانی دیگر : (پیراهن زنانه یا بچگانه که یقه ی آن مانند یقه ی ملوانان است) میـدی (middy blouse هم می گویند)

middy

<hr> معنی : کودن، ریزه <hr> معانی دیگر : ریزاندام، کوچولو موچولو، آدم بسیار ریزاندام، گورزاد، کوتوله، ادم بسیار قد کوتاه

معنی : کودن، ریزه معانی دیگر : ریزاندام، کوچولو موچولو، آدم بسیار ریزاندام، گورزاد، کوتوله، ادم بسیار قد کوتاه

midget

<hr> معنی : پیراهن زنانه با دامن متوسط <hr> معانی دیگر : جنوب فرانسه، پیشوند: تا بین زانو و مچ پا

معنی : پیراهن زنانه با دامن متوسط معانی دیگر : جنوب فرانسه، پیشوند: تا بین زانو و مچ پا

midi

<hr> معنی : داخله کشور، درونی، بین الارضین <hr> معانی دیگر : سرزمین درونی کشور، درون مرز، داخله

معنی : داخله کشور، درونی، بین الارضین معانی دیگر : سرزمین درونی کشور، درون مرز، داخله

midland

<hr> معنی : وسط، بسیار صمیمی، واقع در عین وسط <hr> معانی دیگر : درست در وسط، میان ترین، درونی ترین، سری ترین، محرمانه ترین، واقع در عین وسط، بسیار صمیمی، وسط

معنی : وسط، بسیار صمیمی، واقع در عین وسط معانی دیگر : درست در وسط، میان ترین، درونی ترین، سری ترین، محرمانه ترین، واقع در عین وسط، بسیار صمیمی، وسط

midmost

<hr> معنی : نیمه شب، نصف شب، دل شب، تاریکی عمیق <hr> معانی دیگر : ساعت 12 شب، وابسته به نصف شب، نیمه شبی، تیره، شبرنگ

معنی : نیمه شب، نصف شب، دل شب، تاریکی عمیق معانی دیگر : ساعت 12 شب، وابسته به نصف شب، نیمه شبی، تیره، شبرنگ

midnight

midnight supper

<hr> معنی : رگه، رگ میان، رگ میان برگ، خط یا برامدگی حد فاصل <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) رگبرگ میانی، میان رگبرگ

معنی : رگه، رگ میان، رگ میان برگ، خط یا برامدگی حد فاصل معانی دیگر : (گیاه شناسی) رگبرگ میانی، میان رگبرگ

midrib

<hr> معنی : تیغه، حجاب حاجز، قسمت پایین سینه <hr> معانی دیگر : (بخشی از بالاتنه که میان سینه و شرمگاه قراردارد) شکم، دل، نافگاه، (جامه های زنانه) جلو، زیر سینه، مربوط به قسمت پایین سینه

معنی : تیغه، حجاب حاجز، قسمت پایین سینه معانی دیگر : (بخشی از بالاتنه که میان سینه و شرمگاه قراردارد) شکم، دل، نافگاه، (جامه های زنانه) جلو، زیر سینه، مربوط به قسمت پایین سینه

midriff

<hr> معنی : دانشجوی سال دوم نیروی دریایی، ناو اموز <hr> معانی دیگر : (امریکا) دانشجوی دانشکده ی نیروی دریایی

معنی : دانشجوی سال دوم نیروی دریایی، ناو اموز معانی دیگر : (امریکا) دانشجوی دانشکده ی نیروی دریایی

midshipman

<hr> معنی : قلب، دل، قسمت وسط، در میان <hr> معانی دیگر : میان، وسط، میانگاه، (شعر قدیم) در میان، در وسط، در (midst' هم می نوشتند)

معنی : قلب، دل، قسمت وسط، در میان معانی دیگر : میان، وسط، میانگاه، (شعر قدیم) در میان، در وسط، در (midst' هم می نوشتند)

midst

<hr> معنی : چله تابستان، نیمه تابستان <hr> معانی دیگر : در وسط تابستان، میان تابستان، چله ی تابستان، وابسته به نیمه ی تابستان

معنی : چله تابستان، نیمه تابستان معانی دیگر : در وسط تابستان، میان تابستان، چله ی تابستان، وابسته به نیمه ی تابستان

midsummer

<hr> معنی : نیمه راه، وسط مسیر، میان راه <hr> معانی دیگر : نصف راه، وسط، میانگاه، (در نمایشگاه ها و بازارهای مکاره) محل تفریحات و بازی، متوسط، میانجی

معنی : نیمه راه، وسط مسیر، میان راه معانی دیگر : نصف راه، وسط، میانگاه، (در نمایشگاه ها و بازارهای مکاره) محل تفریحات و بازی، متوسط، میانجی

midway

<hr> معنی : ماما، قابله، قابلگی <hr> معانی دیگر : ماماچه، عامل تغییر

معنی : ماما، قابله، قابلگی معانی دیگر : ماماچه، عامل تغییر

midwife

<hr> معنی : قابلگی، مامایی <hr> معانی دیگر : مامایی، قابلگی

معنی : قابلگی، مامایی معانی دیگر : مامایی، قابلگی

midwifery

<hr> معنی : چله زمستان، وسط زمستان، انقلاب زمستانی <hr> معانی دیگر : وابسته به وسط زمستان، میان زمستانی، چله ی زمستان

معنی : چله زمستان، وسط زمستان، انقلاب زمستانی معانی دیگر : وابسته به وسط زمستان، میان زمستانی، چله ی زمستان

midwinter

<hr> معنی : وضع، سیما، قیافه <hr> معانی دیگر : منش، طرز رفتار، ریخت، رخساره، ظاهر

معنی : وضع، سیما، قیافه معانی دیگر : منش، طرز رفتار، ریخت، رخساره، ظاهر

mien

<hr> معنی : رنجش، قهر، کدورت، زود رنج، قهر کردن، رنجیدن، پژمرده شدن <hr> معانی دیگر : (عامیانه)، خشم زودگذر، پرخاش، آزردگی، اعراض، غیظ، پکری، آزرده کردن یا شدن، رنجاندن، پکر کردن یا شدن

معنی : رنجش، قهر، کدورت، زود رنج، قهر کردن، رنجیدن، پژمرده شدن معانی دیگر : (عامیانه)، خشم زودگذر، پرخاش، آزردگی، اعراض، غیظ، پکری، آزرده کردن یا شدن، رنجاندن، پکر کردن یا شدن

miff

<hr> معنی : توانایی، قدرت، نیرو، توان، زور، انرژی، توش <hr> معانی دیگر : فعل کمکی با معنی تقریبا شبیه به may با این ویژگی ها: بیانگر شک و تردید بیشتر از may، بیانگر اجازه یا درخواست متواضعانه تر یا شرطی تر، بیانگر میزان کمتری مسئولیت یا تعهد، زمان گذشته ی: may، قدرت فوق العاده، نیروی برتر

معنی : توانایی، قدرت، نیرو، توان، زور، انرژی، توش معانی دیگر : فعل کمکی با معنی تقریبا شبیه به may با این ویژگی ها: بیانگر شک و تردید بیشتر از may، بیانگر اجازه یا درخواست متواضعانه تر یا شرطی تر، بیانگر میزان کمتری مسئولیت یا تعهد، زمان گذشته ی: may، قدرت فوق العاده، نیروی برتر

might

<hr> با توانایی، بزور، بسیار، خیلی

با توانایی، بزور، بسیار، خیلی

mightily

<hr> معنی : توانا، بزرگ، قوی، نیرومند، مقتدر، زورمند <hr> معانی دیگر : پرتوان، پرزور، قدرتمند، توانمند، توانگر، سهمگین، سترگ، بسیار محکم، شدید، تهمتن، (عامیانه) بسیار، خیلی، زیاد، یک دنیا

معنی : توانا، بزرگ، قوی، نیرومند، مقتدر، زورمند معانی دیگر : پرتوان، پرزور، قدرتمند، توانمند، توانگر، سهمگین، سترگ، بسیار محکم، شدید، تهمتن، (عامیانه) بسیار، خیلی، زیاد، یک دنیا

mighty

<hr> معنی : اسپرک، یکجور گل میخک، یکجور توری ظریف <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، افسانی، ورث (از جنس reseda به ویژه reseda odorata)، سبزمایل به سفید

معنی : اسپرک، یکجور گل میخک، یکجور توری ظریف معانی دیگر : (گیاه شناسی)، افسانی، ورث (از جنس reseda به ویژه reseda odorata)، سبزمایل به سفید

mignonette

<hr> معنی : سردرد، میگرن، مرض سر درد، حمله سر درد <hr> معانی دیگر : (پزشکی) درد نیمسر، صداع، سردرد شدید (که معمولا محدود به یک طرف سر است)، مر­ سر درد

معنی : سردرد، میگرن، مرض سر درد، حمله سر درد معانی دیگر : (پزشکی) درد نیمسر، صداع، سردرد شدید (که معمولا محدود به یک طرف سر است)، مر­ سر درد

migraine

<hr> معنی : کوچ کننده، کوچگر، سیار، جانور مهاجر <hr> معانی دیگر : مهاجر، بوم رها، کوچنده

معنی : کوچ کننده، کوچگر، سیار، جانور مهاجر معانی دیگر : مهاجر، بوم رها، کوچنده

migrant

<hr> معنی : کوچ کردن، کوچیدن <hr> معانی دیگر : مهاجرت کردن، جلای وطن کردن

معنی : کوچ کردن، کوچیدن معانی دیگر : مهاجرت کردن، جلای وطن کردن

واژه های حرف "m" - مترادف و متضاد