<hr> معنی : پاک کن، با چوب گردگیری پاک کردن، پاک کردن <hr> معانی دیگر : با زمین شوی شستن یا پاک کردن، هر چیز همانند زمین شوی: سرپرمو، موی ژولیده، (ابزار) زمین شوی، (قدیمی)، اخم کردن، چهره در هم کشیدن، چوبی که کهنه یا پشم بر سر ان می پیچند ومانند جاروبکار میبرند، با چوب گردگیری پاک کردن اطاق وغیره

معنی : پاک کن، با چوب گردگیری پاک کردن، پاک کردن معانی دیگر : با زمین شوی شستن یا پاک کردن، هر چیز همانند زمین شوی: سرپرمو، موی ژولیده، (ابزار) زمین شوی، (قدیمی)، اخم کردن، چهره در هم کشیدن، چوبی که کهنه یا پشم بر سر ان می پیچند ومانند جاروبکار میبرند، با چوب گردگیری پاک کردن اطاق وغیره

<hr> معنی : با کهنه پاک کردن، از وجود دشمن پاک کردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) 1- تمام کردن یا شدن، به پایان رسیدن یا رساندن 2- کاملا شکست دادن، کاملا برطرف کردن 3- (ارتش) پاکسازی بقایای نیروهای شکست خورده ی دشمن، (ارتش) پاکسازی بقایای نیروهای دشمن شکست خورده

معنی : با کهنه پاک کردن، از وجود دشمن پاک کردن معانی دیگر : (عامیانه) 1- تمام کردن یا شدن، به پایان رسیدن یا رساندن 2- کاملا شکست دادن، کاملا برطرف کردن 3- (ارتش) پاکسازی بقایای نیروهای شکست خورده ی دشمن، (ارتش) پاکسازی بقایای نیروهای دشمن شکست خورده

mop up

<hr> معنی : عبوس، افسرده کردن، افسرده بودن، دلتنگ کردن <hr> معانی دیگر : محزون بودن، بد روحیه بودن، دل و دماغ نداشتن، خودخوری کردن، غصه خوردن، (از سرنوشت خود) نالیدن، (جمع) روحیه ی بد، بی دل و دماغی، بی حوصلگی، (با: away) در حزن و اندوه به سر بردن، آدم خودخور، آدم غصه خور، آدم همیشه نالان

معنی : عبوس، افسرده کردن، افسرده بودن، دلتنگ کردن معانی دیگر : محزون بودن، بد روحیه بودن، دل و دماغ نداشتن، خودخوری کردن، غصه خوردن، (از سرنوشت خود) نالیدن، (جمع) روحیه ی بد، بی دل و دماغی، بی حوصلگی، (با: away) در حزن و اندوه به سر بردن، آدم خودخور، آدم غصه خور، آدم همیشه نالان

mope

<hr> معنی : تاخیر، تعویق، مقیاس وزن شعر <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی) مورا، پاره هجا (معیار طول هجا)

معنی : تاخیر، تعویق، مقیاس وزن شعر معانی دیگر : (زبان شناسی) مورا، پاره هجا (معیار طول هجا)

mora

<hr> معنی : یخ رفت، یخ سفت <hr> معانی دیگر : (زمین شناسی) یخرفت، سنگ وخاکی که در اثر توده ی&nbsp; غلتان جابجاوانباشته شود، ی&nbsp; سفت، ی&nbsp; رفت

معنی : یخ رفت، یخ سفت معانی دیگر : (زمین شناسی) یخرفت، سنگ وخاکی که در اثر توده ی غلتان جابجاوانباشته شود، ی سفت، ی رفت

moraine

<hr> معنی : معنی، پند، اخلاق، سیرت، روحیه، وابسته بعلم اخلاق، اخلاقی، معنوی، روحی <hr> معانی دیگر : فرخویی، وجدانی، عفیف، باعصمت، (از نظر جنسی) نجیب، دارای حس تشخیص نیک و بد، دارای قوه ی ممیزه، (داستان و شعر) معنی اخلاقی، نتیجه ی معنوی، (جمع) اخلاقیات، اصول اخلاقی، باورهای اخلاقی، (حقوق - برمبنای مشاهده و قیاس و برداشت شخصی و نه بر مبنای استدلال و اثبات) نظری و قیاسی، (نادر) رجوع شود به: morale، مفهوم

معنی : معنی، پند، اخلاق، سیرت، روحیه، وابسته بعلم اخلاق، اخلاقی، معنوی، روحی معانی دیگر : فرخویی، وجدانی، عفیف، باعصمت، (از نظر جنسی) نجیب، دارای حس تشخیص نیک و بد، دارای قوه ی ممیزه، (داستان و شعر) معنی اخلاقی، نتیجه ی معنوی، (جمع) اخلاقیات، اصول اخلاقی، باورهای اخلاقی، (حقوق - برمبنای مشاهده و قیا

moral

moral criterion

<hr> رجوع شود به: ethics، علم اخلاق، اصول اخلاق، آیین رفتار

رجوع شود به: ethics، علم اخلاق، اصول اخلاق، آیین رفتار

moral philosophy

<hr> معنی : دل گرمی، روحیه، روحیه جنگجویان، روحیه افراد مردم <hr> معانی دیگر : روحیه، دلگرمی، روحیه جنگجویان، روحیه افراد مردم

معنی : دل گرمی، روحیه، روحیه جنگجویان، روحیه افراد مردم معانی دیگر : روحیه، دلگرمی، روحیه جنگجویان، روحیه افراد مردم

morale

<hr> معنی : فیلسوف یا معلم اخلاق، اخلاقی <hr> معانی دیگر : اخلاق گرای (معتقد به اخلاقیات مستقل از مذهب)، معلم اخلاق، سرمشق اخلاقی، پند دهنده

معنی : فیلسوف یا معلم اخلاق، اخلاقی معانی دیگر : اخلاق گرای (معتقد به اخلاقیات مستقل از مذهب)، معلم اخلاق، سرمشق اخلاقی، پند دهنده

moralist

<hr> معنی : اخلاق، سیرت، روحیه، اخلاقیات <hr> معانی دیگر : جنبه ی اخلاقی، اصول اخلاقی، کردار نیک، نیک کرداری، پایبندی اخلاقی، اخلاق مندی، درستی، هر نظام اخلاقی بخصوص، درس اخلاق، عبرت، اخلاق آموزی، عفت، نجابت (در امور جنسی)، پاکدامنی، رجوع شود به: ethics

معنی : اخلاق، سیرت، روحیه، اخلاقیات معانی دیگر : جنبه ی اخلاقی، اصول اخلاقی، کردار نیک، نیک کرداری، پایبندی اخلاقی، اخلاق مندی، درستی، هر نظام اخلاقی بخصوص، درس اخلاق، عبرت، اخلاق آموزی، عفت، نجابت (در امور جنسی)، پاکدامنی، رجوع شود به: ethics

morality

<hr> معنی : اخلاقی کردن، نتیجه اخلاقی گرفتن از <hr> معانی دیگر : (معمولا به طور خسته کننده یا تحمیل آمیز) موعظه ی اخلاقی کردن، درباره ی اخلاقیات نگاشتن (یا حرف زدن یا اندیشیدن)، درس اخلاق دادن، درستی و نادرستی اعمال را مورد تجزیه و تحلیل قرار دادن

معنی : اخلاقی کردن، نتیجه اخلاقی گرفتن از معانی دیگر : (معمولا به طور خسته کننده یا تحمیل آمیز) موعظه ی اخلاقی کردن، درباره ی اخلاقیات نگاشتن (یا حرف زدن یا اندیشیدن)، درس اخلاق دادن، درستی و نادرستی اعمال را مورد تجزیه و تحلیل قرار دادن

moralize

<hr> معنی : مرداب، باتلاق، لجن زار <hr> معانی دیگر : (مجازی) وضع بسیار دشوار، گیرودار، منجلاب

معنی : مرداب، باتلاق، لجن زار معانی دیگر : (مجازی) وضع بسیار دشوار، گیرودار، منجلاب

morass

<hr> معنی : مهلت، مهلت قانونی، استمهال <hr> معانی دیگر : ضرب الاجل، (بازپرداخت وام) اجازه ی دیرکرد، مدت دیرکرد مجاز

معنی : مهلت، مهلت قانونی، استمهال معانی دیگر : ضرب الاجل، (بازپرداخت وام) اجازه ی دیرکرد، مدت دیرکرد مجاز

moratorium

<hr> معنی : مارماهی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مارماهی رنگین (تیره ی muraenidae راسته ی anguilliformes) (نام کامل آن: morayeel)

معنی : مارماهی معانی دیگر : (جانورشناسی) مارماهی رنگین (تیره ی muraenidae راسته ی anguilliformes) (نام کامل آن: morayeel)

moray

<hr> معنی : مریض، وحشتاور، ناخوش، ناسالم، ویژه ناخوشی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دارای بیماری، بیمار، دچار بیماری، بیمارگونه، مرضی، اندام بیمار، بخش بیماری زده ی بدن، اندام آسیب مند، وابسته به آسیب شناسی، (طرز فکر بیمار گونه و اندوه انگیز) مرگ اندیش (مرگ اندیشانه)، اندوه مند(انه)، ناخوشانه، سهمگین، سهمناک، پرشقاوت، مخوف، مری­

معنی : مریض، وحشتاور، ناخوش، ناسالم، ویژه ناخوشی معانی دیگر : وابسته به یا دارای بیماری، بیمار، دچار بیماری، بیمارگونه، مرضی، اندام بیمار، بخش بیماری زده ی بدن، اندام آسیب مند، وابسته به آسیب شناسی، (طرز فکر بیمار گونه و اندوه انگیز) مرگ اندیش (مرگ اندیشانه)، اندوه مند(انه)، ناخوشانه، سهمگین، سهمناک

morbid

<hr> معنی : ناخوشی، شیوع مرض، حالت مرض <hr> معانی دیگر : (پزشکی) میزان گسترش (بیماری)، درصد بیماران (نسبت به کل جمعیت)، بیمار گونگی، ابتلا، فساد، شیوع مر­، حالت مر­

معنی : ناخوشی، شیوع مرض، حالت مرض معانی دیگر : (پزشکی) میزان گسترش (بیماری)، درصد بیماران (نسبت به کل جمعیت)، بیمار گونگی، ابتلا، فساد، شیوع مر­، حالت مر­

morbidity

<hr> معنی : تند، تیز، گاز انبری، سوز اور، محرق <hr> معانی دیگر : تلخ، نیش دار، سوزآور

معنی : تند، تیز، گاز انبری، سوز اور، محرق معانی دیگر : تلخ، نیش دار، سوزآور

mordacious

<hr> معنی : ماده ثابت کننده، زننده، گوشه دار، جگرسوز، نیش دار <hr> معانی دیگر : (مزاح و سخن و غیره) نیشدار، سوزان، برا، دردانگیز، (مانند اسید) خورنده، (رنگرزی - ماده ای که رنگ را ثابت و پایا نگه می دارد) دندانه، (اسید یا ماده ی خورنده که برای نقش نگاری روی فلزات به کار می رود) فلز کاو، رنگرزی ماده ثابت کننده، ماده ثبات بکار بردن

معنی : ماده ثابت کننده، زننده، گوشه دار، جگرسوز، نیش دار معانی دیگر : (مزاح و سخن و غیره) نیشدار، سوزان، برا، دردانگیز، (مانند اسید) خورنده، (رنگرزی - ماده ای که رنگ را ثابت و پایا نگه می دارد) دندانه، (اسید یا ماده ی خورنده که برای نقش نگاری روی فلزات به کار می رود) فلز کاو، رنگرزی ماده ثابت کننده،

mordant

<hr> معنی : زیادتر، بعلاوه، بیشتر، بیش <hr> معانی دیگر : (صفت تفضیلی much و many) بیشتر، فزون تر، اضافی، افزوده، دیگر، بازهم، مقدار بیشتر، میزان بیشتر، (با فعل جمع) تعداد بیشتر، (پیش از صفت و قید سه هجایی یا بیشتر - صفت تفضیلی می سازد) - تر

معنی : زیادتر، بعلاوه، بیشتر، بیش معانی دیگر : (صفت تفضیلی much و many) بیشتر، فزون تر، اضافی، افزوده، دیگر، بازهم، مقدار بیشتر، میزان بیشتر، (با فعل جمع) تعداد بیشتر، (پیش از صفت و قید سه هجایی یا بیشتر - صفت تفضیلی می سازد) - تر

more

more important

more significant

more than enough

<hr> معنی : قارچ مورکلای خوراکی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) قارچ مورکلا (جنس morchella که اسفنج مانند است)

معنی : قارچ مورکلای خوراکی معانی دیگر : (گیاه شناسی) قارچ مورکلا (جنس morchella که اسفنج مانند است)

morel

<hr> معنی : بعلاوه، علاوه بر این <hr> معانی دیگر : به اضافه، به علاوه، از این گذشته

معنی : بعلاوه، علاوه بر این معانی دیگر : به اضافه، به علاوه، از این گذشته

moreover

<hr> معنی : اداب، رسوم <hr> معانی دیگر : آداب و رسوم، رسوم اخلاقی، سنت های اجتماعی، عرف و عادت مردم، عادات

معنی : اداب، رسوم معانی دیگر : آداب و رسوم، رسوم اخلاقی، سنت های اجتماعی، عرف و عادت مردم، عادات

mores

<hr> معنی : ازدواج کننده با پست تراز خود <hr> معانی دیگر : (ازدواج شخصی از طبقه ی سلطنتی یا اشرافی با فرد معمولی با این شرط که او و فرزندانش حق ارث بردن مقام و ثروت را نداشته باشد) ازدواج ناهمتراز

معنی : ازدواج کننده با پست تراز خود معانی دیگر : (ازدواج شخصی از طبقه ی سلطنتی یا اشرافی با فرد معمولی با این شرط که او و فرزندانش حق ارث بردن مقام و ثروت را نداشته باشد) ازدواج ناهمتراز

morganatic

<hr> معنی : بایگانی راکد، مرده خانه <hr> معانی دیگر : (سردخانه ای که در آن جسد اشخاص ناشناخته یا کسانی را که به بیماری های مشکوک مرده اند نگه می دارند) سردخانه ی اجساد، مرده سرا، جای امانت مردگانی که هویت انها معلوم نیست

معنی : بایگانی راکد، مرده خانه معانی دیگر : (سردخانه ای که در آن جسد اشخاص ناشناخته یا کسانی را که به بیماری های مشکوک مرده اند نگه می دارند) سردخانه ی اجساد، مرده سرا، جای امانت مردگانی که هویت انها معلوم نیست

morgue

<hr> معنی : در حال نزع، در سکرات موت، رو به مرگ <hr> معانی دیگر : مردنی، نزدیک به مرگ، در حال احتضار، نزدیک به پایان، پایانی، محکوم به زوال، بی نا، ناپویا، خفته، از کار افتاده

معنی : در حال نزع، در سکرات موت، رو به مرگ معانی دیگر : مردنی، نزدیک به مرگ، در حال احتضار، نزدیک به پایان، پایانی، محکوم به زوال، بی نا، ناپویا، خفته، از کار افتاده

moribund

<hr> معنی : فرقه مذهبی مورمن <hr> معانی دیگر : اصول nomrom ها

معنی : فرقه مذهبی مورمن معانی دیگر : اصول nomrom ها

mormonism

<hr> معنی : سحرگاه، صبحدم <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) بامدادان، بامگاه

معنی : سحرگاه، صبحدم معانی دیگر : (شعر قدیم) بامدادان، بامگاه

morn

<hr> معنی : صبح، بامداد <hr> معانی دیگر : بامدادان، بامگاه، صبحگاه، بامدادی، صبحی، در بامداد، صبحگاهی، بخش آغازین، عنفوان، طلوع خورشید، سحر، پگاه، سپیده دم، پیش از ظهر، چاشت، پاس نخست روز، چاشتگاه، فردا صبح، صبح روز بعد، بین نیمه شب و ظهر، (امریکا - جمع) صبح ها، هر بامداد

معنی : صبح، بامداد معانی دیگر : بامدادان، بامگاه، صبحگاه، بامدادی، صبحی، در بامداد، صبحگاهی، بخش آغازین، عنفوان، طلوع خورشید، سحر، پگاه، سپیده دم، پیش از ظهر، چاشت، پاس نخست روز، چاشتگاه، فردا صبح، صبح روز بعد، بین نیمه شب و ظهر، (امریکا - جمع) صبح ها، هر بامداد

morning

<hr> (عامیانه - مردانه) جامه ی رسمی صبحگاهی

(عامیانه - مردانه) جامه ی رسمی صبحگاهی

morning dress

<hr> معنی : زهره، ستاره صبح <hr> معانی دیگر : ستاره ی صبح، ناهید

معنی : زهره، ستاره صبح معانی دیگر : ستاره ی صبح، ناهید

morning star

<hr> معنی : مراکشی، مراکشی <hr> معانی دیگر : مراکشی

معنی : مراکشی، مراکشی معانی دیگر : مراکشی

moroccan

<hr> معنی : مراکش، کشور مغرب <hr> معانی دیگر : کشور مراکش (در شمال غربی افریقا - پایتخت: رباط - 659970 کیلومتر مربع)، (m کوچک) چرم مراکش (چرم بز که با سماق رنگ شده است) (morroco leather هم می گویند)

معنی : مراکش، کشور مغرب معانی دیگر : کشور مراکش (در شمال غربی افریقا - پایتخت: رباط - 659970 کیلومتر مربع)، (m کوچک) چرم مراکش (چرم بز که با سماق رنگ شده است) (morroco leather هم می گویند)

morocco

<hr> (آدمی که هوش او برابر با 8 تا 12 ساله ها باشد - قدیمی) کودن، ادم سبک مغز وکم عقل، ادم احمق وابله

(آدمی که هوش او برابر با 8 تا 12 ساله ها باشد - قدیمی) کودن، ادم سبک مغز وکم عقل، ادم احمق وابله

moron

<hr> معنی : ترشرو، کج خلق، عبوس، وسواسی <hr> معانی دیگر : بدخلق، پژمرده دل، دلمرده، بدعنق، حزن انگیز، دلگیر

معنی : ترشرو، کج خلق، عبوس، وسواسی معانی دیگر : بدخلق، پژمرده دل، دلمرده، بدعنق، حزن انگیز، دلگیر

morose

<hr> معنی : واژک، کوچکترین واحد، واحد معنیدار لغوی، بسیط کلمه <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی) تکواژ، تکواژه (کوچک ترین واحد معنی دار در هر زبان مثلا: un- در واژه ی undo یا -er در واژه ی doer یا do در واژه ی undo)

معنی : واژک، کوچکترین واحد، واحد معنیدار لغوی، بسیط کلمه معانی دیگر : (زبان شناسی) تکواژ، تکواژه (کوچک ترین واحد معنی دار در هر زبان مثلا: un- در واژه ی undo یا -er در واژه ی doer یا do در واژه ی undo)

morpheme

<hr> معنی : الهه خواب، خواب پرور <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) مورفیوز (خدای خواب)، افسانه یونان الهه خواب

معنی : الهه خواب، خواب پرور معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) مورفیوز (خدای خواب)، افسانه یونان الهه خواب

morpheus

<hr> معنی : ریخت شناسی، تاریخ تحولات لغوی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) ریخت شناسی، (زبان شناسی) ساخت شناسی واژگانی، تاری&nbsp; تحولات لغوی

معنی : ریخت شناسی، تاریخ تحولات لغوی معانی دیگر : (زیست شناسی) ریخت شناسی، (زبان شناسی) ساخت شناسی واژگانی، تاری تحولات لغوی

morphology

<hr> معنی : ریشه شناسی، علم صرف <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی) واج واژک شناسی، توصیف واژ واجی، مبحک مطالعه صور مختلف یا تصاریف مختلفه یک لغت یاریشه

معنی : ریشه شناسی، علم صرف معانی دیگر : (زبان شناسی) واج واژک شناسی، توصیف واژ واجی، مبحک مطالعه صور مختلف یا تصاریف مختلفه یک لغت یاریشه

morphophonemics

<hr> معنی : نوعی رقص شش نفری <hr> معانی دیگر : رقص موریس (از رقص های محلی انگلیس)، اسم خاص مذکر (مخفف: morry و morrie)

معنی : نوعی رقص شش نفری معانی دیگر : رقص موریس (از رقص های محلی انگلیس)، اسم خاص مذکر (مخفف: morry و morrie)

morris

<hr> معنی : صندلی راحتی <hr> معانی دیگر : صندلی راحتی که پشت آن قابل تنظیم است

معنی : صندلی راحتی معانی دیگر : صندلی راحتی که پشت آن قابل تنظیم است

morris chair

<hr> معنی : فردا، روز بعد <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، بامداد، صبح، بامدادان، هنگام پس از هر رویداد

معنی : فردا، روز بعد معانی دیگر : (قدیمی)، بامداد، صبح، بامدادان، هنگام پس از هر رویداد

morrow

<hr> معنی : تکه، لقمه، یک لقمه غذا، لقمه کردن <hr> معانی دیگر : (خوراک) به قدر یک گاز، یک دهان پر، یک تکه، (به طور کلی) مقدار کم، کمی، قطعه ی کوچک، یک ذره، خوراک لذیذ، مقدار کم

معنی : تکه، لقمه، یک لقمه غذا، لقمه کردن معانی دیگر : (خوراک) به قدر یک گاز، یک دهان پر، یک تکه، (به طور کلی) مقدار کم، کمی، قطعه ی کوچک، یک ذره، خوراک لذیذ، مقدار کم

morsel

<hr> معنی : انسان، مرگ اور، فناپذیر، از بین رونده، کشنده، مهلک، مرگبار، فانی، مخرب، خاکی، مردنی <hr> معانی دیگر : مرگ پذیر، میرا، میرنده، دنیوی، این جهانی، مرگ آور، تا پای مرگ، بی امان، (دشمن و غیره) دیرین، جانی، شدید، ستهم، (عامیانه) بسیار زیاد، خیلی، دراز و خسته کننده، (عامیانه) ممکن، قابل تصور، (الهیات - گناه) کبیره (در برابر: صغیره venial)، موجود فانی، وابسته به مرگ، موتی، مرگی، خونین

معنی : انسان، مرگ اور، فناپذیر، از بین رونده، کشنده، مهلک، مرگبار، فانی، مخرب، خاکی، مردنی معانی دیگر : مرگ پذیر، میرا، میرنده، دنیوی، این جهانی، مرگ آور، تا پای مرگ، بی امان، (دشمن و غیره) دیرین، جانی، شدید، ستهم، (عامیانه) بسیار زیاد، خیلی، دراز و خسته کننده، (عامیانه) ممکن، قابل تصور، (الهیات - گ

mortal

<hr> معنی : مرگ ومیر، بشریت، میرش، متوفیات <hr> معانی دیگر : میرایی، مرگ پذیری، فناپذیری، میرندگی، شمار یا میزان شکست ها و ناکامی ها، انسان ها، آدمیزادگان، بشر، میزان (یا درصد) مرگ و میر (death rate هم می گویند)

معنی : مرگ ومیر، بشریت، میرش، متوفیات معانی دیگر : میرایی، مرگ پذیری، فناپذیری، میرندگی، شمار یا میزان شکست ها و ناکامی ها، انسان ها، آدمیزادگان، بشر، میزان (یا درصد) مرگ و میر (death rate هم می گویند)

واژه های حرف "m" - مترادف و متضاد