<hr> معنی : تغییر دادن <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) جهش کردن، جهش دادن، دستخوش موتاسیون شدن

معنی : تغییر دادن معانی دیگر : (زیست شناسی) جهش کردن، جهش دادن، دستخوش موتاسیون شدن

mutate

<hr> معنی : تغییر، دگرگونی، جهش، تحول، شورش، تغییر ناگهانی، انقلاب <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) جهش، موتاسیون، دگرش، دگرسانی، دگرگون شدگی، (گیاه یا جانور) جهیده، جهش یافته، طغیان

معنی : تغییر، دگرگونی، جهش، تحول، شورش، تغییر ناگهانی، انقلاب معانی دیگر : (زیست شناسی) جهش، موتاسیون، دگرش، دگرسانی، دگرگون شدگی، (گیاه یا جانور) جهیده، جهش یافته، طغیان

mutation

<hr> معنی : ساکت، بی صدا، صامت، گنگ، لال، خمش، خموش، بی زبان، غیر حاکی، کسر کردن <hr> معانی دیگر : کم حرف، بی حرف، خاموش، ذکر نشده، بی کلام، غیرلسانی، غیرکلامی، آدم لال، آدم ناگویا، (حرف) غیر ملفوظ، رجوع شود به: deaf-mute، (نادر) کسی که اجیر شده است تا در جلسه ی عزاداری شرکت و مویه کند، (سازهای موسیقی) صدا کم کن، صدا کم کن به کار بردن، از شدت رنگ کاستن، کم رنگ کردن، خفه کردن

معنی : ساکت، بی صدا، صامت، گنگ، لال، خمش، خموش، بی زبان، غیر حاکی، کسر کردن معانی دیگر : کم حرف، بی حرف، خاموش، ذکر نشده، بی کلام، غیرلسانی، غیرکلامی، آدم لال، آدم ناگویا، (حرف) غیر ملفوظ، رجوع شود به: deaf-mute، (نادر) کسی که اجیر شده است تا در جلسه ی عزاداری شرکت و مویه کند، (سازهای موسیقی) صدا کم

mute

<hr> معنی : ناقص، قلب و تحریف شده، تحریف شدن، اخته کردن، فلج کردن، معیوب کردن، تحریف کردن، ناقص کردن، بی اندام کردن <hr> معانی دیگر : (اندام انسان یا جانور را) بریدن و ناقص کردن، قطع عضو کردن، (با برداشتن اجزا یا تغییر دادن آنها) معیوب کردن، ضایع کردن، فلج

معنی : ناقص، قلب و تحریف شده، تحریف شدن، اخته کردن، فلج کردن، معیوب کردن، تحریف کردن، ناقص کردن، بی اندام کردن معانی دیگر : (اندام انسان یا جانور را) بریدن و ناقص کردن، قطع عضو کردن، (با برداشتن اجزا یا تغییر دادن آنها) معیوب کردن، ضایع کردن، فلج

mutilate

<hr> ناقص شده اندام بریده، مغلوط، غلط، تحریف شده

ناقص شده اندام بریده، مغلوط، غلط، تحریف شده

mutilated

<hr> معنی : تحریف، نقص، قطع عضو، معیوب سازی <hr> معانی دیگر : قطع عضو، تحریف

معنی : تحریف، نقص، قطع عضو، معیوب سازی معانی دیگر : قطع عضو، تحریف

mutilation

<hr> معنی : عاصی، شخص یاغی، شخص متمرد، سرباز یاغی <hr> معانی دیگر : شورشی، یاغی، متمرد

معنی : عاصی، شخص یاغی، شخص متمرد، سرباز یاغی معانی دیگر : شورشی، یاغی، متمرد

mutineer

<hr> معنی : یاغی، فتنه انگیز <hr> معانی دیگر : اهل شورش و تمرد، وابسته به تمرد، شورش آمیز و تمرد آمیز

معنی : یاغی، فتنه انگیز معانی دیگر : اهل شورش و تمرد، وابسته به تمرد، شورش آمیز و تمرد آمیز

mutinous

<hr> معنی : سرکشی، عصیان، سرکشی کردن، طغیان کردن <hr> معانی دیگر : شورش (به ویژه شورش سربازان یا ملوانان)، تمرد، سرپیچی از اجرای فرمان مافوق، شورش کردن، تمرد کردن، یاغی شدن، برمخیدن، یاغی گری، فتنه، نا فرمانی

معنی : سرکشی، عصیان، سرکشی کردن، طغیان کردن معانی دیگر : شورش (به ویژه شورش سربازان یا ملوانان)، تمرد، سرپیچی از اجرای فرمان مافوق، شورش کردن، تمرد کردن، یاغی شدن، برمخیدن، یاغی گری، فتنه، نا فرمانی

mutiny

<hr> معنی : غرولند، لندلند، غرغر، سخن زیر لب، جویده سخن گفتن، غرغر کردن، من من کردن، غرولند کردن <hr> معانی دیگر : (مثلا هنگام حرف زدن با خود) زیرلب گفتن، لند لند کردن، نق زدن، لندیدن، (مانند تندر دور دست) غریدن، سروصدا کردن، من من

معنی : غرولند، لندلند، غرغر، سخن زیر لب، جویده سخن گفتن، غرغر کردن، من من کردن، غرولند کردن معانی دیگر : (مثلا هنگام حرف زدن با خود) زیرلب گفتن، لند لند کردن، نق زدن، لندیدن، (مانند تندر دور دست) غریدن، سروصدا کردن، من من

mutter

<hr> معنی : من من، غرغر، سخن زیر لب

معنی : من من، غرغر، سخن زیر لب

muttering

<hr> معنی : گوشت گوسفند، گوسفند <hr> معانی دیگر : گوشت گوسفند یک ساله وبیشتر

معنی : گوشت گوسفند، گوسفند معانی دیگر : گوشت گوسفند یک ساله وبیشتر

mutton

<hr> معنی : دو طرفه، دو جانبه، متقابل، دوسره، از دو سره، بین الاثنین <hr> معانی دیگر : دوسویه، دوسویی، مشترک، انباز، هموند، مشاع

معنی : دو طرفه، دو جانبه، متقابل، دوسره، از دو سره، بین الاثنین معانی دیگر : دوسویه، دوسویی، مشترک، انباز، هموند، مشاع

mutual

<hr> (بورس سهام) شرکت تعاونی سرمایه گذاری در سهام (یا اوراق قرضه و غیره)، شرکتی که بکار خرید سهام شرکتهای دیگر مبادرت کند

(بورس سهام) شرکت تعاونی سرمایه گذاری در سهام (یا اوراق قرضه و غیره)، شرکتی که بکار خرید سهام شرکتهای دیگر مبادرت کند

mutual fund

<hr> معنی : تقابل، دوسره بودن <hr> معانی دیگر : دوسره بودن، تقابل

معنی : تقابل، دوسره بودن معانی دیگر : دوسره بودن، تقابل

mutuality

<hr> معنی : دوسره ساختن، همزیستی کردن، بطور مشترک امری را انجام دادن <hr> معانی دیگر : متقابل شدن یا کردن، دوسویه کردن یا شدن، همیار کردن یا شدن

معنی : دوسره ساختن، همزیستی کردن، بطور مشترک امری را انجام دادن معانی دیگر : متقابل شدن یا کردن، دوسویه کردن یا شدن، همیار کردن یا شدن

mutualize

<hr> از دو سر، دوسره، متقابلا

از دو سر، دوسره، متقابلا

mutually

mutually beneficial

<hr> معنی : مشترک المنافع

mutually interested

<hr> معنی : صورت، پوزه بند، پوزه، دهنه، دهان بند، سرلولهبخاری، سرلوله هفت تیر یاتفنگ، پوزه بندزدن، مانع فعالیت شدن <hr> معانی دیگر : (هر چیزی که جلو آزادی سخن و بحث را بگیرد) محدودیت، دهان بند زدن، آزادی سخن و بیان را محدود کردن، (سلاح آتشین) دهانه ی لوله، دهانه، (به جانور) پوزه بند زدن، (بخش پیش آمده ی صورت سگ و اسب و غیره که شامل دهان و فک ها و بینی می شود) پوز

معنی : صورت، پوزه بند، پوزه، دهنه، دهان بند، سرلولهبخاری، سرلوله هفت تیر یاتفنگ، پوزه بندزدن، مانع فعالیت شدن معانی دیگر : (هر چیزی که جلو آزادی سخن و بحث را بگیرد) محدودیت، دهان بند زدن، آزادی سخن و بیان را محدود کردن، (سلاح آتشین) دهانه ی لوله، دهانه، (به جانور) پوزه بند زدن، (بخش پیش آمده ی صورت 

muzzle

<hr> معنی : گیج، گرفته <hr> معانی دیگر : (عامیانه)، سردرگم

معنی : گیج، گرفته معانی دیگر : (عامیانه)، سردرگم

muzzy

<hr> معنی : خودمانی، مال من، ای وای، متعلق بمن، مربوط بمن <hr> معانی دیگر : از آن من، - م، - من، (ندا حاکی از شگفتی یا ناباوری و غیره) به به !، عجب !، پیشوند: عضله، ماهیچه (پیش از واکه می آید)

معنی : خودمانی، مال من، ای وای، متعلق بمن، مربوط بمن معانی دیگر : از آن من، - م، - من، (ندا حاکی از شگفتی یا ناباوری و غیره) به به !، عجب !، پیشوند: عضله، ماهیچه (پیش از واکه می آید)

my darling

my dear one

<hr> معنی : عزیزم <hr> معانی دیگر : جانم

معنی : عزیزم معانی دیگر : جانم

my love

<hr> معنی : درد ماهیچه، درد عضله <hr> معانی دیگر : (پزشکی) درد عضله (یا عضلات)، ماهیچه درد

معنی : درد ماهیچه، درد عضله معانی دیگر : (پزشکی) درد عضله (یا عضلات)، ماهیچه درد

myalgia

<hr> معنی : ضعف عضلانی، سستی ماهیچه <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سستی ماهیچه، طب سستی ماهیچه

معنی : ضعف عضلانی، سستی ماهیچه معانی دیگر : (پزشکی) سستی ماهیچه، طب سستی ماهیچه

myasthenia

<hr> معنی : میسلیوم، رشته رشد کننده قارچ <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) جلینه، توده بهم بافته مولد قارچ وباکتری

معنی : میسلیوم، رشته رشد کننده قارچ معانی دیگر : (گیاه شناسی) جلینه، توده بهم بافته مولد قارچ وباکتری

mycelium

<hr> معنی : اهل شهر ' مسین ' قدیم یونان <hr> معانی دیگر : (یونان باستان)، وابسته به شهر مایسینه، mycenian اهل شهر ' مسین ' قدیم یونان، اثار هنری وتفوق سیاسی نواحی مجاوراین ناحیه

معنی : اهل شهر ' مسین ' قدیم یونان معانی دیگر : (یونان باستان)، وابسته به شهر مایسینه، mycenian اهل شهر ' مسین ' قدیم یونان، اثار هنری وتفوق سیاسی نواحی مجاوراین ناحیه

mycenaean

<hr> معنی : ویژه گر قارچشناسی <hr> معانی دیگر : ویژه گر قارچ شناسی

معنی : ویژه گر قارچشناسی معانی دیگر : ویژه گر قارچ شناسی

mycologist

<hr> معنی : قارچ شناسی، سماروغ شناسی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) قارچ شناسی، سماروه شناسی

معنی : قارچ شناسی، سماروغ شناسی معانی دیگر : (گیاه شناسی) قارچ شناسی، سماروه شناسی

mycology

<hr> معنی : چربی <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) میلین، چربی پی pey، پیه غلاف عصب

معنی : چربی معانی دیگر : (کالبد شناسی) میلین، چربی پی pey، پیه غلاف عصب

myelin

<hr> معنی : وابسته بمغز استخوان، مانند مغز استخوان <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی)، وابسته به یا همانند مغز استخوان، مغز استخوانی، مخی، مخ مانند

معنی : وابسته بمغز استخوان، مانند مغز استخوان معانی دیگر : (زیست شناسی)، وابسته به یا همانند مغز استخوان، مغز استخوانی، مخی، مخ مانند

myeloid

<hr> معنی : مرغ مینا <hr> معانی دیگر : mynah ج، مره مینا

معنی : مرغ مینا معانی دیگر : mynah ج، مره مینا

myna

<hr> معنی : مرغ مینا <hr> معانی دیگر : myna ج، مره مینا

معنی : مرغ مینا معانی دیگر : myna ج، مره مینا

mynah

<hr> معنی : قلب نگار <hr> معانی دیگر : (پزشکی) دل مایچه نگار، وسیله ی ثبت منحنی حرکات قلب، اسبابی که حرکات قلب را ترسیم میکند

معنی : قلب نگار معانی دیگر : (پزشکی) دل مایچه نگار، وسیله ی ثبت منحنی حرکات قلب، اسبابی که حرکات قلب را ترسیم میکند

myocardiograph

<hr> معنی : عضله قلب، ماهیچه قلب، میان دل <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) دل مایچه، عضله ی قلب

معنی : عضله قلب، ماهیچه قلب، میان دل معانی دیگر : (کالبد شناسی) دل مایچه، عضله ی قلب

myocardium

<hr> معنی : غده بافت ماهیچه، غده ماهیچهای <hr> معانی دیگر : (پزشکی - غده مشتمل بر بافت عضلانی) مایچه آمو، تومور عضلانی، طب غده بافت ماهیچه

معنی : غده بافت ماهیچه، غده ماهیچهای معانی دیگر : (پزشکی - غده مشتمل بر بافت عضلانی) مایچه آمو، تومور عضلانی، طب غده بافت ماهیچه

myoma

<hr> معنی : ادم نزدیک بین <hr> معانی دیگر : (چشم پزشکی) آدم نزدیک بین

معنی : ادم نزدیک بین معانی دیگر : (چشم پزشکی) آدم نزدیک بین

myope

<hr> معنی : نزدیک بینی، کوتاه نظری <hr> معانی دیگر : (چشم پزشکی) نزدیک بینی، طب نزدیک بینی

معنی : نزدیک بینی، کوتاه نظری معانی دیگر : (چشم پزشکی) نزدیک بینی، طب نزدیک بینی

myopia

<hr> معنی : کوته نظر، نزدیک بین <hr> معانی دیگر : وابسته به نزدیک بینی

معنی : کوته نظر، نزدیک بین معانی دیگر : وابسته به نزدیک بینی

myopic

<hr> معنی : پروتئین اساسی عضله <hr> معانی دیگر : (پروتئین عضله) میوسین، میوزین

معنی : پروتئین اساسی عضله معانی دیگر : (پروتئین عضله) میوسین، میوزین

myosin

<hr> معنی : هزارها، ده هزار، بی شمار <hr> معانی دیگر : بسیار بسیار، فراوان، هزاران، هزارها (معمولا با: of)، (در اصل) ده هزار

معنی : هزارها، ده هزار، بی شمار معانی دیگر : بسیار بسیار، فراوان، هزاران، هزارها (معمولا با: of)، (در اصل) ده هزار

myriad

<hr> معنی : ده هزار متر <hr> معانی دیگر : ده هزار متر

معنی : ده هزار متر معانی دیگر : ده هزار متر

myriameter

<hr> معنی : درخت مرمکی، مر، نوعی صمغ <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی)، (گیاه شناسی) درخت مر (جنس commiphora از خانواده ی bursera)

معنی : درخت مرمکی، مر، نوعی صمغ معانی دیگر : (از ریشه ی عربی)، (گیاه شناسی) درخت مر (جنس commiphora از خانواده ی bursera)

myrrh

<hr> معنی : مورد سبز، گل تلفونی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، مورد (گیاهان جنس myrtus از خانواده ی myrtle که همیشه سبز بوده و سته های تیره رنگ و خوشبو می دهند)، اسم خاص مونث، پروانش

معنی : مورد سبز، گل تلفونی معانی دیگر : (گیاه شناسی)، مورد (گیاهان جنس myrtus از خانواده ی myrtle که همیشه سبز بوده و سته های تیره رنگ و خوشبو می دهند)، اسم خاص مونث، پروانش

myrtle

<hr> معنی : خودم، من خودم، شخص خودم <hr> معانی دیگر : (ضمیر برای تاکید) خودم، (ضمیر بازتابشی - اول شخص مفرد) خودم را، به خودم، (شبیه اسم یا صفت ملکی - ضمیری) خود خودم، به تمام معنی خودم، (قوی تر از: i) خود من

معنی : خودم، من خودم، شخص خودم معانی دیگر : (ضمیر برای تاکید) خودم، (ضمیر بازتابشی - اول شخص مفرد) خودم را، به خودم، (شبیه اسم یا صفت ملکی - ضمیری) خود خودم، به تمام معنی خودم، (قوی تر از: i) خود من

myself

<hr> معنی : مبهم، سری، اسرار امیز، مرموز <hr> معانی دیگر : اسرار آمیز، رازگونه، پرخیده

معنی : مبهم، سری، اسرار امیز، مرموز معانی دیگر : اسرار آمیز، رازگونه، پرخیده

واژه های حرف "m" - مترادف و متضاد