<hr> معنی : حامی، پیرو متعصب، شمشیر پهن و دسته بلند <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: partisan2، partisan شمشیر پهن ودسته بلند، طرفدار، پارتیزان

معنی : حامی، پیرو متعصب، شمشیر پهن و دسته بلند معانی دیگر : رجوع شود به: partisan2، partisan شمشیر پهن ودسته بلند، طرفدار، پارتیزان

partizan

<hr> معنی : تاحدی، نسبتا، چندی، در یک جزء، تا یک اندازه، یک چند <hr> معانی دیگر : تا اندازه ای، تاحدودی

معنی : تاحدی، نسبتا، چندی، در یک جزء، تا یک اندازه، یک چند معانی دیگر : تا اندازه ای، تاحدودی

partly

<hr> معنی : هم دست، شریک، پا، یار، سهیم، همسر، انباز، شریک شدن یا کردن <hr> معانی دیگر : همباز، هامال، شریک کردن یا بودن، انباز کردن یا شدن، زن، شوهر، شریک زندگی، (رقص) پارتنر، هم رقص، جفت، (مسابقه) همبازی، متحد، (کشتیرانی - چارچوبی که پایه ی دکل را استوار نگه می دارد) دکل دار، چارچوب دکل

معنی : هم دست، شریک، پا، یار، سهیم، همسر، انباز، شریک شدن یا کردن معانی دیگر : همباز، هامال، شریک کردن یا بودن، انباز کردن یا شدن، زن، شوهر، شریک زندگی، (رقص) پارتنر، هم رقص، جفت، (مسابقه) همبازی، متحد، (کشتیرانی - چارچوبی که پایه ی دکل را استوار نگه می دارد) دکل دار، چارچوب دکل

partner

<hr> معنی : شرکت در مالکیت، مشارکت، شرکاء، انبازی <hr> معانی دیگر : شراکت، معاضدت، همکاری، شرکت

معنی : شرکت در مالکیت، مشارکت، شرکاء، انبازی معانی دیگر : شراکت، معاضدت، همکاری، شرکت

partnership

<hr> معنی : کبک <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی)، کبک (تیره ی phasianidae به ویژه گونه ی perdix perdix)، اریک پارتریج (فرهنگ نویس انگلیسی - زاده ی زلاندنو)

معنی : کبک معانی دیگر : (جانور شناسی)، کبک (تیره ی phasianidae به ویژه گونه ی perdix perdix)، اریک پارتریج (فرهنگ نویس انگلیسی - زاده ی زلاندنو)

partridge

<hr> معنی : بارور، ثمر بخش، بچه آور، بچه زا، کثیر الاولاد <hr> معانی دیگر : در حال زایمان، زایا، زاینده، وابسته به زایمان، زایمانی، زایشی

معنی : بارور، ثمر بخش، بچه آور، بچه زا، کثیر الاولاد معانی دیگر : در حال زایمان، زایا، زاینده، وابسته به زایمان، زایمانی، زایشی

parturient

<hr> معنی : زایمان، بچه زایی <hr> معانی دیگر : زایش، بچه آوری، زاییدن

معنی : زایمان، بچه زایی معانی دیگر : زایش، بچه آوری، زاییدن

parturition

<hr> معنی : طرف، فرقه، قسمت، جمعیت، دسته، مهمانی، بزم، سور، یارو، بخش، فئه، حزب، دسته همفکر، دسته متشکل، مهمانی دادن یارفتن <hr> معانی دیگر : هنگان، گروه، هیات، اکیپ، (عمل یا طرح و غیره) شرکت کننده، همباز، طرف (معمولا با: to)، (عامیانه) شخص، حزبی، وابسته به حزب، هنگانی، وابسته به مهمانی، سوری، سور دادن، سورچرانی کردن، عیش و عشرت کردن، نیش و نوش کردن، مشترک، انبازین، پارتی، متخاصم، طرفدار

معنی : طرف، فرقه، قسمت، جمعیت، دسته، مهمانی، بزم، سور، یارو، بخش، فئه، حزب، دسته همفکر، دسته متشکل، مهمانی دادن یارفتن معانی دیگر : هنگان، گروه، هیات، اکیپ، (عمل یا طرح و غیره) شرکت کننده، همباز، طرف (معمولا با: to)، (عامیانه) شخص، حزبی، وابسته به حزب، هنگانی، وابسته به مهمانی، سوری، سور دادن، سورچر

party

<hr> خط مرزی میان دو ملک، (تلفن) خط مشترک، خط مشی حزب

خط مرزی میان دو ملک، (تلفن) خط مشترک، خط مشی حزب

party line

party wall

<hr> معنی : تازه بدوران رسیده <hr> معانی دیگر : تازه به دوران رسیده، نوکیسه، ندید بدید

معنی : تازه بدوران رسیده معانی دیگر : تازه به دوران رسیده، نوکیسه، ندید بدید

parvenu

<hr> معنی : رقص، امتیاز، حق تقدم، گام رقص <hr> معانی دیگر : حق تقدم، امتیاز، گام رقص، رقص

معنی : رقص، امتیاز، حق تقدم، گام رقص معانی دیگر : حق تقدم، امتیاز، گام رقص، رقص

<hr> معنی : عید پاک، عید فصح، تعطیلات عید پاک <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: passover

معنی : عید پاک، عید فصح، تعطیلات عید پاک معانی دیگر : رجوع شود به: passover

pasch

<hr> معنی : گردش، باغ ملی، تفریح، تفرج <hr> معانی دیگر : (اسپانیایی)، پیاده روی تفریحی، خرامش، گردشگاه، خرامشگاه، باه ملی

معنی : گردش، باغ ملی، تفریح، تفرج معانی دیگر : (اسپانیایی)، پیاده روی تفریحی، خرامش، گردشگاه، خرامشگاه، باه ملی

paseo

<hr> معنی : سر، نرمی، یورش، کله، باران شدید، ضربت خردکننده، بازور پرتاب کردن، رگبار تند باریدن، کوبیدن <hr> معانی دیگر : (محلی)، پرتاب و خرد کردن یا شدن، (خودمانی) علاقه ی سطحی و زودگذر، سقوط برف سنگین

معنی : سر، نرمی، یورش، کله، باران شدید، ضربت خردکننده، بازور پرتاب کردن، رگبار تند باریدن، کوبیدن معانی دیگر : (محلی)، پرتاب و خرد کردن یا شدن، (خودمانی) علاقه ی سطحی و زودگذر، سقوط برف سنگین

pash

<hr> معنی : پاشا <hr> معانی دیگر : (ترکی) پاشا، bashaw پاشا

معنی : پاشا معانی دیگر : (ترکی) پاشا، bashaw پاشا

pasha

<hr> معنی : راه، رد، پروانه، گذرگاه، بلیط، گردونه، عبور، معبر، گذر، گدوک، گذرنامه، جواز، عقب گذاشتن، پاس دادن، تصویب شدن، رایج شدن، وفات کردن، تمام شدن، سبقت گرفتن از، مرور کردن، سرامدن، عبور کردن، گذشتن، رد شدن، قبول کردن، قبول شدن، تصویب کردن، رخ دادن، گذراندن، اجتناب کردن، رد کردن، سپری شدن <hr> معانی دیگر : مخفف:، سفردریایی، مسافر، گردنه، گذرگاه باریک (میان دو کوه)، دربند، گریوه، درنوردیدن، پی سپردن، (پوکر و غیره) پاس کردن، منتقل شدن، (ملک و غیره) رسیدن، مردن، (زمان) سپری شدن، پایان یافتن، به سرانجام رسیدن، رفع شدن، پشت سر گذاشتن، جلو زدن، سبقت گرفتن، رفتن، رسیدن، تبدیل شدن، (دادگاه و قاضی و غیره) حکم دادن، داوری کردن، نظر دادن، تصویب کردن یا شدن، (در امتحان و غیره) قبول شدن یا کردن، جا زدن، (با تقلب و غیره) رد کردن، جعل کردن، قالب کردن یا شدن، عبور دادن، مرخصی نامه، اجازه ی عبور، جواز ورود (یا خروج)، مجوز، بلیت، گرفتاری، مخمصه، وضع، شرایط، قبولی، (بازی با توپ) پاس، (با make) پرواز، گذر (با هواپیما و غیره)، (با make) لاس زدن، (با حرکت یا با چشم و غیره) علامت دادن، بیرون دادن (از سوراخ بدن)، به حرکت در آوردن (برچیزی)، مالیدن، اظهار کردن، (ورق بازی را) دستکاری کردن، تردستی کردن، چشم بندی کردن، روی دادن، اتفاق افتادن، (به فکر و غیره) خطور کردن (رجوع شود به: passing)، ر&nbsp; دادن، خطور کردن، گردو

معنی : راه، رد، پروانه، گذرگاه، بلیط، گردونه، عبور، معبر، گذر، گدوک، گذرنامه، جواز، عقب گذاشتن، پاس دادن، تصویب شدن، رایج شدن، وفات کردن، تمام شدن، سبقت گرفتن از، مرور کردن، سرامدن، عبور کردن، گذشتن، رد شدن، قبول کردن، قبول شدن، تصویب کردن، رخ دادن، گذراندن، اجتناب کردن، رد کردن، سپری شدن معانی دیگر

pass

pass a judgment

<hr> معنی : مردن، درگذشتن، فوت کردن <hr> معانی دیگر : مردن، فوت کردن، درگذشتن

معنی : مردن، درگذشتن، فوت کردن معانی دیگر : مردن، فوت کردن، درگذشتن

pass away

pass beyond the veil

pass by

<hr> دهان به دهان نقل کردن یا شدن، به ارث گذاشتن

دهان به دهان نقل کردن یا شدن، به ارث گذاشتن

pass down

<hr> معنی : خرد شدن <hr> معانی دیگر : 1- کم کم زائل شدن 2- روی دادن 3- وانمود کردن، جازدن، تقلب کردن 4- تمام شدن

معنی : خرد شدن معانی دیگر : 1- کم کم زائل شدن 2- روی دادن 3- وانمود کردن، جازدن، تقلب کردن 4- تمام شدن

pass off

pass on

<hr> معنی : مردن، ناگهان بیهوش شدن <hr> معانی دیگر : 1- غش کردن، از حال رفتن 2- منتشر کردن، پخش کردن، ورزش : پاس از پشت دروازه به یار در جلوى دروازه

معنی : مردن، ناگهان بیهوش شدن معانی دیگر : 1- غش کردن، از حال رفتن 2- منتشر کردن، پخش کردن، ورزش : پاس از پشت دروازه به یار در جلوى دروازه

pass out

pass over

pass round

<hr> (دریچه ی میان آشپزخانه و اتاق ناهارخوری که از آن خوراک رد می کنند) دریچه،سوراخ دیوار

(دریچه ی میان آشپزخانه و اتاق ناهارخوری که از آن خوراک رد می کنند) دریچه،سوراخ دیوار

pass through

pass to

<hr> معنی : رد کردن، صرف نظر کردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) قبول نکردن، (فرصت و غیره) غنیمت نشمردن، نپذیرفتن (پیشنهاد و غیره)، امر

معنی : رد کردن، صرف نظر کردن معانی دیگر : (عامیانه) قبول نکردن، (فرصت و غیره) غنیمت نشمردن، نپذیرفتن (پیشنهاد و غیره)، امر

pass up

<hr> معنی : قابل قبول، قابل عبور، گذرپذیر، عبور کردنی <hr> معانی دیگر : (شاگرد یا ورقه ی امتحانی و غیره) قابل قبول، متوسط، (مسکوک و غیره) رایج، قابل گذاشتن در جریان، (لایحه و غیره) قابل تصویب

معنی : قابل قبول، قابل عبور، گذرپذیر، عبور کردنی معانی دیگر : (شاگرد یا ورقه ی امتحانی و غیره) قابل قبول، متوسط، (مسکوک و غیره) رایج، قابل گذاشتن در جریان، (لایحه و غیره) قابل تصویب

passable

<hr> معنی : راهرو، تصویب، قطعه، گذرگاه، روی داد، نقل قول، عبور، معبر، سیر، عبارت، انقضاء، گذر، پاساژ، اجازه عبور، حق عبور، کار کردن مزاج، عابر، ممر، سفر دریا، عبارت منتخبه از یک کتاب <hr> معانی دیگر : مهاجرت، کوچ، گذرش، گذشت، گذشتن، اجازه ی عبور، مسافرت (به ویژه سفر دریایی)، هزینه ی سفر، پول بلیط، وسیله ی عبور، مجرا، آبراه، راه، بازارچه، سرسرا، تالار ورودی، هال، (نوشته) قطعه، چند سطر، (پزشکی) کارکردن مزاج، (موسیقی) قطعه ی کوتاه، سپری شدن

معنی : راهرو، تصویب، قطعه، گذرگاه، روی داد، نقل قول، عبور، معبر، سیر، عبارت، انقضاء، گذر، پاساژ، اجازه عبور، حق عبور، کار کردن مزاج، عابر، ممر، سفر دریا، عبارت منتخبه از یک کتاب معانی دیگر : مهاجرت، کوچ، گذرش، گذشت، گذشتن، اجازه ی عبور، مسافرت (به ویژه سفر دریایی)، هزینه ی سفر، پول بلیط، وسیله ی عبو

passage

<hr> معنی : راهرو، گذرگاه، عبور، معبر، غلام گردش، محل عبور <hr> معانی دیگر : دالان، گذرگاه، راهرو

معنی : راهرو، گذرگاه، عبور، معبر، غلام گردش، محل عبور معانی دیگر : دالان، گذرگاه، راهرو

passageway

<hr> معنی : جلوافتاده <hr> معانی دیگر : (نشان های اشرافی - اسب و شیر و غیره) با سر به طرف تماشاگر و یک دست افراشته، تصویرجانوریکه دست خود رابلند کرده، گذرنده، سبقت گیر، عابر، ناقل

معنی : جلوافتاده معانی دیگر : (نشان های اشرافی - اسب و شیر و غیره) با سر به طرف تماشاگر و یک دست افراشته، تصویرجانوریکه دست خود رابلند کرده، گذرنده، سبقت گیر، عابر، ناقل

passant

passed

<hr> معنی : تزئینات، گلابتون دوزی، زینت الات <hr> معانی دیگر : قیطان، ملیله، گلابتون

معنی : تزئینات، گلابتون دوزی، زینت الات معانی دیگر : قیطان، ملیله، گلابتون

passementerie

<hr> معنی : مسافر، رونده، گذرگر، مسافرتی <hr> معانی دیگر : سرنشین، پی سپار، گشتور، رهگیر، (نادر) رهرو، رهنورد، رهی، پیاده، عابر

معنی : مسافر، رونده، گذرگر، مسافرتی معانی دیگر : سرنشین، پی سپار، گشتور، رهگیر، (نادر) رهرو، رهنورد، رهی، پیاده، عابر

passenger

<hr> معنی : عابر، گذرنده <hr> معانی دیگر : پاس دهنده

معنی : عابر، گذرنده معانی دیگر : پاس دهنده

passer

<hr> معنی : گنجشکی، وابسته به گنجشک، شاخه نشین <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) گنجشک سان (پرندگان راسته ی گنجشکیان یا passeriformes - بیش از نیمی از پرندگان جزو این راسته اند)

معنی : گنجشکی، وابسته به گنجشک، شاخه نشین معانی دیگر : (جانور شناسی) گنجشک سان (پرندگان راسته ی گنجشکیان یا passeriformes - بیش از نیمی از پرندگان جزو این راسته اند)

passerine

<hr> معنی : حساس، دردکش <hr> معانی دیگر : قادر به احساس کردن یا رنج بردن، حس دار، سوهشگر، سترساگر، فساد پذیر

معنی : حساس، دردکش معانی دیگر : قادر به احساس کردن یا رنج بردن، حس دار، سوهشگر، سترساگر، فساد پذیر

passible

<hr> معنی : همه جا، اینجا و انجا <hr> معانی دیگر : (در اشاره به متن یا کتاب و غیره) اینجا و آنجا، مکررا، بسایند، لاتین اینجا وانجا

معنی : همه جا، اینجا و انجا معانی دیگر : (در اشاره به متن یا کتاب و غیره) اینجا و آنجا، مکررا، بسایند، لاتین اینجا وانجا

passim

<hr> معنی : مرور، گذرنده، عبور، مرگ، فانی، زود گذر، بالغ بر، در گذشت <hr> معانی دیگر : (رجوع شود به: pass) گذشت، تصویب، پاس، عابر، رهگذر، گذرا، کوتاه، موقتی، آنی، ناپایا، (قدیمی) بسیار، به شدت، سطحی، با بی دقتی، مجمل، سرسری، (نمره) قبولی

معنی : مرور، گذرنده، عبور، مرگ، فانی، زود گذر، بالغ بر، در گذشت معانی دیگر : (رجوع شود به: pass) گذشت، تصویب، پاس، عابر، رهگذر، گذرا، کوتاه، موقتی، آنی، ناپایا، (قدیمی) بسیار، به شدت، سطحی، با بی دقتی، مجمل، سرسری، (نمره) قبولی

passing

passing away

<hr> معنی : عشق، شور، هوای نفس، اشتیاق و علاقه شدید، هوی، احساسات تند و شدید، تعصب شدید، احساسات شدید، اغراض نفسانی <hr> معانی دیگر : (احساس شدید عشق یا شهوت یا خشم یا اشتیاق یا ترس و غیره) شور، شورمندی، فزون سهش، فزون سترسا، (شدید) شهوت، حرارت، ولع، (جمع) احساسات، فزون سهش ها، (در اصل) رنج و اندوه (مثلا عذاب شهید)، شرح عذاب شهید، شرح مصائب ائمه، (p بزرگ) رنج و اندوه حضرت عیسی در روزهای آخر عمرش، شرح مصیبت های عیسی (که در انجیل آمده)، اثر هنری درباره ی مصیبت های عیسی، اغرا­ نفسانی

معنی : عشق، شور، هوای نفس، اشتیاق و علاقه شدید، هوی، احساسات تند و شدید، تعصب شدید، احساسات شدید، اغراض نفسانی معانی دیگر : (احساس شدید عشق یا شهوت یا خشم یا اشتیاق یا ترس و غیره) شور، شورمندی، فزون سهش، فزون سترسا، (شدید) شهوت، حرارت، ولع، (جمع) احساسات، فزون سهش ها، (در اصل) رنج و اندوه (مثلا عذاب

passion

<hr> معنی : کتاب شرح مصائب شدای راه دین، احساساتی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا ناشی از شورمندی یا احساسات (رجوع شود به: passion)، کتاب شرح مصائب شهدای راه دین

معنی : کتاب شرح مصائب شدای راه دین، احساساتی معانی دیگر : وابسته به یا ناشی از شورمندی یا احساسات (رجوع شود به: passion)، کتاب شرح مصائب شهدای راه دین

passional

<hr> معنی : سودایی، شهوانی، احساساتی، اتشی مزاج <hr> معانی دیگر : پر احساسات، پرشور، پرسهش، پرسترسا، پر حرارت، پر اشتیاق، شهوتی، پر شهوت، زود خشم، آتشی، غیظی

معنی : سودایی، شهوانی، احساساتی، اتشی مزاج معانی دیگر : پر احساسات، پرشور، پرسهش، پرسترسا، پر حرارت، پر اشتیاق، شهوتی، پر شهوت، زود خشم، آتشی، غیظی

passionate

<hr> معنی : گل ساعت <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل ساعتی (جنس passiflora از تیره ی passifloraceae وراسته ی violales - از گیاهان بالارو و دولپه ای)، گل ساعت

معنی : گل ساعت معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل ساعتی (جنس passiflora از تیره ی passifloraceae وراسته ی violales - از گیاهان بالارو و دولپه ای)، گل ساعت

passionflower

<hr> معنی : تابع، بی حس، تاثر پذیر، غیر فعال، بی حال، انفعالی، مجهول، کنش پذیر، دستخوش عامل خارجی، مطیع وتسلیم <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) مجهول (مثلا عبارت "was hit" در این جمله: he was hit by a ball)، وا رفته، بی عرضه، بی تفاوت، بی عار، بی بخار، ناکنش ور، ناجنبا، ساکن، آرام، بی کنش، تسلیم، مطیع، رام، کنش گیر، منفعل، پذیرا (در برابر: کنش ور active)، مفعول

معنی : تابع، بی حس، تاثر پذیر، غیر فعال، بی حال، انفعالی، مجهول، کنش پذیر، دستخوش عامل خارجی، مطیع وتسلیم معانی دیگر : (دستور زبان) مجهول (مثلا عبارت "was hit" در این جمله: he was hit by a ball)، وا رفته، بی عرضه، بی تفاوت، بی عار، بی بخار، ناکنش ور، ناجنبا، ساکن، آرام، بی کنش، تسلیم، مطیع، رام، کنش

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد