<hr> معنی : کیفرشناسی، اداره زندان <hr> معانی دیگر : کیفر شناسی، اداره زندان

معنی : کیفرشناسی، اداره زندان معانی دیگر : کیفر شناسی، اداره زندان

penology

<hr> معنی : اویزان، اویخته <hr> معانی دیگر : آویخته، آونگان، معلق

معنی : اویزان، اویخته معانی دیگر : آویخته، آونگان، معلق

pensile

<hr> معنی : پانسیون، مزد، حقوق، مقرری، حقوق بازنشنستگی، مستمری، پانسیون شدن، مستمری گرفتن <hr> معانی دیگر : حقوق بازنشستگی، (به ویژه در مورد هنرمندان) مقرری، (به ویژه فرانسه) پانسیون، (اروپا) اتاق و خوراک (امریکا: room and board)، حقوق بازنشستگی دادن به، مقرری دادن، حقوق بازشنستگی

معنی : پانسیون، مزد، حقوق، مقرری، حقوق بازنشنستگی، مستمری، پانسیون شدن، مستمری گرفتن معانی دیگر : حقوق بازنشستگی، (به ویژه در مورد هنرمندان) مقرری، (به ویژه فرانسه) پانسیون، (اروپا) اتاق و خوراک (امریکا: room and board)، حقوق بازنشستگی دادن به، مقرری دادن، حقوق بازشنستگی

pension

<hr> معنی : متقاعد <hr> معانی دیگر : شایسته بازنشستگی، بخد بازنشستگی رسیده، مستلزم

معنی : متقاعد معانی دیگر : شایسته بازنشستگی، بخد بازنشستگی رسیده، مستلزم

pensionable

<hr> معنی : پولکی، بازنشسته، حقوق بگیر <hr> معانی دیگر : مقرری بگیر، مزدور، جیره خوار، وابسته به بازنشستگی، دریافت کننده ی حقوق بازنشستگی

معنی : پولکی، بازنشسته، حقوق بگیر معانی دیگر : مقرری بگیر، مزدور، جیره خوار، وابسته به بازنشستگی، دریافت کننده ی حقوق بازنشستگی

pensionary

<hr> معنی : وظیفه خور، مستمری بگیر <hr> معانی دیگر : دریافت کننده ی حقوق بازنشستگی، رجوع شود به: retainer، بازنشسته، وظیفه خوار

معنی : وظیفه خور، مستمری بگیر معانی دیگر : دریافت کننده ی حقوق بازنشستگی، رجوع شود به: retainer، بازنشسته، وظیفه خوار

pensioner

<hr> معنی : خیالی، اندیشناک، افسرده، متفکر، محزون، پکر، گرفتار غم <hr> معانی دیگر : در فکر، در اندیشه

معنی : خیالی، اندیشناک، افسرده، متفکر، محزون، پکر، گرفتار غم معانی دیگر : در فکر، در اندیشه

pensive

<hr> معنی : ابگیر، دریچه مخصوص تنظیم جریان اب <hr> معانی دیگر : (کانال آبیاری و سد و غیره) دریچه

معنی : ابگیر، دریچه مخصوص تنظیم جریان اب معانی دیگر : (کانال آبیاری و سد و غیره) دریچه

penstock

<hr> معنی : بسته، محصور، مقید <hr> معانی دیگر : (معمولا با: up) محبوس، زندانی، (احساسات و غیره) فرو خورده، سرکوب شده، زمان گذشته و اسم مفعول: pen، بسته غالبا با up وin

معنی : بسته، محصور، مقید معانی دیگر : (معمولا با: up) محبوس، زندانی، (احساسات و غیره) فرو خورده، سرکوب شده، زمان گذشته و اسم مفعول: pen، بسته غالبا با up وin

pent

pent-up

<hr> معنی : طلسمی بشکل ستاره پنج راس <hr> معانی دیگر : (سابقا - سحر و جادو) ستاره ی پنج پر

معنی : طلسمی بشکل ستاره پنج راس معانی دیگر : (سابقا - سحر و جادو) ستاره ی پنج پر

pentacle

<hr> معنی : دوره پنجساله، دسته پنج تایی، مدت پنج روزه <hr> معانی دیگر : عدد پنج، گروه پنج تایی، دسته ی پنج تایی، دوران پنج ساله

معنی : دوره پنجساله، دسته پنج تایی، مدت پنج روزه معانی دیگر : عدد پنج، گروه پنج تایی، دسته ی پنج تایی، دوران پنج ساله

pentad

<hr> معنی : پنج ضلعی، پنج بر، پنج پهلو، پنج گوشه، جسم پنج وجهی <hr> معانی دیگر : ارتش امریکا

معنی : پنج ضلعی، پنج بر، پنج پهلو، پنج گوشه، جسم پنج وجهی معانی دیگر : ارتش امریکا

pentagon

<hr> معنی : شکل پنج وجهی، جسم جامد پنج وجهی <hr> معانی دیگر : پنج پهلو، پنج بر

معنی : شکل پنج وجهی، جسم جامد پنج وجهی معانی دیگر : پنج پهلو، پنج بر

pentahedron

<hr> معنی : پنج جزئی، پنج تایی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) پنج پار، پنج بخشی

معنی : پنج جزئی، پنج تایی معانی دیگر : (زیست شناسی) پنج پار، پنج بخشی

pentamerous

<hr> معنی : شعر پنج بحری، شعر پنج وتدی <hr> معانی دیگر : (شعر انگلیسی) مصرع پنج ضربی

معنی : شعر پنج بحری، شعر پنج وتدی معانی دیگر : (شعر انگلیسی) مصرع پنج ضربی

pentameter

<hr> معنی : پنج گوشه، پنج زاویه <hr> معانی دیگر : پنج گوشه، پنج زاویه

معنی : پنج گوشه، پنج زاویه معانی دیگر : پنج گوشه، پنج زاویه

pentangle

<hr> معنی : کتب پنجگانه عهد عتیق، اسفار پنجگانه <hr> معانی دیگر : (انجیل) اسفار پنج گانه، پنج کتاب اول انجیل

معنی : کتب پنجگانه عهد عتیق، اسفار پنجگانه معانی دیگر : (انجیل) اسفار پنج گانه، پنج کتاب اول انجیل

pentateuch

<hr> معنی : ورزشهای پنجگانه <hr> معانی دیگر : (مسابقه ی ورزشی شامل پرش طول و پرتاب نیزه و دو 200 متر و پرتاب دیسک و دو 1500 متر) مسابقه ی پنج گانه، پنج ناورد، یونان قدیم ورزشهای پنجگانه

معنی : ورزشهای پنجگانه معانی دیگر : (مسابقه ی ورزشی شامل پرش طول و پرتاب نیزه و دو 200 متر و پرتاب دیسک و دو 1500 متر) مسابقه ی پنج گانه، پنج ناورد، یونان قدیم ورزشهای پنجگانه

pentathlon

<hr> معنی : پنج ظرفیتی، پنج بنیانی، دارای پنج ظرفیت یا بنیان <hr> معانی دیگر : (شیمی) پنج ظرفیتی، پنج ارزشی

معنی : پنج ظرفیتی، پنج بنیانی، دارای پنج ظرفیت یا بنیان معانی دیگر : (شیمی) پنج ظرفیتی، پنج ارزشی

pentavalent

<hr> معنی : عید پنجاهه، عید گلریزان <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: shavuot

معنی : عید پنجاهه، عید گلریزان معانی دیگر : رجوع شود به: shavuot

pentecost

<hr> معنی : کبوتر خانه، چارطاقی، اطاقک بالای بام <hr> معانی دیگر : ساختمان کوچک (به ویژه با طاق شیروانی) که در کنار ساختمان اصلی است، سایبان، ساباط

معنی : کبوتر خانه، چارطاقی، اطاقک بالای بام معانی دیگر : ساختمان کوچک (به ویژه با طاق شیروانی) که در کنار ساختمان اصلی است، سایبان، ساباط

penthouse

<hr> معنی : یکی به اخر مانده، ماقبل اخر <hr> معانی دیگر : ماقبل آخر، یکی به آخر مانده، پیش پایان

معنی : یکی به اخر مانده، ماقبل اخر معانی دیگر : ماقبل آخر، یکی به آخر مانده، پیش پایان

penult

<hr> معنی : یکی به اخر مانده، ماقبل اخر <hr> معانی دیگر : یکی مانده به آخر، پیش پایانی، وابسته به ماقبل آخر، (زبان شناسی) وابسته به هجای پیش پایانی، penult یکی به اخر مانده

معنی : یکی به اخر مانده، ماقبل اخر معانی دیگر : یکی مانده به آخر، پیش پایانی، وابسته به ماقبل آخر، (زبان شناسی) وابسته به هجای پیش پایانی، penult یکی به اخر مانده

penultimate

<hr> معنی : نیم سایه، سایه روشن، شبه ظل <hr> معانی دیگر : حاشیه، کناره، مرز، (نجوم) نیم سایه

معنی : نیم سایه، سایه روشن، شبه ظل معانی دیگر : حاشیه، کناره، مرز، (نجوم) نیم سایه

penumbra

<hr> معنی : خسیس، بی قوت، فقیر، تنگ چشم <hr> معانی دیگر : تهیدست، بی چیز، آس و پاس، ممسک، جوکی

معنی : خسیس، بی قوت، فقیر، تنگ چشم معانی دیگر : تهیدست، بی چیز، آس و پاس، ممسک، جوکی

penurious

<hr> معنی : فقر، تنگدستی، احتیاج، نیازمندی زیاد <hr> معانی دیگر : تهیدستی، فقر و فاقه، مسکنت، بی چیزی، خست

معنی : فقر، تنگدستی، احتیاج، نیازمندی زیاد معانی دیگر : تهیدستی، فقر و فاقه، مسکنت، بی چیزی، خست

penury

<hr> معنی : پیک، پاسبان، غلام، پادو، قاصد، سرباز پیاوه <hr> معانی دیگر : (امریکای لاتین) کشاورز بی زمین، کارگر کشاورزی، (در اصل) کسی که بدهی خود را با کار کردن تسویه می کند، بیگار، (هندوستان) سرباز پیاده، پیام رسان، فراش

معنی : پیک، پاسبان، غلام، پادو، قاصد، سرباز پیاوه معانی دیگر : (امریکای لاتین) کشاورز بی زمین، کارگر کشاورزی، (در اصل) کسی که بدهی خود را با کار کردن تسویه می کند، بیگار، (هندوستان) سرباز پیاده، پیام رسان، فراش

peon

<hr> معنی : اعمال شاقه <hr> معانی دیگر : عملگی، فعلگی، کارگری، استفاده از سربازهای پیاده در خدمت، استفاده از غلام برای کارهای بندگی

معنی : اعمال شاقه معانی دیگر : عملگی، فعلگی، کارگری، استفاده از سربازهای پیاده در خدمت، استفاده از غلام برای کارهای بندگی

peonage

<hr> معنی : گل صد تومانی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، گل صدتومانی (جنس paeonia)

معنی : گل صد تومانی معانی دیگر : (گیاه شناسی)، گل صدتومانی (جنس paeonia)

peony

<hr> معنی : جمعیت، مردم، طایفه، خلق، ملت، قوم، مردمان، پرجمعیت کردن، اباد کردن <hr> معانی دیگر : امت، اشخاص، افراد، آدم ها، (قدیمی) گله، دسته، ساکنان، اهل، همگنان، همکاران، هم قبیله ها، - ها، خویشان، خویشاوندان، ایل و تبار، قوم و خویش، توده ها، مردم عامی، انسان ها (در برابر: جانوران animals)، (از مردم) پرکردن، دارای سکنه کردن، (به ویژه در کشورهای کمونیست) خلق، ساکن شدن

معنی : جمعیت، مردم، طایفه، خلق، ملت، قوم، مردمان، پرجمعیت کردن، اباد کردن معانی دیگر : امت، اشخاص، افراد، آدم ها، (قدیمی) گله، دسته، ساکنان، اهل، همگنان، همکاران، هم قبیله ها، - ها، خویشان، خویشاوندان، ایل و تبار، قوم و خویش، توده ها، مردم عامی، انسان ها (در برابر: جانوران animals)، (از مردم) پرکردن

people

<hr> وسیله ی نقلیه ی همگانی

people mover

<hr> معنی : چالاکی، نیرو، حال، بشاشت <hr> معانی دیگر : پویایی، انرژی، شور، زنده دلی، تحرک، شادابی، دل و دماغ، (معمولا با: up) سرحال آوردن، پرانرژی کردن، نیرو بخشیدن به، (عامیانه)، نیرو دادن

معنی : چالاکی، نیرو، حال، بشاشت معانی دیگر : پویایی، انرژی، شور، زنده دلی، تحرک، شادابی، دل و دماغ، (معمولا با: up) سرحال آوردن، پرانرژی کردن، نیرو بخشیدن به، (عامیانه)، نیرو دادن

<hr> (امریکا) نطق تهییجی (معمولا قبل از مسابقه توسط مربی برای اعضای تیم ایراد می شود)، سخنرانی انگیزگر، قوت قلب

(امریکا) نطق تهییجی (معمولا قبل از مسابقه توسط مربی برای اعضای تیم ایراد می شود)، سخنرانی انگیزگر، قوت قلب

pep talk

<hr> معنی : خوش مزگی، فلفل، فلفل کوبیده، با ضربات پیاپی زدن، فلفل پاشیدن، فلفل زدن به، تیرباران کردن <hr> معانی دیگر : لفل، فلفل پاشیدن به، پاشیدن، افشاندن، (با ضربه های کوتاه و تند) زدن، سوراخ سوراخ کردن، (گیاه شناسی)گیاه فلفل (piper nigrum)، رجوع شود به: capsicum، وابسته به گیاهان تیره ی piperaceae و راسته ی piperales که دولپه ای هستند، فلفلی

معنی : خوش مزگی، فلفل، فلفل کوبیده، با ضربات پیاپی زدن، فلفل پاشیدن، فلفل زدن به، تیرباران کردن معانی دیگر : لفل، فلفل پاشیدن به، پاشیدن، افشاندن، (با ضربه های کوتاه و تند) زدن، سوراخ سوراخ کردن، (گیاه شناسی)گیاه فلفل (piper nigrum)، رجوع شود به: capsicum، وابسته به گیاهان تیره ی piperaceae و راسته 

pepper

<hr> دستگاه خرد کردن فلفل، فلفل کوب، فلفل ساب

دستگاه خرد کردن فلفل، فلفل کوب، فلفل ساب

pepper mill

<hr> معنی : چیز کم بها، دانه فلفل، فلفل دانه، جزئی، ناچیز <hr> معانی دیگر : دانه ی فلفل

معنی : چیز کم بها، دانه فلفل، فلفل دانه، جزئی، ناچیز معانی دیگر : دانه ی فلفل

peppercorn

<hr> معنی : قرص نعناع، نعناع بیابانی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) نعناع فلفلی، نعناع (mentha piperita از خانواده ی mint)، سوسنبر، خال واش، نوعی پونه، روغن نعناع، آب نبات نعنایی

معنی : قرص نعناع، نعناع بیابانی معانی دیگر : (گیاه شناسی) نعناع فلفلی، نعناع (mentha piperita از خانواده ی mint)، سوسنبر، خال واش، نوعی پونه، روغن نعناع، آب نبات نعنایی

peppermint

<hr> معنی : فلفلی <hr> معانی دیگر : (نوعی کالباس ادویه دار ایتالیایی) پپرونی

معنی : فلفلی معانی دیگر : (نوعی کالباس ادویه دار ایتالیایی) پپرونی

pepperoni

<hr> معنی : تند، با روح، تند و تیز، گرم، فلفلی، فلفل دار <hr> معانی دیگر : (مجازی) تند و تیز، سوزان، فلفل مانند، پرادویه، پرفلفل

معنی : تند، با روح، تند و تیز، گرم، فلفلی، فلفل دار معانی دیگر : (مجازی) تند و تیز، سوزان، فلفل مانند، پرادویه، پرفلفل

peppery

<hr> معنی : فعال، چالاک، سرحال، پر نیرو <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) پرجنب و جوش، پرانرژی، پرهیجان، زبر و زرنگ

معنی : فعال، چالاک، سرحال، پر نیرو معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) پرجنب و جوش، پرانرژی، پرهیجان، زبر و زرنگ

peppy

<hr> معنی : با، از میان، از وسط، توسط، بوسیله، در هر، برای هر، برطبق <hr> معانی دیگر : به وسیله ی، از راه، از طریق، هر، طبق، بنابر، پیشوند:، ترا -، سرتاسر [perfoliate]، کاملا، تماما[perfervid]، مخفف:، ایران

معنی : با، از میان، از وسط، توسط، بوسیله، در هر، برای هر، برطبق معانی دیگر : به وسیله ی، از راه، از طریق، هر، طبق، بنابر، پیشوند:، ترا -، سرتاسر [perfoliate]، کاملا، تماما[perfervid]، مخفف:، ایران

<hr> معنی : هر سالی، سالیانه، بقرار هر سال <hr> معانی دیگر : (لاتین) سالیانه، سالانه، در سال، هرسال

معنی : هر سالی، سالیانه، بقرار هر سال معانی دیگر : (لاتین) سالیانه، سالانه، در سال، هرسال

per annum

<hr> (لاتین) سرانه، سری، نفری، نفری، سرانه، بقرار هر نفری، هر راس، بطور سرانه، هر نفری

(لاتین) سرانه، سری، نفری، نفری، سرانه، بقرار هر نفری، هر راس، بطور سرانه، هر نفری

per capita

<hr> معنی : هر روزی، بقرار روزی، روزانه <hr> معانی دیگر : (مزد و غیره) روزانه، روزیانه، روزینه، مزد روزانه، دستمزد روزانه، (لاتین)، درروز، لاتین بقرار روزی، هر روزی، روزانه

معنی : هر روزی، بقرار روزی، روزانه معانی دیگر : (مزد و غیره) روزانه، روزیانه، روزینه، مزد روزانه، دستمزد روزانه، (لاتین)، درروز، لاتین بقرار روزی، هر روزی، روزانه

per diem

<hr> معنی : درنفس خود، مستقیما، فی نفسه، بخودی خود <hr> معانی دیگر : (لاتین) به خودی خود، به تنهایی، لاتین درنفس خود

معنی : درنفس خود، مستقیما، فی نفسه، بخودی خود معانی دیگر : (لاتین) به خودی خود، به تنهایی، لاتین درنفس خود

per se

per year

<hr> معنی : شاید، اتفاقا <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، محتملا، گاهست، تصادفا، حدس، بخت

معنی : شاید، اتفاقا معانی دیگر : (قدیمی)، محتملا، گاهست، تصادفا، حدس، بخت

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد