<hr> معنی : سپیده، پروتئین <hr> معانی دیگر : proteide : ش

معنی : سپیده، پروتئین معانی دیگر : proteide : ش

protein

<hr> معنی : شکایت، پروتست، واخواست رسمی، اعتراض، اعتراض کردن، واخواست کردن <hr> معانی دیگر : واخواهی، بازخواست، پرخاش، چخش، واسرنگ، (با تاکید یا اطمینان) گفتن، اصرار کردن، واسرنگیدن، تاکید کردن، بازخواست کردن، پرخاش کردن، چخیدن، (برات و سفته و غیره) واخواست کردن، واخواست، واخواست نامه، مخالفت کردن، اعتراض داشتن، مخالف بودن، ناهمرای بودن، اعتراض نامه، پرخاش نامه، اعتراض به نکول پرداخت، اعترا­ کردن

معنی : شکایت، پروتست، واخواست رسمی، اعتراض، اعتراض کردن، واخواست کردن معانی دیگر : واخواهی، بازخواست، پرخاش، چخش، واسرنگ، (با تاکید یا اطمینان) گفتن، اصرار کردن، واسرنگیدن، تاکید کردن، بازخواست کردن، پرخاش کردن، چخیدن، (برات و سفته و غیره) واخواست کردن، واخواست، واخواست نامه، مخالفت کردن، اعتراض داش

protest

<hr> معنی : عضو فرقه مسیحیان پروتستان <hr> معانی دیگر : (مسیحیت) پروتستان (غیر کاتولیک)، (p کوچک) معترض، باز خواستگر، واخواه

معنی : عضو فرقه مسیحیان پروتستان معانی دیگر : (مسیحیت) پروتستان (غیر کاتولیک)، (p کوچک) معترض، باز خواستگر، واخواه

protestant

<hr> معنی : اصول ایین پروتستانت <hr> معانی دیگر : اصول ایین پروتستانت

معنی : اصول ایین پروتستانت معانی دیگر : اصول ایین پروتستانت

protestantism

<hr> معنی : ادعا، اعتراض، اظهار جدی، واخواهی <hr> معانی دیگر : اظهار موکد، فاشگویی، اصرار، واسرنگش، تصریح

معنی : ادعا، اعتراض، اظهار جدی، واخواهی معانی دیگر : اظهار موکد، فاشگویی، اصرار، واسرنگش، تصریح

protestation

<hr> معنی : تشریفات، پیوند نامه، موافقت مقدماتی، پیش نویس سند، اداب و رسوم، مقاوله نامه نوشتن <hr> معانی دیگر : مقاوله نامه، پیش نویس معاهده یا قرارداد، توافق نامه، تفاهم نامه، متمم معاهده، پشت بند پیمان، پروتکل، آیین گان، رسم داری، (کامپیوتر) داده سامان، در فرانسه اداب ورسوم

معنی : تشریفات، پیوند نامه، موافقت مقدماتی، پیش نویس سند، اداب و رسوم، مقاوله نامه نوشتن معانی دیگر : مقاوله نامه، پیش نویس معاهده یا قرارداد، توافق نامه، تفاهم نامه، متمم معاهده، پشت بند پیمان، پروتکل، آیین گان، رسم داری، (کامپیوتر) داده سامان، در فرانسه اداب ورسوم

protocol

<hr> معنی : ماده اصلی جسم سلولی، سفیده یاخته، جرم زنده <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) پیش دشته، پروتو پلاسم

معنی : ماده اصلی جسم سلولی، سفیده یاخته، جرم زنده معانی دیگر : (زیست شناسی) پیش دشته، پروتو پلاسم

protoplasm

<hr> معنی : نمونه اولیه، ضابطه، نمونه اصلی، شکل اولیه، مدل پیش الگو، نخستین بشر، اصل ماده، نخستین افریده، پیش گونه <hr> معانی دیگر : پیش نمونه، پیشمونه، نمونه ی اول، الگوی نخستین، نمونه ی اصلی، مدل، پیشمونه ای، الگویی، نمونه ای

معنی : نمونه اولیه، ضابطه، نمونه اصلی، شکل اولیه، مدل پیش الگو، نخستین بشر، اصل ماده، نخستین افریده، پیش گونه معانی دیگر : پیش نمونه، پیشمونه، نمونه ی اول، الگوی نخستین، نمونه ی اصلی، مدل، پیشمونه ای، الگویی، نمونه ای

prototype

<hr> معنی : تک یاخته، وابسته به تک یاخته اغازی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) پیش زی (از زیر نوع protozoa که موجودات ذره بینی و تک یاخته یا همسان یاخته هستند - protozoon هم می گویند)

معنی : تک یاخته، وابسته به تک یاخته اغازی معانی دیگر : (جانور شناسی) پیش زی (از زیر نوع protozoa که موجودات ذره بینی و تک یاخته یا همسان یاخته هستند - protozoon هم می گویند)

protozoan

<hr> معنی : تک یاخته شناسی <hr> معانی دیگر : پیش زی شناسی، تک یاخته شناسی جانوری

معنی : تک یاخته شناسی معانی دیگر : پیش زی شناسی، تک یاخته شناسی جانوری

protozoology

<hr> معنی : دراز کردن، طول دادن، امتداد دادن، کش دادن <hr> معانی دیگر : (زمان) طولانی کردن، به درازا کشاندن، گوشه سنج (یا نقاله یا زاویه یاب) به کار بردن، رسم و مدرج کردن، سنجه ای کردن

معنی : دراز کردن، طول دادن، امتداد دادن، کش دادن معانی دیگر : (زمان) طولانی کردن، به درازا کشاندن، گوشه سنج (یا نقاله یا زاویه یاب) به کار بردن، رسم و مدرج کردن، سنجه ای کردن

protract

<hr> معنی : مدید، دنباله دار <hr> معانی دیگر : کشیده، طول داده، طولانی، ممتد، متمادی

معنی : مدید، دنباله دار معانی دیگر : کشیده، طول داده، طولانی، ممتد، متمادی

protracted

<hr> معنی : امتداد پذیر، بسط وتوسعه یافتنی <hr> معانی دیگر : برون خیز، دراز کردنی، بیرون زدنی، بیرون کشاندنی

معنی : امتداد پذیر، بسط وتوسعه یافتنی معانی دیگر : برون خیز، دراز کردنی، بیرون زدنی، بیرون کشاندنی

protractile

<hr> معنی : طرح، تمدید، امتداد، نقشه کشی طبق مقیاس معینی <hr> معانی دیگر : تمدید، امتداد، نقشه کشی طبق مقیاس معینی

معنی : طرح، تمدید، امتداد، نقشه کشی طبق مقیاس معینی معانی دیگر : تمدید، امتداد، نقشه کشی طبق مقیاس معینی

protraction

<hr> معنی : زاویه سنج، گوشه سنج، عضله ممدده <hr> معانی دیگر : نقاله، زاویه یاب، (عضله) برون کش، دراز ساز

معنی : زاویه سنج، گوشه سنج، عضله ممدده معانی دیگر : نقاله، زاویه یاب، (عضله) برون کش، دراز ساز

protractor

<hr> معنی : نصیحت، موعظه امیز، تشویق کننده <hr> معانی دیگر : آموزنده، آموزشی

معنی : نصیحت، موعظه امیز، تشویق کننده معانی دیگر : آموزنده، آموزشی

protreptic

<hr> معنی : تحمیل کردن، خارج شدن، جلو امده بودن، پیش امدن، برامدگی داشتن <hr> معانی دیگر : بیرون زدن، برقلیدن، پلقیدن، جلو آمدگی داشتن، ورقلمبیدن

معنی : تحمیل کردن، خارج شدن، جلو امده بودن، پیش امدن، برامدگی داشتن معانی دیگر : بیرون زدن، برقلیدن، پلقیدن، جلو آمدگی داشتن، ورقلمبیدن

protrude

<hr> معنی : جلو امده، دارای ساختمان جلو امده، جلو امدنی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد اندام جانور مثلا خرطوم) بیرون زننده، شق کردنی یا شدنی (protrusible هم می گویند)

معنی : جلو امده، دارای ساختمان جلو امده، جلو امدنی معانی دیگر : (به ویژه در مورد اندام جانور مثلا خرطوم) بیرون زننده، شق کردنی یا شدنی (protrusible هم می گویند)

protrusile

<hr> معنی : جلو امدگی <hr> معانی دیگر : جلو امدگی

معنی : جلو امدگی معانی دیگر : جلو امدگی

protrusility

<hr> معنی : تحمیل، پیش امدگی، پیش رفتگی، جلو افتادگی <hr> معانی دیگر : بیرون زدگی، ورقلمبیدگی، برقلیدگی، پلقیدگی، جلو آمدگی

معنی : تحمیل، پیش امدگی، پیش رفتگی، جلو افتادگی معانی دیگر : بیرون زدگی، ورقلمبیدگی، برقلیدگی، پلقیدگی، جلو آمدگی

protrusion

<hr> معنی : بر امده، جلو امده <hr> معانی دیگر : بیرون زده، جلو آمده، ورقلمبیده، برقلیده -2رجوع شود به: obtrusive

معنی : بر امده، جلو امده معانی دیگر : بیرون زده، جلو آمده، ورقلمبیده، برقلیده -2رجوع شود به: obtrusive

protrusive

<hr> معنی : بادکردگی، بر امدگی، تورم، قلنبگی <hr> معانی دیگر : اندام بیرون زده، چیز ورقلمبیده، برجستگی، برآمدگی، غده، ورقلمبیدگی، برقلیدگی (protuberancy هم می گویند)

معنی : بادکردگی، بر امدگی، تورم، قلنبگی معانی دیگر : اندام بیرون زده، چیز ورقلمبیده، برجستگی، برآمدگی، غده، ورقلمبیدگی، برقلیدگی (protuberancy هم می گویند)

protuberance

<hr> معنی : بادکردگی، بر امدگی، تورم، قلنبگی <hr> معانی دیگر : protuberance برامدگی

معنی : بادکردگی، بر امدگی، تورم، قلنبگی معانی دیگر : protuberance برامدگی

protuberancy

<hr> معنی : باد کرده، برجسته، بر امده، محدب <hr> معانی دیگر : برآمده، برقلیده، ورقلمبیده، بیرون زده، قلمبه شده، متورم

معنی : باد کرده، برجسته، بر امده، محدب معانی دیگر : برآمده، برقلیده، ورقلمبیده، بیرون زده، قلمبه شده، متورم

protuberant

<hr> معنی : متکبر، مغرور، برتن، عظیم، غره، سرافراز، گرانسر <hr> معانی دیگر : سربلند، مفتخر، سرفراز، گردن فراز، گند دماغ، غد، افتخار آفرین، سرفراز کننده، غرور آفرین، پر جلال، شکوهمند، پر افتخار، پرشور، سرزنده، خودپسند، (مهجور) دلیر، شجاع

معنی : متکبر، مغرور، برتن، عظیم، غره، سرافراز، گرانسر معانی دیگر : سربلند، مفتخر، سرفراز، گردن فراز، گند دماغ، غد، افتخار آفرین، سرفراز کننده، غرور آفرین، پر جلال، شکوهمند، پر افتخار، پرشور، سرزنده، خودپسند، (مهجور) دلیر، شجاع

proud

<hr> معنی : مغرورانه، سرافراز، متکبرانه <hr> معانی دیگر : باتکبر، ازروی غرور، با مناعت، باسرافرازی

معنی : مغرورانه، سرافراز، متکبرانه معانی دیگر : باتکبر، ازروی غرور، با مناعت، باسرافرازی

proudly

<hr> معنی : غرور، سرافرازی

proudness

<hr> معنی : قابل اثبات <hr> معانی دیگر : قابل اثبات

معنی : قابل اثبات معانی دیگر : قابل اثبات

provable

provand

provant

<hr> معنی : اثبات کردن، ثابت کردن، عیار گرفتن، در امدن، نمونه گرفتن، محک زدن <hr> معانی دیگر : آزمودن، امتحان کردن، در بوته ی آزمایش قرار دادن، مورد سنجش قرار دادن، (حرف خود و غیره را) به کرسی نشاندن، استوانیدن، راستاندن، معلوم کردن، نشان دادن، (ریاضی) باز نمودن، اثبات شدن، تحقق یافتن، (عملا) معلوم شدن، درست از آب درآمدن، (خمیر) ور آمدن، (به ویژه وصیت نامه) قانونی اعلام کردن، قانونی بودن (وصیت نامه) را اثبات کردن، (قدیمی) به تجربه آموختن، درس عبرت گرفتن، (چاپ) نمونه گرفتن

معنی : اثبات کردن، ثابت کردن، عیار گرفتن، در امدن، نمونه گرفتن، محک زدن معانی دیگر : آزمودن، امتحان کردن، در بوته ی آزمایش قرار دادن، مورد سنجش قرار دادن، (حرف خود و غیره را) به کرسی نشاندن، استوانیدن، راستاندن، معلوم کردن، نشان دادن، (ریاضی) باز نمودن، اثبات شدن، تحقق یافتن، (عملا) معلوم شدن، درست 

prove

<hr> معنی : پرجلوه ساختن <hr> معانی دیگر : به تجربه ثابت شدن، صحت چیزی را اثبات کردن، درستی چیزی را نشان دادن

معنی : پرجلوه ساختن معانی دیگر : به تجربه ثابت شدن، صحت چیزی را اثبات کردن، درستی چیزی را نشان دادن

prove out

<hr> معنی : حد، اصل، منشاء، زادگاه، منبع، منطقه قدرت یا درک <hr> معانی دیگر : سرچشمه، سرمنشا، اشتقاق، مبدا

معنی : حد، اصل، منشاء، زادگاه، منبع، منطقه قدرت یا درک معانی دیگر : سرچشمه، سرمنشا، اشتقاق، مبدا

provenance

<hr> معنی : غذا، علف، علوفه، علیق، سورسات، خواربار، اذوقه، علیق دادن، خواربار تامین کردن <hr> معانی دیگر : خوراک چهارپا

معنی : غذا، علف، علوفه، علیق، سورسات، خواربار، اذوقه، علیق دادن، خواربار تامین کردن معانی دیگر : خوراک چهارپا

provender

<hr> معنی : ضرب المثل، مثل، مثال، گفتار حکیمانه، مثل زدن <hr> معانی دیگر : زبانزد، تکیه کلام، مظهر، نمونه، (قدیمی) به صورت ضرب المثل درآوردن، زبانزد کردن

معنی : ضرب المثل، مثل، مثال، گفتار حکیمانه، مثل زدن معانی دیگر : زبانزد، تکیه کلام، مظهر، نمونه، (قدیمی) به صورت ضرب المثل درآوردن، زبانزد کردن

proverb

<hr> معنی : ضرب المثلی، مثلی <hr> معانی دیگر : زبانزد، شهره، معروف، وابسته به ضرب المثل، به صورت ضرب المثل، ضرب المثل شده، مشهور، انگشت نما

معنی : ضرب المثلی، مثلی معانی دیگر : زبانزد، شهره، معروف، وابسته به ضرب المثل، به صورت ضرب المثل، ضرب المثل شده، مشهور، انگشت نما

proverbial

<hr> معنی : مثلا <hr> معانی دیگر : بطور ضرب اکمثل، بشکل ضرب المثل بطور مشهور

معنی : مثلا معانی دیگر : بطور ضرب اکمثل، بشکل ضرب المثل بطور مشهور

proverbially

<hr> معنی : خواربار <hr> معانی دیگر : ارتش سورسات، سیورسات

معنی : خواربار معانی دیگر : ارتش سورسات، سیورسات

proviant

<hr> معنی : تهیه کردن، مقرر داشتن، مجهز کردن، اماده کردن، وسیله فراهم کردن، تدارک دیدن، میسر ساختن، تهیه دیدن، تامین کردن، توشه دادن <hr> معانی دیگر : تامین کردن، (روزی) رساندن، (با: with) در اختیار گذاشتن، در دسترس گذاشتن، (با: for یا against) تدارک دیدن، فراهم کردن، آماده کردن، آمادن، پیش آماد کردن، (قانون و غیره) تصریح کردن، قید کردن، فرنمود کردن، پیش بینی کردن، تامین کردن توشه دادن

معنی : تهیه کردن، مقرر داشتن، مجهز کردن، اماده کردن، وسیله فراهم کردن، تدارک دیدن، میسر ساختن، تهیه دیدن، تامین کردن، توشه دادن معانی دیگر : تامین کردن، (روزی) رساندن، (با: with) در اختیار گذاشتن، در دسترس گذاشتن، (با: for یا against) تدارک دیدن، فراهم کردن، آماده کردن، آمادن، پیش آماد کردن، (قانون 

provide

<hr> معنی : اماده، در صورتیکه <hr> معانی دیگر : (معمولا با: that) به شرط آنکه، مشروط بر این که، مگر

معنی : اماده، در صورتیکه معانی دیگر : (معمولا با: that) به شرط آنکه، مشروط بر این که، مگر

provided

<hr> معنی : صرفه جویی، مال اندیشی، اینده نگری، مشیت الهی <hr> معانی دیگر : آینده نگری، تامین آتیه، مشیت (الهی)، خواست خدا، عنایت خداوند، عقل معاش، لیاقت، جربزه، شهر پراویدنس (مرکز ایالت رودآیلند - امریکا)

معنی : صرفه جویی، مال اندیشی، اینده نگری، مشیت الهی معانی دیگر : آینده نگری، تامین آتیه، مشیت (الهی)، خواست خدا، عنایت خداوند، عقل معاش، لیاقت، جربزه، شهر پراویدنس (مرکز ایالت رودآیلند - امریکا)

providence

<hr> معنی : مال اندیش، عاقبت اندیش، صرفه جو، مشیتی، اینده نگر <hr> معانی دیگر : در فکر آتیه، آینده نگر، دور اندیش، providential صرفه جو، خوشبخت

معنی : مال اندیش، عاقبت اندیش، صرفه جو، مشیتی، اینده نگر معانی دیگر : در فکر آتیه، آینده نگر، دور اندیش، providential صرفه جو، خوشبخت

provident

<hr> معنی : خوشبخت، مال اندیش، صرفه جو، مشیتی، اینده نگر <hr> معانی دیگر : وابسته به مشیت الهی، خدایی، provident صرفه جو

معنی : خوشبخت، مال اندیش، صرفه جو، مشیتی، اینده نگر معانی دیگر : وابسته به مشیت الهی، خدایی، provident صرفه جو

providential

<hr> معنی : بدست اورنده، مهیا کننده <hr> معانی دیگر : مهیا کننده، بدست اورنده

معنی : بدست اورنده، مهیا کننده معانی دیگر : مهیا کننده، بدست اورنده

provider

<hr> معنی : مشروط بر اینکه، در صورت <hr> معانی دیگر : (معمولا با: that) به شرط آنکه، مگر

معنی : مشروط بر اینکه، در صورت معانی دیگر : (معمولا با: that) به شرط آنکه، مگر

providing

<hr> معنی : ایالت، استان، ولایت <hr> معانی دیگر : حوزه، قلمرو، زمینه، حیطه، هریک از سرزمین های خارج از خود ایتالیا که جزو امپراطوری روم بود، پرگنه، شهرستان، سرزمین، (جمع) خارج از مرکز، جاهای دور افتاده، شهرستان ها

معنی : ایالت، استان، ولایت معانی دیگر : حوزه، قلمرو، زمینه، حیطه، هریک از سرزمین های خارج از خود ایتالیا که جزو امپراطوری روم بود، پرگنه، شهرستان، سرزمین، (جمع) خارج از مرکز، جاهای دور افتاده، شهرستان ها

province

<hr> معنی : کوته فکر، استانی، ایالتی، ایالت نشین <hr> معانی دیگر : شهرستانی، ولایتی، دهاتی وار، کوته فکر(انه)، روستامنش(انه)، امل، کوته نظر(انه)، کوته اندیش

معنی : کوته فکر، استانی، ایالتی، ایالت نشین معانی دیگر : شهرستانی، ولایتی، دهاتی وار، کوته فکر(انه)، روستامنش(انه)، امل، کوته نظر(انه)، کوته اندیش

provincial

<hr> معنی : گویش یا لهجه محلی، عقاید وافکار محدود محلی <hr> معانی دیگر : محلی گرایی، ناحیه گرایی، کوته اندیشی، کوته نظری، دهاتی واری، رسم محلی، ویژگی محلی

معنی : گویش یا لهجه محلی، عقاید وافکار محدود محلی معانی دیگر : محلی گرایی، ناحیه گرایی، کوته اندیشی، کوته نظری، دهاتی واری، رسم محلی، ویژگی محلی

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد