<hr> بی ربط، پرت، نامربوط، پریشان، گردش کننده، سیار، هرزه رو

بی ربط، پرت، نامربوط، پریشان، گردش کننده، سیار، هرزه رو

rambling

<hr> معنی : وحشی، غیر قابل کنترل، بی قانون و قاعده <hr> معانی دیگر : نامرتب، بی انضباط

معنی : وحشی، غیر قابل کنترل، بی قانون و قاعده معانی دیگر : نامرتب، بی انضباط

rambunctious

<hr> معنی : رامی، الیاف گیاه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) رامی (boehmeria nivea از خانواده ی nettle که گیاه گرمسیری است)

معنی : رامی، الیاف گیاه معانی دیگر : (گیاه شناسی) رامی (boehmeria nivea از خانواده ی nettle که گیاه گرمسیری است)

ramie

<hr> معنی : انشعاب، شاخه شاخگی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در گیاه) شاخه بندی، چند شاخگی، شعبه، شاخه، شاخه ی فرعی، پیامد، (نتیجه ی چند شاخگی یا انشعاب) عاقبت ( عواقب)

معنی : انشعاب، شاخه شاخگی معانی دیگر : (به ویژه در گیاه) شاخه بندی، چند شاخگی، شعبه، شاخه، شاخه ی فرعی، پیامد، (نتیجه ی چند شاخگی یا انشعاب) عاقبت ( عواقب)

ramification

ramified

<hr> معنی : منشعب شدن، شاخهشاخه شدن، منشعب کردن، شاخه دادن، شاخه بستن <hr> معانی دیگر : چند شاخه شدن، شاخه شاخه شدن یا کردن، شاخه بندی کردن یا شدن، منشعب کردن یا شدن

معنی : منشعب شدن، شاخهشاخه شدن، منشعب کردن، شاخه دادن، شاخه بستن معانی دیگر : چند شاخه شدن، شاخه شاخه شدن یا کردن، شاخه بندی کردن یا شدن، منشعب کردن یا شدن

ramify

<hr> معنی : پرشاخه <hr> معانی دیگر : پر شاخه

معنی : پرشاخه معانی دیگر : پر شاخه

ramose

<hr> معنی : پرشاخه <hr> معانی دیگر : شاخه مانند، شاخه دیس، ramose پرشاخه

معنی : پرشاخه معانی دیگر : شاخه مانند، شاخه دیس، ramose پرشاخه

ramous

<hr> معنی : خشم، پیچ، دست انداز، پلکان، سطح شیب دار، سکوب سراشیب، پلهء سراشیب، بالا بردن یا پایین آوردن، خزیدن، صعود کردن <hr> معانی دیگر : شیب راهه ( که برعکس پلکان با وسایل چرخدار هم می شود در آن حرکت کرد)، (هواپیما) پلکان متحرک، پلکان چرخدار، اسکله یا تختگاه شیب دار (برای به آب انداختن و از آب در آوردن قایق)، سکو، ( اسب و شیر وغیره) روی دو پا بلند شدن، دست در هوا شدن، خیزیدن، حالت تهاجمی به خود گرفتن، براق شدن، (باخشم) جولان دادن، (گیاه شناسی) تره ی وحشی (allium tricoccum)، سرازیرشدن، بالا بردن یاپایین اوردن

معنی : خشم، پیچ، دست انداز، پلکان، سطح شیب دار، سکوب سراشیب، پلهء سراشیب، بالا بردن یا پایین آوردن، خزیدن، صعود کردن معانی دیگر : شیب راهه ( که برعکس پلکان با وسایل چرخدار هم می شود در آن حرکت کرد)، (هواپیما) پلکان متحرک، پلکان چرخدار، اسکله یا تختگاه شیب دار (برای به آب انداختن و از آب در آوردن قای

ramp

<hr> معنی : خشم، داد و بیداد، دیوانگی کردن، وحشیگری کردن <hr> معانی دیگر : (مانند شیر ژیان) غریدن و راه رفتن، (با خشم و خشونت) پرسه زدن، ترکتازی کردن، وحشیانه عمل کردن، ژیانی، خشم و غرش، وحشیگری، شرزگی، لگام گسیختگی

معنی : خشم، داد و بیداد، دیوانگی کردن، وحشیگری کردن معانی دیگر : (مانند شیر ژیان) غریدن و راه رفتن، (با خشم و خشونت) پرسه زدن، ترکتازی کردن، وحشیانه عمل کردن، ژیانی، خشم و غرش، وحشیگری، شرزگی، لگام گسیختگی

rampage

<hr> معنی : پر هیاهو، خودسر و خروشان <hr> معانی دیگر : پرهیاهو، خودسر و خروشان

معنی : پر هیاهو، خودسر و خروشان معانی دیگر : پرهیاهو، خودسر و خروشان

rampageous

<hr> معنی : شیوع <hr> معانی دیگر : فراوانی

معنی : شیوع معانی دیگر : فراوانی

rampancy

<hr> معنی : شایع، حکمفرما <hr> معانی دیگر : (گیاه) پر شاخ و برگ، انبوه، گسترا، فراوان، بی حدو حصر، فراگستر، زبانزد، پراکنده، (اسب و شیر و غیره) ایستاده روی دو پا، خیزیده، لگام گسسته، لجام گسیخته، وحشیگرانه، خشونت آمیز، (معماری - طاق ضربی و هلالی) دارای یک پایه ی بلندتر از دیگری، فرازیده، منتشرشده

معنی : شایع، حکمفرما معانی دیگر : (گیاه) پر شاخ و برگ، انبوه، گسترا، فراوان، بی حدو حصر، فراگستر، زبانزد، پراکنده، (اسب و شیر و غیره) ایستاده روی دو پا، خیزیده، لگام گسسته، لجام گسیخته، وحشیگرانه، خشونت آمیز، (معماری - طاق ضربی و هلالی) دارای یک پایه ی بلندتر از دیگری، فرازیده، منتشرشده

rampant

<hr> معنی : سد، بارو، استحکامات، دارای استحکامات کردن، برج و بارو ساختن <hr> معانی دیگر : خاکریز (دفاعی)، کندک (خندق)، برج و بارو

معنی : سد، بارو، استحکامات، دارای استحکامات کردن، برج و بارو ساختن معانی دیگر : خاکریز (دفاعی)، کندک (خندق)، برج و بارو

rampart

<hr> معنی : سیخ، سنبه، سنبه تفنگ یا توپ <hr> معانی دیگر : (توپ وتفنگ سر پر) سمبه، میل، تپان، خم شدنی

معنی : سیخ، سنبه، سنبه تفنگ یا توپ معانی دیگر : (توپ وتفنگ سر پر) سمبه، میل، تپان، خم شدنی

ramrod

<hr> معنی : نا پایدار، شل، متزلزل، لکنتی <hr> معانی دیگر : شل و ول، لق لقو، فکسنی، زهوار در رفته، قراضه، بدخلق

معنی : نا پایدار، شل، متزلزل، لکنتی معانی دیگر : شل و ول، لق لقو، فکسنی، زهوار در رفته، قراضه، بدخلق

ramshackle

<hr> معنی : شاخک، شاخ، قسمت بر امده و اطاله یافته <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) شاخه، بیرون زدگی شاخه مانند

معنی : شاخک، شاخ، قسمت بر امده و اطاله یافته معانی دیگر : (گیاه شناسی) شاخه، بیرون زدگی شاخه مانند

ramus

<hr> معنی : مزرعه یا مرتع احشام، دامداری کردن، در مرتع پرورش احشام کردن <hr> معانی دیگر : (در باختر و جنوب باختری ایالات متحده) مزرعه ی بزرگ (با ساختمان و غیره)، رنچ، مزرعه ی دامداری، مالداری، کسانی که در مزرعه ی بزرگ کار می کنند، مخفف: ranch house، در رنچ کار کردن

معنی : مزرعه یا مرتع احشام، دامداری کردن، در مرتع پرورش احشام کردن معانی دیگر : (در باختر و جنوب باختری ایالات متحده) مزرعه ی بزرگ (با ساختمان و غیره)، رنچ، مزرعه ی دامداری، مالداری، کسانی که در مزرعه ی بزرگ کار می کنند، مخفف: ranch house، در رنچ کار کردن

ranch

<hr> معنی : گله دار، چوپان، دام دار <hr> معانی دیگر : صاحب مزرعه بزرگ، مالک رنچ، گاوچران، کابوی، مالدار، ranchero جنوب امر

معنی : گله دار، چوپان، دام دار معانی دیگر : صاحب مزرعه بزرگ، مالک رنچ، گاوچران، کابوی، مالدار، ranchero جنوب امر

rancher

<hr> معنی : گله دار، چوپان، دام دار <hr> معانی دیگر : (مکزیک وغرب ایالات متحده) صاحب یا کارگر رنچ، rancher جنوب امر

معنی : گله دار، چوپان، دام دار معانی دیگر : (مکزیک وغرب ایالات متحده) صاحب یا کارگر رنچ، rancher جنوب امر

ranchero

<hr> معنی : گله دار، دام دار <hr> معانی دیگر : صاحب یا کارگر رنچ (یا مزرعه ی بزرگ)، ranchero گله دار

معنی : گله دار، دام دار معانی دیگر : صاحب یا کارگر رنچ (یا مزرعه ی بزرگ)، ranchero گله دار

ranchman

<hr> معنی : فاسد، باد خورده، نامطبوع، متعفن، ترشیده، بو گرفته <hr> معانی دیگر : دارای بوی نا، پرک، بوی ترشیدگی، بوی کره یاروغن مانده، (مزه) ترشیده، گندیده

معنی : فاسد، باد خورده، نامطبوع، متعفن، ترشیده، بو گرفته معانی دیگر : دارای بوی نا، پرک، بوی ترشیدگی، بوی کره یاروغن مانده، (مزه) ترشیده، گندیده

rancid

<hr> معنی : تعفن، ترشیدگی، باد خوردگی <hr> معانی دیگر : ترشیدگی، تعفن، باد خوردگی

معنی : تعفن، ترشیدگی، باد خوردگی معانی دیگر : ترشیدگی، تعفن، باد خوردگی

rancidity

<hr> معنی : عداوت، کینه، بدخواهی، خصومت دیرین <hr> معانی دیگر : دشمنی دیرینه، بغض، کینه توزی (انگلیس: rancour)

معنی : عداوت، کینه، بدخواهی، خصومت دیرین معانی دیگر : دشمنی دیرینه، بغض، کینه توزی (انگلیس: rancour)

rancor

<hr> معنی : معاند، دارای عداوت و دشمنی دیرین <hr> معانی دیگر : معاند، دارای عداوت و دشمنی دیرین

معنی : معاند، دارای عداوت و دشمنی دیرین معانی دیگر : معاند، دارای عداوت و دشمنی دیرین

rancorous

<hr> معنی : خصومت دیرین <hr> معانی دیگر : rancor بدخواهی، عداوت، کینه

معنی : خصومت دیرین معانی دیگر : rancor بدخواهی، عداوت، کینه

rancour

<hr> معنی : کنار، مرز، نوار، حاشیه، لبه، برامدگی لبه طبقات سنگ، تسمهء اهنی، تکه دراز گوشت <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: witwatersrand، (انگلیس) کناره، مرز (به ویژه مرز شخم زده نشده ی کشتزار)، (یکان اصلی پول جمهوری افریقای جنوبی) راند، بصورت نوار یاتسمه دراوردن

معنی : کنار، مرز، نوار، حاشیه، لبه، برامدگی لبه طبقات سنگ، تسمهء اهنی، تکه دراز گوشت معانی دیگر : رجوع شود به: witwatersrand، (انگلیس) کناره، مرز (به ویژه مرز شخم زده نشده ی کشتزار)، (یکان اصلی پول جمهوری افریقای جنوبی) راند، بصورت نوار یاتسمه دراوردن

rand

<hr> معنی : خوش گذرانی <hr> معانی دیگر : خوشی، نشاط، مستی، شوخی، سرخوش بودن، نشاط کردن

معنی : خوش گذرانی معانی دیگر : خوشی، نشاط، مستی، شوخی، سرخوش بودن، نشاط کردن

randan

<hr> معنی : بختانه، خط سیر اتقافی، تصادفی، غیر عمدی <hr> معانی دیگر : (بدون هدف یا نقشه ی قبلی) تصادفی، بختی، بختوار، کاتوره ای، بی نقشه، اتفاقی، بی گزین، همین جوری، رخدادی، الله بختی، بدون ترتیب، بختین، (آمار) بختی، قاطی پاتی، غیر یکدست، به اندازه یا جورهای مختلف، جور واجور، ناجور (به ویژه در مورد سنگ ساختمانی)، عمل یا روش بدون نقشه و تصادفی، مسیر ناگهانی، فکر تصادفی

معنی : بختانه، خط سیر اتقافی، تصادفی، غیر عمدی معانی دیگر : (بدون هدف یا نقشه ی قبلی) تصادفی، بختی، بختوار، کاتوره ای، بی نقشه، اتفاقی، بی گزین، همین جوری، رخدادی، الله بختی، بدون ترتیب، بختین، (آمار) بختی، قاطی پاتی، غیر یکدست، به اندازه یا جورهای مختلف، جور واجور، ناجور (به ویژه در مورد سنگ ساختما

random

<hr> معنی : دستیابی تصادفی <hr> معانی دیگر : (کامپیوتر) دستیابی بختانه، دستیابی بختوار

معنی : دستیابی تصادفی معانی دیگر : (کامپیوتر) دستیابی بختانه، دستیابی بختوار

random access

<hr> معنی : تصادفی کردن <hr> معانی دیگر : بختی کردن، بختانه کردن، بخت وار گزیدن

معنی : تصادفی کردن معانی دیگر : بختی کردن، بختانه کردن، بخت وار گزیدن

randomize

<hr> معنی : غیرمترقبهبودن

randomness

<hr> معنی : زبان دراز، سرکش، بی تربیت، خشن، شهوانی، افسار گیسخته، گدای سمج و بیادب <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند)، بی ادب، عامی، حشری، شهوتی، برانگیخته (از نظر جنسی)

معنی : زبان دراز، سرکش، بی تربیت، خشن، شهوانی، افسار گیسخته، گدای سمج و بیادب معانی دیگر : (اسکاتلند)، بی ادب، عامی، حشری، شهوتی، برانگیخته (از نظر جنسی)

randy

<hr> معنی : عیال <hr> معانی دیگر : رانی

معنی : عیال معانی دیگر : رانی

ranee

<hr> معنی : محدوده، رسایی، چشم رس، تیر رس، برد، خط مبنا، منحنی مبنا، حوزه، حدود، دسترسی، میزان کردن، اراستن، مرتب کردن، در صف اوردن، تغییر کردن، سیر و حرکت کردن <hr> معانی دیگر : دامنه، گستره، گستردگی، وسعت، گسترش، ردیف، خط، زنجیره، سری، رتبه، مقام، درجه، نوع، گونه، راسته، تنوع، سلسه جبال، کوه زنجیر، رشته کوه، (سلاح آتشین و موشک و غیره) برد، (موسیقی و صدا و آهنگ) تعداد دانگ ها، گستره ی صدا، سرگردانی، گشت، پرسه، کلگشت، چراگاه، دشت دام ها، مرتع، وابسته به مرتع، (با برق یا گاز) اجاق، ردیف کردن، رج بستن، رده بندی کردن، طبقه بندی کردن، به خط کردن، چیدن، آراستن، همقطار کردن یا شدن، پیوستن (به)، یکی شدن (با)، پرسه زدن، گشتن، گشت زدن، تردد کردن، (دام) در مرتع رها کردن، چراندن، (در جهت بخصوصی) گسترده شدن، امتداد یافتن، (سلاح یا موشک و غیره) برد معینی داشتن، گستره داشتن، توسعه داشتن، گسترش داشتن، (کشتی و هواپیما وغیره) شعاع عمل، (محل تمرین تیراندازی و موشک اندازی وغیره) میدان تیر، مربوط به چراگاه، چراگاهی، (زیست شناسی - میزان گسترش سرزمینی که گیاه یا جانور در آن بومی است) گستره، (ریاضی - آمار) برد، حوزه ی مقادیر، مجموعه ی مقادیر، دامنه ی نمره ها، دامنه ی دگرش، هدفگیری کردن، تنظیم تیر کردن، قلق گیری کردن، (نادر) هموار کردن، (در عرشه ی کشتی) طناب یا زنجیر لنگر را تا کردن (تا گوریده نشود)، عبور کردن، مسطح کردن

معنی : محدوده، رسایی، چشم رس، تیر رس، برد، خط مبنا، منحنی مبنا، حوزه، حدود، دسترسی، میزان کردن، اراستن، مرتب کردن، در صف اوردن، تغییر کردن، سیر و حرکت کردن معانی دیگر : دامنه، گستره، گستردگی، وسعت، گسترش، ردیف، خط، زنجیره، سری، رتبه، مقام، درجه، نوع، گونه، راسته، تنوع، سلسه جبال، کوه زنجیر، رشته کوه

range

<hr> معنی : تکاور، جنگل بان، ولگرد خانه بدوش، هنگ سوار، تفنگ دار سواره <hr> معانی دیگر : بیابانگرد، گردشگر، گردان، سرگردان، (امریکا) پاسدار سواره، پلیس سواره، (امریکا- معمولا r بزرگ) تکاور، کماندو، سرجنگلبان، رئیس پارک، رئیس جنگلبانی

معنی : تکاور، جنگل بان، ولگرد خانه بدوش، هنگ سوار، تفنگ دار سواره معانی دیگر : بیابانگرد، گردشگر، گردان، سرگردان، (امریکا) پاسدار سواره، پلیس سواره، (امریکا- معمولا r بزرگ) تکاور، کماندو، سرجنگلبان، رئیس پارک، رئیس جنگلبانی

ranger

<hr> معنی : ولگرد، کوهستانی، پا دراز و لاغر <hr> معانی دیگر : لاغر و پادراز، کشیده اندام، متمایل به تحرک و گردش، گردان، بیابانگرد، گردشگر، دشت گرد، rangey کوهستانی

معنی : ولگرد، کوهستانی، پا دراز و لاغر معانی دیگر : لاغر و پادراز، کشیده اندام، متمایل به تحرک و گردش، گردان، بیابانگرد، گردشگر، دشت گرد، rangey کوهستانی

rangy

<hr> معنی : سلسله، شکل، ردیف، رتبه، شان، قطار، صف، ترتیب، نظم، پایه، رشته، مقام، انبوه، جلف، ترشیده، طلب شده، رتبه بندی کردن، درجه دادن، اراستن، دسته بندی کردن <hr> معانی دیگر : خط، رج، رجه، سری، آرایش، تنظیم، سلسله مراتب، صف بندی، (اجتماع) طبقه، رسته، (ارتشی و کارمند) رتبه، درجه، مرتبه، مرتبت، ارج، منزلت، (شطرنج) خانه، ردیف خانه ها، (ارتش) صف سربازان، صف کامیون، خط سرباز ( یاکامیون و غیره)، (جمع) سربازان (در مقایسه با: افسران officers)، به صف کردن، ردیف کردن، رج کردن، آراستن، به خط کردن، ارزیابی کردن، مقام قائل شدن، مقام برتری داشتن، ارشد بودن، مافوق بودن، مقام داشتن، دارای رتبه یا امتیاز معینی بودن، (قدیمی) به صف شدن، به صف حرکت کردن، (موسیقی) رجوع شود به: stop، پر شاخ و برگ، پرپشت، محض، کامل، تمام عیار، بسیار حاصلخیز، پر محصول، پربار، (بو) تند، نا(دارای بوی نا)، گند، خشن، خشونت آمیز، زمخت، با بد سلیقگی، درمورد جانور طلب شده، منظم کردن

معنی : سلسله، شکل، ردیف، رتبه، شان، قطار، صف، ترتیب، نظم، پایه، رشته، مقام، انبوه، جلف، ترشیده، طلب شده، رتبه بندی کردن، درجه دادن، اراستن، دسته بندی کردن معانی دیگر : خط، رج، رجه، سری، آرایش، تنظیم، سلسله مراتب، صف بندی، (اجتماع) طبقه، رسته، (ارتشی و کارمند) رتبه، درجه، مرتبه، مرتبت، ارج، منزلت، (ش

rank

<hr> 1- (ارتش) سربازان (در برابر: افسران 2 (officers- مردم عادی (در برابر: رهبران یا زعمای قوم)، شئون مختلف نظامی، نفرات

1- (ارتش) سربازان (در برابر: افسران 2 (officers- مردم عادی (در برابر: رهبران یا زعمای قوم)، شئون مختلف نظامی، نفرات

rank and file

<hr> معنی : سرباز، افسر سربازی کرده، افسر ترفیع یافته، افسرصفی <hr> معانی دیگر : سرباز وظیفه، سرباز زیر پرچم

معنی : سرباز، افسر سربازی کرده، افسر ترفیع یافته، افسرصفی معانی دیگر : سرباز وظیفه، سرباز زیر پرچم

ranker

<hr> معنی : رتبه بندی، دارای مقام بزرگ و عالی، عالی مرتبه <hr> معانی دیگر : بلند پایه، والاجاه، والامقام، ارشد، تیمسار، برجسته، سرشناس، نامدار

معنی : رتبه بندی، دارای مقام بزرگ و عالی، عالی مرتبه معانی دیگر : بلند پایه، والاجاه، والامقام، ارشد، تیمسار، برجسته، سرشناس، نامدار

ranking

<hr> معنی : چرک نشستن، چرک جمع کردن، جان گداز بودن، جانسوز بودن <hr> معانی دیگر : دل چرکین شدن یا کردن، رنجاندن، رنجیدن، (دراصل) چرک کردن، متورم و سرخ کردن یاشدن، رنج دادن، عذاب دادن

معنی : چرک نشستن، چرک جمع کردن، جان گداز بودن، جانسوز بودن معانی دیگر : دل چرکین شدن یا کردن، رنجاندن، رنجیدن، (دراصل) چرک کردن، متورم و سرخ کردن یاشدن، رنج دادن، عذاب دادن

rankle

ranks of warriors

<hr> معنی : غارتگری، زیاد کاوش کردن، جستجو کردن، چپاول کردن، غارت کردن، لخت کردن <hr> معانی دیگر : (برای یافتن) زیرورو کردن، کاویدن، (دقیقا دنبال چیزی) گشتن، چپو کردن، به یغما بردن، دستبرد زدن

معنی : غارتگری، زیاد کاوش کردن، جستجو کردن، چپاول کردن، غارت کردن، لخت کردن معانی دیگر : (برای یافتن) زیرورو کردن، کاویدن، (دقیقا دنبال چیزی) گشتن، چپو کردن، به یغما بردن، دستبرد زدن

ransack

<hr> معنی : خون بها، فدیه، فدا، جزیه، فدیهدادن، ازادی کسی یا چیزی را خریدن <hr> معانی دیگر : سربها، سر خرید، سرگزیت، باج، مبلغ سربها یا باج، (با دادن سربها یا باج) آزاد کردن، رهانیدن، رستگار کردن، از گناه رهانیدن، نجات از گناه، رستگاری، جان کرو رنسوم (شاعر آمریکایی)، غرامت جنگی

معنی : خون بها، فدیه، فدا، جزیه، فدیهدادن، ازادی کسی یا چیزی را خریدن معانی دیگر : سربها، سر خرید، سرگزیت، باج، مبلغ سربها یا باج، (با دادن سربها یا باج) آزاد کردن، رهانیدن، رستگار کردن، از گناه رهانیدن، نجات از گناه، رستگاری، جان کرو رنسوم (شاعر آمریکایی)، غرامت جنگی

ransom

<hr> معنی : عبارت سازی، بیهوده گویی، یاوهسرایی، لفاظی کردن، یاوه سرایی کردن، بیهوده گفتن <hr> معانی دیگر : رجز خواندن، توپ و تشر زدن، پرخاش کردن، عتاب کردن، بلند و مصنوعی حرف زدن (مثل هنرپیشگان ناشی)، (ناشیانه) دکلمه کردن، نطق گوشخراش (پردادوقال)، ranten : لفاظی کردن، سرزنش کردن

معنی : عبارت سازی، بیهوده گویی، یاوهسرایی، لفاظی کردن، یاوه سرایی کردن، بیهوده گفتن معانی دیگر : رجز خواندن، توپ و تشر زدن، پرخاش کردن، عتاب کردن، بلند و مصنوعی حرف زدن (مثل هنرپیشگان ناشی)، (ناشیانه) دکلمه کردن، نطق گوشخراش (پردادوقال)، ranten : لفاظی کردن، سرزنش کردن

rant

<hr> معنی : یاوهگو <hr> معانی دیگر : یاوه گو

معنی : یاوهگو معانی دیگر : یاوه گو

ranter

<hr> معنی : زخم زبان، تقصیر، صدای دقالباب، سرزنش سخت، ضربت تند و سریع زدن <hr> معانی دیگر : (تند) ضربه زدن (به ویژه با کف دست یا انگشت ها)، (تند) کوفتن، زدن، دق کردن، ضرب گرفتن، (خودمانی) سخت نکوهش کردن، (آمریکا - خودمانی) صحبت جدی کردن، صحبت جدی، (امریکا - خودمانی) تقصیر، تنبیه، (آمریکا - خودمانی) اختلاط کردن، گپ زدن، گپ زدنی، اختلاط، ضربه ی تند و کوتاه، دق الباب، تق، (آمریکا - خودمانی) موسیقی رپ، آواز رپ، آواز رپ خواندن، آهنگ رپ نواختن، (قرن -18 ایرلند) سکه ی نیم پنی تقلبی، پشیز، کمترین مقدار، یک ذره، (نادر)، قاپیدن، گرفتن

معنی : زخم زبان، تقصیر، صدای دقالباب، سرزنش سخت، ضربت تند و سریع زدن معانی دیگر : (تند) ضربه زدن (به ویژه با کف دست یا انگشت ها)، (تند) کوفتن، زدن، دق کردن، ضرب گرفتن، (خودمانی) سخت نکوهش کردن، (آمریکا - خودمانی) صحبت جدی کردن، صحبت جدی، (امریکا - خودمانی) تقصیر، تنبیه، (آمریکا - خودمانی) اختلاط کرد

واژه های حرف "r" - مترادف و متضاد