<hr> معنی : مدور، گردنما <hr> معانی دیگر : نسبتا گرد، گردواره

معنی : مدور، گردنما معانی دیگر : نسبتا گرد، گردواره

roundish

<hr> معنی : کمی گرد و دوار، صفحه گرد <hr> معانی دیگر : دایره ی کوچک، پرهونچه

معنی : کمی گرد و دوار، صفحه گرد معانی دیگر : دایره ی کوچک، پرهونچه

roundlet

<hr> معنی : کسی که گشت میزند، افسر پلیس گشتی <hr> معانی دیگر : (کسی که برای بررسی یا پاسبانی گشت می زند) گشت زن، مامور گشتی

معنی : کسی که گشت میزند، افسر پلیس گشتی معانی دیگر : (کسی که برای بررسی یا پاسبانی گشت می زند) گشت زن، مامور گشتی

roundsman

roundup

<hr> معنی : بیداری، خونکسی را بجوش اوردن، بهم زدن، رم دادن، حرکت دادن، از خواب بیدار شدن، بهیجان در اوردن <hr> معانی دیگر : (شکار را) از لانه در آوردن، از نهانگاه درآوردن، پروازاندن، تاراندن، بیدار کردن، (معمولا با: from یا to یا out of) برانگیختن، تهییج کردن، به شور آوردن، تحریک کردن، به شوق آوردن، به خشم آوردن، (خشم و غیره را) تشدید کردن یا شدن، انگیزش، هیجان، شور، بیاو برو، هیاهو، از لانه درآمدن، فرار کردن، (کشتیرانی - طناب و غیره را) کشیدن (به ویژه با دست)، (قدیمی)، یک مشروب الکلی، میگساری

معنی : بیداری، خونکسی را بجوش اوردن، بهم زدن، رم دادن، حرکت دادن، از خواب بیدار شدن، بهیجان در اوردن معانی دیگر : (شکار را) از لانه در آوردن، از نهانگاه درآوردن، پروازاندن، تاراندن، بیدار کردن، (معمولا با: from یا to یا out of) برانگیختن، تهییج کردن، به شور آوردن، تحریک کردن، به شوق آوردن، به خشم آو

rouse

<hr> معنی : برانگیزنده، دروغ شاخدار، دروغ خیلی بزرگ، مایه حیرت <hr> معانی دیگر : دروه شاخدار، دروه خیلی بزرگ

معنی : برانگیزنده، دروغ شاخدار، دروغ خیلی بزرگ، مایه حیرت معانی دیگر : دروه شاخدار، دروه خیلی بزرگ

rouser

<hr> هیجان انگیز، شور انگیز، انگیزگر، (کاسبی و غیره) پر رونق، گرفته، گرم، چشمگیر، فوق العاده، ناروال، شهوت انگیز

هیجان انگیز، شور انگیز، انگیزگر، (کاسبی و غیره) پر رونق، گرفته، گرم، چشمگیر، فوق العاده، ناروال، شهوت انگیز

rousing

<hr> معنی : بر انگیختن <hr> معانی دیگر : (عامیانه)، (معمولا با: up) انگیزاندن، تحریک کردن، بهم زدن، فرار دادن

معنی : بر انگیختن معانی دیگر : (عامیانه)، (معمولا با: up) انگیزاندن، تحریک کردن، بهم زدن، فرار دادن

roust

<hr> معنی : عمله ولگرد، کارگر اسکله یا بندر گاه <hr> معانی دیگر : (امریکا)، کارگر لنگرگاه، کارگر بارانداز، کارگر سیرک

معنی : عمله ولگرد، کارگر اسکله یا بندر گاه معانی دیگر : (امریکا)، کارگر لنگرگاه، کارگر بارانداز، کارگر سیرک

roustabout

<hr> معنی : وفور، جمع، گروه، طغیان، بی نظمی و اغتشاش، تار و مار کردن، با پوزه کاویدن، بطور اشفته گریزاندن، کاملا شکست دادن <hr> معانی دیگر : گله، دسته، سروصدا، هیاهو، جنجال، (به ویژه قشون) عقب نشینی نامنظم، تارومار شدگی، انهدام، کالش، شکست خردکننده، منهدم کردن، شکست خردکننده دادن، جمعیت پرسروصدا و بی انضباط (رجوع شود به: mob)، (قدیمی) ملتزمین رکاب، همراهان، (قدیمی) گروه، (به ویژه خوک) با پوزه کندن (و دنبال خوراک گشتن) (root هم می گویند)، ریشه کاوی کردن، کاویدن، جستجو کردن، به زور در آوردن، درکشیدن، بیرون کردن

معنی : وفور، جمع، گروه، طغیان، بی نظمی و اغتشاش، تار و مار کردن، با پوزه کاویدن، بطور اشفته گریزاندن، کاملا شکست دادن معانی دیگر : گله، دسته، سروصدا، هیاهو، جنجال، (به ویژه قشون) عقب نشینی نامنظم، تارومار شدگی، انهدام، کالش، شکست خردکننده، منهدم کردن، شکست خردکننده دادن، جمعیت پرسروصدا و بی انضباط (

rout

<hr> معنی : طرف، راه، سمت، جاده، مسیر، خط سیر، جریان معمولی، مسیر چیزیرا تعیین کردن <hr> معانی دیگر : مسیر عادی (مثلا در تحویل روزنامه به منازل)، از راه یا مسیر معینی فرستادن، مشتریان (به ویژه مشتریان مسیر عادی)، (قدیمی) فرمان حرکت لشکریان

معنی : طرف، راه، سمت، جاده، مسیر، خط سیر، جریان معمولی، مسیر چیزیرا تعیین کردن معانی دیگر : مسیر عادی (مثلا در تحویل روزنامه به منازل)، از راه یا مسیر معینی فرستادن، مشتریان (به ویژه مشتریان مسیر عادی)، (قدیمی) فرمان حرکت لشکریان

route

<hr> معنی : راه پیما، دستگاه جاده صاف کن <hr> معانی دیگر : (شخص یا اسباب) کاونده، حکاک، رنده (کننده)، حفره ساز، سالک

معنی : راه پیما، دستگاه جاده صاف کن معانی دیگر : (شخص یا اسباب) کاونده، حکاک، رنده (کننده)، حفره ساز، سالک

router

<hr> معنی : روال، جریان عادی، امر عادی، کار عادی، عادت جاری، روزمره <hr> معانی دیگر : کار (یا فعالیت یا روش و غیره) روزانه، کار همیشگی، روال همیشگی، برنامه ی روزمره، روزمرگی، عادی، همیشگی، روالی، هماره، معمولی، راهواره، رویه، (نمایش) برنامه ی کوتاه، (رقص) ترتیب گام برداری، گام روال

معنی : روال، جریان عادی، امر عادی، کار عادی، عادت جاری، روزمره معانی دیگر : کار (یا فعالیت یا روش و غیره) روزانه، کار همیشگی، روال همیشگی، برنامه ی روزمره، روزمرگی، عادی، همیشگی، روالی، هماره، معمولی، راهواره، رویه، (نمایش) برنامه ی کوتاه، (رقص) ترتیب گام برداری، گام روال

routine

<hr> معنی : سرگردانی بی هدف، گردش کردن، سرگردان شدن، پرسه زدن، راهزنی دریایی کردن، اواره شدن، ول گردیدن <hr> معانی دیگر : (بی هدف و در ناحیه ی وسیع) گشتن، پلکیدن، سیار بودن (roam هم می گویند)، (چشمان) دور گشتن، نظر پرانی کردن، چشم چرانی کردن، چشم ناپاک داشتن، (ریسندگی پشم یا پنبه و غیره) فتیله کردن، گذشته و اسم مفعول: reeve، سرگردانی و بی هدفی

معنی : سرگردانی بی هدف، گردش کردن، سرگردان شدن، پرسه زدن، راهزنی دریایی کردن، اواره شدن، ول گردیدن معانی دیگر : (بی هدف و در ناحیه ی وسیع) گشتن، پلکیدن، سیار بودن (roam هم می گویند)، (چشمان) دور گشتن، نظر پرانی کردن، چشم چرانی کردن، چشم ناپاک داشتن، (ریسندگی پشم یا پنبه و غیره) فتیله کردن، گذشته و ا

rove

<hr> معنی : عیار، دزد دریایی، ولگرد خانه بدوش <hr> معانی دیگر : (انسان یا وسیله) سیار، گردنده، گشتگر، پرسه زننده، (تیر اندازی با کمان) هدف، آماج، (قدیمی)، (کسی که ماشین فتیله کردن پشم یا پنبه را به کار می اندازد) کارگر ریسندگی، سیار

معنی : عیار، دزد دریایی، ولگرد خانه بدوش معانی دیگر : (انسان یا وسیله) سیار، گردنده، گشتگر، پرسه زننده، (تیر اندازی با کمان) هدف، آماج، (قدیمی)، (کسی که ماشین فتیله کردن پشم یا پنبه را به کار می اندازد) کارگر ریسندگی، سیار

rover

<hr> معنی : غربت <hr> معانی دیگر : فتیله ی پنبه (یا پشم یا ابریشم - در مرحله ی بعدی تبدیل به نخ می شود)

معنی : غربت معانی دیگر : فتیله ی پنبه (یا پشم یا ابریشم - در مرحله ی بعدی تبدیل به نخ می شود)

roving

<hr> معنی : صف، خط، سطر، رده، ریسه، ردیف، قطار، قیل و قال، راسته، رج، ردیف چند خانه، بخط کردن، ردیف کردن، پارو زدن، قرار دادن، راندن <hr> معانی دیگر : دخ، خرند، رجه، خیابان (که دوطرف آن ساختمان ها یا موسسات مشابه قرار داشته باشند)، رج کردن یا زدن، (قایق) راندن، (با قایق پارویی) حمل کردن، بردن، (قایق) دارای تعداد معینی پارو بودن، در مسابقه ی پاروزنی (قایق رانی با پارو) شرکت کردن، پاروزنی، سروصدا، جنجال، دادوبیداد، جنگ و دعوا، مرافعه، بگومگو، جنگ و دعوا کردن، جنجال به پا کردن، آشوب کردن

معنی : صف، خط، سطر، رده، ریسه، ردیف، قطار، قیل و قال، راسته، رج، ردیف چند خانه، بخط کردن، ردیف کردن، پارو زدن، قرار دادن، راندن معانی دیگر : دخ، خرند، رجه، خیابان (که دوطرف آن ساختمان ها یا موسسات مشابه قرار داشته باشند)، رج کردن یا زدن، (قایق) راندن، (با قایق پارویی) حمل کردن، بردن، (قایق) دارای تع

<hr> معنی : سمان کوهی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) زبان گنجشک کوهی (sorbus aucuparia)، row an (tree) سماق کوهی

معنی : سمان کوهی معانی دیگر : (گیاه شناسی) زبان گنجشک کوهی (sorbus aucuparia)، row an (tree) سماق کوهی

rowan

<hr> معنی : میوه سماق کوهی <hr> معانی دیگر : میوه سماق کوهی

معنی : میوه سماق کوهی معانی دیگر : میوه سماق کوهی

rowanberry

<hr> معنی : قایق پارویی <hr> معانی دیگر : قایق پارویی (انگلیس: rowing boat)، کرجی پارویی

معنی : قایق پارویی معانی دیگر : قایق پارویی (انگلیس: rowing boat)، کرجی پارویی

rowboat

<hr> معنی : داد و بیداد کن، سرکش، خشن، چموش <hr> معانی دیگر : آدم رذل و جنجال به پا کن، هوچی، جنجال آفرین، آشوبگر، جنجالی، پر سر و صدا، سر و صداو اشوب کردن

معنی : داد و بیداد کن، سرکش، خشن، چموش معانی دیگر : آدم رذل و جنجال به پا کن، هوچی، جنجال آفرین، آشوبگر، جنجالی، پر سر و صدا، سر و صداو اشوب کردن

rowdy

<hr> معنی : چموشی، بدقلقی، ایجاد سر و صدا و اشوب <hr> معانی دیگر : چموشی، بدقلقی، ایجاد سر و صدا و اشوب

معنی : چموشی، بدقلقی، ایجاد سر و صدا و اشوب معانی دیگر : چموشی، بدقلقی، ایجاد سر و صدا و اشوب

rowdyism

<hr> معنی : چرخک، مهمیز، چرخک مهمیز، حلقه دهانه اسب، هر چیزی شبیه مهمیز و سیخک، مهمیز زدن <hr> معانی دیگر : چرخک مهمیز، مهمیز، حلقه دهانه اسب، هر چیزی شبیه مهمیز و سیخک، مهمیز زدن

معنی : چرخک، مهمیز، چرخک مهمیز، حلقه دهانه اسب، هر چیزی شبیه مهمیز و سیخک، مهمیز زدن معانی دیگر : چرخک مهمیز، مهمیز، حلقه دهانه اسب، هر چیزی شبیه مهمیز و سیخک، مهمیز زدن

rowel

<hr> معنی : پارو زن <hr> معانی دیگر : کرجی ران

معنی : پارو زن معانی دیگر : کرجی ران

rower

<hr> معنی : ضامن پارو، اجرنما <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: oarlock

معنی : ضامن پارو، اجرنما معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: oarlock

rowlock

<hr> معنی : همایونی، شاهوار، شاهانه، ملوکانه، خسروانی، سلطنتی، مجلل <hr> معانی دیگر : وابسته به شاه، شاهی، پادشاهی، شاهنشاهی، وابسته به کشور پادشاهی، تاسیس شده توسط پادشاه، تحت سرپرستی پادشاه، شاهگان، سلطانی، شایگان، باشکوه، پرجلال و جبروت، دارای مقام سلطنت، در خدمت پادشاه، کاغذ قطع 25 در 20 اینچ (برای چاپ)، کاغذ قطع 24 در 19 اینچ (برای دست نویسی)، (کشتی) بادبان کوچک، بادبان دکل زبرین، خسروانه

معنی : همایونی، شاهوار، شاهانه، ملوکانه، خسروانی، سلطنتی، مجلل معانی دیگر : وابسته به شاه، شاهی، پادشاهی، شاهنشاهی، وابسته به کشور پادشاهی، تاسیس شده توسط پادشاه، تحت سرپرستی پادشاه، شاهگان، سلطانی، شایگان، باشکوه، پرجلال و جبروت، دارای مقام سلطنت، در خدمت پادشاه، کاغذ قطع 25 در 20 اینچ (برای چاپ)، 

royal

<hr> معنی : خسروانه <hr> معانی دیگر : بطور شاهانه، بطور ملوکانه، از روی شاه منشی

معنی : خسروانه معانی دیگر : بطور شاهانه، بطور ملوکانه، از روی شاه منشی

royally

<hr> معنی : حق الامتیاز، از خانواده سلطنتی، حق التالیف، اعضای خانواده سلطنتی، حق الاختراع <hr> معانی دیگر : مقام سلطنت، پادشاهی، (امتیاز نفت و غیره) حق الامتیاز، (کتاب و غیره) حق التالیف، کیابهر، شاه، شاهزادگان، اعضای خاندان شاه، (قدیمی) کشور پادشاهی، قلمرو سلطنتی، بزرگواری، جلال، شکوه، جبروت، (قدیمی - معمولا جمع) حقوق و امتیازات پادشاه، (نادر) امتیاز اعطایی از طرف پادشاه، مجلل

معنی : حق الامتیاز، از خانواده سلطنتی، حق التالیف، اعضای خانواده سلطنتی، حق الاختراع معانی دیگر : مقام سلطنت، پادشاهی، (امتیاز نفت و غیره) حق الامتیاز، (کتاب و غیره) حق التالیف، کیابهر، شاه، شاهزادگان، اعضای خاندان شاه، (قدیمی) کشور پادشاهی، قلمرو سلطنتی، بزرگواری، جلال، شکوه، جبروت، (قدیمی - معمولا

royalty

<hr> معنی : پاک کردن، ساییدن، مالیدن، ساییده شدن، اصطکاک پیدا کردن <hr> معانی دیگر : (با دست یا حوله و غیره) مالش دادن، ماساژ دادن، مالاندن، برماسیدن، مشت و مال دادن، (با مالش و غیره) پرداخت کردن، صیقل دادن، براق کردن، جلا دادن، (معمولا با: together) به هم مالیدن، سودن، (روی چیزی) کشیدن، (با مالش) به حالت ویژه درآوردن، با مالش ... کردن، (با مالش یا خراشاندن) دردناک کردن، خراشیده کردن، (با: in یا into یا on و غیره) مالیدن و وارد کردن، مالیدن و خورد دادن، (با: off یا out یا away و غیره) زدودن، مالیده شدن (به چیزی)، (به چیزی) گرفتن، موجب خشم یا آزردگی شدن، مالش، جلادهی، اشکال، بازدارنده، دردسر، مانع، مسئله، (در اثر مالش یا خراش) جای دردناک، زبری، ناصافی، خدشه، چیزی که آزرده می کند یا می رنجاند، تنبیه، گوشمالی، تمسخر، تسخر

معنی : پاک کردن، ساییدن، مالیدن، ساییده شدن، اصطکاک پیدا کردن معانی دیگر : (با دست یا حوله و غیره) مالش دادن، ماساژ دادن، مالاندن، برماسیدن، مشت و مال دادن، (با مالش و غیره) پرداخت کردن، صیقل دادن، براق کردن، جلا دادن، (معمولا با: together) به هم مالیدن، سودن، (روی چیزی) کشیدن، (با مالش) به حالت ویژ

<hr> معنی : فرسودن <hr> معانی دیگر : (در اثر مالش یا تماس) زایل شدن، زدوده شدن، پاک شدن

معنی : فرسودن معانی دیگر : (در اثر مالش یا تماس) زایل شدن، زدوده شدن، پاک شدن

rub off

<hr> معنی : ساییدن <hr> معانی دیگر : (با مداد پاک کن یا تخته پاکن و غیره) پاک کردن، زدودن، محو کردن، پاک کردن

معنی : ساییدن معانی دیگر : (با مداد پاک کن یا تخته پاکن و غیره) پاک کردن، زدودن، محو کردن، پاک کردن

rub out

<hr> معنی : پاک کن، لاستیک، کائوچو، سوهان، رزین، ابریشمی یا کاپوت، لاستیکی <hr> معانی دیگر : کش، (شخص یا اسباب) مالنده، مالشگر، ساینده، ماساژ دهنده، مشت و مال دهنده، مداد پاک کن، تخته پاک کن، کاپوت، دوره ی مسابقات، مالنده یاساینده

معنی : پاک کن، لاستیک، کائوچو، سوهان، رزین، ابریشمی یا کاپوت، لاستیکی معانی دیگر : کش، (شخص یا اسباب) مالنده، مالشگر، ساینده، ماساژ دهنده، مشت و مال دهنده، مداد پاک کن، تخته پاک کن، کاپوت، دوره ی مسابقات، مالنده یاساینده

rubber

<hr> نوار لاستیکی، نوارکش، کش

نوار لاستیکی، نوارکش، کش

rubber band

rubber check

<hr> معنی : درخت کائوچو <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، درخت کائوچو (hevea brasiliensis که از شیره ی سپید رنگ آن به نام latex لاستیک طبیعی می سازند)

معنی : درخت کائوچو معانی دیگر : (گیاه شناسی)، درخت کائوچو (hevea brasiliensis که از شیره ی سپید رنگ آن به نام latex لاستیک طبیعی می سازند)

rubber plant

<hr> (عامیانه) شخص یا اداره و غیره که بی مطالعه و بررسی چیزها را تصویب می کند یا مورد توافق قرار می دهد، صحه گذار، مهر لاستیکی، (خودمانی - بی بررسی و چون و چرا) مورد تصویب قراردادن، صحه گذاشتن، مهر لاستیکی زدن به، با مهر لاستیکی مهر کردن، تصدیق کردن

(عامیانه) شخص یا اداره و غیره که بی مطالعه و بررسی چیزها را تصویب می کند یا مورد توافق قرار می دهد، صحه گذار، مهر لاستیکی، (خودمانی - بی بررسی و چون و چرا) مورد تصویب قراردادن، صحه گذاشتن، مهر لاستیکی زدن به، با مهر لاستیکی مهر کردن، تصدیق کردن

rubber stamp

<hr> معنی : با لاستیک پوشاندن <hr> معانی دیگر : (با لاستیک) پوشاندن، آمیختن، لاستیکی کردن، کشدار کردن، کشی کردن

معنی : با لاستیک پوشاندن معانی دیگر : (با لاستیک) پوشاندن، آمیختن، لاستیکی کردن، کشدار کردن، کشی کردن

rubberize

<hr> معنی : جهانگرد، ادم فضول و خاله وارس، فضولی کردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه)، کسی که مرتبا گردن می کشد و به اطراف نگاه می کند، فضول، چشم چران، کنجکاو، توریست، تماشاگر (rubbernecker هم می گویند)، سیاحت کردن

معنی : جهانگرد، ادم فضول و خاله وارس، فضولی کردن معانی دیگر : (عامیانه)، کسی که مرتبا گردن می کشد و به اطراف نگاه می کند، فضول، چشم چران، کنجکاو، توریست، تماشاگر (rubbernecker هم می گویند)، سیاحت کردن

rubberneck

<hr> معنی : لاستیک مانند، کائوچو مانند <hr> معانی دیگر : کش مانند، کشسان

معنی : لاستیک مانند، کائوچو مانند معانی دیگر : کش مانند، کشسان

rubbery

<hr> معنی : مالش مختصر، سایشی <hr> معانی دیگر : (تصویری که با قراردادن کاغذ روی سطح حکاکی شده و مالیدن مداد و غیره بر آن به دست می آید) روبرداشت

معنی : مالش مختصر، سایشی معانی دیگر : (تصویری که با قراردادن کاغذ روی سطح حکاکی شده و مالیدن مداد و غیره بر آن به دست می آید) روبرداشت

rubbing

<hr> معنی : اشغال، خاکروبه، چیز پست و بی ارزش، زباله <hr> معانی دیگر : یاوه، مزخرف، پوچ، چرند، جفنگ، مهمل، آشغال، رجوع شود به: rubble، بی ارزش

معنی : اشغال، خاکروبه، چیز پست و بی ارزش، زباله معانی دیگر : یاوه، مزخرف، پوچ، چرند، جفنگ، مهمل، آشغال، رجوع شود به: rubble، بی ارزش

rubbish

<hr> معنی : بی ارزش <hr> معانی دیگر : پرشغال یا کثافت، مهمل، چرند، جفنگ

معنی : بی ارزش معانی دیگر : پرشغال یا کثافت، مهمل، چرند، جفنگ

rubbishy

<hr> معنی : پاره اجر، قلوه سنگ، خرده سنگ، سنگ نتراشیده، ویران کردن <hr> معانی دیگر : پاره سنگ، (در اثر زلزله یا بمب یا خراب کردن و غیره) آوار، خاک و آجر، پاره آجر، آخال، بنایی با پاره سنگ، (دیوار یا ساختمان و غیره) ساخته شده از پاره سنگ، پاره سنگی (rubblework هم می گویند)

معنی : پاره اجر، قلوه سنگ، خرده سنگ، سنگ نتراشیده، ویران کردن معانی دیگر : پاره سنگ، (در اثر زلزله یا بمب یا خراب کردن و غیره) آوار، خاک و آجر، پاره آجر، آخال، بنایی با پاره سنگ، (دیوار یا ساختمان و غیره) ساخته شده از پاره سنگ، پاره سنگی (rubblework هم می گویند)

rubble

<hr> مشت و مال، مالش تند، ماساژ، مالشگری، مشت و مال دادن، مالش سریع بدن مثلا بعد از حمام، 1- مشت و مال دادن، ماساژ دادن 2- (با مالش) جلا دادن، صاف کردن، ساییدن، پاک کردن

مشت و مال، مالش تند، ماساژ، مالشگری، مشت و مال دادن، مالش سریع بدن مثلا بعد از حمام، 1- مشت و مال دادن، ماساژ دادن 2- (با مالش) جلا دادن، صاف کردن، ساییدن، پاک کردن

rubdown

<hr> معنی : ادم دهاتی، ناشی <hr> معانی دیگر : (امریکا- خودمانی) دهاتی، هالو

معنی : ادم دهاتی، ناشی معانی دیگر : (امریکا- خودمانی) دهاتی، هالو

rube

<hr> معنی : دوای محمر <hr> معانی دیگر : (به ویژه داروی مالیدنی) سرخی آور، سرخ کننده، برافروز، طب قرمز کننده

معنی : دوای محمر معانی دیگر : (به ویژه داروی مالیدنی) سرخی آور، سرخ کننده، برافروز، طب قرمز کننده

rubefacient

<hr> معنی : سرخجه، روبلا، داروی محمره، قرمز کننده پوست <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سرخجه، طب روبلا

معنی : سرخجه، روبلا، داروی محمره، قرمز کننده پوست معانی دیگر : (پزشکی) سرخجه، طب روبلا

rubella

<hr> معنی : سرخک، سرخجه، مرضی شبیه سرخک <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: measles، طب سرخک

معنی : سرخک، سرخجه، مرضی شبیه سرخک معانی دیگر : رجوع شود به: measles، طب سرخک

واژه های حرف "r" - مترادف و متضاد