<hr> معنی : نان ذرت مکزیکی <hr> معانی دیگر : (نان ذرت که روی سنگ یا صفحه ی فلزی می پزند) تورتیا

معنی : نان ذرت مکزیکی معانی دیگر : (نان ذرت که روی سنگ یا صفحه ی فلزی می پزند) تورتیا

tortilla

<hr> معنی : مضر، زیان اور، وابسته به شبه جرم <hr> معانی دیگر : (حقوق) وابسته به عمل قابل تعقیب در دادگاه (رجوع شود به: tort)، موذی

معنی : مضر، زیان اور، وابسته به شبه جرم معانی دیگر : (حقوق) وابسته به عمل قابل تعقیب در دادگاه (رجوع شود به: tort)، موذی

tortious

<hr> معنی : لاک پشت، سنگ پشت، ادم کندرو <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) لاک پشت، سنگ پشت (به ویژه اگر آبزی نباشد - از تیره ی testudinidae - رجوع شود به: turtle)

معنی : لاک پشت، سنگ پشت، ادم کندرو معانی دیگر : (جانورشناسی) لاک پشت، سنگ پشت (به ویژه اگر آبزی نباشد - از تیره ی testudinidae - رجوع شود به: turtle)

tortoise

<hr> معنی : خمیدگی، پیچ و خم، انحناء <hr> معانی دیگر : پیچاکی، پرپیچ و خمی، پیچیدگی

معنی : خمیدگی، پیچ و خم، انحناء معانی دیگر : پیچاکی، پرپیچ و خمی، پیچیدگی

tortuosity

<hr> معنی : غیر مستقیم، پیچاپیچ، پیچ وخم دار، درشکن <hr> معانی دیگر : پیچاک، پر پیچ و خم، نادرستانه، ریاکارانه، فریب آمیز، نابکارانه، نادرستکار، دغل، فریبکار

معنی : غیر مستقیم، پیچاپیچ، پیچ وخم دار، درشکن معانی دیگر : پیچاک، پر پیچ و خم، نادرستانه، ریاکارانه، فریب آمیز، نابکارانه، نادرستکار، دغل، فریبکار

tortuous

<hr> معنی : شکنجه، عذاب، زجر، ازار رساندن، زجر دادن <hr> معانی دیگر : باپک، پروانه، وامید، رنج، پادافراه، درد (شدید)، شکنجه کردن (یا دادن)، عذاب دادن، رنج دادن، (معنی و غیره) پیچاندن، تحریف کردن، از شکل انداختن، دیودیس کردن، (نادر) پیچش، وات گشت

معنی : شکنجه، عذاب، زجر، ازار رساندن، زجر دادن معانی دیگر : باپک، پروانه، وامید، رنج، پادافراه، درد (شدید)، شکنجه کردن (یا دادن)، عذاب دادن، رنج دادن، (معنی و غیره) پیچاندن، تحریف کردن، از شکل انداختن، دیودیس کردن، (نادر) پیچش، وات گشت

torture

tortured

<hr> معنی : شکنجه دهنده <hr> معانی دیگر : شکنجه دهنده

معنی : شکنجه دهنده معانی دیگر : شکنجه دهنده

torturer

<hr> معنی : طاقت فرسا، زجر دار، متضمن زجر وشکنجه <hr> معانی دیگر : زجر دار، متضمن زجر وشکنجه، طاقت فرسا

معنی : طاقت فرسا، زجر دار، متضمن زجر وشکنجه معانی دیگر : زجر دار، متضمن زجر وشکنجه، طاقت فرسا

torturous

<hr> معنی : طبق، ماهیچه، گچ بری بزرگ هلالی ته ستون <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) قلمبه شدگی، برجستگی، برآمدگی، بیرون زدگی، (معماری - در پایه ی ستون) گچبری کاو، (گیاه شناسی) نهنج (receptacle هم می گویند)

معنی : طبق، ماهیچه، گچ بری بزرگ هلالی ته ستون معانی دیگر : (کالبد شناسی) قلمبه شدگی، برجستگی، برآمدگی، بیرون زدگی، (معماری - در پایه ی ستون) گچبری کاو، (گیاه شناسی) نهنج (receptacle هم می گویند)

torus

<hr> معنی : عضو حزب محافظه کار انگلیس، وابسته به حزب محافظه کار <hr> معانی دیگر : (قرن 17) یاغی ایرلندی، (سال های 1679-80) هوادار سلطنت جیمز (james, duke of york)، (جنگ های استقلال امریکا) هوادار انگلستان، عضو حزب محافظه کار انگلستان، توری، (معمولا t کوچک) محافظه کار، مرتجع، دست راستی، بازگشت گرای

معنی : عضو حزب محافظه کار انگلیس، وابسته به حزب محافظه کار معانی دیگر : (قرن 17) یاغی ایرلندی، (سال های 1679-80) هوادار سلطنت جیمز (james, duke of york)، (جنگ های استقلال امریکا) هوادار انگلستان، عضو حزب محافظه کار انگلستان، توری، (معمولا t کوچک) محافظه کار، مرتجع، دست راستی، بازگشت گرای

tory

<hr> معنی : محافظه کاری، اصول و عقاید حزب محافظه کار <hr> معانی دیگر : اصول وعقاید حزب محافظه کار، محافظه کاری

معنی : محافظه کاری، اصول و عقاید حزب محافظه کار معانی دیگر : اصول وعقاید حزب محافظه کار، محافظه کاری

toryism

<hr> معنی : بی معنی، ادم چرند <hr> معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه) چرند، یاوه، پوچ، حرف مفت

معنی : بی معنی، ادم چرند معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه) چرند، یاوه، پوچ، حرف مفت

tosh

<hr> معنی : پرتاب، تلاطم، انداختن، پرت کردن، بالا انداختن، دستخوش اواج شدن <hr> معانی دیگر : (به این ور و آن ور یا بالا و پایین) بردن، تکان دادن، متلاطم کردن، جنباندن (با شدت)، جنبیدن، (کاشانی) لوشیدن، لول خوردن، لولیدن، غلت زدن، افکندن، سوت کردن، اوژندن، آمیختن، مخلوط کردن، آغشتن، فرو دادن، بلعیدن، سر کشیدن، (لاجرعه) خوردن، شیر یا خط، افکنش، پاس (قوس دار)، جنبش، آشوب، رجوع شود به: toss up، متلاطم شدن

معنی : پرتاب، تلاطم، انداختن، پرت کردن، بالا انداختن، دستخوش اواج شدن معانی دیگر : (به این ور و آن ور یا بالا و پایین) بردن، تکان دادن، متلاطم کردن، جنباندن (با شدت)، جنبیدن، (کاشانی) لوشیدن، لول خوردن، لولیدن، غلت زدن، افکندن، سوت کردن، اوژندن، آمیختن، مخلوط کردن، آغشتن، فرو دادن، بلعیدن، سر کشیدن،

toss

<hr> معنی : جمع، مبلغ، حاشیه نویسی، بچه کوچک، یادداشت مختصر، جمع بستن، جمع کردن <hr> معانی دیگر : مخفف: total، نوزاد، نی نی، کودک، ب ب، (انگلیس - خودمانی - معمولا با: up) جمع زدن، (به هم) افزودن، اشغال، عدد، سرجمع

معنی : جمع، مبلغ، حاشیه نویسی، بچه کوچک، یادداشت مختصر، جمع بستن، جمع کردن معانی دیگر : مخفف: total، نوزاد، نی نی، کودک، ب ب، (انگلیس - خودمانی - معمولا با: up) جمع زدن، (به هم) افزودن، اشغال، عدد، سرجمع

<hr> معنی : جمع، جمع کل، جمله، حاصل جمع، تام، کلی، مجموع، کل، مطلق، کامل، جمع کردن <hr> معانی دیگر : سرجمع، تمام و کمال، محض، صرف، جمع زدن، جمع بستن، (به هم) افزودن، سرزدن به، بالغ شدن بر، رسیدن به، (امریکا - خودمانی - اتومبیل را) کاملا خراب کردن، به طور تعمیر ناپذیر صدمه زدن، (امریکا - خودمانی) فرو پاشاندن، (کاملا) خراب کردن، با خاک یکسان کردن، سرجمع کردن

معنی : جمع، جمع کل، جمله، حاصل جمع، تام، کلی، مجموع، کل، مطلق، کامل، جمع کردن معانی دیگر : سرجمع، تمام و کمال، محض، صرف، جمع زدن، جمع بستن، (به هم) افزودن، سرزدن به، بالغ شدن بر، رسیدن به، (امریکا - خودمانی - اتومبیل را) کاملا خراب کردن، به طور تعمیر ناپذیر صدمه زدن، (امریکا - خودمانی) فرو پاشاندن، 

total

<hr> (روان شناسی) قدرت به یادآوری کامل، حافظه ی کلی

(روان شناسی) قدرت به یادآوری کامل، حافظه ی کلی

total recall

<hr> معنی : وابسته بحکومت یکه تازی، دارای حکومت مطلقه و دیکتاتوری <hr> معانی دیگر : (حکومت) تک حزبی، یکه تاز، استبدادی، خودکامه، دیکتاتوری

معنی : وابسته بحکومت یکه تازی، دارای حکومت مطلقه و دیکتاتوری معانی دیگر : (حکومت) تک حزبی، یکه تاز، استبدادی، خودکامه، دیکتاتوری

totalitarian

<hr> معنی : مجموع، تمامیت، کلی، کلیت، مقدار کلی <hr> معانی دیگر : همه، جمع، جمع کل، مبلغ کل

معنی : مجموع، تمامیت، کلی، کلیت، مقدار کلی معانی دیگر : همه، جمع، جمع کل، مبلغ کل

totality

<hr> معنی : ماشین ثبت شرط بندی اسب دوانی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در قمار و شرط بندی) ماشین محاسبه ی برد و باخت، ماشین جمع زنی

معنی : ماشین ثبت شرط بندی اسب دوانی معانی دیگر : (به ویژه در قمار و شرط بندی) ماشین محاسبه ی برد و باخت، ماشین جمع زنی

totalizator

<hr> معنی : جمع زدن، کامل کردن، کلی کردن <hr> معانی دیگر : جمع بستن

معنی : جمع زدن، کامل کردن، کلی کردن معانی دیگر : جمع بستن

totalize

<hr> معنی : ماشین جمع زنی <hr> معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) جمع زننده، ماشین ثبت شرط بندی اسب دوانی

معنی : ماشین جمع زنی معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) جمع زننده، ماشین ثبت شرط بندی اسب دوانی

totalizer

<hr> معنی : سرتاسر، سربسر، کاملا، روی هم رفته، کلا، جمعا، بطور سرجمع <hr> معانی دیگر : کاملا، کلا، روی هم رفته، سربسر، جمعا، بطور سرجمع

معنی : سرتاسر، سربسر، کاملا، روی هم رفته، کلا، جمعا، بطور سرجمع معانی دیگر : کاملا، کلا، روی هم رفته، سربسر، جمعا، بطور سرجمع

totally

<hr> معنی : حمل و نقل کردن، برپشت حمل کردن، بار بردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه در بغل یا بر پشت خود) حمل کردن، به دوش کشیدن، کول کردن، (سلاح آتشین) با خود داشتن، سلاح حمل کردن، دوش گیری، حمل، بغل گیری، بار، مخفف: tote bag، سوق دادن، جمع کردن، مجموع

معنی : حمل و نقل کردن، برپشت حمل کردن، بار بردن معانی دیگر : (به ویژه در بغل یا بر پشت خود) حمل کردن، به دوش کشیدن، کول کردن، (سلاح آتشین) با خود داشتن، سلاح حمل کردن، دوش گیری، حمل، بغل گیری، بار، مخفف: tote bag، سوق دادن، جمع کردن، مجموع

tote

tote bag

<hr> معنی : توتم، روح محافظ شخص، روح یا جانور حامی شخص <hr> معانی دیگر : (در میان برخی قبایل بومی) حیوان یا شی که نماد قبیله بوده و با تبار آن بستگی دارد، درخت یا جانوری که سر&nbsp; پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند

معنی : توتم، روح محافظ شخص، روح یا جانور حامی شخص معانی دیگر : (در میان برخی قبایل بومی) حیوان یا شی که نماد قبیله بوده و با تبار آن بستگی دارد، درخت یا جانوری که سر پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند

totem

<hr> معنی : وابسته به توتم <hr> معانی دیگر : وابسته به توتم

معنی : وابسته به توتم معانی دیگر : وابسته به توتم

totemic

<hr> معنی : توتم پرستی <hr> معانی دیگر : توتم گرایی

معنی : توتم پرستی معانی دیگر : توتم گرایی

totemism

totemistic

<hr> معنی : تلو تلو خوردن، تردید کردن، پس و پیش رفتن، متزلزل شدن <hr> معانی دیگر : متزلزل بودن، در شرف افتادن بودن

معنی : تلو تلو خوردن، تردید کردن، پس و پیش رفتن، متزلزل شدن معانی دیگر : متزلزل بودن، در شرف افتادن بودن

totter

<hr> معنی : سست، متزلزل، لرزان، مرتعش، ناپآیدار <hr> معانی دیگر : ناپیدار

معنی : سست، متزلزل، لرزان، مرتعش، ناپآیدار معانی دیگر : ناپیدار

tottery

<hr> معنی : توکان <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) توکان (انواع پرندگان منقار بزرگ و رنگین پر تیره ی ramphastidae ـ بومی امریکای استوایی)، طوفان

معنی : توکان معانی دیگر : (جانور شناسی) توکان (انواع پرندگان منقار بزرگ و رنگین پر تیره ی ramphastidae ـ بومی امریکای استوایی)، طوفان

toucan

<hr> معنی : احساس با دست، حس لامسه، لمس دست زنی، پرماس، دست زدن به، پرماسیدن، متاثر شدن، متاثر کردن، زدن، رسیدن به، لمس کردن <hr> معانی دیگر : بساویدن، پرماس کردن، دست زدن، دست مالیدن، تماس پیدا کردن، بسودن، (لب یا دست و غیره) زدن، خوردن، مماس بودن یا کردن، سایا بودن یا شدن، سایان بودن یا شدن، همسودن، هم سود بودن یا کردن، هم مرز بودن، سر و کار داشتن با، مربوط بودن، پرداختن، ارتباط داشتن، اشاره کردن، تحت تاثیر قرار دادن، محسوس بودن، اثر کردن، آسیب رساندن، صدمه زدن، (معمولا به صورت اسم مفعول) دارای جنبه یا رنگ به خصوصی کردن، ته رنگ دادن، (کشتی) توقف کوتاه کردن، (معمولا در جمله ی منفی) قابل مقایسه بودن (با)، برابری کردن، به پای کسی یا چیزی رسیدن، لامسه، بساوش، بساوایی، ضربه ی آهسته، تلنگر، دست زنی، مهارت، استعداد، مقدار کم، کمی، اندکی، یک خرده، اثرکم، نشان، همسایش، همسایی، رابطه، (خودمانی) کلاشی، مفت خوری، تیغ زنی، (روش لمس کردن یا دست زدن یا نواختن ساز) دست، ریزه کاری، پرماس پذیری، حالت بساوشی، خصوصیات هرچیز از نظر لامسه، احساس بساوشی (مانند نرمی و زبری)، (بی اجازه یا به طور غیر قانونی) تصرف کردن، استفاده کردن، برداشتن، به کاربردن، (خودمانی - با زرنگی یا التماس و غیره) به دست آوردن، تیغ زدن، کلاشی کردن، (قدیمی - ساز زهی یا پیانو و غیره) زدن، نواختن، (به ویژه اخلاقی یا تفکری) حساسیت، سوهش پذیری

معنی : احساس با دست، حس لامسه، لمس دست زنی، پرماس، دست زدن به، پرماسیدن، متاثر شدن، متاثر کردن، زدن، رسیدن به، لمس کردن معانی دیگر : بساویدن، پرماس کردن، دست زدن، دست مالیدن، تماس پیدا کردن، بسودن، (لب یا دست و غیره) زدن، خوردن، مماس بودن یا کردن، سایا بودن یا شدن، سایان بودن یا شدن، همسودن، هم سود 

touch

<hr> متاثر، تحت تاثیر، خرسند

متاثر، تحت تاثیر، خرسند

touched

<hr> متاثر کننده، سوهش انگیز، تحت تاثیر قرار دهنده، رقت انگیز، موثر، گیرنده، سوزناک، درباره

متاثر کننده، سوهش انگیز، تحت تاثیر قرار دهنده، رقت انگیز، موثر، گیرنده، سوزناک، درباره

touching

<hr> معنی : خط اطراف زمین فوتبال <hr> معانی دیگر : (فوتبال و راگبی) هریک از دو خط طرفین زمین، خط کنار، در فوتبال خط اطراف زمین فوتبال

معنی : خط اطراف زمین فوتبال معانی دیگر : (فوتبال و راگبی) هریک از دو خط طرفین زمین، خط کنار، در فوتبال خط اطراف زمین فوتبال

touchline

<hr> معنی : محک، معیار، سنگ محک <hr> معانی دیگر : (هر وسیله ی تعیین اصالت یا ارزش) محک، سنگ محک (basanite هم می گویند)

معنی : محک، معیار، سنگ محک معانی دیگر : (هر وسیله ی تعیین اصالت یا ارزش) محک، سنگ محک (basanite هم می گویند)

touchstone

<hr> معنی : حساس، تند مزاج، زود رنج، نازک نارنجی، دل نازک <hr> معانی دیگر : (وضعیت و غیره) حساس، (محل زخم یا ضرب دیدگی) حساس، زود درد، دردناک

معنی : حساس، تند مزاج، زود رنج، نازک نارنجی، دل نازک معانی دیگر : (وضعیت و غیره) حساس، (محل زخم یا ضرب دیدگی) حساس، زود درد، دردناک

touchy

<hr> معنی : سفت، سخت، محکم، شق، دشوار، بادوام، خشن، زمخت، شدید، سر سخت، با اسطقس، پی مانند <hr> معانی دیگر : پاره نشدنی، چغر، غلیظ، چسبناک، صعب، مشکل، ستهم، سختگیر، پرخشونت، پرطاقت، قوی، (عامیانه) بد، نامساعد، ناجور، آدم گردن کلفت، کله شق، چاقو کش، قلچماق

معنی : سفت، سخت، محکم، شق، دشوار، بادوام، خشن، زمخت، شدید، سر سخت، با اسطقس، پی مانند معانی دیگر : پاره نشدنی، چغر، غلیظ، چسبناک، صعب، مشکل، ستهم، سختگیر، پرخشونت، پرطاقت، قوی، (عامیانه) بد، نامساعد، ناجور، آدم گردن کلفت، کله شق، چاقو کش، قلچماق

tough

<hr> معنی : سفت شدن، سفت کردن، مثل پی شدن <hr> معانی دیگر : سفت کردن یا شدن، محکم کردن یا شدن، پر طاقت کردن یا شدن، خشن کردن یا شدن، ورزیده کردن یا شدن

معنی : سفت شدن، سفت کردن، مثل پی شدن معانی دیگر : سفت کردن یا شدن، محکم کردن یا شدن، پر طاقت کردن یا شدن، خشن کردن یا شدن، ورزیده کردن یا شدن

toughen

<hr> معنی : ادم خشن، مسئله بغرنج <hr> معانی دیگر : toughy : ادم خشن

معنی : ادم خشن، مسئله بغرنج معانی دیگر : toughy : ادم خشن

toughie

<hr> معنی : سفتی <hr> معانی دیگر : چسبندگی، سختی

معنی : سفتی معانی دیگر : چسبندگی، سختی

toughness

<hr> معنی : ادم خشن، مسئله بغرنج <hr> معانی دیگر : toughie : ادم خشن

معنی : ادم خشن، مسئله بغرنج معانی دیگر : toughie : ادم خشن

toughy

<hr> معنی : کاکل یاموی مصنوعی <hr> معانی دیگر : (مردانه) کلاه گیس، کسمه

معنی : کاکل یاموی مصنوعی معانی دیگر : (مردانه) کلاه گیس، کسمه

toupee

<hr> معنی : ماموریت، نوبت، سفر، مسافرت، سیاحت، سیر، گشت، سیاحت کردن، گشت کردن، جهانگردی کردن، سیر کردن <hr> معانی دیگر : دوره ی ماموریت (tour of duty هم می گویند)، تور، گردش، گلگشت، گشتگری، (هنری یا شغلی) سفر، به سفر رفتن، گشتگری کردن

معنی : ماموریت، نوبت، سفر، مسافرت، سیاحت، سیر، گشت، سیاحت کردن، گشت کردن، جهانگردی کردن، سیر کردن معانی دیگر : دوره ی ماموریت (tour of duty هم می گویند)، تور، گردش، گلگشت، گشتگری، (هنری یا شغلی) سفر، به سفر رفتن، گشتگری کردن

tour

<hr> (فرانسه - آثار ادبی و هنری)، هنرنمایی، نمایش استادی و زبردستی، شیرین کاری

(فرانسه - آثار ادبی و هنری)، هنرنمایی، نمایش استادی و زبردستی، شیرین کاری

tour de force

<hr> معنی : گردباد، گرداب، سیاه باد، اتش بازی گردبادی <hr> معانی دیگر : tourbillion : گردباد

معنی : گردباد، گرداب، سیاه باد، اتش بازی گردبادی معانی دیگر : tourbillion : گردباد

tourbillon

<hr> معنی : جهانگردی، گشتگری <hr> معانی دیگر : گردشگری، فرویشگری، سیاحت

معنی : جهانگردی، گشتگری معانی دیگر : گردشگری، فرویشگری، سیاحت

واژه های حرف "t" - مترادف و متضاد