united states

<hr> معنی : پیوستگی، شرکت، یگانگی، واحد، اشتراک، شماره یک، وحدت <hr> معانی دیگر : یکتایی، تکی، یکی بودن، اتحاد، همبستگی، هم پیوندی، یکپارچگی، یکدستی، (ریاضی) یکا، رقم مرتبه ی اول، یکان، یکه، گروه متحد، همبسته، رجوع شود به: unit، سازش، سازگاری، توافق، اتفاق، همسازی، هماهنگی، ساختاره، یگانی

معنی : پیوستگی، شرکت، یگانگی، واحد، اشتراک، شماره یک، وحدت معانی دیگر : یکتایی، تکی، یکی بودن، اتحاد، همبستگی، هم پیوندی، یکپارچگی، یکدستی، (ریاضی) یکا، رقم مرتبه ی اول، یکان، یکه، گروه متحد، همبسته، رجوع شود به: unit، سازش، سازگاری، توافق، اتفاق، همسازی، هماهنگی، ساختاره، یگانی

unity

<hr> معنی : واحد، دارای یک ظرفیت، یک ارزشی، یک بنیانی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی - فامتن) تک، ناجفت، (شیمی) تک گنجایی، یک ظرفیتی (monovalent هم می گویند)، (نرم تن) یک کفه ای، تک کپه، تک لته، یکه

معنی : واحد، دارای یک ظرفیت، یک ارزشی، یک بنیانی معانی دیگر : (زیست شناسی - فامتن) تک، ناجفت، (شیمی) تک گنجایی، یک ظرفیتی (monovalent هم می گویند)، (نرم تن) یک کفه ای، تک کپه، تک لته، یکه

univalent

<hr> معنی : یک دریچهای، یک کپهای، دارای صدف یک پارچه <hr> معانی دیگر : یک کپه ای، یک دریچه ای، دارای صدف یک پارچه

معنی : یک دریچهای، یک کپهای، دارای صدف یک پارچه معانی دیگر : یک کپه ای، یک دریچه ای، دارای صدف یک پارچه

univalve

<hr> معنی : جامع، عمومی، همگانی، عالمگیر، جهانی، کلی، فراگیر، مشتق از دنیا <hr> معانی دیگر : جمعی، جهان روا، جهانگیر، دارای عمومیت، (مکانیک) همه کاره، قابل تنظیم، گسترده اندیش، جهان اندیش، گسترده دانش، مطلق، امر مطلق، (قدیمی) کامل، تمام و کمال

معنی : جامع، عمومی، همگانی، عالمگیر، جهانی، کلی، فراگیر، مشتق از دنیا معانی دیگر : جمعی، جهان روا، جهانگیر، دارای عمومیت، (مکانیک) همه کاره، قابل تنظیم، گسترده اندیش، جهان اندیش، گسترده دانش، مطلق، امر مطلق، (قدیمی) کامل، تمام و کمال

universal

universal language

<hr> معنی : فراگیری، جامعیت، عمومیت، عموم، کلیت، عام گرایی، اصل عمومیت <hr> معانی دیگر : جهان روایی، جهان گیری، گستردگی، گیتی گیری، جهان شمولی، universalism اصل عمومیت

معنی : فراگیری، جامعیت، عمومیت، عموم، کلیت، عام گرایی، اصل عمومیت معانی دیگر : جهان روایی، جهان گیری، گستردگی، گیتی گیری، جهان شمولی، universalism اصل عمومیت

universality

<hr> معنی : عام کردن، جهانی کردن، جامعیت بخشیدن به <hr> معانی دیگر : جهان روا کردن، جهان گیر کردن، گیتی گستر کردن، عالمگیر کردن

معنی : عام کردن، جهانی کردن، جامعیت بخشیدن به معانی دیگر : جهان روا کردن، جهان گیر کردن، گیتی گستر کردن، عالمگیر کردن

universalize

<hr> معنی : عموما <hr> معانی دیگر : در همه جا، در همه حالات، کلا، در سطح جهانی، به طور گسترده، جهانروا وار، جهان گیرانه، قاطبت، بطورکلی، مطلقا

معنی : عموما معانی دیگر : در همه جا، در همه حالات، کلا، در سطح جهانی، به طور گسترده، جهانروا وار، جهان گیرانه، قاطبت، بطورکلی، مطلقا

universally

<hr> معنی : کیهان، عالم، افرینش، دنیا، جهان، گیتی، کائنات، عالم وجود، دهر، کون و مکان <hr> معانی دیگر : (مجازی) دنیا، حیطه

معنی : کیهان، عالم، افرینش، دنیا، جهان، گیتی، کائنات، عالم وجود، دهر، کون و مکان معانی دیگر : (مجازی) دنیا، حیطه

universe

<hr> معنی : دانشگاه، مدرسه <hr> معانی دیگر : مدرسه ی عالی، دانشگاهی، وابسته به آموزش عالی، پردیس دانشگاه، زمین و ساختمان های دانشگاه، دانشگاهیان (استادان و دانشجویان و کارمندان دانشگاه)

معنی : دانشگاه، مدرسه معانی دیگر : مدرسه ی عالی، دانشگاهی، وابسته به آموزش عالی، پردیس دانشگاه، زمین و ساختمان های دانشگاه، دانشگاهیان (استادان و دانشجویان و کارمندان دانشگاه)

university

<hr> معنی : هم خو، یک صدا، متحدالکلمه، یکنوا، همذوق <hr> معانی دیگر : واضح، آشکار، دارای یک معنی، تک چمی

معنی : هم خو، یک صدا، متحدالکلمه، یکنوا، همذوق معانی دیگر : واضح، آشکار، دارای یک معنی، تک چمی

univocal

<hr> معنی : ستمگر، نا صحیح، ظالم، ستمکار، ناروا، غیر منصفانه، غیر عادلانه، بی انصاف، بی عدالت <hr> معانی دیگر : بی انصافانه، ستمگرانه

معنی : ستمگر، نا صحیح، ظالم، ستمکار، ناروا، غیر منصفانه، غیر عادلانه، بی انصاف، بی عدالت معانی دیگر : بی انصافانه، ستمگرانه

unjust

<hr> معنی : ناحق، ناموجه <hr> معانی دیگر : ناموجه، ناحق

معنی : ناحق، ناموجه معانی دیگر : ناموجه، ناحق

unjustifiable

<hr> معنی : ظالمانه <hr> معانی دیگر : غیرعادلانه، بناحق

معنی : ظالمانه معانی دیگر : غیرعادلانه، بناحق

unjustly

<hr> معنی : ناهنجار، خشن، ژولیده، ناسترده، شانه نکرده <hr> معانی دیگر : کثیف، چرکین، نامرتب، در هم ریخته، (مو) وز کرده، کرک، گوریده

معنی : ناهنجار، خشن، ژولیده، ناسترده، شانه نکرده معانی دیگر : کثیف، چرکین، نامرتب، در هم ریخته، (مو) وز کرده، کرک، گوریده

unkempt

<hr> معنی : راندن، از سوراخ یا لانه بیرون کردن <hr> معانی دیگر : (جانور را) از سوراخ خود راندن، (سگ را از لانه ی خود) فرا خواندن، از سورا&nbsp; یا لانه بیرون کردن

معنی : راندن، از سوراخ یا لانه بیرون کردن معانی دیگر : (جانور را) از سوراخ خود راندن، (سگ را از لانه ی خود) فرا خواندن، از سورا یا لانه بیرون کردن

unkennel

<hr> معنی : بی عاطفه، نامهربان، بی مهر، بی محبت <hr> معانی دیگر : نامهربان، بی مهر، بی محبت، بی عاطفه

معنی : بی عاطفه، نامهربان، بی مهر، بی محبت معانی دیگر : نامهربان، بی مهر، بی محبت، بی عاطفه

unkind

<hr> معنی : گشودن، باز کردن، وابافتن، وابافته شدن <hr> معانی دیگر : (چیز بافته را) وابافتن، واچیدن، از هم باز کردن، گشودن گره، باز کردن گره

معنی : گشودن، باز کردن، وابافتن، وابافته شدن معانی دیگر : (چیز بافته را) وابافتن، واچیدن، از هم باز کردن، گشودن گره، باز کردن گره

unknit

<hr> معنی : جاهل، بی اطلاع، ندانسته، ماورا تجربیات انسانی، ندانستی، غیر قابل ادراک و فهم <hr> معانی دیگر : ندانستنی، غیر قابل درک، نفهمیدنی، unknowing ندانسته

معنی : جاهل، بی اطلاع، ندانسته، ماورا تجربیات انسانی، ندانستی، غیر قابل ادراک و فهم معانی دیگر : ندانستنی، غیر قابل درک، نفهمیدنی، unknowing ندانسته

unknowable

<hr> معنی : جاهل، نا اگاه، بی اطلاع، ندانسته، ماورا تجربیات انسانی، ندانستی، غیر قابل ادراک و فهم <hr> معانی دیگر : ناآگاه، بی خبر، غافل، unknowable ندانسته

معنی : جاهل، نا اگاه، بی اطلاع، ندانسته، ماورا تجربیات انسانی، ندانستی، غیر قابل ادراک و فهم معانی دیگر : ناآگاه، بی خبر، غافل، unknowable ندانسته

unknowing

<hr> معنی : نا معلوم، نا شناس، گمنام، مجهول، ناشناخته، بی شهرت <hr> معانی دیگر : نامشخص، آشوغ، باستار، غریبه، چیز یا امر ناشناخته

معنی : نا معلوم، نا شناس، گمنام، مجهول، ناشناخته، بی شهرت معانی دیگر : نامشخص، آشوغ، باستار، غریبه، چیز یا امر ناشناخته

unknown

unlabored

unlaboured

<hr> معنی : گشودن، بند کفش و غیره را باز کردن <hr> معانی دیگر : (لباس یا بند کفش) در آوردن، (جامه ی خواب را) کندن

معنی : گشودن، بند کفش و غیره را باز کردن معانی دیگر : (لباس یا بند کفش) در آوردن، (جامه ی خواب را) کندن

unlace

<hr> معنی : باز شدن، چفت را باز کردن، قفل را باز کردن <hr> معانی دیگر : (چفت در یا گلندان و غیره) باز کردن

معنی : باز شدن، چفت را باز کردن، قفل را باز کردن معانی دیگر : (چفت در یا گلندان و غیره) باز کردن

unlatch

<hr> معنی : غیر قانونی، حرام، غیر مشروع، خلاف شرع <hr> معانی دیگر : خلاف قانون، غیر اخلاقی، نامشروع

معنی : غیر قانونی، حرام، غیر مشروع، خلاف شرع معانی دیگر : خلاف قانون، غیر اخلاقی، نامشروع

unlawful

<hr> معنی : بدون سرب، بی سرب <hr> معانی دیگر : (بنزین) بدون سرب، بدون سرب دربین حروف چاپ

معنی : بدون سرب، بی سرب معانی دیگر : (بنزین) بدون سرب، بدون سرب دربین حروف چاپ

unleaded

<hr> معنی : از یاد بردن، محفوظات را فراموش کردن <hr> معانی دیگر : (چیز آموخته را) فراموش کردن، از یاد بردن (عادت بد را) ترک کردن، وا آموختن

معنی : از یاد بردن، محفوظات را فراموش کردن معانی دیگر : (چیز آموخته را) فراموش کردن، از یاد بردن (عادت بد را) ترک کردن، وا آموختن

unlearn

<hr> معنی : رها کردن، از بند باز کردن <hr> معانی دیگر : (مهار یا عنان را) برداشتن، (مجازی) فرو باریدن، فرو افکندن

معنی : رها کردن، از بند باز کردن معانی دیگر : (مهار یا عنان را) برداشتن، (مجازی) فرو باریدن، فرو افکندن

unleash

<hr> معنی : مگر، مگراینکه، جز اینکه <hr> معانی دیگر : جز، به جز

معنی : مگر، مگراینکه، جز اینکه معانی دیگر : جز، به جز

unless

<hr> معنی : بی سواد، نادان، درس نخوانده <hr> معانی دیگر : بی دانش

معنی : بی سواد، نادان، درس نخوانده معانی دیگر : بی دانش

unlettered

<hr> معنی : غیر، بی شباهت، برعکس، برعکس، برخلاف <hr> معانی دیگر : ناهمانند، نامشابه، متفاوت، ناروال، غیر عادی، غیر معمول، (محلی) غیر محتمل

معنی : غیر، بی شباهت، برعکس، برعکس، برخلاف معانی دیگر : ناهمانند، نامشابه، متفاوت، ناروال، غیر عادی، غیر معمول، (محلی) غیر محتمل

unlike

<hr> معنی : ناجوری، نا برابری، عدم احتمال <hr> معانی دیگر : عدم احتمال، ناجوری، نابرابری

معنی : ناجوری، نا برابری، عدم احتمال معانی دیگر : عدم احتمال، ناجوری، نابرابری

unlikelihood

<hr> معنی : عدم احتمال

unlikeliness

<hr> معنی : قابل اعتراض، بعید، غیر جذاب، غیر محتمل <hr> معانی دیگر : ناشاید، ناشوند، باور نکردنی، ناخوشایند، قابل اعترا­

معنی : قابل اعتراض، بعید، غیر جذاب، غیر محتمل معانی دیگر : ناشاید، ناشوند، باور نکردنی، ناخوشایند، قابل اعترا­

unlikely

<hr> معنی : اماده کردن، مهیا کردن <hr> معانی دیگر : سفت، بی نرمش، کم خمش، کم انعطاف، (با جدا کردن ارابه ی ساز و برگ از توپ) توپ را آماده ی کارزار کردن، مهیا شدن

معنی : اماده کردن، مهیا کردن معانی دیگر : سفت، بی نرمش، کم خمش، کم انعطاف، (با جدا کردن ارابه ی ساز و برگ از توپ) توپ را آماده ی کارزار کردن، مهیا شدن

unlimber

<hr> معنی : مطلق، نا محدود، نا معین، نا معلوم، بی حد، نا مشخص <hr> معانی دیگر : بی کران، بی حد و حصر، بی مرز

معنی : مطلق، نا محدود، نا معین، نا معلوم، بی حد، نا مشخص معانی دیگر : بی کران، بی حد و حصر، بی مرز

unlimited

<hr> معنی : جدا کردن، از هم باز کردن، سوا کردن، بندهای زنجیر را از هم باز کردن <hr> معانی دیگر : (حلقه های زنجیر و غیره) از هم گسلاندن، منوط به هم نکردن

معنی : جدا کردن، از هم باز کردن، سوا کردن، بندهای زنجیر را از هم باز کردن معانی دیگر : (حلقه های زنجیر و غیره) از هم گسلاندن، منوط به هم نکردن

unlink

<hr> معنی : خالی کردن، بار خالی کردن، خالی کردن - تخلیه کردن <hr> معانی دیگر : باراندازی کردن، (بار را) تخلیه کردن، (گلوله ی سلاح گرم را) در آوردن، تهی کردن، (از شر چیزی) خلاص شدن، قالب کردن، (اندوه یا مشکلات و غیره را) بروز دادن، سر کسی خالی کردن، بیرون ریختن

معنی : خالی کردن، بار خالی کردن، خالی کردن - تخلیه کردن معانی دیگر : باراندازی کردن، (بار را) تخلیه کردن، (گلوله ی سلاح گرم را) در آوردن، تهی کردن، (از شر چیزی) خلاص شدن، قالب کردن، (اندوه یا مشکلات و غیره را) بروز دادن، سر کسی خالی کردن، بیرون ریختن

unload

unloaded

<hr> معنی : گشودن <hr> معانی دیگر : (قفل در و غیره را) باز کردن، از هم جدا کردن، بروز دادن، آشکار کردن، باز شدن، گشودن قفل، بازکردن

معنی : گشودن معانی دیگر : (قفل در و غیره را) باز کردن، از هم جدا کردن، بروز دادن، آشکار کردن، باز شدن، گشودن قفل، بازکردن

unlock

unlocking

<hr> معنی : رها کردن، ازاد کردن، گشودن، ضعیف کردن، ول کردن، شل کردن <hr> معانی دیگر : آزاد کردن (unloosen هم می گویند)، گشودن گره

معنی : رها کردن، ازاد کردن، گشودن، ضعیف کردن، ول کردن، شل کردن معانی دیگر : آزاد کردن (unloosen هم می گویند)، گشودن گره

unloose

<hr> معنی : شوم، سیاه، ناموفق، بد بخت، بدشگون، نحس، سیاه بخت، تیره بخت، بدیمن، بخت برگشته <hr> معانی دیگر : بدبیار، بدشانس، نگون بخت، منحوس، بد اختر، گجسته، نافرخنده، تاسف انگیز، اسف انگیز

معنی : شوم، سیاه، ناموفق، بد بخت، بدشگون، نحس، سیاه بخت، تیره بخت، بدیمن، بخت برگشته معانی دیگر : بدبیار، بدشانس، نگون بخت، منحوس، بد اختر، گجسته، نافرخنده، تاسف انگیز، اسف انگیز

unlucky

<hr> معنی : خراب کردن، خلع مقام کردن، از خاصیت انداختن <hr> معانی دیگر : به حالت پیشین درآوردن، واساختن، ویران کردن، بهم زدن

معنی : خراب کردن، خلع مقام کردن، از خاصیت انداختن معانی دیگر : به حالت پیشین درآوردن، واساختن، ویران کردن، بهم زدن

unmake

<hr> معنی : از مردی انداختن، فاقد مردانگی کردن <hr> معانی دیگر : مرعوب کردن، ترساندن، اخته کردن

معنی : از مردی انداختن، فاقد مردانگی کردن معانی دیگر : مرعوب کردن، ترساندن، اخته کردن

واژه های حرف "u" - مترادف و متضاد