<hr> معنی : بی ادب، خشن، فاقد رفتار شایسته، بدون اداب <hr> معانی دیگر : unmennerly فاقد رفتار شایسته

معنی : بی ادب، خشن، فاقد رفتار شایسته، بدون اداب معانی دیگر : unmennerly فاقد رفتار شایسته

unmannered

<hr> معنی : فاقد رفتار شایسته، بدون اداب <hr> معانی دیگر : گستاخ، بدرفتار، بی ادب، ناتو، بی تربیت، وحشی، خشن، بی ظرافت

معنی : فاقد رفتار شایسته، بدون اداب معانی دیگر : گستاخ، بدرفتار، بی ادب، ناتو، بی تربیت، وحشی، خشن، بی ظرافت

unmannerly

<hr> معنی : بی نشان <hr> معانی دیگر : بی نشان

معنی : بی نشان معانی دیگر : بی نشان

unmarked

<hr> معنی : عزب <hr> معانی دیگر : غیر متاهل، عروسی نکرده

معنی : عزب معانی دیگر : غیر متاهل، عروسی نکرده

unmarried

unmarried person

<hr> معنی : چیزی را اشکار کردن، نقاب برداشتن از <hr> معانی دیگر : (ماهیت چیزی را) آشکار کردن، نشان دادن، پرده برداری کردن، لو دادن، افشاگری کردن، نقاب از چهره برداشتن، رخپوش (را) کنار زدن

معنی : چیزی را اشکار کردن، نقاب برداشتن از معانی دیگر : (ماهیت چیزی را) آشکار کردن، نشان دادن، پرده برداری کردن، لو دادن، افشاگری کردن، نقاب از چهره برداشتن، رخپوش (را) کنار زدن

unmask

<hr> معنی : بی همتا، بی تا <hr> معانی دیگر : بی همتا، بی تا

معنی : بی همتا، بی تا معانی دیگر : بی همتا، بی تا

unmatched

<hr> معنی : پوچ، بی معنی، چرند، احمق، بی هوش، نامفهوم، بی عقل، بی اهمیت، کم عمق <hr> معانی دیگر : غیر عمدی، بی منظور، جفتگ، ساده

معنی : پوچ، بی معنی، چرند، احمق، بی هوش، نامفهوم، بی عقل، بی اهمیت، کم عمق معانی دیگر : غیر عمدی، بی منظور، جفتگ، ساده

unmeaning

<hr> معنی : نا شایسته، نا مناسب <hr> معانی دیگر : (قدیمی) نامناسب، ناجور، فاقد صلاحیت، بی قواره

معنی : نا شایسته، نا مناسب معانی دیگر : (قدیمی) نامناسب، ناجور، فاقد صلاحیت، بی قواره

unmeet

unmelodious

<hr> معنی : نگفتنی، غیر قابل تذکر، غیر قابل گوشزد <hr> معانی دیگر : ذکر نکردی، برزبان نیاوردنی

معنی : نگفتنی، غیر قابل تذکر، غیر قابل گوشزد معانی دیگر : ذکر نکردی، برزبان نیاوردنی

unmentionable

<hr> معنی : بی رحم، نامهربان، جبار <hr> معانی دیگر : بی مروت، ظالم، ستمگر، دل سنگ، ستمکار

معنی : بی رحم، نامهربان، جبار معانی دیگر : بی مروت، ظالم، ستمگر، دل سنگ، ستمکار

unmerciful

<hr> معنی : نامهربان <hr> معانی دیگر : unmerciful بی رحم، جبار، ستمکار

معنی : نامهربان معانی دیگر : unmerciful بی رحم، جبار، ستمکار

unmercifully

<hr> معنی : بی تردید، خالی از اشتباه و سوء تفاهم <hr> معانی دیگر : غیر قابل اشتباه، غیر قابل تردید، حتمی، بی چون و چرا، اشتباه نشدنی، محرز

معنی : بی تردید، خالی از اشتباه و سوء تفاهم معانی دیگر : غیر قابل اشتباه، غیر قابل تردید، حتمی، بی چون و چرا، اشتباه نشدنی، محرز

unmistakable

<hr> معنی : کامل، کاسته نشده، تخفیف نیافته <hr> معانی دیگر : بی امان، شدید، سخت، مطلق، بی قید و شرط، صرف، تمام عیار

معنی : کامل، کاسته نشده، تخفیف نیافته معانی دیگر : بی امان، شدید، سخت، مطلق، بی قید و شرط، صرف، تمام عیار

unmitigated

<hr> معنی : خالص، یک دست

unmixed

<hr> معنی : غیراخلاقی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: amoral، غریب

معنی : غیراخلاقی معانی دیگر : رجوع شود به: amoral، غریب

unmoral

unmoved

<hr> معنی : دهان باز کردن، واپیچاندن، چشم کسی را باز کردن <hr> معانی دیگر : (کلاه یا سر پوش یا گردنبند) برداشتن، بی پوشش کردن، دهان کسیرا باز کردن

معنی : دهان باز کردن، واپیچاندن، چشم کسی را باز کردن معانی دیگر : (کلاه یا سر پوش یا گردنبند) برداشتن، بی پوشش کردن، دهان کسیرا باز کردن

unmuffle

<hr> معنی : پوزهبند را باز کردن <hr> معانی دیگر : (پوزبند سگ و غیره را) باز کردن، بی پوزبند کردن

معنی : پوزهبند را باز کردن معانی دیگر : (پوزبند سگ و غیره را) باز کردن، بی پوزبند کردن

unmuzzle

<hr> معنی : غیر طبیعی، بر خلاف اصول طبیعت، ناسرشت <hr> معانی دیگر : ناسرشتی، (گیلکی) آچون، ساختگی، وانمودین، تصنعی، مصنوعی، خبیث، بد، ناهنجار، نابهنجار، ناروال، غیر عادی

معنی : غیر طبیعی، بر خلاف اصول طبیعت، ناسرشت معانی دیگر : ناسرشتی، (گیلکی) آچون، ساختگی، وانمودین، تصنعی، مصنوعی، خبیث، بد، ناهنجار، نابهنجار، ناروال، غیر عادی

unnatural

<hr> معنی : غیر ضروری، غیر واجب، بیش از حد لزوم، غیر لازم، نالازم <hr> معانی دیگر : نابایسته، نبایست

معنی : غیر ضروری، غیر واجب، بیش از حد لزوم، غیر لازم، نالازم معانی دیگر : نابایسته، نبایست

unnecessary

unneeded

<hr> معنی : عصبانی کردن، دلسرد کردن، مرعوب کردن، فاقد عصب کردن <hr> معانی دیگر : اعصاب کسی را تضعیف کردن، عصبی کردن، (خود را) باختن، ضعیف کردن

معنی : عصبانی کردن، دلسرد کردن، مرعوب کردن، فاقد عصب کردن معانی دیگر : اعصاب کسی را تضعیف کردن، عصبی کردن، (خود را) باختن، ضعیف کردن

unnerve

<hr> معنی : بی شمار، شماره گذاری نشده <hr> معانی دیگر : نا شمردنی، شمرده نشده

معنی : بی شمار، شماره گذاری نشده معانی دیگر : نا شمردنی، شمرده نشده

unnumbered

<hr> معنی : ساده، محجوب، فاقد جسارت <hr> معانی دیگر : محجوب، فاقد جسارت

معنی : ساده، محجوب، فاقد جسارت معانی دیگر : محجوب، فاقد جسارت

unobtrusive

<hr> معنی : خالی، بدون مستاجر، اشغال نشده <hr> معانی دیگر : غیر مشغول، در فراغت، دارای وقت آزاد

معنی : خالی، بدون مستاجر، اشغال نشده معانی دیگر : غیر مشغول، در فراغت، دارای وقت آزاد

unoccupied

<hr> معنی : غیر رسمی، دارای عدم رسمیت، غیر مستند <hr> معانی دیگر : تایید نشده، غیر مجاز

معنی : غیر رسمی، دارای عدم رسمیت، غیر مستند معانی دیگر : تایید نشده، غیر مجاز

unofficial

<hr> معنی : درهم و برهم، تشکیل نشده، نابسامان، فاقد سازمان، غیر مشتکل <hr> معانی دیگر : بی سازمان، سازمان نیافته، مغشوش، بی ساختار، فاقد ساختار مواد آلی یا موجودات زنده

معنی : درهم و برهم، تشکیل نشده، نابسامان، فاقد سازمان، غیر مشتکل معانی دیگر : بی سازمان، سازمان نیافته، مغشوش، بی ساختار، فاقد ساختار مواد آلی یا موجودات زنده

unorganized

<hr> معنی : غیر مومن، غیر ارتدکس <hr> معانی دیگر : دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول

معنی : غیر مومن، غیر ارتدکس معانی دیگر : دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول

unorthodox

<hr> معنی : باز کردن، بسته بندی را گشودن، غیر بستهای کردن <hr> معانی دیگر : چمدان یا بسته

معنی : باز کردن، بسته بندی را گشودن، غیر بستهای کردن معانی دیگر : چمدان یا بسته

unpack

<hr> معنی : پرداخت نشده، سوخت شده <hr> معانی دیگر : پرداخت نشده

معنی : پرداخت نشده، سوخت شده معانی دیگر : پرداخت نشده

unpaid

<hr> معنی : بی مانند، بی نظیر، بی همتا، فرد، غیر موازی <hr> معانی دیگر : بی مانند، بی نظیر، بی همتا

معنی : بی مانند، بی نظیر، بی همتا، فرد، غیر موازی معانی دیگر : بی مانند، بی نظیر، بی همتا

unparalleled

<hr> معنی : غیرپارلمانی، برخلاف اصول پارلمانی <hr> معانی دیگر : غیرپارلمانی، برخلاف اصول پارلمانی

معنی : غیرپارلمانی، برخلاف اصول پارلمانی معانی دیگر : غیرپارلمانی، برخلاف اصول پارلمانی

unparliamentary

<hr> معنی : خالی از سکنه شدن <hr> معانی دیگر : depopulate خالی از سکنه کردن

معنی : خالی از سکنه شدن معانی دیگر : depopulate خالی از سکنه کردن

unpeople

<hr> معنی : زشت، ناگوار، نامطبوع، ناخوش آیند، نا مطلوب، ناخوشایند، خالی از لطف <hr> معانی دیگر : زننده، نادلپذیر، بد قلق

معنی : زشت، ناگوار، نامطبوع، ناخوش آیند، نا مطلوب، ناخوشایند، خالی از لطف معانی دیگر : زننده، نادلپذیر، بد قلق

unpleasant

<hr> معنی : نامطبوعی، ناخشنودی، وضع نامناسب <hr> معانی دیگر : زنندگی، ناخوشایندی، ناگواری، نادلپذیری، بد قلقی

معنی : نامطبوعی، ناخشنودی، وضع نامناسب معانی دیگر : زنندگی، ناخوشایندی، ناگواری، نادلپذیری، بد قلقی

unpleasantness

<hr> معنی : غیر سیاسی، بیاطلاع از سیاست <hr> معانی دیگر : غیرسیاسی، بی اطلاع از سیاست

معنی : غیر سیاسی، بیاطلاع از سیاست معانی دیگر : غیرسیاسی، بی اطلاع از سیاست

unpolitical

<hr> معنی : منفور، بد نام، غیر محبوب، غیرمشهور <hr> معانی دیگر : نامحبوب، نامردمی

معنی : منفور، بد نام، غیر محبوب، غیرمشهور معانی دیگر : نامحبوب، نامردمی

unpopular

<hr> معنی : بد نامی، عدم محبوبیت، عدمشهرت <hr> معانی دیگر : عدم شهرت، عدم محبوبیت، بدنامی

معنی : بد نامی، عدم محبوبیت، عدمشهرت معانی دیگر : عدم شهرت، عدم محبوبیت، بدنامی

unpopularity

unpractical

<hr> معنی : بی مانند، بی نظیر، جدید، بی سابقه <hr> معانی دیگر : تازه

معنی : بی مانند، بی نظیر، جدید، بی سابقه معانی دیگر : تازه

unprecedented

<hr> معنی : دمدمی، غیرقابل پیش بینی، غیر قابل پیشگویی، غیرقابل استناد <hr> معانی دیگر : غیرقابل پیشگویی، غیرقابل استناد، دمدمی

معنی : دمدمی، غیرقابل پیش بینی، غیر قابل پیشگویی، غیرقابل استناد معانی دیگر : غیرقابل پیشگویی، غیرقابل استناد، دمدمی

unpredictable

<hr> معنی : منصف، بی تعصب، بدون تبعیض یا طرفداری <hr> معانی دیگر : بدون پیش داوری، بی غرض، عاری از تعصب نژادی (و غیره)، بدون تبعی­ یا طرفداری

معنی : منصف، بی تعصب، بدون تبعیض یا طرفداری معانی دیگر : بدون پیش داوری، بی غرض، عاری از تعصب نژادی (و غیره)، بدون تبعی­ یا طرفداری

unprejudiced

<hr> معنی : غیر عمدی <hr> معانی دیگر : غیر عمد، غیر تعمدی، توطئه نشده، از پیش نقشه ریزی نشده، از پیش نقشه ریزی نشده unpremeditated crime تبهکاری از پیش طرحریزی نشده

معنی : غیر عمدی معانی دیگر : غیر عمد، غیر تعمدی، توطئه نشده، از پیش نقشه ریزی نشده، از پیش نقشه ریزی نشده unpremeditated crime تبهکاری از پیش طرحریزی نشده

unpremeditated

unprepared

unpretending

<hr> معنی : فروتن، بی تکلف، نامتظاهر، خالی از جلال و ابهت <hr> معانی دیگر : محقر

معنی : فروتن، بی تکلف، نامتظاهر، خالی از جلال و ابهت معانی دیگر : محقر

واژه های حرف "u" - مترادف و متضاد