انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : عدم صمیمیت <hr> معانی دیگر : غیرصمیمیت، ناهمدلی، نایکرنگی، ریا، ریاکاری، دورویی، شیله پیله

معنی : عدم صمیمیت معانی دیگر : غیرصمیمیت، ناهمدلی، نایکرنگی، ریا، ریاکاری، دورویی، شیله پیله

insincerity

<hr> معنی : اشاره کردن، داخل کردن، تلقین کردن، به اشاره فهماندن، بطور ضمنی فهماندن <hr> معانی دیگر : (کم کم) خود را جا کردن، (خود شیرینی کردن و) دل کسی را به دست آوردن، (مطلبی را) پیش کشیدن، گریز زدن به، با اشاره و کنایه گفتن، گوشه زدن، (کم کم در فکر کسی) جایگزین کردن، کاشتن

معنی : اشاره کردن، داخل کردن، تلقین کردن، به اشاره فهماندن، بطور ضمنی فهماندن معانی دیگر : (کم کم) خود را جا کردن، (خود شیرینی کردن و) دل کسی را به دست آوردن، (مطلبی را) پیش کشیدن، گریز زدن به، با اشاره و کنایه گفتن، گوشه زدن، (کم کم در فکر کسی) جایگزین کردن، کاشتن

insinuate

<hr> معنی : زیرک، حیله گر، ریشخند کننده <hr> معانی دیگر : موذی

معنی : زیرک، حیله گر، ریشخند کننده معانی دیگر : موذی

insinuating

insinuatingly

<hr> معنی : اشاره، زیرکی، نفوذ، پیچ، تاب، دخول غیر مستقیم، رخنه یابی، خود جاکنی، دخول تدریجی <hr> معانی دیگر : گوشه زنی، کنایه، موج

معنی : اشاره، زیرکی، نفوذ، پیچ، تاب، دخول غیر مستقیم، رخنه یابی، خود جاکنی، دخول تدریجی معانی دیگر : گوشه زنی، کنایه، موج

insinuation

<hr> خود شیرینى کننده، چاپلوس، اشاره کننده، خود جا کن

خود شیرینى کننده، چاپلوس، اشاره کننده، خود جا کن

insinuator

<hr> معنی : خنک، بی مزه، بی طعم، بیروح <hr> معانی دیگر : (مجازی) بی ملاحت، نچسب، لیوه، خسته کننده

معنی : خنک، بی مزه، بی طعم، بیروح معانی دیگر : (مجازی) بی ملاحت، نچسب، لیوه، خسته کننده

insipid

<hr> معنی : بی مزگی <hr> معانی دیگر : بی مزگی

معنی : بی مزگی معانی دیگر : بی مزگی

insipidity

insipidly

insipidness

<hr> (قدیمی) نادانی، نابخردی، حماقت، پخمگی، بیخردی، بی عقلی، نادانانی، بیهوشی

(قدیمی) نادانی، نابخردی، حماقت، پخمگی، بیخردی، بی عقلی، نادانانی، بیهوشی

insipience

<hr> معنی : بی خرد، نابخرد <hr> معانی دیگر : احمق

معنی : بی خرد، نابخرد معانی دیگر : احمق

insipient

<hr> معنی : پاپی شدن، سماجت کردن، پافشاری کردن، اصرار ورزیدن، تکیه کردن بر <hr> معانی دیگر : اصرار کردن، دوپا را در یک کفش کردن، لج کردن، (روی چیزی) پیله کردن، واسرنگیدن، کشتیار شدن، (شدیدا) درخواست کردن، خواستار شدن، (مصرانه) ادعا کردن، اعلام کردن، سماجت

معنی : پاپی شدن، سماجت کردن، پافشاری کردن، اصرار ورزیدن، تکیه کردن بر معانی دیگر : اصرار کردن، دوپا را در یک کفش کردن، لج کردن، (روی چیزی) پیله کردن، واسرنگیدن، کشتیار شدن، (شدیدا) درخواست کردن، خواستار شدن، (مصرانه) ادعا کردن، اعلام کردن، سماجت

insist

insist on

insist that

insisted upon

<hr> معنی : اصرار، پافشاری، سماجت، مقاومت <hr> معانی دیگر : اصرارورزی، لج کردن، دو پا را در یک کفش کردن، کشتیار شدن، هنجله (insistency هم می گویند)

معنی : اصرار، پافشاری، سماجت، مقاومت معانی دیگر : اصرارورزی، لج کردن، دو پا را در یک کفش کردن، کشتیار شدن، هنجله (insistency هم می گویند)

insistence

<hr> معنی : اصرار، پافشاری <hr> معانی دیگر : insistence اصرار

معنی : اصرار، پافشاری معانی دیگر : insistence اصرار

insistency

<hr> معنی : مصر، مصرانه، مقاوم، پاپی <hr> معانی دیگر : پافشار، کشتیار، سمج، خواستار، دوپا در یک کفش کن، پافشارانه، پژوژ، توجه انگیز، سرتق

معنی : مصر، مصرانه، مقاوم، پاپی معانی دیگر : پافشار، کشتیار، سمج، خواستار، دوپا در یک کفش کن، پافشارانه، پژوژ، توجه انگیز، سرتق

insistent

<hr> معنی : مصرانه <hr> معانی دیگر : باصرار

معنی : مصرانه معانی دیگر : باصرار

insistently

insistingly

<hr> بدمستی، ناخودداری (به ویژه در خوردن مشروب الکلی)، زیاده روی (در مشروب)

بدمستی، ناخودداری (به ویژه در خوردن مشروب الکلی)، زیاده روی (در مشروب)

insobriety

<hr> (معمولا با: as) تا آنجایی که

(معمولا با: as) تا آنجایی که

insofar

<hr> معنی : در چنان درجه و یا فاصله، تا جاییکه، تا حدیکه <hr> معانی دیگر : در چنان درجه و یا فاصله، تا جاییکه، تا حدیکه، تا آنجا که، تا مقداری که

معنی : در چنان درجه و یا فاصله، تا جاییکه، تا حدیکه معانی دیگر : در چنان درجه و یا فاصله، تا جاییکه، تا حدیکه، تا آنجا که، تا مقداری که

insofar as

<hr> (زیر نور خورشید) خشکاندن، (برای رنگ رفته کردن یا خشکاندن) آفتاب دادن، خورتاب گیری کردن، در معر­ افتاب گذاشتن، در افتاب خشکانیدن، درافتاب رسانیدن میوه و غیره، خورتابگرفتن

(زیر نور خورشید) خشکاندن، (برای رنگ رفته کردن یا خشکاندن) آفتاب دادن، خورتاب گیری کردن، در معر­ افتاب گذاشتن، در افتاب خشکانیدن، درافتاب رسانیدن میوه و غیره، خورتابگرفتن

insolate

<hr> خورشید دهی، آفتاب دادن، زیرآفتاب اندازی، (پزشکی) آفتاب درمانی، رجوع شود به: sunstroke

خورشید دهی، آفتاب دادن، زیرآفتاب اندازی، (پزشکی) آفتاب درمانی، رجوع شود به: sunstroke

insolation

<hr> معنی : کف، کفی کفش <hr> معانی دیگر : بخش قوسدار کفش (که بخش منحنی و بالاتر از زمین کف پا را می پوشاند)

معنی : کف، کفی کفش معانی دیگر : بخش قوسدار کفش (که بخش منحنی و بالاتر از زمین کف پا را می پوشاند)

insole

<hr> معنی : توهین، تکبر، غرور، جسارت، گستاخی، خود بینی، اهانت، بی احترامی، ادعای بیخود <hr> معانی دیگر : گستاخی، بی احترامی، جسارت، اهانت، توهین، غرور، خود بینی، ادعای بیخود، تکبر

معنی : توهین، تکبر، غرور، جسارت، گستاخی، خود بینی، اهانت، بی احترامی، ادعای بیخود معانی دیگر : گستاخی، بی احترامی، جسارت، اهانت، توهین، غرور، خود بینی، ادعای بیخود، تکبر

insolence

<hr> معنی : جسور، خیره، گستاخ، غراب، خیره چشم <hr> معانی دیگر : هرزه دهان، وقیح، بی حیا، دهان دریده، گستاخانه، وقیحانه، وقاحت آمیز، بی شرمانه

معنی : جسور، خیره، گستاخ، غراب، خیره چشم معانی دیگر : هرزه دهان، وقیح، بی حیا، دهان دریده، گستاخانه، وقیحانه، وقاحت آمیز، بی شرمانه

insolent

<hr> صبورانه، گستاخانه، ازروی اهانت یا بی احترامی، مغرورانه

صبورانه، گستاخانه، ازروی اهانت یا بی احترامی، مغرورانه

insolently

<hr> معنی : ماندگاری، غیر محلولی، ناگذاری <hr> معانی دیگر : حل نشدنی

معنی : ماندگاری، غیر محلولی، ناگذاری معانی دیگر : حل نشدنی

insolubility

<hr> معنی : حل نشدنی، غیر محلول، لاینحل <hr> معانی دیگر : گشود ناپذیر، نامحلول، از بین نرفتنی، ماده حل نشدنی

معنی : حل نشدنی، غیر محلول، لاینحل معانی دیگر : گشود ناپذیر، نامحلول، از بین نرفتنی، ماده حل نشدنی

insoluble

insoluble problem

insoluble substance

<hr> بطور حل نشدنى، چنانکه اب نشود

بطور حل نشدنى، چنانکه اب نشود

insolubly

<hr> معنی : حل نشدنی <hr> معانی دیگر : غیرقابل حل، گشودناپذیر، نامحلول، غیر قابل تبدیل به پول نقد

معنی : حل نشدنی معانی دیگر : غیرقابل حل، گشودناپذیر، نامحلول، غیر قابل تبدیل به پول نقد

insolvable

<hr> معنی : درماندگی، اعسار، عجز از پرداخت دیون <hr> معانی دیگر : ورشکستگی، افلاس، نداری، تنگدستی، insolvence درماندگی

معنی : درماندگی، اعسار، عجز از پرداخت دیون معانی دیگر : ورشکستگی، افلاس، نداری، تنگدستی، insolvence درماندگی

insolvency

<hr> معنی : محجور، معسر، غیر قابل تبدیل به پول نقد <hr> معانی دیگر : ورشکسته، مفلس، تنگدست، عاجز از پرداخت بدهی های خود، (ارث) ناکافی برای پرداخت بدهی ها، وابسته به ورشکستگی، مفلسانه

معنی : محجور، معسر، غیر قابل تبدیل به پول نقد معانی دیگر : ورشکسته، مفلس، تنگدست، عاجز از پرداخت بدهی های خود، (ارث) ناکافی برای پرداخت بدهی ها، وابسته به ورشکستگی، مفلسانه

insolvent

<hr> معنی : بیخوابی، مرض بیخوابی <hr> معانی دیگر : شبگیری، کم خوابی، بیماری بی خوابی، بیخوابی غیر عادی، مر­ بیخوابی

معنی : بیخوابی، مرض بیخوابی معانی دیگر : شبگیری، کم خوابی، بیماری بی خوابی، بیخوابی غیر عادی، مر­ بیخوابی

insomnia

<hr> معنی : شخص بیخواب <hr> معانی دیگر : شخص بیخواب

معنی : شخص بیخواب معانی دیگر : شخص بیخواب

insomniac

<hr> معنی : بنابر این، از انجاییکه، از بس، به اندازهای که، چونکه، ازبسکه، نظر به اینکه، تا انجاییکه، چون، چون که <hr> معانی دیگر : (با: that) به آنچنان درجه یا مقدار، آنقدر

معنی : بنابر این، از انجاییکه، از بس، به اندازهای که، چونکه، ازبسکه، نظر به اینکه، تا انجاییکه، چون، چون که معانی دیگر : (با: that) به آنچنان درجه یا مقدار، آنقدر

insomuch

<hr> معنی : بی پروایی، بی اعتنایی، سهل انگاری، بی قیدی <hr> معانی دیگر : لاابالی گری

معنی : بی پروایی، بی اعتنایی، سهل انگاری، بی قیدی معانی دیگر : لاابالی گری

insouciance

<hr> معنی : بی پروا، بی قید <hr> معانی دیگر : آرام، بی غم، سرمست و آزاد، یخلا، نانگران

معنی : بی پروا، بی قید معانی دیگر : آرام، بی غم، سرمست و آزاد، یخلا، نانگران

insouciant

<hr> مخفف: بازرس، مخفف: بازرس

مخفف: بازرس، مخفف: بازرس

insp

insp gen

<hr> (افریقای جنوبی) افسار زدن (به حیوان بارکش)، یوغ زدن به، به ارابه بستن، در زیر یوه اوردن، جفت کردن

(افریقای جنوبی) افسار زدن (به حیوان بارکش)، یوغ زدن به، به ارابه بستن، در زیر یوه اوردن، جفت کردن

inspan

<hr> معنی : رسیدگی کردن، سرکشی کردن، بازرسی کردن، تفتیش کردن <hr> معانی دیگر : بازبینی کردن، وارسی کردن، بررسی کردن، وارسیدن، بازدید کردن، (ارتش: به منظور بازدید) از جلو صف سربازان رد شدن، سان دیدن، معاینه کردن

معنی : رسیدگی کردن، سرکشی کردن، بازرسی کردن، تفتیش کردن معانی دیگر : بازبینی کردن، وارسی کردن، بررسی کردن، وارسیدن، بازدید کردن، (ارتش: به منظور بازدید) از جلو صف سربازان رد شدن، سان دیدن، معاینه کردن

واژه های حرف "i" - انگلیسی به انگلیسی