جملات نمونه

<hr> معنی : متراکم کردن، توده کردن، گرد اوردن <hr> معانی دیگر : (بیشتر در مورد پول و اطلاعات) توده کردن، انباشتن، گرد آوردن، اندوختن، جمع کردن، کپه کردن

معنی : متراکم کردن، توده کردن، گرد اوردن معانی دیگر : (بیشتر در مورد پول و اطلاعات) توده کردن، انباشتن، گرد آوردن، اندوختن، جمع کردن، کپه کردن

amass

<hr> (verb transitive) گرد آوردن، توده کردن، متراکم کردن

(verb transitive) گرد آوردن، توده کردن، متراکم کردن

amassed

<hr> معنی : غیرحرفهای <hr> معانی دیگر : (بیشتر در ورزش و هنر) غیر حرفه ای، ناپیشه کار، دوستار، آماتور، وابسته به دوستاران، منحصر به دوستاران، ناشی، تازه کار، بی تجربه، خامدست، ناشیانه، دوستدار هنر

معنی : غیرحرفهای معانی دیگر : (بیشتر در ورزش و هنر) غیر حرفه ای، ناپیشه کار، دوستار، آماتور، وابسته به دوستاران، منحصر به دوستاران، ناشی، تازه کار، بی تجربه، خامدست، ناشیانه، دوستدار هنر

amateur

<hr> معنی : اماتوروار، ناشی <hr> معانی دیگر : ناشیانه، خام دستانه، ناوارد

معنی : اماتوروار، ناشی معانی دیگر : ناشیانه، خام دستانه، ناوارد

amateurish

amateurishly

<hr> معنی : دوستاری <hr> معانی دیگر : غیر حرفه ای، ناپیشه کاری، اشتغال هنر بخاطر ذوق نه برای امرار معاش

معنی : دوستاری معانی دیگر : غیر حرفه ای، ناپیشه کاری، اشتغال هنر بخاطر ذوق نه برای امرار معاش

amateurism

<hr> معنی : عاشق پیشه، علاقمند بامور جنسی، عشقی <hr> معانی دیگر : حشری، شهوتی، شهوانی

معنی : عاشق پیشه، علاقمند بامور جنسی، عشقی معانی دیگر : حشری، شهوتی، شهوانی

amative

amativeness

<hr> وابسته به عشق (به ویژه عشق شهوانی)، شهوت انگیز، عشقی، عاشقانه، عشق امیز، عشق انگیز

وابسته به عشق (به ویژه عشق شهوانی)، شهوت انگیز، عشقی، عاشقانه، عشق امیز، عشق انگیز

amatory

<hr> معنی : تعجب، مات کردن، خیره کردن، مبهوت کردن، متعجب ساختن، متحیرساختن، سردرگم کردن <hr> معانی دیگر : شگفت زده کردن، متحیر کردن، بهت زده کردن، (مهجور) سردرگم کردن، گیج کردن، (شعر قدیم) شگفتی

معنی : تعجب، مات کردن، خیره کردن، مبهوت کردن، متعجب ساختن، متحیرساختن، سردرگم کردن معانی دیگر : شگفت زده کردن، متحیر کردن، بهت زده کردن، (مهجور) سردرگم کردن، گیج کردن، (شعر قدیم) شگفتی

amaze

<hr> معنی : خیره، متعجب، متحیر، سر در گم <hr> معانی دیگر : سرگشته، حیران، مبهوت، مات

معنی : خیره، متعجب، متحیر، سر در گم معانی دیگر : سرگشته، حیران، مبهوت، مات

amazed

<hr> متحیرانه، باشگفت بسیار

متحیرانه، باشگفت بسیار

amazedly

<hr> معنی : شگفت، حیرت، تعجب، شگفتی، بهت، خیرگی <hr> معانی دیگر : تعجب شدید، سرگشتگی

معنی : شگفت، حیرت، تعجب، شگفتی، بهت، خیرگی معانی دیگر : تعجب شدید، سرگشتگی

amazement

<hr> معنی : شگفت انگیز، عجیب، متحیر کننده <hr> معانی دیگر : متحیر کننده، شگفت انگیز

معنی : شگفت انگیز، عجیب، متحیر کننده معانی دیگر : متحیر کننده، شگفت انگیز

amazing

amazingly

<hr> معنی : زن سلحشور و بلندقامت <hr> معانی دیگر : رودخانه ی آمازون (در امریکای جنوبی)، (اسطوره ی یونان) آمازون (قومی از زنان افسانه ای و جنگجو)، (a کوچک) زن مردمانند، شیرزن، (جانورشناسی) طوطی آمازون (از جنس amazona)، زنانی که در اسیای صغیر زندگی میکردند و بایونانیان می جنگیدند، رودامازون در امریکای جنوبی

معنی : زن سلحشور و بلندقامت معانی دیگر : رودخانه ی آمازون (در امریکای جنوبی)، (اسطوره ی یونان) آمازون (قومی از زنان افسانه ای و جنگجو)، (a کوچک) زن مردمانند، شیرزن، (جانورشناسی) طوطی آمازون (از جنس amazona)، زنانی که در اسیای صغیر زندگی میکردند و بایونانیان می جنگیدند، رودامازون در امریکای جنوبی

amazon

amazon river

<hr> معنی : سفیر، ایلچی، پیک، مامور رسمی یک دولت <hr> معانی دیگر : سفیرکبیر، فرستاده، فرستاده ی ویژه، نماینده یا مامور رسمی

معنی : سفیر، ایلچی، پیک، مامور رسمی یک دولت معانی دیگر : سفیرکبیر، فرستاده، فرستاده ی ویژه، نماینده یا مامور رسمی

ambassador

<hr> معنی : وابسته به سفارت <hr> معانی دیگر : وابسته به سفارت

معنی : وابسته به سفارت معانی دیگر : وابسته به سفارت

ambassadorial

ambassadorship

<hr> معنی : کهربا، کهربایی، عنبر، رنگ کهربایی <hr> معانی دیگر : کهربامانند، دارای کهربا، (از ریشه ی عربی)، زرد مایل به قهوه ای

معنی : کهربا، کهربایی، عنبر، رنگ کهربایی معانی دیگر : کهربامانند، دارای کهربا، (از ریشه ی عربی)، زرد مایل به قهوه ای

amber

<hr> معنی : عنبر سائل، شاهبوی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) عنبر سائل (ماده ی خاکستری رنگ و موم مانند)

معنی : عنبر سائل، شاهبوی معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) عنبر سائل (ماده ی خاکستری رنگ و موم مانند)

ambergris

<hr> معنی : محیط <hr> معانی دیگر : نقوش و تزئینات اطراف یک تابلو نقاشی

معنی : محیط معانی دیگر : نقوش و تزئینات اطراف یک تابلو نقاشی

ambiance

<hr> فرمان مساوی برهردودست، دورویی

فرمان مساوی برهردودست، دورویی

ambidexterity

<hr> ماهر، تردست، چیره دست، قادر به استفاده از هر دودست، راست دست و چپ دست، ذوالیمینین، دودست توان

ماهر، تردست، چیره دست، قادر به استفاده از هر دودست، راست دست و چپ دست، ذوالیمینین، دودست توان

ambidextrous

<hr> معنی : محیط <hr> معانی دیگر : جو، پرگیر، پیراگرد، پیرامون، حالت، پرمون (ambiance هم می نویسند)، نقوش و تزئینات اطراف یک تابلو نقاشی

معنی : محیط معانی دیگر : جو، پرگیر، پیراگرد، پیرامون، حالت، پرمون (ambiance هم می نویسند)، نقوش و تزئینات اطراف یک تابلو نقاشی

ambience

<hr> فراگیر، محیط، در همه طرف، پیراگیر، هوای اطراف هرچیز، پرگیرا، پیرامون، احاطه کننده، پرمون، محدود، محاصره شده

فراگیر، محیط، در همه طرف، پیراگیر، هوای اطراف هرچیز، پرگیرا، پیرامون، احاطه کننده، پرمون، محدود، محاصره شده

ambient

ambient temperature

<hr> معنی : ابهام، سخن مشکوک، گنگی معنی، نا معلومی <hr> معانی دیگر : دوپهلویی، گنگی، (جمع) واژه یا سخن مبهم، چیزهای مبهم

معنی : ابهام، سخن مشکوک، گنگی معنی، نا معلومی معانی دیگر : دوپهلویی، گنگی، (جمع) واژه یا سخن مبهم، چیزهای مبهم

ambiguity

<hr> معنی : مبهم، دو پهلو، تاریک، باابهام <hr> معانی دیگر : (کلام) دوپهلو، چندپهلو، دارای دو یا چند معنی، گنگ، (جانورشناسی - گیاه شناسی - قابل رده بندی در دو یا چند نوع یا طبقه) نامشخص، چند رده، تاریک از لحاظ مفهوم

معنی : مبهم، دو پهلو، تاریک، باابهام معانی دیگر : (کلام) دوپهلو، چندپهلو، دارای دو یا چند معنی، گنگ، (جانورشناسی - گیاه شناسی - قابل رده بندی در دو یا چند نوع یا طبقه) نامشخص، چند رده، تاریک از لحاظ مفهوم

ambiguous

<hr> بطورمشکوک یاناروشن، باایهام، بطورمبهم

بطورمشکوک یاناروشن، باایهام، بطورمبهم

ambiguously

<hr> معنی : پیرامون، حوزه، حدود، وسعت، محوطه <hr> معانی دیگر : پیرامرز، برد، قلمرو، محیط، دورتادور

معنی : پیرامون، حوزه، حدود، وسعت، محوطه معانی دیگر : پیرامرز، برد، قلمرو، محیط، دورتادور

ambit

<hr> معنی : جاه طلبی، بلند همتی، ارزو، جاه طلب بودن <hr> معانی دیگر : فرازجویی، غیرت، بژهانی، غبطه، بلندپروازی

معنی : جاه طلبی، بلند همتی، ارزو، جاه طلب بودن معانی دیگر : فرازجویی، غیرت، بژهانی، غبطه، بلندپروازی

ambition

<hr> معنی : بلند همت، جاه طلب، ارزومند، نامجو <hr> معانی دیگر : بژهان، فرازجو، بسیار مشتاق (موفقیت یا قدرت یا شهرت)، غیرتمند، بلندپرواز، مستلزم کوشش و مهارت بسیار

معنی : بلند همت، جاه طلب، ارزومند، نامجو معانی دیگر : بژهان، فرازجو، بسیار مشتاق (موفقیت یا قدرت یا شهرت)، غیرتمند، بلندپرواز، مستلزم کوشش و مهارت بسیار

ambitious

<hr> جاه طلبانه، ارزومندانه، مشتاقانه

جاه طلبانه، ارزومندانه، مشتاقانه

ambitiously

<hr> معنی : دمدمی مزاجی <hr> معانی دیگر : (در مورد احساس و فکر) ضد و نقیض (بودن)، دوسوگرایی، تردید، دوگنجایشی، دوظرفیتی (ambivalency هم می گویند)، توجه ناگهانی و دلسردی ناگهانی نسبت بشخص یا چیزی، دارای دو جنبه

معنی : دمدمی مزاجی معانی دیگر : (در مورد احساس و فکر) ضد و نقیض (بودن)، دوسوگرایی، تردید، دوگنجایشی، دوظرفیتی (ambivalency هم می گویند)، توجه ناگهانی و دلسردی ناگهانی نسبت بشخص یا چیزی، دارای دو جنبه

ambivalence

<hr> معنی : دمدمی، دارای دو جنبه، دو جنبه ای <hr> معانی دیگر : دوجنبه ای، دمدمی

معنی : دمدمی، دارای دو جنبه، دو جنبه ای معانی دیگر : دوجنبه ای، دمدمی

ambivalent

<hr> معنی : یورغه، یرقه، راهوار بودن، یورغه رفتن <hr> معانی دیگر : (اسب و غیره) یورغه رفتن، (آهسته) قدم زدن، (آرام آرام) راه رفتن، خوش خوشک راه رفتن، گام آهسته، قدم زنی، خرامیدن، سلانه سلانه رفتن، راهواری، یورغه رفتن اسب

معنی : یورغه، یرقه، راهوار بودن، یورغه رفتن معانی دیگر : (اسب و غیره) یورغه رفتن، (آهسته) قدم زدن، (آرام آرام) راه رفتن، خوش خوشک راه رفتن، گام آهسته، قدم زنی، خرامیدن، سلانه سلانه رفتن، راهواری، یورغه رفتن اسب

amble

ambler

<hr> (پزشکی) تارچشمی (تار شدن دید به ویژه هنگامی که علت آن معلوم نباشد)، نزول اب سیاه ناقص

(پزشکی) تارچشمی (تار شدن دید به ویژه هنگامی که علت آن معلوم نباشد)، نزول اب سیاه ناقص

amblyopia

<hr> معنی : شهد، ماهدی بشتی <hr> معانی دیگر : (اسطوره های یونان و روم) خوراک خدایان، خوردنی لذیذ و خوشبو، افسانه خوراک خدایان که زندگی جاوید بانها میداده، مائده ء بهشتی، عطر

معنی : شهد، ماهدی بشتی معانی دیگر : (اسطوره های یونان و روم) خوراک خدایان، خوردنی لذیذ و خوشبو، افسانه خوراک خدایان که زندگی جاوید بانها میداده، مائده ء بهشتی، عطر

ambrosia

<hr> معنی : بسیار مطبوع <hr> معانی دیگر : وابسته به خوراک خدایان، دارگونه پسند، دارگونه ای

معنی : بسیار مطبوع معانی دیگر : وابسته به خوراک خدایان، دارگونه پسند، دارگونه ای

ambrosial

ambsace

<hr> معنی : امبولانس، بیمارستان سیار <hr> معانی دیگر : (در اصل) بیمارستان سیار، بوسیله امبولانس حمل کردن

معنی : امبولانس، بیمارستان سیار معانی دیگر : (در اصل) بیمارستان سیار، بوسیله امبولانس حمل کردن

ambulance

<hr> معنی : متحرک، سیار، گردنده <hr> معانی دیگر : رهرو

معنی : متحرک، سیار، گردنده معانی دیگر : رهرو

ambulant

<hr> معنی : راه رفتن، حرکت کردن، در حرکت بودن <hr> معانی دیگر : سیار بودن، رهروی کردن، پرسه زدن

معنی : راه رفتن، حرکت کردن، در حرکت بودن معانی دیگر : سیار بودن، رهروی کردن، پرسه زدن

ambulate

ambulation

<hr> معنی : متحرک، سیار، گردنده، گردشی <hr> معانی دیگر : قادر به راه رفتن (در مقابل بستری و غیره)، سرپا، (حقوق) تغییرپذیر، فسخ پذیر، وابسته به رهروی، برای راه رفتن، جنبنده، جابه جا شدنی

معنی : متحرک، سیار، گردنده، گردشی معانی دیگر : قادر به راه رفتن (در مقابل بستری و غیره)، سرپا، (حقوق) تغییرپذیر، فسخ پذیر، وابسته به رهروی، برای راه رفتن، جنبنده، جابه جا شدنی

واژه های حرف "a" - جملات نمونه