جملات نمونه

<hr> معنی : قابل، مستعد، شایسته، اماده، مناسب، زرنگ، متمایل، در خور <hr> معانی دیگر : مخفف: آپارتمان، بجا، به سزا، محتمل، زودآموز، تیزهوش، زودفهم

معنی : قابل، مستعد، شایسته، اماده، مناسب، زرنگ، متمایل، در خور معانی دیگر : مخفف: آپارتمان، بجا، به سزا، محتمل، زودآموز، تیزهوش، زودفهم

<hr> معنی : شایستگی، لیاقت، استعداد، گنجایش، تمایل طبیعی، میل ذاتی <hr> معانی دیگر : گیرش، زودآموزی، زودفهمی، تیزهوشی، دریابش، مناسبت، درخور بودن، بجابودن

معنی : شایستگی، لیاقت، استعداد، گنجایش، تمایل طبیعی، میل ذاتی معانی دیگر : گیرش، زودآموزی، زودفهمی، تیزهوشی، دریابش، مناسبت، درخور بودن، بجابودن

aptitude

aptitude test

<hr> مستعدانه، ازروی لیاقت، بزیرکی، بطورمناسب یادرخور

مستعدانه، ازروی لیاقت، بزیرکی، بطورمناسب یادرخور

aptly

<hr> معنی : شایستگی، استعداد، احتمال <hr> معانی دیگر : شایستگی، استعداد، احتمال

معنی : شایستگی، استعداد، احتمال معانی دیگر : شایستگی، استعداد، احتمال

aptness

<hr> معنی : اب، محلولی بشکل اب <hr> معانی دیگر : آب، (داروسازی) داروی محلول در آب، ابرو، عرق

معنی : اب، محلولی بشکل اب معانی دیگر : آب، (داروسازی) داروی محلول در آب، ابرو، عرق

aqua

<hr> تیزاب سلطانی، آمیزه ای از اسید نیتریک و اسید هیدروکلریک

تیزاب سلطانی، آمیزه ای از اسید نیتریک و اسید هیدروکلریک

aqua regia

<hr> (بخشی از کشاورزی که با پرورش گیاهان و جانوران آبزی برای خوراک سروکار دارد) آب کشت، آب ورزی، کشت آبی

(بخشی از کشاورزی که با پرورش گیاهان و جانوران آبزی برای خوراک سروکار دارد) آب کشت، آب ورزی، کشت آبی

aquaculture

<hr> معنی : تیزاب، اسید نیتریک، جوهر شوره <hr> معانی دیگر : تیزاب غیر خالص، (شیمی) اسید نیتریک، تیزاب، جوهرشوره

معنی : تیزاب، اسید نیتریک، جوهر شوره معانی دیگر : تیزاب غیر خالص، (شیمی) اسید نیتریک، تیزاب، جوهرشوره

aquafortis

<hr> معنی : دستگاه تنفس اکسیژن <hr> معانی دیگر : درغواصی دستگاه تنفس اکسیژن، (سابقا) دستگاه تنفس مصنوعی (برای غواصی)

معنی : دستگاه تنفس اکسیژن معانی دیگر : درغواصی دستگاه تنفس اکسیژن، (سابقا) دستگاه تنفس مصنوعی (برای غواصی)

aqualung

<hr> معنی : زمرد کبود، کبود فام <hr> معانی دیگر : بریل سبز آبی فام، زرد

معنی : زمرد کبود، کبود فام معانی دیگر : بریل سبز آبی فام، زرد

aquamarine

<hr> (تخته یا باله ای که با طناب به قایق تندرو وصل است و شناگری بر آن سوار است) آب تخته، آب تخته سواری، آب سری، اکواپلین، قطعه ء چوبی که برای اسکی ابی بکار میرود

(تخته یا باله ای که با طناب به قایق تندرو وصل است و شناگری بر آن سوار است) آب تخته، آب تخته سواری، آب سری، اکواپلین، قطعه ء چوبی که برای اسکی ابی بکار میرود

aquaplane

<hr> نقاشی آبرنگ (با رنگ های کمرنگ)، نقاشی آکوارل، ابرنگ، اب ورنگ، نقاشی اب ورنگی، نقاشی اب و رنگی

نقاشی آبرنگ (با رنگ های کمرنگ)، نقاشی آکوارل، ابرنگ، اب ورنگ، نقاشی اب ورنگی، نقاشی اب و رنگی

aquarelle

<hr> معنی : ابزیدان، ابزیگاه، نمایشگاه جانوران و گیاهان ابزی <hr> معانی دیگر : (ظرف بزرگ یا جام یا تانک که در آن ماهی رنگین نگه می دارند) آکواریوم، ماهیخانه، آبزیدان، تانک، شیشه بزرگی که دران ماهی و جانوران دریایی رانمایش میدهند

معنی : ابزیدان، ابزیگاه، نمایشگاه جانوران و گیاهان ابزی معانی دیگر : (ظرف بزرگ یا جام یا تانک که در آن ماهی رنگین نگه می دارند) آکواریوم، ماهیخانه، آبزیدان، تانک، شیشه بزرگی که دران ماهی و جانوران دریایی رانمایش میدهند

aquarium

<hr> معنی : برج دلو <hr> معانی دیگر : (نجوم)، صورت فلکی (استارگان) دلو، برج دلو (یازدهمین برج منطقه البروج)

معنی : برج دلو معانی دیگر : (نجوم)، صورت فلکی (استارگان) دلو، برج دلو (یازدهمین برج منطقه البروج)

aquarius

<hr> معنی : جانور یا گیاه ابزی، ابزی، وابسته به اب <hr> معانی دیگر : (جانور یا گیاه) آبزی، آبی

معنی : جانور یا گیاه ابزی، ابزی، وابسته به اب معانی دیگر : (جانور یا گیاه) آبزی، آبی

aquatic

aquatics

<hr> نقاشی روی فلزات (با استفاده از اسید)، نقاشی روی فلز روی فلز نقاشی کردن

نقاشی روی فلزات (با استفاده از اسید)، نقاشی روی فلز روی فلز نقاشی کردن

aquatint

<hr> آکواویت (نوشیدنی الکلی اسکاندیناوی که از گندم یا سیب زمینی و زیره درست می شود)

آکواویت (نوشیدنی الکلی اسکاندیناوی که از گندم یا سیب زمینی و زیره درست می شود)

aquavit

<hr> معنی : قنات، کانال یا مجرای اب، مجرا <hr> معانی دیگر : (پلی که روی آن جوی یا لوله ی آبرسانی قرار دارد) جوپل، آبگذر، آبرو، (کالبدشناسی) گذرگاه (کانال یا مجرا برای عبور عصب و رگ و غیره)، جوی یا لوله ی آب رسانی، کاریز، آباره، آب بر

معنی : قنات، کانال یا مجرای اب، مجرا معانی دیگر : (پلی که روی آن جوی یا لوله ی آبرسانی قرار دارد) جوپل، آبگذر، آبرو، (کالبدشناسی) گذرگاه (کانال یا مجرا برای عبور عصب و رگ و غیره)، جوی یا لوله ی آب رسانی، کاریز، آباره، آب بر

aqueduct

<hr> معنی : اب، ابدار <hr> معانی دیگر : آبگین، آبی، آبکی، آبدار، آبزا، آبوار، (به ویژه در مورد سنگ ها) رسوبی، آب آورد، آبزاد

معنی : اب، ابدار معانی دیگر : آبگین، آبی، آبکی، آبدار، آبزا، آبوار، (به ویژه در مورد سنگ ها) رسوبی، آب آورد، آبزاد

aqueous

<hr> (کالبدشناسی) زلالیه (ماده ای که فضاهای خلفی و قدامی چشم در جلو عدسی را پر کرده است)

(کالبدشناسی) زلالیه (ماده ای که فضاهای خلفی و قدامی چشم در جلو عدسی را پر کرده است)

aqueous humor

aqueous solution

<hr> (لایه ای از شن یا سنگ های خلل و فرج دار که پر آب است و می توان بر آن چاه زد) لایه ی آبزا، سفره، آبخیز، آبخیز digging too many wells dries an aquifer کندن چاههای زیاد لایهی آب دار را خشک میکند

(لایه ای از شن یا سنگ های خلل و فرج دار که پر آب است و می توان بر آن چاه زد) لایه ی آبزا، سفره، آبخیز، آبخیز digging too many wells dries an aquifer کندن چاههای زیاد لایهی آب دار را خشک میکند

aquifer

<hr> (نجوم) صورت فلکی (استارگان) عقاب، نسرطایر (در جاده ی شیری)

(نجوم) صورت فلکی (استارگان) عقاب، نسرطایر (در جاده ی شیری)

aquila

<hr> معنی : عقابی، دارای منقار کج <hr> معانی دیگر : (مثل نوک عقاب) خمیده یا قلاب مانند، عقاب مانند، دارای منقار کج شبیه عقاب

معنی : عقابی، دارای منقار کج معانی دیگر : (مثل نوک عقاب) خمیده یا قلاب مانند، عقاب مانند، دارای منقار کج شبیه عقاب

aquiline

<hr> سرزمین اکویتن (در جنوب غربی فرانسه ـ مرکز آن شهر بردو)

سرزمین اکویتن (در جنوب غربی فرانسه ـ مرکز آن شهر بردو)

aquitaine

aquosity

<hr> مخفف:، ورود، پیشوند: همان ad- است که پیش از r به ar- تبدیل می شود، عربی، (امریکا) سرباز نیروی هوایی، (امریکا) ایالت ارکانزاس، (امریکا) مقررات ارتش <hr> ar_ پسوند:، (صفت ساز): وابسته به، مانند، از نوع [polar]

مخفف:، ورود، پیشوند: همان ad- است که پیش از r به ar- تبدیل می شود، عربی، (امریکا) سرباز نیروی هوایی، (امریکا) ایالت ارکانزاس، (امریکا) مقررات ارتش ar_ پسوند:، (صفت ساز): وابسته به، مانند، از نوع [polar]

<hr> (نجوم) صورت فلکی آرا (در نیمکره ی جنوبی)

(نجوم) صورت فلکی آرا (در نیمکره ی جنوبی)

<hr> معنی : عرب، عرب، عربی <hr> معانی دیگر : بومی عربستان، چادرنشین، بدوی، اسب عربی، اتحادیه ی عرب (در سال 1945 با شرکت بیست و یک کشور عربی ایجاد شد)، مخفف:، تازی

معنی : عرب، عرب، عربی معانی دیگر : بومی عربستان، چادرنشین، بدوی، اسب عربی، اتحادیه ی عرب (در سال 1945 با شرکت بیست و یک کشور عربی ایجاد شد)، مخفف:، تازی

arab

<hr> اسم خاص مونث (مخفف آن: bella)، اتحادیه ی عرب (در سال 1945 با شرکت بیست و یک کشور عربی ایجاد شد)

اسم خاص مونث (مخفف آن: bella)، اتحادیه ی عرب (در سال 1945 با شرکت بیست و یک کشور عربی ایجاد شد)

arab league

<hr> معنی : نقش عربی یا اسلامی، کاشی کاری سبک اسلامی <hr> معانی دیگر : عربستان، شبه جزیره ی عربستان (arabian peninsula هم می گویند)، نقش و نگار به سبک عربی، نقش و نگار هندسی و پیچیده (به سبک اسلامی)، (رقص باله) ایستادن در حالی که یک پا به سوی عقب بلند شده و دست ها یکی به جلو و دیگری به عقب راست شده باشد

معنی : نقش عربی یا اسلامی، کاشی کاری سبک اسلامی معانی دیگر : عربستان، شبه جزیره ی عربستان (arabian peninsula هم می گویند)، نقش و نگار به سبک عربی، نقش و نگار هندسی و پیچیده (به سبک اسلامی)، (رقص باله) ایستادن در حالی که یک پا به سوی عقب بلند شده و دست ها یکی به جلو و دیگری به عقب راست شده باشد

arabesque

<hr> معنی : عربستان <hr> معانی دیگر : عرب، عربی، شبه جزیره ی عربستان (arabian peninsula هم می گویند)

معنی : عربستان معانی دیگر : عرب، عربی، شبه جزیره ی عربستان (arabian peninsula هم می گویند)

arabia

<hr> معنی : عرب، عربی <hr> معانی دیگر : شتر یک کوهانه (camelus dromedarius)

معنی : عرب، عربی معانی دیگر : شتر یک کوهانه (camelus dromedarius)

arabian

<hr> داستان هزار و یک شب (the thousand and one nights هم می گویند)، (مصر) صحرای بین دره ی نیل و دریای سرخ

داستان هزار و یک شب (the thousand and one nights هم می گویند)، (مصر) صحرای بین دره ی نیل و دریای سرخ

arabian desert

<hr> داستان هزار و یک شب (the thousand and one nights هم می گویند)

داستان هزار و یک شب (the thousand and one nights هم می گویند)

arabian nights

arabian peninsula

<hr> عرب، عربی، تازی، وابسته به عربستان، وابسته به اعراب و فرهنگ و زبان آنان، (a کوچک) وابسته به اسیدی به فرمول c5h10o6 که در صمغ عربی یافت می شود، دریای عربستان (شاخه ای از اقیانوس هند بین هند و عربستان)

عرب، عربی، تازی، وابسته به عربستان، وابسته به اعراب و فرهنگ و زبان آنان، (a کوچک) وابسته به اسیدی به فرمول c5h10o6 که در صمغ عربی یافت می شود، دریای عربستان (شاخه ای از اقیانوس هند بین هند و عربستان)

arabian sea

<hr> معنی : زبان عربی، زبان تازی، عربی، تازی <hr> معانی دیگر : ارقام هندی، ارقام عربی، عرب، وابسته به عربستان، وابسته به اعراب و فرهنگ و زبان آنان، (a کوچک) وابسته به اسیدی به فرمول c5h10o6 که در صمغ عربی یافت می شود، فرهنگ عربی عرب arab

معنی : زبان عربی، زبان تازی، عربی، تازی معانی دیگر : ارقام هندی، ارقام عربی، عرب، وابسته به عربستان، وابسته به اعراب و فرهنگ و زبان آنان، (a کوچک) وابسته به اسیدی به فرمول c5h10o6 که در صمغ عربی یافت می شود، فرهنگ عربی عرب arab

arabic

<hr> معنی : قابل زرع، قابل کشتکاری، زمین مزروعی <hr> معانی دیگر : (قدیمی - شاعرانه) عربستان، (زمین) شخم پذیر، کشت پذیر، کشتنی، قابل کشت، مزروعی

معنی : قابل زرع، قابل کشتکاری، زمین مزروعی معانی دیگر : (قدیمی - شاعرانه) عربستان، (زمین) شخم پذیر، کشت پذیر، کشتنی، قابل کشت، مزروعی

arable

<hr> معنی : تنندگان <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) پرده ی عنکبوتیه، تنندویه، وابسته به پرده ی عنکبوتیه، (گیاه شناسی) پوشیده از مو یا الیاف نرم و ریز، کرکدار، (جانورشناسی) وابسته به عنکبوتیان، تنندویی، (جانورشناسی) عنکبوت، تنندو (رده ی arachnida و خانواده ی arthropods)، جانوری از راسته ء بند پایان، عنکبوتیان

معنی : تنندگان معانی دیگر : (کالبدشناسی) پرده ی عنکبوتیه، تنندویه، وابسته به پرده ی عنکبوتیه، (گیاه شناسی) پوشیده از مو یا الیاف نرم و ریز، کرکدار، (جانورشناسی) وابسته به عنکبوتیان، تنندویی، (جانورشناسی) عنکبوت، تنندو (رده ی arachnida و خانواده ی arthropods)، جانوری از راسته ء بند پایان، عنکبوتیان

arachnid

<hr> معنی : عنکبوتیه عنکبوتی <hr> معانی دیگر : شهر آراد (درباختر کشور رومانی)، (کالبدشناسی) پرده ی عنکبوتیه، تنندویه، وابسته به پرده ی عنکبوتیه، (گیاه شناسی) پوشیده از مو یا الیاف نرم و ریز، کرکدار، (جانورشناسی) وابسته به عنکبوتیان، تنندویی، عنکبوتی، تارعنکبوت، عنکبوتیه عنکبوتی، بافت های نرم و شل، تنندویی

معنی : عنکبوتیه عنکبوتی معانی دیگر : شهر آراد (درباختر کشور رومانی)، (کالبدشناسی) پرده ی عنکبوتیه، تنندویه، وابسته به پرده ی عنکبوتیه، (گیاه شناسی) پوشیده از مو یا الیاف نرم و ریز، کرکدار، (جانورشناسی) وابسته به عنکبوتیان، تنندویی، عنکبوتی، تارعنکبوت، عنکبوتیه عنکبوتی، بافت های نرم و شل، تنندویی

arachnoid

arachnophobia

arafat

<hr> شهر اراک (در کشور ایران)، رود ارس (در شمال غرب ایران)، رجوع شود به: arrack

شهر اراک (در کشور ایران)، رود ارس (در شمال غرب ایران)، رجوع شود به: arrack

arak

<hr> معنی : زبان ارامی <hr> معانی دیگر : الیاف آرامید (ساخته شده از پلاستیک سبک و بسیار محکم که در ساختن تایر ماشین و تن پوش ضد گلوله کاربرد دارد)، زبان آرامی (یکی از زبان های سامی شمالی که حضرت عیسی و پیروانش به آن تکلم می کردند و زبان کشور کهن آرام و سرزمین های مجاور آن بود)

معنی : زبان ارامی معانی دیگر : الیاف آرامید (ساخته شده از پلاستیک سبک و بسیار محکم که در ساختن تایر ماشین و تن پوش ضد گلوله کاربرد دارد)، زبان آرامی (یکی از زبان های سامی شمالی که حضرت عیسی و پیروانش به آن تکلم می کردند و زبان کشور کهن آرام و سرزمین های مجاور آن بود)

aramaic

<hr> (جانورشناسی) ماهی آراپیما (arapaima gigas ـ پر استخوان و بومی سرزمین آمازون در امریکای جنوبی)، سرخپوست آراپاهو (امروزه در ایالت های اوکلاهوما و وایومینگ زندگی می کنند)

(جانورشناسی) ماهی آراپیما (arapaima gigas ـ پر استخوان و بومی سرزمین آمازون در امریکای جنوبی)، سرخپوست آراپاهو (امروزه در ایالت های اوکلاهوما و وایومینگ زندگی می کنند)

واژه های حرف "a" - جملات نمونه