جملات نمونه

champs elysees

<hr> معنی : تصادف، پا، فرصت، شانس، بخت، مجال، تصادفی، اتفاقی، اتفاق افتادن <hr> معانی دیگر : اقبال، سرنوشت، احتمال، اتفاق، یارا، بختی، اقبالی، احتمالی، به سرنوشت واگذار کردن، الله بختی کردن، تصادفا روی دادن، پیش آمدن، بلیط بخت آزمایی، (قدیمی) بدبیاری، دژبختی، آمد و نیامد

معنی : تصادف، پا، فرصت، شانس، بخت، مجال، تصادفی، اتفاقی، اتفاق افتادن معانی دیگر : اقبال، سرنوشت، احتمال، اتفاق، یارا، بختی، اقبالی، احتمالی، به سرنوشت واگذار کردن، الله بختی کردن، تصادفا روی دادن، پیش آمدن، بلیط بخت آزمایی، (قدیمی) بدبیاری، دژبختی، آمد و نیامد

chance

<hr> معنی : صدرکلیسا، جای مخصوص کشیش <hr> معانی دیگر : (بخشی از کلیسا که معمولا در مشرق محراب altar قرار دارد و با نرده یا دیواره مشخص شده و کشیش و دسته ی سرود خوانان در آنجا می نشینند) ساحت، محراب

معنی : صدرکلیسا، جای مخصوص کشیش معانی دیگر : (بخشی از کلیسا که معمولا در مشرق محراب altar قرار دارد و با نرده یا دیواره مشخص شده و کشیش و دسته ی سرود خوانان در آنجا می نشینند) ساحت، محراب

chancel

<hr> رتبه و شغل صدر اعظم یا خانسالار، کاخ صدراعظم، ادارات مرکزی صدراعظم (که دفتر او در آن واقع شده است)، (در سفارتخانه یا کنسولگری) اداره ی مرکزی، chancellory : رتبه و مقام صدراعظم یا رئیس دانشگاه

رتبه و شغل صدر اعظم یا خانسالار، کاخ صدراعظم، ادارات مرکزی صدراعظم (که دفتر او در آن واقع شده است)، (در سفارتخانه یا کنسولگری) اداره ی مرکزی، chancellory : رتبه و مقام صدراعظم یا رئیس دانشگاه

chancellery

<hr> معنی : صدر اعظم، رئیس دانشگاه <hr> معانی دیگر : (انگلیس) عنوان برخی وزیران، منشی یا پیشکار سلطان یا بزرگمرد محلی، مهردار سلطنتی، (نادر) سردبیر سفارت یا کنسولگری، (در برخی دانشگاه ها) رئیس دانشگاه یا دانشکده، (در برخی کشورها مانند آلمان) صدراعظم، خانسالار، (در برخی ایالات امریکا) قاضی دادگاه انصاف

معنی : صدر اعظم، رئیس دانشگاه معانی دیگر : (انگلیس) عنوان برخی وزیران، منشی یا پیشکار سلطان یا بزرگمرد محلی، مهردار سلطنتی، (نادر) سردبیر سفارت یا کنسولگری، (در برخی دانشگاه ها) رئیس دانشگاه یا دانشکده، (در برخی کشورها مانند آلمان) صدراعظم، خانسالار، (در برخی ایالات امریکا) قاضی دادگاه انصاف

chancellor

chancellorship

<hr> معنی : مقام وزارت دارایی، دفتر مهردار سلطنتی، مقام یا وظیفه صدارت عظمی <hr> معانی دیگر : (حقوق) قتل غیرعمد (به ویژه هنگام دفاع از خود)، (انگلیس) بخشی از دادگاه عالی انگلستان که تحت ریاست وزیر دادگستری (lord high chancellor) قرار دارد، دادگاه انصاف، انصاف، قوانین و اصول و روش های دادگاه های انصاف، خزانه ی اسناد و مدارک، بایگانی کل، سردبیر سفارت یا کنسولگری، (انگلیس) دفتر سیاسی سفارت یا کنسولگری، (کلیسای کاتولیک) دفتر بایگان و منشی مطران، انگلیس مقام وزارت دارایی

معنی : مقام وزارت دارایی، دفتر مهردار سلطنتی، مقام یا وظیفه صدارت عظمی معانی دیگر : (حقوق) قتل غیرعمد (به ویژه هنگام دفاع از خود)، (انگلیس) بخشی از دادگاه عالی انگلستان که تحت ریاست وزیر دادگستری (lord high chancellor) قرار دارد، دادگاه انصاف، انصاف، قوانین و اصول و روش های دادگاه های انصاف، خزانه ی

chancery

<hr> معنی : شانکر، خوره، سیفلیس <hr> معانی دیگر : (انگلیس) بخشی از دادگاه عالی انگلستان که تحت ریاست وزیر دادگستری (lord high chancellor) قرار دارد، دادگاه انصاف، انصاف، قوانین و اصول و روش های دادگاه های انصاف، خزانه ی اسناد و مدارک، بایگانی کل، سردبیر سفارت یا کنسولگری، (انگلیس) دفتر سیاسی سفارت یا کنسولگری، (کلیسای کاتولیک) دفتر بایگان و منشی مطران، (پزشکی - ضایعه یا زخم اولیه ی برخی بیماری ها به ویژه سفلیس)، زخم کوفت، طب شانکر

معنی : شانکر، خوره، سیفلیس معانی دیگر : (انگلیس) بخشی از دادگاه عالی انگلستان که تحت ریاست وزیر دادگستری (lord high chancellor) قرار دارد، دادگاه انصاف، انصاف، قوانین و اصول و روش های دادگاه های انصاف، خزانه ی اسناد و مدارک، بایگانی کل، سردبیر سفارت یا کنسولگری، (انگلیس) دفتر سیاسی سفارت یا کنسولگری

chancre

<hr> معنی : اتفاقی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) زخم عفونی اعضای تناسلی (علت آن: مقاربت و گرفتن باکتری hemophilus ducreyi است)، پرمخاطره، وابسته به بخت و اقبال، بختی، (عاقبت) نامعلوم، مخاطره آمیز، تصادفی

معنی : اتفاقی معانی دیگر : (پزشکی) زخم عفونی اعضای تناسلی (علت آن: مقاربت و گرفتن باکتری hemophilus ducreyi است)، پرمخاطره، وابسته به بخت و اقبال، بختی، (عاقبت) نامعلوم، مخاطره آمیز، تصادفی

chancy

<hr> معنی : شمع دان چند شاخه، لوستر، چلچراغ <hr> معانی دیگر : پرمخاطره، وابسته به بخت و اقبال، بختی، (عاقبت) نامعلوم، مخاطره آمیز، چراغ چند شاخه، جار، قندیل، چلچراه

معنی : شمع دان چند شاخه، لوستر، چلچراغ معانی دیگر : پرمخاطره، وابسته به بخت و اقبال، بختی، (عاقبت) نامعلوم، مخاطره آمیز، چراغ چند شاخه، جار، قندیل، چلچراه

chandelier

<hr> معنی : شمع ساز، شمع فروش <hr> معانی دیگر : شهر شاندگار (مرکز دو ایالت پنجاب و هاریانا در هندوستان)، دستفروش، ریموند چندلر (نویسنده ی امریکایی)

معنی : شمع ساز، شمع فروش معانی دیگر : شهر شاندگار (مرکز دو ایالت پنجاب و هاریانا در هندوستان)، دستفروش، ریموند چندلر (نویسنده ی امریکایی)

chandler

<hr> انبار شمع و سایر کالاهای نسبتا کوچک، رود چانگ (بزرگترین رود چین - نام سابق آن: یانگ تسه)

انبار شمع و سایر کالاهای نسبتا کوچک، رود چانگ (بزرگترین رود چین - نام سابق آن: یانگ تسه)

chang

<hr> معنی : پول خرد، عوض، تحول، مبادله، تصرف، تغییر، دگرگونی، بدل، برگشتن، عوض شدن، تغییر دادن، عوض کردن، تغییر کردن، تبدیل کردن، تعویض کردن، دگرگون کردن یا شدن، معاوضهکردن، خردکردن <hr> معانی دیگر : شهر چانگ چون (در شمال خاوری کشور چین)، دگرگون شدن یا کردن، تغییر دادن یا کردن، عوض شدن یا کردن، تبدیل شدن یا کردن، برگردیدن، ترادیسیدن، گهولیدن، مبادله کردن، تاخت زدن، (پول و ارز) تبدیل کردن (مثلا دلار به ریال)، صرافی کردن، اتوبوس (یا ترن و هواپیما و غیره) عوض کردن، دگردیسی، دگرسانی، تعویض، تنوع، تفاوت، جوراجوری، معاوضه، صرف، (در مورد ماه) تغییر شکل دادن، مرکز داد و ستد بازرگانان و کسبه، بورس (exchange و change هم می گویند)، عو­ کردن، خردکردن پول، عو­ شدن

معنی : پول خرد، عوض، تحول، مبادله، تصرف، تغییر، دگرگونی، بدل، برگشتن، عوض شدن، تغییر دادن، عوض کردن، تغییر کردن، تبدیل کردن، تعویض کردن، دگرگون کردن یا شدن، معاوضهکردن، خردکردن معانی دیگر : شهر چانگ چون (در شمال خاوری کشور چین)، دگرگون شدن یا کردن، تغییر دادن یا کردن، عوض شدن یا کردن، تبدیل شدن یا ک

change

<hr> اتوبوس عوض کردن، 1- رنگ پریده شدن 2- (رخسار) سرخ شدن، رنگ برنگ شدن

اتوبوس عوض کردن، 1- رنگ پریده شدن 2- (رخسار) سرخ شدن، رنگ برنگ شدن

change color

change for the better

change for the worse

<hr> (اتومبیل) دنده عوض کردن، از دست یک نفر به دست دیگری افتادن، دست به دست گشتن

(اتومبیل) دنده عوض کردن، از دست یک نفر به دست دیگری افتادن، دست به دست گشتن

change hands

change of mind

<hr> تغییر روش (یا عقیده و غیره) دادن، رفتار خود را عوض کردن، 1- تغییر (از یک روش یا چیز به روش یا چیز دیگر)، 2- جا عوض کردن، مبادله کردن، (در افسانه های جن و پری) بچه ای که پریان به جای بچه ای که دزدیده اند می گذارند، بچه ی عوضی، (قدیمی) آدم متلون، آدم دمدمی، خائن، دگرگونی کامل (به ویژه در مورد کالای تولید شده یا روش تولید و یا ابزار تولید)

تغییر روش (یا عقیده و غیره) دادن، رفتار خود را عوض کردن، 1- تغییر (از یک روش یا چیز به روش یا چیز دیگر)، 2- جا عوض کردن، مبادله کردن، (در افسانه های جن و پری) بچه ای که پریان به جای بچه ای که دزدیده اند می گذارند، بچه ی عوضی، (قدیمی) آدم متلون، آدم دمدمی، خائن، دگرگونی کامل (به ویژه در مورد کالای تو

change over

<hr> (موسیقی - ساز زنگوله ای) روش نواختن زنگوله ها با طنین و آهنگ های مختلف، (در اتومبیل) توی دنده ی سبک تر گذاشتن

(موسیقی - ساز زنگوله ای) روش نواختن زنگوله ها با طنین و آهنگ های مختلف، (در اتومبیل) توی دنده ی سبک تر گذاشتن

change up

changeability

<hr> معنی : متغیر، نا پایدار، تغییر پذیر، تعویض پذیر، دگرگون شدنی، دگرگون پذیر <hr> معانی دیگر : (در اتومبیل) توی دنده ی سبک تر گذاشتن، دگرگونی پذیر، عوض شدنی، مبادله پذیر، معاوضه پذیر، متلون، دمدمی، تعوی­ پذیر

معنی : متغیر، نا پایدار، تغییر پذیر، تعویض پذیر، دگرگون شدنی، دگرگون پذیر معانی دیگر : (در اتومبیل) توی دنده ی سبک تر گذاشتن، دگرگونی پذیر، عوض شدنی، مبادله پذیر، معاوضه پذیر، متلون، دمدمی، تعوی­ پذیر

changeable

<hr> چنانکه بتوان تغییرداد، بطورقابل تغییر

چنانکه بتوان تغییرداد، بطورقابل تغییر

changeably

<hr> معنی : متغیر، مبدل

changed

<hr> معنی : دگرگون شونده، جوربجور شونده، نا معین <hr> معانی دیگر : تغییر مکان، تغییر جهت، معکوس سازی، غیر ثابت، پر تغییر، دگرگون پذیر، متغیر، بی قرار

معنی : دگرگون شونده، جوربجور شونده، نا معین معانی دیگر : تغییر مکان، تغییر جهت، معکوس سازی، غیر ثابت، پر تغییر، دگرگون پذیر، متغیر، بی قرار

changeful

<hr> معنی : پایدار، تغییر ناپذیر، بی تغییر، ثابت <hr> معانی دیگر : غیر ثابت، پر تغییر، دگرگون پذیر، متغیر، دگرگون ناپذیر

معنی : پایدار، تغییر ناپذیر، بی تغییر، ثابت معانی دیگر : غیر ثابت، پر تغییر، دگرگون پذیر، متغیر، دگرگون ناپذیر

changeless

changelessness

<hr> معنی : ادم دمدمی <hr> معانی دیگر : ثابت، بی تغییر، دگرگون ناپذیر، (در افسانه های جن و پری) بچه ای که پریان به جای بچه ای که دزدیده اند می گذارند، بچه ی عوضی، (قدیمی) آدم متلون، آدم دمدمی، خائن، بچه ای که پریان بجای بچه ای که دزدیده اند میگذارند

معنی : ادم دمدمی معانی دیگر : ثابت، بی تغییر، دگرگون ناپذیر، (در افسانه های جن و پری) بچه ای که پریان به جای بچه ای که دزدیده اند می گذارند، بچه ی عوضی، (قدیمی) آدم متلون، آدم دمدمی، خائن، بچه ای که پریان بجای بچه ای که دزدیده اند میگذارند

changeling

<hr> معنی : صراف، تغییر دهنده، عوض کننده <hr> معانی دیگر : دگرگونی کامل (به ویژه در مورد کالای تولید شده یا روش تولید و یا ابزار تولید)، دگرگون ساز، عو­ کننده

معنی : صراف، تغییر دهنده، عوض کننده معانی دیگر : دگرگونی کامل (به ویژه در مورد کالای تولید شده یا روش تولید و یا ابزار تولید)، دگرگون ساز، عو­ کننده

changer

changes

changing

<hr> معنی : مجرا، ترعه، کانال، مجرای فاضل اب، دریا، ورودی و خروجی مجرایی، کندن، شیار دار کردن <hr> معانی دیگر : دگرگون ساز، تغییر دهنده، (دریا یا شاخابه ای که دو دریای بزرگتر را به هم وصل می کند) باب، دریاراه، راه دریایی، گذرگاه آبی، آبراه، لوله یا مجرای سربسته (برای هر نوع آبگونه)، آبگذر، راه رساندن (کالا یا خبر یا معنی و غیره)، طریق، حامل، رسانگر، (تلویزیون) شبکه، (رادیو) نوار، بستر ایجاد کردن (در مورد آب و غیره)، مجرا ساختن، گذرگاه (به ویژه آبراه) ساختن، (در مورد ستون و دیوار و غیره) شیاردار کردن، از طریق مجرا یا گذرگاه ارسال داشتن، از راه بخصوصی فرستادن، سوق دادن، بستر (رودخانه یا نهر یا آبراه و غیره)، فرکند، بخش ژرف رودخانه یا لنگرگاه و غیره، شیر دراز، جوبه ی دراز، تیر آهن ناودانی، تیر آهن به این شکل: channel iron) u و channel bar هم می گویند)، (در کشتی های بادبانی قدیمی) هریک از برآمدگی های فلزی در دیواره ی کشتی که طناب ها را دور آن حلقه می زدند، کندن مجرا یا راه، مجدرجمع هرگونه نقل وانتقال چیز یا اندیشه ونظر وغیره، خط مشی <hr> channel(s) مجرا، طریق، ابرو قانون ـ فقه : وسیله

معنی : مجرا، ترعه، کانال، مجرای فاضل اب، دریا، ورودی و خروجی مجرایی، کندن، شیار دار کردن معانی دیگر : دگرگون ساز، تغییر دهنده، (دریا یا شاخابه ای که دو دریای بزرگتر را به هم وصل می کند) باب، دریاراه، راه دریایی، گذرگاه آبی، آبراه، لوله یا مجرای سربسته (برای هر نوع آبگونه)، آبگذر، راه رساندن (کالا یا

channel

channel tunnel

<hr> (احضار ارواح) روشی که طی آن (ادعا می شود) شخص مرده ای موقتا در شخص دیگری حلول می کند و درباره ی دوران خود و جهان باقی اطلاعات می دهد

(احضار ارواح) روشی که طی آن (ادعا می شود) شخص مرده ای موقتا در شخص دیگری حلول می کند و درباره ی دوران خود و جهان باقی اطلاعات می دهد

channeling

channels

<hr> معنی : سرود، مناجات، اهنگ ساده و کشیده، سرایش، سرود یا اهنگ خواندن <hr> معانی دیگر : (موسیقی) آهنگ، نغمه، ترانه، نوا، رامش، هرچیزی که به طور موزون تکرار شود، (در مراسم مذهبی) آواز قرائت مانند، آواز مناجاتی، (با صدای بلند و موزون) مناجات کردن، با صدای یکنواخت و تلاوت مانند ادا کردن، موزون و مکرر گفتن، صدای یکنواخت و تلاوت مانند

معنی : سرود، مناجات، اهنگ ساده و کشیده، سرایش، سرود یا اهنگ خواندن معانی دیگر : (موسیقی) آهنگ، نغمه، ترانه، نوا، رامش، هرچیزی که به طور موزون تکرار شود، (در مراسم مذهبی) آواز قرائت مانند، آواز مناجاتی، (با صدای بلند و موزون) مناجات کردن، با صدای یکنواخت و تلاوت مانند ادا کردن، موزون و مکرر گفتن، صدا

chant

<hr> معنی : خواننده، سراینده، سرود خوان کلیسا <hr> معانی دیگر : کسی که تلاوت یا مناجات می کند، قاری، عضو دسته ی کر، خواننده ی سرود مذهبی، کشیشی که در نمازخانه ی ویژه (chantry) برای اموات با صدای بلند و موزون نیایش می کرد

معنی : خواننده، سراینده، سرود خوان کلیسا معانی دیگر : کسی که تلاوت یا مناجات می کند، قاری، عضو دسته ی کر، خواننده ی سرود مذهبی، کشیشی که در نمازخانه ی ویژه (chantry) برای اموات با صدای بلند و موزون نیایش می کرد

chanter

<hr> (گیاه شناسی) قارچ قیفی (جنس cantharellus به ویژه نوع خوراکی آن: c. cibarius)، قارچزردخوردنی

(گیاه شناسی) قارچ قیفی (جنس cantharellus به ویژه نوع خوراکی آن: c. cibarius)، قارچزردخوردنی

chanterelle

<hr> (فرانسه) خواننده ی زن (به ویژه ترانه های باب روز)

(فرانسه) خواننده ی زن (به ویژه ترانه های باب روز)

chanteuse

<hr> معنی : خروس، خروسک <hr> معانی دیگر : خروس بانگ زن (بیشتر به صورت اسم خاص به کار می رود)

معنی : خروس، خروسک معانی دیگر : خروس بانگ زن (بیشتر به صورت اسم خاص به کار می رود)

chanticleer

chanting

<hr> خیرات (هدف آن دعا برای آمرزش مردگان است)، دعای آمرزش اموات، پولی که وقف کشیشان میشودتابرای مردگان بخوانند

خیرات (هدف آن دعا برای آمرزش مردگان است)، دعای آمرزش اموات، پولی که وقف کشیشان میشودتابرای مردگان بخوانند

chantry

chanukah

<hr> معنی : اشفتگی، هرج و مرج، شلوغی، بی نظمی کامل <hr> معانی دیگر : درهم و برهمی، بی سامانی، ژولی، به هم ریختگی، ناآرامی، آشوب، ورطه، آشفتگی، (در اصل - توده ی بی شکل و درهم و برهم عوامل که پیش از آفرینش جهان را فرا گرفته بود) هاویه

معنی : اشفتگی، هرج و مرج، شلوغی، بی نظمی کامل معانی دیگر : درهم و برهمی، بی سامانی، ژولی، به هم ریختگی، ناآرامی، آشوب، ورطه، آشفتگی، (در اصل - توده ی بی شکل و درهم و برهم عوامل که پیش از آفرینش جهان را فرا گرفته بود) هاویه

chaos

<hr> معنی : بی نظم، پرهرج ومرج <hr> معانی دیگر : آشفته، درهم و برهم، نابسامان، به هم ریخته، ژول، آشوبناک، ناآرام، هرت، هرکی هرکی

معنی : بی نظم، پرهرج ومرج معانی دیگر : آشفته، درهم و برهم، نابسامان، به هم ریخته، ژول، آشوبناک، ناآرام، هرت، هرکی هرکی

chaotic

chaotically

<hr> معنی : مرد، شکاف، جوانک، مشتری، چانه، فک، ترک، خراش، زدن، خشکی زدن، ترکاندن، انتخاب کردن، شکاف دادن <hr> معانی دیگر : مخفف:، کشیش، سرپرست نمازخانه، رجوع شود به: chop، (عامیانه) مرد، پسر، یارو، (در مورد پوست بدن) ترک خوردن، خشکی زدن پوست، هواسیدن، معامله کردن

معنی : مرد، شکاف، جوانک، مشتری، چانه، فک، ترک، خراش، زدن، خشکی زدن، ترکاندن، انتخاب کردن، شکاف دادن معانی دیگر : مخفف:، کشیش، سرپرست نمازخانه، رجوع شود به: chop، (عامیانه) مرد، پسر، یارو، (در مورد پوست بدن) ترک خوردن، خشکی زدن پوست، هواسیدن، معامله کردن

chap

<hr> (در جنوب باختری ایالات متحده) بته زار (به ویژه اگر پوشیده از درختچه های بلوط همیشه بهار باشد)، ژاژستان، تیغزار، بلوط کوتاه وهمیشه بهار جنگل

(در جنوب باختری ایالات متحده) بته زار (به ویژه اگر پوشیده از درختچه های بلوط همیشه بهار باشد)، ژاژستان، تیغزار، بلوط کوتاه وهمیشه بهار جنگل

واژه های حرف "c" - جملات نمونه