جملات نمونه

<hr> 1- دور هم جمع شدن، گرد آمدن 2- به هم رسیدن

1- دور هم جمع شدن، گرد آمدن 2- به هم رسیدن

come together

<hr> (گفته یا حدس یا پیش بینی و غیره) درست درآمدن، درست بودن، به واقعیت پیوستن

(گفته یا حدس یا پیش بینی و غیره) درست درآمدن، درست بودن، به واقعیت پیوستن

come true

come under

<hr> 1- بلند شدن، برخاستن، 2- (در محاوره و غیره) ذکر شدن، 3- ترفیع یافتن 4- به معرض رای گذاشتن 5- (انگلیس) وارد دانشگاه شدن، بیایید بالا، بالا بیایید

1- بلند شدن، برخاستن، 2- (در محاوره و غیره) ذکر شدن، 3- ترفیع یافتن 4- به معرض رای گذاشتن 5- (انگلیس) وارد دانشگاه شدن، بیایید بالا، بالا بیایید

come up

come up against

<hr> 1- (تا جایی) امتداد داشتن 2- رسیدن به، برابری کردن با

1- (تا جایی) امتداد داشتن 2- رسیدن به، برابری کردن با

come up to

<hr> پیشنهاد کردن، یافتن، ارائه دادن

پیشنهاد کردن، یافتن، ارائه دادن

come up with

<hr> معنی : سرامدن <hr> معانی دیگر : 1- حمله کردن به، یورش بردن 2- (اتفاقا) برخورد کردن با

معنی : سرامدن معانی دیگر : 1- حمله کردن به، یورش بردن 2- (اتفاقا) برخورد کردن با

come upon

<hr> هرچه میخواهیدبشود، هر چه بادا باد

هرچه میخواهیدبشود، هر چه بادا باد

come what may

come-hither

comeback

<hr> معنی : نویسنده نمایش های خنده دار <hr> معانی دیگر : هنر پیشه ی نقش های مضحک، هنر پیشه ی کمدی (شادمایش)، کمدین، بازیگر خنده آور، (عامیانه) شوخ، لوده، نوینسده نمایش های خنده دار، هنرپیشه نمایش های خنده دار

معنی : نویسنده نمایش های خنده دار معانی دیگر : هنر پیشه ی نقش های مضحک، هنر پیشه ی کمدی (شادمایش)، کمدین، بازیگر خنده آور، (عامیانه) شوخ، لوده، نوینسده نمایش های خنده دار، هنرپیشه نمایش های خنده دار

comedian

<hr> وابسته به کمدی، شادمایشی

وابسته به کمدی، شادمایشی

comedic

<hr> بازیگر کمدی (مونث)، زنی که در نمایش های خنده اور بازی میکند

بازیگر کمدی (مونث)، زنی که در نمایش های خنده اور بازی میکند

comedienne

<hr> چربی دانه (به ویژه چربی دانه سر سیاه که روی پوست صورت و به ویژه بینی به صورت نقطه ی سیاه دیده می شود)، کومدو

چربی دانه (به ویژه چربی دانه سر سیاه که روی پوست صورت و به ویژه بینی به صورت نقطه ی سیاه دیده می شود)، کومدو

comedo

comedown

<hr> معنی : کمدی، نمایش خنده دار، شاد نمایش، نمایش خنده اور <hr> معانی دیگر : (در اصل) نمایش یا داستان نیک فرجام، شادنامه، (رویداد) خنده دار، مضحک، شوخی آمیز، (نمایش یا فیلم و غیره) نمایش خنده آور و شاد فرجام، شادمایش (در برابر: سوگمایش tragedy)، نگارش یا ایفای نقش در نمایش کمدی، (در اثر هنری یا زندگی روزانه) عامل کمدی

معنی : کمدی، نمایش خنده دار، شاد نمایش، نمایش خنده اور معانی دیگر : (در اصل) نمایش یا داستان نیک فرجام، شادنامه، (رویداد) خنده دار، مضحک، شوخی آمیز، (نمایش یا فیلم و غیره) نمایش خنده آور و شاد فرجام، شادمایش (در برابر: سوگمایش tragedy)، نگارش یا ایفای نقش در نمایش کمدی، (در اثر هنری یا زندگی روزانه)

comedy

<hr> معنی : خوشگلی، خوبی، خوبرویی، خوش منظری <hr> معانی دیگر : خوبرویی، خوش منظری

معنی : خوشگلی، خوبی، خوبرویی، خوش منظری معانی دیگر : خوبرویی، خوش منظری

comeliness

<hr> معنی : خوبرو، خوش منظر <hr> معانی دیگر : گیرا، ملیح، خوش ایند

معنی : خوبرو، خوش منظر معانی دیگر : گیرا، ملیح، خوش ایند

comely

<hr> معنی : اینده، وارد <hr> معانی دیگر : کسی که می آید، آینده

معنی : اینده، وارد معانی دیگر : کسی که می آید، آینده

comer

comes

<hr> معنی : خوراکی، خوردنی، قابل خوردن <hr> معانی دیگر : (نادر) خوراکی، خوراکی درجمع

معنی : خوراکی، خوردنی، قابل خوردن معانی دیگر : (نادر) خوراکی، خوراکی درجمع

comestible

<hr> معنی : ستاره دنباله دار <hr> معانی دیگر : (نجوم) ستاره ی دنباله دار، استاره، ذوذنب، شهاب سنگ

معنی : ستاره دنباله دار معانی دیگر : (نجوم) ستاره ی دنباله دار، استاره، ذوذنب، شهاب سنگ

comet

<hr> معنی : مزد عمل بد، پاداش، توبیخ بیجا <hr> معانی دیگر : (عامیانه) تنبیه، پاداش عمل بد، سزا، جزا، مکافات، توبی&nbsp; بیجا

معنی : مزد عمل بد، پاداش، توبیخ بیجا معانی دیگر : (عامیانه) تنبیه، پاداش عمل بد، سزا، جزا، مکافات، توبی بیجا

comeuppance

<hr> معنی : راحت، مایه تسلی، اسایش، اسودگی، دلداری دادن، اسایش دادن، تسهیل کردن <hr> معانی دیگر : تسلی دادن، تسکین دادن، آرام بخشیدن، راحتی دادن به، آرامش دادن، راحت کردن، (مایه ی) تسلی، دلخوشی، آسایش، رفاه، وسیله ی راحتی، (جمع) تسهیلات، (حقوق) معاونت کردن، کمک کردن، یاری کردن، یاوری، معاونت (امروزه فقط به این صورت به کار می رود: کمک و معاونت and comfort aid)، روپوش تختخواب، روکش بستر، دلداری دادن به

معنی : راحت، مایه تسلی، اسایش، اسودگی، دلداری دادن، اسایش دادن، تسهیل کردن معانی دیگر : تسلی دادن، تسکین دادن، آرام بخشیدن، راحتی دادن به، آرامش دادن، راحت کردن، (مایه ی) تسلی، دلخوشی، آسایش، رفاه، وسیله ی راحتی، (جمع) تسهیلات، (حقوق) معاونت کردن، کمک کردن، یاری کردن، یاوری، معاونت (امروزه فقط به ای

comfort

comfort station

<hr> معنی : راحت <hr> معانی دیگر : آسوده، آرامبخش، مهنا، کافی، مکفی، رضایتبخش، آسودبخش، در راحتی، در آسایش، مرفه، راضی، بی دردسر

معنی : راحت معانی دیگر : آسوده، آرامبخش، مهنا، کافی، مکفی، رضایتبخش، آسودبخش، در راحتی، در آسایش، مرفه، راضی، بی دردسر

comfortable

<hr> اسایش، اسودگی، راحت

comfortableness

<hr> به اسودگی، براحتی، بااسایش خاطر

به اسودگی، براحتی، بااسایش خاطر

comfortably

<hr> معنی : تسلی دهنده، راحتی بخش <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) آرامبخش، راحتی آور، آسودگر، روکش (لحاف مانند) تختخواب، شال گردن (پشمی و بلند)

معنی : تسلی دهنده، راحتی بخش معانی دیگر : (شخص یا چیز) آرامبخش، راحتی آور، آسودگر، روکش (لحاف مانند) تختخواب، شال گردن (پشمی و بلند)

comforter

comforting

comfortingly

<hr> ناراحت، ناشاد، دلتنگ

comfortless

<hr> (گیاه شناسی) هماور، گوش خر، سیمفیتوم (جنس symphytum از خانواده ی borage)، نوعی گاوزبان، کامفری، سنفیتون

(گیاه شناسی) هماور، گوش خر، سیمفیتوم (جنس symphytum از خانواده ی borage)، نوعی گاوزبان، کامفری، سنفیتون

comfrey

<hr> معنی : راحت <hr> معانی دیگر : (عامیانه) راحت، آسوده، در رفاه

معنی : راحت معانی دیگر : (عامیانه) راحت، آسوده، در رفاه

comfy

<hr> معنی : مضحک، خنده دار، وابسته به کمدی <hr> معانی دیگر : خنده آور، با مزه، فکاهی، وابسته به نمایش کمدی، شاد نامه ای، وابسته به کارتون و مضحک قلمی، بازیگر نقش های خنده دار، لوده، دلقک، هنرپیشه کمدی، عامل خنده آور (در تئاتر و ادبیات و زندگی)، رجوع شود به: comic strip، کاریکاتور، مضحک قلمی، مجله ی فکاهی

معنی : مضحک، خنده دار، وابسته به کمدی معانی دیگر : خنده آور، با مزه، فکاهی، وابسته به نمایش کمدی، شاد نامه ای، وابسته به کارتون و مضحک قلمی، بازیگر نقش های خنده دار، لوده، دلقک، هنرپیشه کمدی، عامل خنده آور (در تئاتر و ادبیات و زندگی)، رجوع شود به: comic strip، کاریکاتور، مضحک قلمی، مجله ی فکاهی

comic

<hr> کتاب کاریکاتور، کتاب دارای کاریکاتورهایی که داستانی را شرح می دهد

کتاب کاریکاتور، کتاب دارای کاریکاتورهایی که داستانی را شرح می دهد

comic book

<hr> معنی : کارتون <hr> معانی دیگر : تصویرهای مضحک، مضحک قلمی (چاپی)، فیلم های نقاشی شده

معنی : کارتون معانی دیگر : تصویرهای مضحک، مضحک قلمی (چاپی)، فیلم های نقاشی شده

comic strip

<hr> معنی : خنده دار، خنده اور <hr> معانی دیگر : مضحک، خنده آور، پربذله، فکاهی، عجب، شگفت انگیز

معنی : خنده دار، خنده اور معانی دیگر : مضحک، خنده آور، پربذله، فکاهی، عجب، شگفت انگیز

comical

comically

<hr> آینده، آتی، فرارسیدن، آمدن، ورود، نزدیکی (از نظر زمان)، آینده دار، آتیه دار، امیدبخش، ظهور

آینده، آتی، فرارسیدن، آمدن، ورود، نزدیکی (از نظر زمان)، آینده دار، آتیه دار، امیدبخش، ظهور

coming

<hr> معنی : برگشت، عودت

coming back

<hr> سازمان جهانی احزاب کمونیست به سرپرستی شوروی سابق (در سال های 1919-43)

سازمان جهانی احزاب کمونیست به سرپرستی شوروی سابق (در سال های 1919-43)

comintern

<hr> معنی : تعارف <hr> معانی دیگر : نیک رفتاری، حسن رفتار، نزاکت، ادب، رجوع شود به: comity of nations، (بین فرقه های مختلف مسیحی - فعالیت های وابسته به ترویج مسیحیت) خودداری از رقابت و دوباره کاری

معنی : تعارف معانی دیگر : نیک رفتاری، حسن رفتار، نزاکت، ادب، رجوع شود به: comity of nations، (بین فرقه های مختلف مسیحی - فعالیت های وابسته به ترویج مسیحیت) خودداری از رقابت و دوباره کاری

comity

<hr> معنی : ویرگول، نام این نشان، واوک <hr> معانی دیگر : (نشان های نقطه گذاری) ویرگول، کاما

معنی : ویرگول، نام این نشان، واوک معانی دیگر : (نشان های نقطه گذاری) ویرگول، کاما

comma

<hr> معنی : فرمان، فرماندهی، سرکردگی، فرمایش، فرمان دادن، حکم کردن، فرمودن، امر کردن <hr> معانی دیگر : دستور، حکم، امر، امریه، دستور دادن، تحت فرمان (یا نفوذ و غیره) داشتن، استیلا، در اختیار داشتن (به ویژه در مورد دانش)، احاطه، تسلط، تبحر، چیرگی، برخوردار بودن، (از نظر منظره یا ارتفاع) مسلط بودن بر، فرماندهی کردن، کنترل کردن، فرمان راندن، (ارتش) یگان، واحد نظامی، قرار گاه، بنا به دستور، سفارشی، فرمایشی، (مهجور) مدعی اختیار و قدرت شدن، رجوع شود به: air command، (کامپیوتر) سیگنال یا فرمانی که موجب اجرای عمل مشخصی شود، دستور (کامپیوتری)

معنی : فرمان، فرماندهی، سرکردگی، فرمایش، فرمان دادن، حکم کردن، فرمودن، امر کردن معانی دیگر : دستور، حکم، امر، امریه، دستور دادن، تحت فرمان (یا نفوذ و غیره) داشتن، استیلا، در اختیار داشتن (به ویژه در مورد دانش)، احاطه، تسلط، تبحر، چیرگی، برخوردار بودن، (از نظر منظره یا ارتفاع) مسلط بودن بر، فرماندهی 

command

command line interface

<hr> (در سفرهای فضایی به ویژه به ماه) فرمان کابین (اتاقکی که سرنشینان فضاپیما و ابزار ارتباطی در آن قرار دارد)، کابین فرماندهی

(در سفرهای فضایی به ویژه به ماه) فرمان کابین (اتاقکی که سرنشینان فضاپیما و ابزار ارتباطی در آن قرار دارد)، کابین فرماندهی

واژه های حرف "c" - جملات نمونه