جملات نمونه

<hr> معنی : اصلاح پذیر <hr> معانی دیگر : تصحیح پذیر، اصلاح شدنی، قابل اصلاح، بهسازپذیر، درست شدنی

معنی : اصلاح پذیر معانی دیگر : تصحیح پذیر، اصلاح شدنی، قابل اصلاح، بهسازپذیر، درست شدنی

corrigible

<hr> معنی : اثبات کردن، تقویت کردن، تایید کردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) نیرو بخشیدن، بازنمود کردن

معنی : اثبات کردن، تقویت کردن، تایید کردن معانی دیگر : (در اصل) نیرو بخشیدن، بازنمود کردن

corroborate

corroborating evidence

<hr> تایید,تقویت ,تاکید,تثبیت

تایید,تقویت ,تاکید,تثبیت

corroboration

<hr> موید، تایید کننده، اثبات کننده، بازنمودین، بازنمودگر (corraboratory هم می گویند)

موید، تایید کننده، اثبات کننده، بازنمودین، بازنمودگر (corraboratory هم می گویند)

corroborative

<hr> معنی : سو زاندن، زنگ زدن، خوردن، پوسیدن <hr> معانی دیگر : (فلزات و غیره را) خوردن، تحلیل بردن، (به خاطر زنگ زدگی یا اسید و غیره) از بین بردن یا رفتن، (فلزات) پوساندن، (مجازی - حسادت و دشمنی و غیره) از درون خوردن، به هم زدن، خراب کردن، خوردن اسیدوفلزات، زنگ زدن فلزات

معنی : سو زاندن، زنگ زدن، خوردن، پوسیدن معانی دیگر : (فلزات و غیره را) خوردن، تحلیل بردن، (به خاطر زنگ زدگی یا اسید و غیره) از بین بردن یا رفتن، (فلزات) پوساندن، (مجازی - حسادت و دشمنی و غیره) از درون خوردن، به هم زدن، خراب کردن، خوردن اسیدوفلزات، زنگ زدن فلزات

corrode

<hr> معنی : پوسیده <hr> معانی دیگر : خوردن (اسیدوفلزات)، پوسیدن، زنگ زدن (فلزات)

معنی : پوسیده معانی دیگر : خوردن (اسیدوفلزات)، پوسیدن، زنگ زدن (فلزات)

corroded

<hr> معنی : تحلیل، خوردگی، زنگ، زنگ زدگی، فساد تدریجی <hr> معانی دیگر : فرسایش، پوسیدگی، تحلیل رفتگی، خورندگی، (مجازی) تباهی، فساد، (ماده ای که در اثر خوردگی ایجاد می شود) زنگ، زنگار، خوردگی عمل شیمیایی

معنی : تحلیل، خوردگی، زنگ، زنگ زدگی، فساد تدریجی معانی دیگر : فرسایش، پوسیدگی، تحلیل رفتگی، خورندگی، (مجازی) تباهی، فساد، (ماده ای که در اثر خوردگی ایجاد می شود) زنگ، زنگار، خوردگی عمل شیمیایی

corrosion

<hr> معنی : ماده اکاله، خورنده، تباه کننده، موجد زنگ، فاسد کننده <hr> معانی دیگر : (آنچه که فلزات و غیره را بخورد) خورنده، فرساینده، فرسایشگر، زنگ آور، خورگر، نیش دار، طعنه آمیز، سوزا، تند و تیز، برا، ویرانگر، زننده، گزنده، موجدزنگ در فلز وگیاه

معنی : ماده اکاله، خورنده، تباه کننده، موجد زنگ، فاسد کننده معانی دیگر : (آنچه که فلزات و غیره را بخورد) خورنده، فرساینده، فرسایشگر، زنگ آور، خورگر، نیش دار، طعنه آمیز، سوزا، تند و تیز، برا، ویرانگر، زننده، گزنده، موجدزنگ در فلز وگیاه

corrosive

corrosiveness

<hr> معنی : چین دادن، راه راه کردن، موج دار کردن <hr> معانی دیگر : موجدار کردن یا شدن، شیاردار کردن یا شدن، زنبوری کردن یا شدن، آجدار کردن یا شدن

معنی : چین دادن، راه راه کردن، موج دار کردن معانی دیگر : موجدار کردن یا شدن، شیاردار کردن یا شدن، زنبوری کردن یا شدن، آجدار کردن یا شدن

corrugate

<hr> معنی : راه راه، چین دار <hr> معانی دیگر : چین دادن، موجدار کردن، راه راه کردن

معنی : راه راه، چین دار معانی دیگر : چین دادن، موجدار کردن، راه راه کردن

corrugated

<hr> معنی : موج، شیار <hr> معانی دیگر : چین، موج ورق اهن وغیره

معنی : موج، شیار معانی دیگر : چین، موج ورق اهن وغیره

corrugation

<hr> معنی : فاسد، فاسد کردن، خراب کردن، تباه کردن <hr> معانی دیگر : (از نظر اخلاقی) فاسد، زشت، بدکار، پتیاره، فاوا، (سخن و نوشتار) پر از دست خوردگی و دخل و تصرف نابجا، مخدوش، متن خراب، پر غلط، (سخن و نوشتار) تحریف کردن، مخدوش کردن، دارای دست خوردگی و لغزش کردن، گمراه کردن، هرزه کردن یا شدن، پوسیدن، پوساندن، گندیدن، (در اصل: از حالت خوب به حالت بد درآمده) تباه، خراب، بد هنجار

معنی : فاسد، فاسد کردن، خراب کردن، تباه کردن معانی دیگر : (از نظر اخلاقی) فاسد، زشت، بدکار، پتیاره، فاوا، (سخن و نوشتار) پر از دست خوردگی و دخل و تصرف نابجا، مخدوش، متن خراب، پر غلط، (سخن و نوشتار) تحریف کردن، مخدوش کردن، دارای دست خوردگی و لغزش کردن، گمراه کردن، هرزه کردن یا شدن، پوسیدن، پوساندن، گ

corrupt

<hr> فاسد کردن، خراب کردن

corrupted

<hr> معنی : فساد پذیر، گمراه شدنی <hr> معانی دیگر : (از نظر اخلاقی و غیره) فسادپذیر، مستعد هرزگی، تطمیع پذیر، پوسیدنی، گندیدنی، فاسد شدنی

معنی : فساد پذیر، گمراه شدنی معانی دیگر : (از نظر اخلاقی و غیره) فسادپذیر، مستعد هرزگی، تطمیع پذیر، پوسیدنی، گندیدنی، فاسد شدنی

corruptible

<hr> معنی : انحراف، فساد، چرک <hr> معانی دیگر : تباهی، پوسیدگی، بدکاری، فساد اخلاقی، هرزگی، پتیارگی، گمراهی، ضلالت، فاوایی، نادرستی، رشوه خواری، هرچیز فاسد شده (به ویژه واژه و متن)، مسخ، تحریف، (سخن یا نوشتار) دست خوردگی، دخل و تصرف (نابجا)، دستکاری، خدشه، خرابی متن، (نادر) فسادآور

معنی : انحراف، فساد، چرک معانی دیگر : تباهی، پوسیدگی، بدکاری، فساد اخلاقی، هرزگی، پتیارگی، گمراهی، ضلالت، فاوایی، نادرستی، رشوه خواری، هرچیز فاسد شده (به ویژه واژه و متن)، مسخ، تحریف، (سخن یا نوشتار) دست خوردگی، دخل و تصرف (نابجا)، دستکاری، خدشه، خرابی متن، (نادر) فسادآور

corruption

<hr> معنی : تباه کننده، فساد امیز، مستعد تباهی <hr> معانی دیگر : فاسد کننده، فسادآور، هرزه پرور، تباه گر

معنی : تباه کننده، فساد امیز، مستعد تباهی معانی دیگر : فاسد کننده، فسادآور، هرزه پرور، تباه گر

corruptive

<hr> بطورفاسد,ازروی تباهی

corruptly

<hr> فساد، رشوه خوارى، تباهى

فساد، رشوه خوارى، تباهى

corruptness

<hr> معنی : نیم تنه زنانه <hr> معانی دیگر : (لباس زنانه) سینه، جلو، بالا تنه، دسته گلی که برای زدن بسینه تهیه میشود

معنی : نیم تنه زنانه معانی دیگر : (لباس زنانه) سینه، جلو، بالا تنه، دسته گلی که برای زدن بسینه تهیه میشود

corsage

<hr> معنی : کشتی دزدان دریایی، نوعی کشتی بربری <hr> معانی دیگر : کشتی جنگی (غیر دولتی که در مقابل پول خدمت می کرد)، کشتی جنگی ناویان شمال افریقا، دزد دریایی

معنی : کشتی دزدان دریایی، نوعی کشتی بربری معانی دیگر : کشتی جنگی (غیر دولتی که در مقابل پول خدمت می کرد)، کشتی جنگی ناویان شمال افریقا، دزد دریایی

corsair

<hr> (قدیمی) لاش، جسد، نعش، نعش ,لاشه

(قدیمی) لاش، جسد، نعش، نعش ,لاشه

corse

<hr> معنی : زره، زره سینه، کرست <hr> معانی دیگر : زره بالاتنه، جوشن سینه (corslet هم می نویسند)

معنی : زره، زره سینه، کرست معانی دیگر : زره بالاتنه، جوشن سینه (corslet هم می نویسند)

corselet

<hr> معنی : کرست، شکم بند زنانه، شکم بند بستن <hr> معانی دیگر : (زنانه) شکم بند، گن، (قرون وسطی) کت تنگ، بالاپوش (تنگ)، (قدیمی - لباس زنانه) بالاتنه، سینه

معنی : کرست، شکم بند زنانه، شکم بند بستن معانی دیگر : (زنانه) شکم بند، گن، (قرون وسطی) کت تنگ، بالاپوش (تنگ)، (قدیمی - لباس زنانه) بالاتنه، سینه

corset

<hr> جزیره ی کورس (یا: کورسیکا) در دریای مدیترانه (متعلق به فرانسه)

جزیره ی کورس (یا: کورسیکا) در دریای مدیترانه (متعلق به فرانسه)

corsica

<hr> معنی : جمعیت، ملتزمین <hr> معانی دیگر : جمعیت مانند تشییع کنندگان جنازه

معنی : جمعیت، ملتزمین معانی دیگر : جمعیت مانند تشییع کنندگان جنازه

cortege

cortege or cortège

<hr> کورتز (نام مجلس شورای ملی اسپانیا)، هرناندو (یا: هرنان) کورتز (سرباز و جهان پژوه و کشورگشای اسپانیایی)، نام دوخانه که مجلس های قانون گزاراسپانیاوپرتقال راتشکیل میده

کورتز (نام مجلس شورای ملی اسپانیا)، هرناندو (یا: هرنان) کورتز (سرباز و جهان پژوه و کشورگشای اسپانیایی)، نام دوخانه که مجلس های قانون گزاراسپانیاوپرتقال راتشکیل میده

cortes

<hr> معنی : پوسته، قشر، پوست، لایه رویی، روپوش <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) قشر خارجی هر اندام درون بدن، (مغز سر) قشر مخ (نام کامل آن: cerebral cortex)، پوسته ی مغز، لایه ی برونی ماده ی خاکستری

معنی : پوسته، قشر، پوست، لایه رویی، روپوش معانی دیگر : (کالبد شناسی) قشر خارجی هر اندام درون بدن، (مغز سر) قشر مخ (نام کامل آن: cerebral cortex)، پوسته ی مغز، لایه ی برونی ماده ی خاکستری

cortex

<hr> معنی : قشری، پوستی، بیرونی، غشایی <hr> معانی دیگر : پوسته ای، برونه ای، برون لایه ای، وابسته به قشر، مشتمل بر قشر یا برون مایه

معنی : قشری، پوستی، بیرونی، غشایی معانی دیگر : پوسته ای، برونه ای، برون لایه ای، وابسته به قشر، مشتمل بر قشر یا برون مایه

cortical

<hr> (تنکردشناسی) کورتیکواستروئید (انواع هورمون ها که توسط غدد فوق کلیوی ترشح می شود)

(تنکردشناسی) کورتیکواستروئید (انواع هورمون ها که توسط غدد فوق کلیوی ترشح می شود)

corticosteroid

<hr> (تنکردشناسی) نوعی کورتیکو استروئید (c21h30o4)

(تنکردشناسی) نوعی کورتیکو استروئید (c21h30o4)

corticosterone

<hr> رجوع شود به: hydrocortisone

cortisol

<hr> معنی : کورتیزون <hr> معانی دیگر : (تنکردشناسی) کورتیزون (c21h28o5) که نوعی کورتیکو استروئید است

معنی : کورتیزون معانی دیگر : (تنکردشناسی) کورتیزون (c21h28o5) که نوعی کورتیکو استروئید است

cortisone

<hr> معنی : سنگ سنباده <hr> معانی دیگر : (کان شناسی) کوراندم (اکسید آلومینیم: al2o3 که پس از الماس سخت ترین ماده ی معدنی محسوب می شود)

معنی : سنگ سنباده معانی دیگر : (کان شناسی) کوراندم (اکسید آلومینیم: al2o3 که پس از الماس سخت ترین ماده ی معدنی محسوب می شود)

corundum

<hr> معنی : تابیدن، برق زدن، درخشیدن <hr> معانی دیگر : رخشیدن، (چشمک زنان یا به طور متناوب) نور دادن

معنی : تابیدن، برق زدن، درخشیدن معانی دیگر : رخشیدن، (چشمک زنان یا به طور متناوب) نور دادن

coruscate

<hr> معنی : سخره، خرحمالی <hr> معانی دیگر : بیگار,سخره

معنی : سخره، خرحمالی معانی دیگر : بیگار,سخره

corvee

<hr> معنی : غراب، رزمناوی که یک ردیف توپ دارد <hr> معانی دیگر : (در گذشته) کشتی جنگی بادبانی (که از فریگت کوچکتر بوده و یک ردیف توپ داشت)

معنی : غراب، رزمناوی که یک ردیف توپ دارد معانی دیگر : (در گذشته) کشتی جنگی بادبانی (که از فریگت کوچکتر بوده و یک ردیف توپ داشت)

corvette

<hr> (نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) کلاغ، غراب ,کلاه

(نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) کلاغ، غراب ,کلاه

corvus

corynebacterium

<hr> (پزشکی) زکام، نزله، سرماخوردگی سر و گردن و گرفتگی گلو و بینی، طب زکام، ریزش

(پزشکی) زکام، نزله، سرماخوردگی سر و گردن و گرفتگی گلو و بینی، طب زکام، ریزش

coryza

<hr> رجوع شود به: romaine، مخفف:، پرداخت هنگام فرستادن محموله (با کشتی)، شرکت ها، (مثلثاث) کسینوس، مخفف: پرداخت هنگام فرستادن محموله (با کشتی)، بخشها

رجوع شود به: romaine، مخفف:، پرداخت هنگام فرستادن محموله (با کشتی)، شرکت ها، (مثلثاث) کسینوس، مخفف: پرداخت هنگام فرستادن محموله (با کشتی)، بخشها

cosa nostra

cose

<hr> (مثلثات) کسکانت، قطر ظل تمام، قاطع تمام، همبر

(مثلثات) کسکانت، قطر ظل تمام، قاطع تمام، همبر

cosecant

<hr> (وابسته به جاهایی که به طور هم زمان دچار زلزله می شوند) هم لرز، خط هم لرز (coseismic هم می گویند)

(وابسته به جاهایی که به طور هم زمان دچار زلزله می شوند) هم لرز، خط هم لرز (coseismic هم می گویند)

واژه های حرف "c" - جملات نمونه