جملات نمونه

<hr> معنی : گزاف، گران، فاخر <hr> معانی دیگر : پر هزینه، پر خرج، عالی، پرعظمت، پر آفرنگ، آفرنگین، شکوهمند، پر ارزش، گرانبها، گران قیمت، ارزشمند

معنی : گزاف، گران، فاخر معانی دیگر : پر هزینه، پر خرج، عالی، پرعظمت، پر آفرنگ، آفرنگین، شکوهمند، پر ارزش، گرانبها، گران قیمت، ارزشمند

costly

<hr> هزینه دادرسى قانون ـ فقه : خسارت دادرسى

هزینه دادرسى قانون ـ فقه : خسارت دادرسى

costs

costs an arm and a leg

<hr> معنی : جامه، لباس، لباس محلی <hr> معانی دیگر : (پوشاک ویژه ی کار یا دوران خاصی) جامه، رخت، (جامه) پوشاندن، جامه دادن، (به ویژه زنانه) کت و دامن، لباس رو، کت و شلوار (زنانه)

معنی : جامه، لباس، لباس محلی معانی دیگر : (پوشاک ویژه ی کار یا دوران خاصی) جامه، رخت، (جامه) پوشاندن، جامه دادن، (به ویژه زنانه) کت و دامن، لباس رو، کت و شلوار (زنانه)

costume

<hr> (کسی که جامه می دوزد یا می فروشد یا کرایه می دهد) جامه گر، خیاط، لباس فروش، خیاط لباس های محلی و ویژه، جارختی

(کسی که جامه می دوزد یا می فروشد یا کرایه می دهد) جامه گر، خیاط، لباس فروش، خیاط لباس های محلی و ویژه، جارختی

costumer

<hr> معنی : دنج، گرم و نرم <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: cozy، cozy : دنج، راحت

معنی : دنج، گرم و نرم معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: cozy، cozy : دنج، راحت

cosy

<hr> معنی : تختخواب سفری، رختخواب بچگانه، برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض <hr> معانی دیگر : (مثلثات) مخفف: کتانژانت، (از ریشه ی سانسکریت)، تخت سفری، تختخواب تاشو (که معمولا از پارچه و چوب است)، تختخواب کودک، (قدیمی - شاعرانه) کلبه، ماوا، آغل، لانه، برانکار یا تخت مخصوص حمل مری­

معنی : تختخواب سفری، رختخواب بچگانه، برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض معانی دیگر : (مثلثات) مخفف: کتانژانت، (از ریشه ی سانسکریت)، تخت سفری، تختخواب تاشو (که معمولا از پارچه و چوب است)، تختخواب کودک، (قدیمی - شاعرانه) کلبه، ماوا، آغل، لانه، برانکار یا تخت مخصوص حمل مری­

<hr> رجوع شود به: sudden death syndrome

رجوع شود به: sudden death syndrome

cot death

<hr> معنی : کتانژانت <hr> معانی دیگر : (مثلثات) کتانژانت، ظل تمام

معنی : کتانژانت معانی دیگر : (مثلثات) کتانژانت، ظل تمام

cotangent

<hr> معنی : کلبه، مرغدان، اغل، کبوتر خانه، بهتر بودن از <hr> معانی دیگر : لانه، آغل، کفتر (کبوتر) خانه، زاغه، (مهجور) رد شدن (از کنار چیزی)، (چیزی را) دور زدن

معنی : کلبه، مرغدان، اغل، کبوتر خانه، بهتر بودن از معانی دیگر : لانه، آغل، کفتر (کبوتر) خانه، زاغه، (مهجور) رد شدن (از کنار چیزی)، (چیزی را) دور زدن

cote

<hr> معنی : انجمن، گروه هم مسلک <hr> معانی دیگر : جرگه، انگامه، سلک، محفل، جمع، آویژگان، انجمن ادبی واجتماعی

معنی : انجمن، گروه هم مسلک معانی دیگر : جرگه، انگامه، سلک، محفل، جمع، آویژگان، انجمن ادبی واجتماعی

coterie

<hr> معنی : هم مرز <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: coterminal) conterminous هم می گویند)، مجاور

معنی : هم مرز معانی دیگر : رجوع شود به: coterminal) conterminous هم می گویند)، مجاور

coterminous

<hr> (در نشان دادن جزر و مد) کشندنما، دارای هم زمانی در طغیان اب

(در نشان دادن جزر و مد) کشندنما، دارای هم زمانی در طغیان اب

cotidal

<hr> معنی : نوعی رقص دو نفری <hr> معانی دیگر : رقص تند و شاد (که طی آن رقصنده ها مرتب یار خود را عوض می کنند)، کوتیلیون، موسیقی این رقص، cotillon : نوعی رقص دو نفری

معنی : نوعی رقص دو نفری معانی دیگر : رقص تند و شاد (که طی آن رقصنده ها مرتب یار خود را عوض می کنند)، کوتیلیون، موسیقی این رقص، cotillon : نوعی رقص دو نفری

cotillion

<hr> (جامه ی کشیشان) جبه ی کوتاه

(جامه ی کشیشان) جبه ی کوتاه

cotta

<hr> معنی : کلبه، خانه روستایی <hr> معانی دیگر : کاشانه، خانه ی ییلاقی

معنی : کلبه، خانه روستایی معانی دیگر : کاشانه، خانه ی ییلاقی

cottage

<hr> پنیر لور، نوعی پنیر دلمه شده

پنیر لور، نوعی پنیر دلمه شده

cottage cheese

<hr> کارگاه خانگی (مانند قالی بافی)، صنعت روستایی

کارگاه خانگی (مانند قالی بافی)، صنعت روستایی

cottage industry

<hr> معنی : روستایی، کلبه نشین <hr> معانی دیگر : کسی که در خانه ی ییلاقی زندگی کند، کسی که در مرخصی باشد، ییلاق نشین، (انگلیس) کارگر کشاورز، کشاورز روزمزد

معنی : روستایی، کلبه نشین معانی دیگر : کسی که در خانه ی ییلاقی زندگی کند، کسی که در مرخصی باشد، ییلاق نشین، (انگلیس) کارگر کشاورز، کشاورز روزمزد

cottager

<hr> معنی : رعیت <hr> معانی دیگر : کلبه نشین، (اسکاتلند) کشاورز اجاره کار، کشاورز بی زمین، (در ماشین آلات) زبانه (که دو ماشین را به هم نگه می دارد)، روستایی اسکاتلندی که کلبه رعیتی دارد

معنی : رعیت معانی دیگر : کلبه نشین، (اسکاتلند) کشاورز اجاره کار، کشاورز بی زمین، (در ماشین آلات) زبانه (که دو ماشین را به هم نگه می دارد)، روستایی اسکاتلندی که کلبه رعیتی دارد

cotter

<hr> (مکانیک) زبانه ی دو سر پرچ، اشپیل، می&nbsp; پرچی

(مکانیک) زبانه ی دو سر پرچ، اشپیل، می پرچی

cotter pin

<hr> معنی : پنبه، نخ، پارچه نخی، با پنبه پوشاندن <hr> معانی دیگر : نخ یا پارچه یا پوشاک پنبه ای، کتان، پنبه ای، کتانی، (از ریشه ی عربی)، گیاه پنبه (جنس gossypium و خانواده ی mallow و راسته ی malvales)، محصول پنبه، (گیاه شناسی - هر چیز پنبه مانندی که بر گیاه بروید) پرز، پاغند، پرزه

معنی : پنبه، نخ، پارچه نخی، با پنبه پوشاندن معانی دیگر : نخ یا پارچه یا پوشاک پنبه ای، کتان، پنبه ای، کتانی، (از ریشه ی عربی)، گیاه پنبه (جنس gossypium و خانواده ی mallow و راسته ی malvales)، محصول پنبه، (گیاه شناسی - هر چیز پنبه مانندی که بر گیاه بروید) پرز، پاغند، پرزه

cotton

cotton ball

<hr> کمربند پنبه، کاتن بلت (بخشی از جنوب و جنوب شرقی ایالات متحده که در آن پنبه زیاد به عمل می آید)

کمربند پنبه، کاتن بلت (بخشی از جنوب و جنوب شرقی ایالات متحده که در آن پنبه زیاد به عمل می آید)

cotton belt

cotton candy

<hr> کارخانه ی پنبه (پاک کنی)، دستگاه پنبه زنی، ماشین حلاجی، ماشین پنبه پاک کن

کارخانه ی پنبه (پاک کنی)، دستگاه پنبه زنی، ماشین حلاجی، ماشین پنبه پاک کن

cotton gin

<hr> (امریکا - خودمانی) بد، بی ارزش، لعنتی

(امریکا - خودمانی) بد، بی ارزش، لعنتی

cotton picking

<hr> معنی : غاز <hr> معانی دیگر : پنبه ی خام، پنبه خام چنانکه ازقوزه بدست می ید

معنی : غاز معانی دیگر : پنبه ی خام، پنبه خام چنانکه ازقوزه بدست می ید

cotton wool

<hr> ن&nbsp;پنبه ,ن&nbsp; بافندگی

cotton yarn

cotton-picking

cottons

<hr> معنی : پنبه دانه، تخم پنبه <hr> معانی دیگر : تخم پنبه، پنبه دانه، پنبه دانه ,تخم پنبه

معنی : پنبه دانه، تخم پنبه معانی دیگر : تخم پنبه، پنبه دانه، پنبه دانه ,تخم پنبه

cottonseed

<hr> (جانورشناسی) پنبه دم (انواع خرگوش های بومی امریکا از جنس sylvilagus - دم کوتاه و نرمی دارند که زیر آن سفید است)، خرگوش امریکایی

(جانورشناسی) پنبه دم (انواع خرگوش های بومی امریکا از جنس sylvilagus - دم کوتاه و نرمی دارند که زیر آن سفید است)، خرگوش امریکایی

cottontail

<hr> (گیاه شناسی) صنوبر شرقی (انواع سپیدارهایی که تخم آنها از لایه ی پنبه مانندی پوشیده شده است به ویژه: populus deltoides که تند روی است)، درخت چوب پنبه

(گیاه شناسی) صنوبر شرقی (انواع سپیدارهایی که تخم آنها از لایه ی پنبه مانندی پوشیده شده است به ویژه: populus deltoides که تند روی است)، درخت چوب پنبه

cottonwood

<hr> معنی : پنبه ای، کرکی، نرم <hr> معانی دیگر : پنبه سان، نرم و پف کرده، پفکی

معنی : پنبه ای، کرکی، نرم معانی دیگر : پنبه سان، نرم و پف کرده، پفکی

cottony

<hr> معنی : زلف عروسان، لپه، قدح مریم <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) لپه (بخشی از رویان دانه که برگ را به وجود می آورد: تک لپه ای ها monocotyledon دارای یک لپه و دولپه ای ها dicotyledon دارای دولپه در هر دانه هستند)

معنی : زلف عروسان، لپه، قدح مریم معانی دیگر : (گیاه شناسی) لپه (بخشی از رویان دانه که برگ را به وجود می آورد: تک لپه ای ها monocotyledon دارای یک لپه و دولپه ای ها dicotyledon دارای دولپه در هر دانه هستند)

cotyledon

<hr> معنی : نیمکت، مسند، تخت، خوابانیدن، در لفافه قرار دادن، خزیدن <hr> معانی دیگر : کاناپه، نیمکت (نرم و کوسن دار)، گاس، (sofa و divan هم می گویند)، (در اتاق معاینه و غیره) تخت، خواباندن، بر تخت یا بستر قرار دادن، (روی کاناپه) غنودن، لم دادن، آرمیدن، لمیدن، (به طرز خاصی) بیان کردن، ادا کردن، (انگلیس - عامیانه) روان درمانی، (شعر قدیم) بستر، تختخواب، (مهجور) کنام، لانه، (نقاشی) بطانه، زیرکار، رنگ اول، پایین آوردن (به ویژه فرو آوردن نیزه و سرنیزه و غیره به منظور حمله)، (قدیمی) لایه لایه کردن، میان دو لایه گذاشتن، (مهجور) پنهان کردن، (آبجو سازی) دانه های جو را برای تسریع جوانه زنی به صورت لایه ی نازک پخش کردن، (جراحی) آب مروارید را در آوردن (از طریق کنار زدن عدسی چشم با سوزن ویژه)، (جانور) پنهان شدن (به منظور حمله)، خف کردن، انباشته شدن (مانند برگ های در حال پوسیدگی)

معنی : نیمکت، مسند، تخت، خوابانیدن، در لفافه قرار دادن، خزیدن معانی دیگر : کاناپه، نیمکت (نرم و کوسن دار)، گاس، (sofa و divan هم می گویند)، (در اتاق معاینه و غیره) تخت، خواباندن، بر تخت یا بستر قرار دادن، (روی کاناپه) غنودن، لم دادن، آرمیدن، لمیدن، (به طرز خاصی) بیان کردن، ادا کردن، (انگلیس - عامیان

couch

<hr> (امریکا - خودمانی) معتاد به تلویزیون

(امریکا - خودمانی) معتاد به تلویزیون

couch potato

<hr> (نشان های نجابت خانوادگی) خوابیده ولی با سر افراشته، (به ویژه در مورد جانوران) خوابیده، لمیده، شکم بر زمین، دراز کشیده مخصوصا حیوانات

(نشان های نجابت خانوادگی) خوابیده ولی با سر افراشته، (به ویژه در مورد جانوران) خوابیده، لمیده، شکم بر زمین، دراز کشیده مخصوصا حیوانات

couchant

<hr> (واگن مسافری) نیمکت قابل تبدیل به تختخواب، تختک، تختک first class compartments have four couchettes کوپههای درجه یک، چهار تختک دارند

(واگن مسافری) نیمکت قابل تبدیل به تختخواب، تختک، تختک first class compartments have four couchettes کوپههای درجه یک، چهار تختک دارند

couchette

couching

<hr> معنی : گربه وحشی پشمالو، یوزپلنگ امریکایی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) شیر کوهی، پوما (puma concolor - بومی امریکای شمالی)

معنی : گربه وحشی پشمالو، یوزپلنگ امریکایی معانی دیگر : (جانور شناسی) شیر کوهی، پوما (puma concolor - بومی امریکای شمالی)

cougar

<hr> معنی : جرقه، سرفه، سرفه کردن، سلفیدن، عطسه کردن <hr> معانی دیگر : سرفیدن، سکنجیدن، صدای سرفه درآوردن، سینه درد، گرفتگی گلو و سینه، (به همراه سرفه) ادا کردن، (با سرفه) گفتن یا رساندن، (عامیانه) مقر آمدن، جرقه درمورد موتور وغیره

معنی : جرقه، سرفه، سرفه کردن، سلفیدن، عطسه کردن معانی دیگر : سرفیدن، سکنجیدن، صدای سرفه درآوردن، سینه درد، گرفتگی گلو و سینه، (به همراه سرفه) ادا کردن، (با سرفه) گفتن یا رساندن، (عامیانه) مقر آمدن، جرقه درمورد موتور وغیره

cough

<hr> قرص سرفه بر، داروی سرفه (به صورت آب نبات)

قرص سرفه بر، داروی سرفه (به صورت آب نبات)

cough drop

cough syrup

<hr> 1- (به همراه سرفه) بالا آوردن، 2- (عامیانه - به اکراه) دادن، سلفیدن، پرداختن

1- (به همراه سرفه) بالا آوردن، 2- (عامیانه - به اکراه) دادن، سلفیدن، پرداختن

cough up

coughing

<hr> معنی : میتوانست <hr> معانی دیگر : گذشته ی فعل: can، فعل کمکی (یا فعل معین) با این کاربردها: بیان شک یا تردید در توانایی یا امکان، بیان اجازه، بیان حالت شرطی زمان حال، بیان حالت شرطی زمان گذشته، خواهش (قدری مودبانه تر از: can)، زمان ماضی واسم مفعول فعل can

معنی : میتوانست معانی دیگر : گذشته ی فعل: can، فعل کمکی (یا فعل معین) با این کاربردها: بیان شک یا تردید در توانایی یا امکان، بیان اجازه، بیان حالت شرطی زمان حال، بیان حالت شرطی زمان گذشته، خواهش (قدری مودبانه تر از: can)، زمان ماضی واسم مفعول فعل can

واژه های حرف "c" - جملات نمونه