جملات نمونه

couldn't

<hr> معنی : جویبار، جوی خشک <hr> معانی دیگر : روانه ی آتشفشانی، گدازه ی آتشفشانی سرد و سخت

معنی : جویبار، جوی خشک معانی دیگر : روانه ی آتشفشانی، گدازه ی آتشفشانی سرد و سخت

coulee

<hr> (برق) کولام (سنجه ی مقدار الکتریسته برابر با بار 6/28 ضربدر 10 به توان 18 الکترون یا به عبارت دیگر جریان یک آمپر در یک ثانیه)، (فرانسه) کولن

(برق) کولام (سنجه ی مقدار الکتریسته برابر با بار 6/28 ضربدر 10 به توان 18 الکترون یا به عبارت دیگر جریان یک آمپر در یک ثانیه)، (فرانسه) کولن

coulomb

coulter

<hr> معنی : انجمن، مجلس، مشاوره، شورا، کنکاشگاه <hr> معانی دیگر : (گروهی که برای مشاوره یا بحث و غیره گردهم آیند) انجمن، هیئت، کنکاش گروه، جامعه ی رایزنان، سگالشگران، (برخی شهرها و روستاها و غیره) انجمن محل، انجمن شهرداری، شورای بخش (یا شهرستان)، (انگلیس) انجمنی که امور اجرایی (شهر یا ده یا دهستان) را به عهده دارد، همایش اندیشوران کلیسایی، کنکاشگروه مذهبی، (انگلیس - در مورد آپارتمان یا خانه های ساخته شده توسط انجمن شهر یا روستا) انجمنی، شهرداری، سازمانی، (اتحادیه های کارگری) هیئت نمایندگان یگان های محلی، رایزنی

معنی : انجمن، مجلس، مشاوره، شورا، کنکاشگاه معانی دیگر : (گروهی که برای مشاوره یا بحث و غیره گردهم آیند) انجمن، هیئت، کنکاش گروه، جامعه ی رایزنان، سگالشگران، (برخی شهرها و روستاها و غیره) انجمن محل، انجمن شهرداری، شورای بخش (یا شهرستان)، (انگلیس) انجمنی که امور اجرایی (شهر یا ده یا دهستان) را به عهده

council

<hr> معنی : رایزن، عضو انجمن، عضو شورا، مستشار، کنکاشگر <hr> معانی دیگر : مشاور

معنی : رایزن، عضو انجمن، عضو شورا، مستشار، کنکاشگر معانی دیگر : مشاور

councillor

<hr> معنی : عضو انجمن شهرداری <hr> معانی دیگر : عضو انجمن (به ویژه انجمن شهر یا شهرک یا محله) (councilperson هم می گویند)

معنی : عضو انجمن شهرداری معانی دیگر : عضو انجمن (به ویژه انجمن شهر یا شهرک یا محله) (councilperson هم می گویند)

councilman

<hr> معنی : مشاور، رایزن، عضو انجمن، عضو شورا، مستشار، کنکاشگر <hr> معانی دیگر : مشاور رایزن، گره گشا، سگالشگر (انگلیس: councillor)

معنی : مشاور، رایزن، عضو انجمن، عضو شورا، مستشار، کنکاشگر معانی دیگر : مشاور رایزن، گره گشا، سگالشگر (انگلیس: councillor)

councilor

councilwoman

<hr> معنی : مشورت، اندرز، رایزنی، تدبیر، مصلحت اندیشی، مشاوره دو نفری، توصیه کردن، نظریه دادن، پند دادن <hr> معانی دیگر : شور، کنکاش، سگالش، نصیحت، توصیه، پند، رهنمود، وکیل دادگستری، مشاور(ان) حقوقی، اندرز دادن، نصیحت کردن، سفارش کردن، رهنمون، کنکاشگر، پندآموز، ناصح، اندرزگر، (قدیمی) تصمیم، منظور، مقصود، (قدیمی) داوری، قضاوت، درایت، عقل، خردمندی، (مهجور) محرمانه، سری، پند دادن به

معنی : مشورت، اندرز، رایزنی، تدبیر، مصلحت اندیشی، مشاوره دو نفری، توصیه کردن، نظریه دادن، پند دادن معانی دیگر : شور، کنکاش، سگالش، نصیحت، توصیه، پند، رهنمود، وکیل دادگستری، مشاور(ان) حقوقی، اندرز دادن، نصیحت کردن، سفارش کردن، رهنمون، کنکاشگر، پندآموز، ناصح، اندرزگر، (قدیمی) تصمیم، منظور، مقصود، (قدی

counsel

<hr> روانشناسى : مشاوره، مشاوره، رهنمود، اندرز، مشورت

روانشناسى : مشاوره، مشاوره، رهنمود، اندرز، مشورت

counseling

counselling

<hr> معنی : وکیل مدافع، مستشار <hr> معانی دیگر : مشاور، رایزن

معنی : وکیل مدافع، مستشار معانی دیگر : مشاور، رایزن

counsellor

<hr> معنی : مشاور، رایزن، وکیل مدافع، مستشار <hr> معانی دیگر : مشاور، مستشار، رایزن، وکیل مدافع

معنی : مشاور، رایزن، وکیل مدافع، مستشار معانی دیگر : مشاور، مستشار، رایزن، وکیل مدافع

counselor

counselor or counsellor

<hr> معنی : کنت، شمار، حساب کردن، شمردن، پنداشتن <hr> معانی دیگر : آمار گرفتن، به حساب آوردن، شامل کردن، به شمار آوردن، (معنوی) ارزش داشتن، اهمیت داشتن، ارزش معینی داشتن، (با: on یا upon) روی کسی (یا چیزی) حساب کردن، متکی بودن به، شمارش، محاسبه، (مشت بازی) شمارش تا ده (که اگر طی آن ده ثانیه مشت باز افتاده برنخیزد بازنده محسوب می شود)، (حقوق) اتهام، مورد (اتهام)، صورت برداری کردن، فهرست موجودی را تهیه کردن، (موسیقی) ضرب گرفتن، گام شماری کردن، (قدیمی) account و notice، کنت (عنوان اشرافی اروپایی که در انگلیس معادل است با: earl)، فر­ کردن

معنی : کنت، شمار، حساب کردن، شمردن، پنداشتن معانی دیگر : آمار گرفتن، به حساب آوردن، شامل کردن، به شمار آوردن، (معنوی) ارزش داشتن، اهمیت داشتن، ارزش معینی داشتن، (با: on یا upon) روی کسی (یا چیزی) حساب کردن، متکی بودن به، شمارش، محاسبه، (مشت بازی) شمارش تا ده (که اگر طی آن ده ثانیه مشت باز افتاده برن

count

<hr> به ضرر (کسی) تمام شدن

count against

<hr> (جزو دسته یا برای فعالیتی) پذیرفتن

(جزو دسته یا برای فعالیتی) پذیرفتن

count in

<hr> روی کسی (یا چیزی) حساب کردن

روی کسی (یا چیزی) حساب کردن

count on

<hr> (با دقت) شمردن، شمردن (و بر توده ای افزودن)

(با دقت) شمردن، شمردن (و بر توده ای افزودن)

count out

<hr> معنی : شمردنی، شمارش پذیر <hr> معانی دیگر : شمارش پذیر

معنی : شمردنی، شمارش پذیر معانی دیگر : شمارش پذیر

countable

<hr> معنی : شمارش معکوس، لحظات اخر <hr> معانی دیگر : وارو شمار (شمارش اعداد به طور معکوس مثلا از صد تا صفر برای نشان دادن زمانی که به لحظه ی پرتاب موشک و غیره باقی مانده است)، میزان کردن ساعت

معنی : شمارش معکوس، لحظات اخر معانی دیگر : وارو شمار (شمارش اعداد به طور معکوس مثلا از صد تا صفر برای نشان دادن زمانی که به لحظه ی پرتاب موشک و غیره باقی مانده است)، میزان کردن ساعت

countdown

<hr> معنی : سیما، منظر، رخ، لقاء، قیافه، تشویق کردن، پشتیبانی کردن <hr> معانی دیگر : چهره، رخسار، صورت، رضایت دادن، پذیرفتن، صحه گذاشتن، تایید کردن، تاب آوردن، تحمل کردن، (قیافه ی حاکی از) رضامندی، پشتیبانی، خودداری، متانت، خونسردی، (مهجور) ظاهر، نما، رو

معنی : سیما، منظر، رخ، لقاء، قیافه، تشویق کردن، پشتیبانی کردن معانی دیگر : چهره، رخسار، صورت، رضایت دادن، پذیرفتن، صحه گذاشتن، تایید کردن، تاب آوردن، تحمل کردن، (قیافه ی حاکی از) رضامندی، پشتیبانی، خودداری، متانت، خونسردی، (مهجور) ظاهر، نما، رو

countenance

<hr> معنی : ژتون، ژتن، شمارنده، پیشخوان، باجه، بساط، ضربت متقابل، جواب دادن، تلافی کردن، بالعکس، در جهت مخالف، در روبرو <hr> معانی دیگر : پیشوند: پاد، ضد، متقابل، پد، وارو [counterattack]، (دکان و غیره) پیشخوان، میز، (آشپزخانه) میز کنار چراغ خوراک پزی، (دستگاه یا شخصی که می شمارد) شمارشگر، شمارگر، رایانه، کنتور، - شمار، آماردگر، (فیزیک) کنتور گیگر (geiger)، شمارگر گیگر، جرقه شمار، اخگر شمار، (مکانیک - ابزاری که تعداد ضربات یا چرخش های موتور و غیره را نشان می دهد) ضربه شمار، چرخش شمار، (بازی) ژتون، مهره، پشیز، (از نظر جهت یا روش یا روند و غیره) ضد، مخالف، ناهمسو، وارون، آخشیج، برعکس، برخلاف، کیاگن، مغایر، پاد، مقابله کردن، رو در رو شدن، عمل متقابل کردن، پاسخگویی کردن، (کفش) پاشنه (که قوزک و پشت پا را می پوشاند)، (در برخی کشتی ها) جلوآمدگی پاشنه، (شمشیر بازی) دفع حمله (از راه زدن تیغه ی شمشیر خود به شمشیر حریف)، (مهجور) سینه ی اسب، (فوتبال امریکایی) حرکت حامل توپ در جهت عکس حرکت بازیکنان مدافع (عنوان کامل آن: counter play)، (مشت بازی) رجوع شود به: counterpunch، (در حین جاخالی دادن یا ضربه خوردن) مشت زدن، adj پیشخوان، معکوس، معامله بمثل کردن با <hr> counter(punch) ورزش : ضربه زدن پس از رد ضربه حریف

معنی : ژتون، ژتن، شمارنده، پیشخوان، باجه، بساط، ضربت متقابل، جواب دادن، تلافی کردن، بالعکس، در جهت مخالف، در روبرو معانی دیگر : پیشوند: پاد، ضد، متقابل، پد، وارو [counterattack]، (دکان و غیره) پیشخوان، میز، (آشپزخانه) میز کنار چراغ خوراک پزی، (دستگاه یا شخصی که می شمارد) شمارشگر، شمارگر، رایانه، کنت

counter

counter example

<hr> روانشناسى : انتقال متقابل

روانشناسى : انتقال متقابل

counter transference

<hr> معنی : خنثی کردن، بی اثر کردن، عمل متقابل کردن <hr> معانی دیگر : مقابله کردن، پادکنش کردن، واروکنش کردن، ناکارا کردن

معنی : خنثی کردن، بی اثر کردن، عمل متقابل کردن معانی دیگر : مقابله کردن، پادکنش کردن، واروکنش کردن، ناکارا کردن

counteract

<hr> معنی : اقدام متقابل، عکس العمل <hr> معانی دیگر : اقدام متقابل

معنی : اقدام متقابل، عکس العمل معانی دیگر : اقدام متقابل

counteraction

<hr> معنی : خنثی کننده، بی اثر کننده، دارای عمل متقابل <hr> معانی دیگر : بی اثر کننده، خنثی کننده، دارای عمل متقابل

معنی : خنثی کننده، بی اثر کننده، دارای عمل متقابل معانی دیگر : بی اثر کننده، خنثی کننده، دارای عمل متقابل

counteractive

counterargument

<hr> معنی : حمله متقابل، حمله متقابل کردن <hr> معانی دیگر : پاتک زدن، دست به حمله ی متقابل (یا ضد حمله) زدن، حمله ی متقابل، ضد حمله، پاد تاخت

معنی : حمله متقابل، حمله متقابل کردن معانی دیگر : پاتک زدن، دست به حمله ی متقابل (یا ضد حمله) زدن، حمله ی متقابل، ضد حمله، پاد تاخت

counterattack

<hr> معنی : پارسنگ، وزنه تعادل، موازنه، موازنه کردن، خنثی کردن، برابری کردن، پارسنگ کردن <hr> معانی دیگر : برابر سازی کردن، تعادل برقرار کردن، همسنگ کردن، ترازمند کردن، جبران کردن، وزنه ی تعادل، (نیرو یا وزن یا اثر) برابر ساز، متعادل کننده، ناکاراساز، خنثی ساز، همسنگی، سنجایی، پادسنگش

معنی : پارسنگ، وزنه تعادل، موازنه، موازنه کردن، خنثی کردن، برابری کردن، پارسنگ کردن معانی دیگر : برابر سازی کردن، تعادل برقرار کردن، همسنگ کردن، ترازمند کردن، جبران کردن، وزنه ی تعادل، (نیرو یا وزن یا اثر) برابر ساز، متعادل کننده، ناکاراساز، خنثی ساز، همسنگی، سنجایی، پادسنگش

counterbalance

counterblast

<hr> ضربه ی متقابل، پادکوب، پادآسیب، تلافی، تلافی they delivered a counterblow against the aggressors آنها به مهاجمین ضربهی متقابل وارد آوردند

ضربه ی متقابل، پادکوب، پادآسیب، تلافی، تلافی they delivered a counterblow against the aggressors آنها به مهاجمین ضربهی متقابل وارد آوردند

counterblow

<hr> (حقوق - استدلال یا مشاجره و غیره) ادعای متقابل، اتهام متقابل، پادچفته، پاتک، حمله ی متقابل، پاد تاخت، تهمت متقابله

(حقوق - استدلال یا مشاجره و غیره) ادعای متقابل، اتهام متقابل، پادچفته، پاتک، حمله ی متقابل، پاد تاخت، تهمت متقابله

countercharge

<hr> معنی : جلو گیری، سرزنش وتوبیخ متقابل، دفع کردن <hr> معانی دیگر : مهار، لگام، واپاد، باز آزمون، کنترل مجدد، بازسنجی، n جلوگیری، سرزنش وتوبی&nbsp; متقابل، عقیم کردن، (بانک) رسید امانت گذار، چک پیشخوان (چک بی شماره که برای استفاده ی مشتریان در داخل بانک در اختیار آنها قرار داده می شود)، n چکی که فقط کشنده چک میتواند ان را از بانک بگیرد

معنی : جلو گیری، سرزنش وتوبیخ متقابل، دفع کردن معانی دیگر : مهار، لگام، واپاد، باز آزمون، کنترل مجدد، بازسنجی، n جلوگیری، سرزنش وتوبی متقابل، عقیم کردن، (بانک) رسید امانت گذار، چک پیشخوان (چک بی شماره که برای استفاده ی مشتریان در داخل بانک در اختیار آنها قرار داده می شود)، n چکی که فقط کشنده چک میتو

countercheck

<hr> معنی : دعوای متقابل، ادعای متقابل <hr> معانی دیگر : (حقوق)، دعوی متقابل، دادخواست متقابل، دعوی متقابل

معنی : دعوای متقابل، ادعای متقابل معانی دیگر : (حقوق)، دعوی متقابل، دادخواست متقابل، دعوی متقابل

counterclaim

<hr> معنی : در خلاف جهت ساعت، در جهت مخالف حرکت عقربه ساعت <hr> معانی دیگر : خلاف جهت عقربه های ساعت، پادسوی ساعت، پاد ساعت سو، پاد ساعت گرد، چپگرد

معنی : در خلاف جهت ساعت، در جهت مخالف حرکت عقربه ساعت معانی دیگر : خلاف جهت عقربه های ساعت، پادسوی ساعت، پاد ساعت سو، پاد ساعت گرد، چپگرد

counterclockwise

<hr> (به ویژه در مورد قشرهای ناراضی اجتماع و غیره) پادفرهنگ (روش زندگی و رفتار که با موازین جامعه سازگار نیست)، ضد فرهنگ

(به ویژه در مورد قشرهای ناراضی اجتماع و غیره) پادفرهنگ (روش زندگی و رفتار که با موازین جامعه سازگار نیست)، ضد فرهنگ

counterculture

countercurrent

<hr> معنی : ضد جاسوسی <hr> معانی دیگر : ضدجاسوسی

معنی : ضد جاسوسی معانی دیگر : ضدجاسوسی

counterespionage

counterfactual

<hr> معنی : قلب، بدلی، بدلی، جعلی، جعل کردن <hr> معانی دیگر : تقلبی، وانمودین، تظاهری، متظاهرانه، ریاکارانه، جعل کردن یا شدن، وانمود کردن، تظاهر کردن، ریا کردن، (بسیار) شبیه بودن، همسان بودن، (مهجور) آدم متقلب، شیاد

معنی : قلب، بدلی، بدلی، جعلی، جعل کردن معانی دیگر : تقلبی، وانمودین، تظاهری، متظاهرانه، ریاکارانه، جعل کردن یا شدن، وانمود کردن، تظاهر کردن، ریا کردن، (بسیار) شبیه بودن، همسان بودن، (مهجور) آدم متقلب، شیاد

counterfeit

<hr> قلب ساز,سکه قلب درست کن

قلب ساز,سکه قلب درست کن

counterfeiter

counterfeiting

<hr> معنی : ته چک، ته قبض، سوش <hr> معانی دیگر : (بانک - بازرگانی) ته چک، ته سوش، (بریده ی قبض رسید) ته رسید، ته قب­

معنی : ته چک، ته قبض، سوش معانی دیگر : (بانک - بازرگانی) ته چک، ته سوش، (بریده ی قبض رسید) ته رسید، ته قب­

counterfoil

<hr> پادنیرو، نیروی متقابل

counterforce

<hr> (عملیات نظامی و سیاسی برای سرکوبی شورش) پادشورش، شورش شکنی، عملیات ضد شورش

(عملیات نظامی و سیاسی برای سرکوبی شورش) پادشورش، شورش شکنی، عملیات ضد شورش

واژه های حرف "c" - جملات نمونه