جملات نمونه

<hr> (گیاه شناسی) گوه ای (به شکل مثلث واژگون) (cuneated هم می گویند)

(گیاه شناسی) گوه ای (به شکل مثلث واژگون) (cuneated هم می گویند)

cuneate

<hr> معنی : خط میخی، میخی <hr> معانی دیگر : گوه سان، گوه دیس، پانه مانند، گوه ای، میخ سان، میخ دیس

معنی : خط میخی، میخی معانی دیگر : گوه سان، گوه دیس، پانه مانند، گوه ای، میخ سان، میخ دیس

cuneiform

<hr> معنی : زیرکی، عیاری، خاتوله، خبی، مکاری، حیله، خدعه، حیله گری، حیله باز، زیرک، مکار، موذی، عیار، حیله گر، ماهر <hr> معانی دیگر : محیل، گربز، جربز، طرار، فریبکار، دغل، نیرنگ باز، مکر، گربزی، فریبکاری، دغلی، نیرنگ بازی، ماهرانه، تردستانه، چیره دستانه، با زرنگی، زبردستانه، هنرمندانه، (امریکا - عامیانه) ملیح، تو دل برو، جذاب، (نادر) زرنگ، (نادر) زرنگی، مهارت، چیره دستی

معنی : زیرکی، عیاری، خاتوله، خبی، مکاری، حیله، خدعه، حیله گری، حیله باز، زیرک، مکار، موذی، عیار، حیله گر، ماهر معانی دیگر : محیل، گربز، جربز، طرار، فریبکار، دغل، نیرنگ باز، مکر، گربزی، فریبکاری، دغلی، نیرنگ بازی، ماهرانه، تردستانه، چیره دستانه، با زرنگی، زبردستانه، هنرمندانه، (امریکا - عامیانه) ملیح

cunning

cunningly

<hr> معنی : پیاله، جام، حجامت، فنجان، ساغر، گلدان جایزه مسابقات، بشکل فنجان در اوردن، فنجان گذاشتن، بادکش کردن <hr> معانی دیگر : استکان، پنگان، محتویات فنجان، به اندازه ی یک فنجان (8 اونس یا 237 میلی لیتر)، جام (ظرف فلزی و پایه دار و تزیینی که به عنوان جایزه در مسابقات و غیره می دهند)، گلدان جایزه، جام قهرمانی، جام شراب، چمانه، ساغر (به ویژه جام شراب در عشای ربانی)، گیلاس، (مجازی) قسمت، سهم، سرنوشت، هریک از دو برآمدگی پستان بند زنان، در فنجان (یا جام و غیره) ریختن، با پنگان درآوردن، به شکل فنجان درآوردن (به ویژه دستان را)، پیاله کردن، مشروب (شراب یا آب میوه آمیخته با چیزهای دیگر)، بخش کاو ظرف (که از آن می آشامند)، کاواکه، هرچیز فنجان مانند، پنگان دیس، پنگان سان، شراب عشای ربانی، (زیست شناسی) اندام پیاله مانند، پنگانه، پنگانی (فنجانی)، (برای بادکش کردن) لیوانچه، (پزشکی) بادکش کردن، vt : خون گرفتن

معنی : پیاله، جام، حجامت، فنجان، ساغر، گلدان جایزه مسابقات، بشکل فنجان در اوردن، فنجان گذاشتن، بادکش کردن معانی دیگر : استکان، پنگان، محتویات فنجان، به اندازه ی یک فنجان (8 اونس یا 237 میلی لیتر)، جام (ظرف فلزی و پایه دار و تزیینی که به عنوان جایزه در مسابقات و غیره می دهند)، گلدان جایزه، جام قهرمان

cup final

<hr> محبوب، سوگلی، دلپسند، پسند، (کار یا چیز) دلخواه، اهل شنا نیست writing is my cup of tea نگارش کار دلخواه من است مطلب، قضیهای سوای این

محبوب، سوگلی، دلپسند، پسند، (کار یا چیز) دلخواه، اهل شنا نیست writing is my cup of tea نگارش کار دلخواه من است مطلب، قضیهای سوای این

cup of tea

<hr> معنی : گنجه، قفسه، گنجه ظروف غذا و غیره <hr> معانی دیگر : جاظرفی، ظرفدان، کابینت

معنی : گنجه، قفسه، گنجه ظروف غذا و غیره معانی دیگر : جاظرفی، ظرفدان، کابینت

cupboard

<hr> عشق بخودبسته یاغر­لود

cupboard love

<hr> معنی : نوعی کیک کوچک <hr> معانی دیگر : کیک فنجانی (که در قالب پیاله سانی پخته می شود)، کیک کوچک

معنی : نوعی کیک کوچک معانی دیگر : کیک فنجانی (که در قالب پیاله سانی پخته می شود)، کیک کوچک

cupcake

<hr> (سنجه ی آبگونه ها) یک فنجان پر (8 اونس یا 237 میلی لیتر)، فنجان، پنگان، مظروف یک فنجان

(سنجه ی آبگونه ها) یک فنجان پر (8 اونس یا 237 میلی لیتر)، فنجان، پنگان، مظروف یک فنجان

cupful

<hr> معنی : کوپید <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی روم) کوپید (دارگونه ی عشق که پسر ونوس بود و به صورت پسربچه ی بالداری با تیر و پیکان تجسم می شود)، افسانه یونان کوپید، خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده

معنی : کوپید معانی دیگر : (اسطوره ی روم) کوپید (دارگونه ی عشق که پسر ونوس بود و به صورت پسربچه ی بالداری با تیر و پیکان تجسم می شود)، افسانه یونان کوپید، خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده

cupid

cupid's-bow

<hr> معنی : طمع، حرص واز برای بدست اوردن مال <hr> معانی دیگر : آز، آزمندی، حرص

معنی : طمع، حرص واز برای بدست اوردن مال معانی دیگر : آز، آزمندی، حرص

cupidity

<hr> معنی : طاق، کلاهک، گنبد، قبه <hr> معانی دیگر : (برآمدگی کوچک و گنبد مانند روی بام) قبه، گنبدچه، گردبام، کوره ی کوچک (برای گدازش فلزات)

معنی : طاق، کلاهک، گنبد، قبه معانی دیگر : (برآمدگی کوچک و گنبد مانند روی بام) قبه، گنبدچه، گردبام، کوره ی کوچک (برای گدازش فلزات)

cupola

<hr> (انگلیس - عامیانه) یک فنجان چای

(انگلیس - عامیانه) یک فنجان چای

cuppa

<hr> معنی : گود، فنجانی <hr> معانی دیگر : (فنجان مانند) کاو، پنگان دیس، پنگان سان، پیاله سان

معنی : گود، فنجانی معانی دیگر : (فنجان مانند) کاو، پنگان دیس، پنگان سان، پیاله سان

cupped

cupper

<hr> معنی : بادکش، فنجانی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) بادکش، خون گیری

معنی : بادکش، فنجانی معانی دیگر : (پزشکی) بادکش، خون گیری

cupping

<hr> معنی : مسی <hr> معانی دیگر : مس دار، مسین

معنی : مسی معانی دیگر : مس دار، مسین

cupreous

<hr> معنی : مسی <hr> معانی دیگر : (شیمی) وابسته به یا دارای مس دو ظرفیتی، cuprous : مسی

معنی : مسی معانی دیگر : (شیمی) وابسته به یا دارای مس دو ظرفیتی، cuprous : مسی

cupric

<hr> معنی : مسی <hr> معانی دیگر : (شیمی) وابسته به یا دارای مس یک ظرفیتی، cupric : مسی

معنی : مسی معانی دیگر : (شیمی) وابسته به یا دارای مس یک ظرفیتی، cupric : مسی

cuprous

<hr> (لاتین) مس (نشان آن: cu)

cuprum

cups

<hr> معنی : ادم پست، سگ بد اصل، سگ دورگه <hr> معانی دیگر : (سگ چند رگه و پست نژاد) سگ بداصل، سگ کوچه، سگ گازگیر، سگ هرز، مخفف:، پول

معنی : ادم پست، سگ بد اصل، سگ دورگه معانی دیگر : (سگ چند رگه و پست نژاد) سگ بداصل، سگ کوچه، سگ گازگیر، سگ هرز، مخفف:، پول

<hr> معنی : علاج پذیر <hr> معانی دیگر : درمان پذیر

معنی : علاج پذیر معانی دیگر : درمان پذیر

curable

<hr> وابسته به کشیش روستا و مقام او (رجوع شود به: curate)، معاونت کشیش بخش یادهستان

وابسته به کشیش روستا و مقام او (رجوع شود به: curate)، معاونت کشیش بخش یادهستان

curacy

curare

<hr> (جانورشناسی) کوراسائو (نام پرنده ای از تیره ی cracidae به ویژه جنس های: crax و mitu از ماکیان بومی امریکای مرکزی و جنوبی)

(جانورشناسی) کوراسائو (نام پرنده ای از تیره ی cracidae به ویژه جنس های: crax و mitu از ماکیان بومی امریکای مرکزی و جنوبی)

curassow

<hr> معنی : معاون کشیش بخش <hr> معانی دیگر : (در اصل) کشیش، معاون کشیش (دهکده یا شهرک)

معنی : معاون کشیش بخش معانی دیگر : (در اصل) کشیش، معاون کشیش (دهکده یا شهرک)

curate

<hr> معنی : دارای خاصیت درمانی، علاج بخش، شفاء بخش <hr> معانی دیگر : درمانی، معالج، درمان بخش، شفا بخش، علاج، چاره

معنی : دارای خاصیت درمانی، علاج بخش، شفاء بخش معانی دیگر : درمانی، معالج، درمان بخش، شفا بخش، علاج، چاره

curative

<hr> معنی : نگهدار، کتاب دار، نگهبان، موزه دار <hr> معانی دیگر : (موزه و کتابخانه و نمایشگاه و غیره) سرپرست، متصدی، کاردار

معنی : نگهدار، کتاب دار، نگهبان، موزه دار معانی دیگر : (موزه و کتابخانه و نمایشگاه و غیره) سرپرست، متصدی، کاردار

curator

<hr> مربوطبه وظیفه نگهبان یامتصدی کتابخانه یاموزه

مربوطبه وظیفه نگهبان یامتصدی کتابخانه یاموزه

curatorial

<hr> معنی : جلو گیری، بازداشت، زنجیر، عنان، جدول، لبه پیاده رو، هویزه، حاشیه پیاده رو، ممانعت کردن، تحت کنترل دراوردن، محکم مهارکردن، دارای دیواره یا حایل کردن، محدود کردن، فرو نشاندن <hr> معانی دیگر : (تسمه ی زیر چانه ی اسب که یک سرش به افسار و سر دیگرش به دهنه وصل است) هویزه، لگام، (هرچیزی که کنترل یا بازداری یا سرکوب کند) افسار، مهار، محدودیت، مرس، (خیابان و راه) جدول، کناره، لبه، لبه ی جوی کنار خیابان، مهار کردن، لگام کردن، بازداری کردن، مرس کردن، مهاردار کردن، دارای لگام کردن، (سهام) بازار سهامی که در بورس خرید و فروش نمی شود

معنی : جلو گیری، بازداشت، زنجیر، عنان، جدول، لبه پیاده رو، هویزه، حاشیه پیاده رو، ممانعت کردن، تحت کنترل دراوردن، محکم مهارکردن، دارای دیواره یا حایل کردن، محدود کردن، فرو نشاندن معانی دیگر : (تسمه ی زیر چانه ی اسب که یک سرش به افسار و سر دیگرش به دهنه وصل است) هویزه، لگام، (هرچیزی که کنترل یا بازدا

curb

<hr> معنی : ممانعت <hr> معانی دیگر : تسمه ی لگام

معنی : ممانعت معانی دیگر : تسمه ی لگام

curbing

<hr> معنی : کشک، بستن، دلمه شدن <hr> معانی دیگر : (بیشتر به صورت جمع) لور، کرک، شیر دلمه شده (که شیرابه ی آن را گرفته باشند)، شیربسته شده، بستن در مورد شیر

معنی : کشک، بستن، دلمه شدن معانی دیگر : (بیشتر به صورت جمع) لور، کرک، شیر دلمه شده (که شیرابه ی آن را گرفته باشند)، شیربسته شده، بستن در مورد شیر

curd

<hr> معنی : بستن، دلمه شدن، دلمه کردن <hr> معانی دیگر : دلمه کردن یا شدن (شیر)، لخته شدن (خون)، بریدن (شیر)، (از ترس) منجمد کردن یا شدن، منعقد کردن یا شدن، منجمد کردن

معنی : بستن، دلمه شدن، دلمه کردن معانی دیگر : دلمه کردن یا شدن (شیر)، لخته شدن (خون)، بریدن (شیر)، (از ترس) منجمد کردن یا شدن، منعقد کردن یا شدن، منجمد کردن

curdle

curdling

<hr> معنی : علاج، دارو، شفاء، شفاء دادن، بهبودی دادن، سالم کردن <hr> معانی دیگر : درمان، معالجه، مداوا، چاره، شفا، دوا، اصلاح روحی و اخلاقی، درمان کردن، معالجه کردن، مداوا کردن، علاج کردن، شفا بخشیدن، چاره کردن، گزیردن، از شر (بیماری یا عادت بد و غیره) راحت شدن (بیشتر با: of)، (گوشت) دودی کردن، در نمک خواباندن، (از فساد) حفظ کردن، (چرم و توتون و غیره - از طریق خشک کردن و افزودن مواد لازم و غیره) پروردن، پرورده کردن یا شدن، عمل آوردن یا آمدن، مقام و کار معاون کشیش (رجوع شود به: curate)، شفا دادن

معنی : علاج، دارو، شفاء، شفاء دادن، بهبودی دادن، سالم کردن معانی دیگر : درمان، معالجه، مداوا، چاره، شفا، دوا، اصلاح روحی و اخلاقی، درمان کردن، معالجه کردن، مداوا کردن، علاج کردن، شفا بخشیدن، چاره کردن، گزیردن، از شر (بیماری یا عادت بد و غیره) راحت شدن (بیشتر با: of)، (گوشت) دودی کردن، در نمک خواباند

cure

cure-all

cured

<hr> معنی : بی علاج <hr> معانی دیگر : بی علاج

معنی : بی علاج معانی دیگر : بی علاج

cureless

<hr> (پزشکی - جراحی) بافت برداری (با قاشقک)، تراشیدن (دیواره ی حفره ی بدنی)، کورتاژ، سقط جنین

(پزشکی - جراحی) بافت برداری (با قاشقک)، تراشیدن (دیواره ی حفره ی بدنی)، کورتاژ، سقط جنین

curettage

<hr> لت تراش درجراحی ,تراشیدن ,پاک کردن

لت تراش درجراحی ,تراشیدن ,پاک کردن

curette

<hr> (در شهرها به ویژه هنگام جنگ یا حکومت نظامی - در سربازخانه ها و برخی خوابگاه ها) محدودیت آمد و رفت، ساعت منع عبور و مرور، خاموش باش، خاموشی، (سربازخانه) شیپور خاموشی، (در اصل - قرون وسطی - نواختن زنگ به نشان آن که باید چراغ ها و آتش ها را خاموش کرد و خوابید) خاموشی، قرق، زنگ خاموشی، ناقوس خاموشی، هنگام خاموشی، زمان آغاز خاموشی، مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب

(در شهرها به ویژه هنگام جنگ یا حکومت نظامی - در سربازخانه ها و برخی خوابگاه ها) محدودیت آمد و رفت، ساعت منع عبور و مرور، خاموش باش، خاموشی، (سربازخانه) شیپور خاموشی، (در اصل - قرون وسطی - نواختن زنگ به نشان آن که باید چراغ ها و آتش ها را خاموش کرد و خوابید) خاموشی، قرق، زنگ خاموشی، ناقوس خاموشی، هنگ

curfew

<hr> (روم باستان) هریک از ده قبیله ای که در آغاز کار کشور روم را تشکیل می دادند، (روم باستان) مجلس سنا، کنکاشگاه، (قرون وسطی) دادگاه (که به نام پادشاه اداره می شد)، یکی ازتقسیمات کوچک قبیله ای دررم باستان ,مجلس سنای روم

(روم باستان) هریک از ده قبیله ای که در آغاز کار کشور روم را تشکیل می دادند، (روم باستان) مجلس سنا، کنکاشگاه، (قرون وسطی) دادگاه (که به نام پادشاه اداره می شد)، یکی ازتقسیمات کوچک قبیله ای دررم باستان ,مجلس سنای روم

curia

<hr> (فیزیک - سنجه ی اندازه گیری رادیواکتیویته) کوری (3/7 ضربدر 10 به توان 7، فروپاشی در ثانیه)، نام خانوادگی ماری کوری (1867-1934) و شوهرش پیر کوری (1859-1906) یابندگان رادیم و پلونیم

(فیزیک - سنجه ی اندازه گیری رادیواکتیویته) کوری (3/7 ضربدر 10 به توان 7، فروپاشی در ثانیه)، نام خانوادگی ماری کوری (1867-1934) و شوهرش پیر کوری (1859-1906) یابندگان رادیم و پلونیم

curie

<hr> (فیزیک) نقطه ی کوری (دمایی که در آن خاصیت مغناطیسی جسم دگرگون می شود) (curie temperature هم می گویند)

(فیزیک) نقطه ی کوری (دمایی که در آن خاصیت مغناطیسی جسم دگرگون می شود) (curie temperature هم می گویند)

واژه های حرف "c" - جملات نمونه