جملات نمونه

dave

<hr> معنی : نیمکت راحتی، یکنوع میز تحریر ظریف <hr> معانی دیگر : کاناپه (که معمولا باز شده و تبدیل به تخت می شود)، نیمکت تختی، امر

معنی : نیمکت راحتی، یکنوع میز تحریر ظریف معانی دیگر : کاناپه (که معمولا باز شده و تبدیل به تخت می شود)، نیمکت تختی، امر

davenport

<hr> معنی : داود <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف آن: dave و davy و davey)

معنی : داود معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف آن: dave و davy و davey)

david

david livingstone

david ricardo

<hr> (نام مزاح آمیزی که ملوانان به روح دریا داده اند) مادر آب، جنی دریا

(نام مزاح آمیزی که ملوانان به روح دریا داده اند) مادر آب، جنی دریا

davy jones

<hr> (در اصطلاح ملوانان) ته دریا (آرامگاه آنان که مرده و اجساد آنان به دریا افکنده شده است)

(در اصطلاح ملوانان) ته دریا (آرامگاه آنان که مرده و اجساد آنان به دریا افکنده شده است)

davy jones's locker

<hr> معنی : ادم کند و تنبل، مرغی شبیه کلاغ <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: jackdaw، (اسکاتلند) سپیده زدن، سحر شدن، مرغی شبیه کلاه، بیدار کردن

معنی : ادم کند و تنبل، مرغی شبیه کلاغ معانی دیگر : رجوع شود به: jackdaw، (اسکاتلند) سپیده زدن، سحر شدن، مرغی شبیه کلاه، بیدار کردن

<hr> معنی : اهمال کار، بیهوده وقت گذراندن، چرت زدن <hr> معانی دیگر : (با ولگردی یا آهسته کاری) وقت تلف کردن، گهتباهی کردن، ولگردی کردن، فس فس کردن، کرکری خواندن، وقت کشی کردن (معمولا با: away)، اتلاف وقت

معنی : اهمال کار، بیهوده وقت گذراندن، چرت زدن معانی دیگر : (با ولگردی یا آهسته کاری) وقت تلف کردن، گهتباهی کردن، ولگردی کردن، فس فس کردن، کرکری خواندن، وقت کشی کردن (معمولا با: away)، اتلاف وقت

dawdle

dawdler

dawdling

<hr> معنی : سپیده، اغاز، سپیده دم، فجر، سحر، سحرگاه، بامداد، اغاز شدن <hr> معانی دیگر : پگاه، پیشتاب، شبگیر، غلس، (هنگام) طلوع آفتاب، آغاز (هر چیز)، شروع، سرآغاز، طلیعه، ظهور، پدیداری، عنفوان، شباب، (خورشید) دمیدن، سپیده زدن، سحر شدن، برآمدن (آفتاب)، تیغ کشیدن (آفتاب)، آغاز شدن، ظاهر شدن، پدیدار شدن، (معمولا با: on یا upon) پی بردن، آگاه شدن، اسم خاص مونث، طلوع

معنی : سپیده، اغاز، سپیده دم، فجر، سحر، سحرگاه، بامداد، اغاز شدن معانی دیگر : پگاه، پیشتاب، شبگیر، غلس، (هنگام) طلوع آفتاب، آغاز (هر چیز)، شروع، سرآغاز، طلیعه، ظهور، پدیداری، عنفوان، شباب، (خورشید) دمیدن، سپیده زدن، سحر شدن، برآمدن (آفتاب)، تیغ کشیدن (آفتاب)، آغاز شدن، ظاهر شدن، پدیدار شدن، (معمولا 

dawn

dawn on

<hr> معنی : روز، روز روشن، یوم، روشنی روز، خادم روم <hr> معانی دیگر : روزگار، دوره، دوران، عهد، (حرف بزرگ) روز ویژه، هنگام رونق، عنفوان، شباب، دوران عظمت، عمر، زندگانی، شبانه روز (بیست و چهارساعت) (mean solar day هم می گویند)، روز حقوقی (از نیمه شب تا نیمه شب)، روز نجومی (از ظهر به ظهر) (رجوع شود به: sidereal day)

معنی : روز، روز روشن، یوم، روشنی روز، خادم روم معانی دیگر : روزگار، دوره، دوران، عهد، (حرف بزرگ) روز ویژه، هنگام رونق، عنفوان، شباب، دوران عظمت، عمر، زندگانی، شبانه روز (بیست و چهارساعت) (mean solar day هم می گویند)، روز حقوقی (از نیمه شب تا نیمه شب)، روز نجومی (از ظهر به ظهر) (رجوع شود به: sidereal

<hr> دایما، یک روز پس از روز دیگر

دایما، یک روز پس از روز دیگر

day after day

day and night

day by day

<hr> (خدمات مهد کودک) کودک داری، (درمان) مراقبت در روز

(خدمات مهد کودک) کودک داری، (درمان) مراقبت در روز

day care

<hr> فرصت (ارائه یا دفاع از نظریات خود)

فرصت (ارائه یا دفاع از نظریات خود)

day in court

<hr> day in, day out (در مورد چیزهای ملال آور) هرروزه، یکنواخت

day in, day out (در مورد چیزهای ملال آور) هرروزه، یکنواخت

day in day out

<hr> رجوع شود به: yom kippur، kippur yom : یوم کیپور، روز کفاره

رجوع شود به: yom kippur، kippur yom : یوم کیپور، روز کفاره

day of atonement

<hr> روز داوری، روز رستاخیز

روز داوری، روز رستاخیز

day of judgement

day of judgment

day of reckoning

<hr> روز بیکاری، روز تعطیل

day off

<hr> علوم مهندسى : شیفت روز

day shift

day-to-day

<hr> نیمکت (که می شود روی آن خوابید)، نیمکت تختی

نیمکت (که می شود روی آن خوابید)، نیمکت تختی

daybed

<hr> معنی : دفتر روزنامه، دفتر ثبت وقایع روزانه <hr> معانی دیگر : دفتر خاطرات، دفتر وقایع روزانه، روزنامه، روزنامچه

معنی : دفتر روزنامه، دفتر ثبت وقایع روزانه معانی دیگر : دفتر خاطرات، دفتر وقایع روزانه، روزنامه، روزنامچه

daybook

<hr> معنی : صبح، سپیده دم، سحرگاه، بامداد <hr> معانی دیگر : سحر، پگاه، فجر

معنی : صبح، سپیده دم، سحرگاه، بامداد معانی دیگر : سحر، پگاه، فجر

daybreak

<hr> به خواب و خیال فرو رفتن، خیال پردازی کردن، خواب و خیال، رویا، تیناب، نقشه ی خیالی، خیال باطل، افکار پوچ، خیال باطل کردن، خیال خام

به خواب و خیال فرو رفتن، خیال پردازی کردن، خواب و خیال، رویا، تیناب، نقشه ی خیالی، خیال باطل، افکار پوچ، خیال باطل کردن، خیال خام

daydream

<hr> معنی : خیال اندیش، خیال باف، خیال پرور، خیال پرست <hr> معانی دیگر : خیال باف

معنی : خیال اندیش، خیال باف، خیال پرور، خیال پرست معانی دیگر : خیال باف

daydreamer

<hr> معنی : خیال بافی، خیال پرستی <hr> معانی دیگر : روانشناسى : خیال پرورى

معنی : خیال بافی، خیال پرستی معانی دیگر : روانشناسى : خیال پرورى

daydreaming

<hr> معنی : روز روشن، روشنی روز <hr> معانی دیگر : روشنایی روز، نور خورشید، پگاه، برآمدن خورشید، سپیده دم، فجر، سحر، طلوع خورشید، (مجازی) پایان (کار یا دردسر)، روشن کردن

معنی : روز روشن، روشنی روز معانی دیگر : روشنایی روز، نور خورشید، پگاه، برآمدن خورشید، سپیده دم، فجر، سحر، طلوع خورشید، (مجازی) پایان (کار یا دردسر)، روشن کردن

daylight

<hr> (بیشتر با حروف بزرگ) افزودن یک ساعت بر ساعات روز (معمولا در تابستان)، ساعت تابستانی

(بیشتر با حروف بزرگ) افزودن یک ساعت بر ساعات روز (معمولا در تابستان)، ساعت تابستانی

daylight saving time

daylights

<hr> همه ی روز، تمام روز، تمام روز a daylong trip سفری که تمام روز طول میکشد، سفرتمام روز

همه ی روز، تمام روز، تمام روز a daylong trip سفری که تمام روز طول میکشد، سفرتمام روز

daylong

days

<hr> معنی : روز، هنگام روز، مدت روز <hr> معانی دیگر : روز (زمان میان سپیده دم و غروب آفتاب)، روز هنگام (در مقابل شب هنگام: night-time)

معنی : روز، هنگام روز، مدت روز معانی دیگر : روز (زمان میان سپیده دم و غروب آفتاب)، روز هنگام (در مقابل شب هنگام: night-time)

daytime

<hr> معنی : خیرگی، ژولیده کردن، منجمد شدن، گیج کردن، خیره کردن <hr> معانی دیگر : (با ضربه یا خبر بد و غیره) منگ کردن، مدهوش کردن، پژولیدن، گیجی، منگی، پژولش، مات و مبهوت کردن، غرق در شگفتی کردن، دراثرضربت یا سرما ویا نور زیادوغیره

معنی : خیرگی، ژولیده کردن، منجمد شدن، گیج کردن، خیره کردن معانی دیگر : (با ضربه یا خبر بد و غیره) منگ کردن، مدهوش کردن، پژولیدن، گیجی، منگی، پژولش، مات و مبهوت کردن، غرق در شگفتی کردن، دراثرضربت یا سرما ویا نور زیادوغیره

daze

<hr> معنی : خیره، ژولیده <hr> معانی دیگر : گیج کردن، خیرگی، (دراثرضربت یا سرما ویا نور زیادوغیره)

معنی : خیره، ژولیده معانی دیگر : گیج کردن، خیرگی، (دراثرضربت یا سرما ویا نور زیادوغیره)

dazed

dazedly

<hr> معنی : تابش یا روشنی خیره کننده، خیره کردن <hr> معانی دیگر : (با نور یا درخشش یا زرق و برق) خیره کردن یا شدن، شکوه، جلال، زرق و برق، درخشش، جلوه گری، مات و مبهوت کردن، سرگشته کردن، شگفت زده کردن، غرق در تحسین کردن، خیره کنندگی، مبهوت سازی، شگفت آفرینی

معنی : تابش یا روشنی خیره کننده، خیره کردن معانی دیگر : (با نور یا درخشش یا زرق و برق) خیره کردن یا شدن، شکوه، جلال، زرق و برق، درخشش، جلوه گری، مات و مبهوت کردن، سرگشته کردن، شگفت زده کردن، غرق در تحسین کردن، خیره کنندگی، مبهوت سازی، شگفت آفرینی

dazzle

<hr> خیره کردن، تابش یا روشنی خیره کننده

خیره کردن، تابش یا روشنی خیره کننده

dazzled

<hr> معنی : خیره کننده

dazzling

dazzlingly

<hr> مخفف:، دسی بل (db هم می نویسند)

مخفف:، دسی بل (db هم می نویسند)

<hr> مخفف: (بازرگانی) وارد در فعالیت یا کار (بخصوصی)

مخفف: (بازرگانی) وارد در فعالیت یا کار (بخصوصی)

واژه های حرف "d" - جملات نمونه