جملات نمونه

<hr> معنی : دیوانه وار، شیطانی، دیوسان، دیوی <hr> معانی دیگر : وابسته به دیوها، اهریمنی، دیوسرشت، خبیث، دیوانه وار (demoniacal هم می گویند)

معنی : دیوانه وار، شیطانی، دیوسان، دیوی معانی دیگر : وابسته به دیوها، اهریمنی، دیوسرشت، خبیث، دیوانه وار (demoniacal هم می گویند)

demoniac

<hr> معنی : دیوانه وار، شیطانی، دیوسان، دیوی <hr> معانی دیگر : دیوانه وار، دیوسان، شیطانی، دیوی

معنی : دیوانه وار، شیطانی، دیوسان، دیوی معانی دیگر : دیوانه وار، دیوسان، شیطانی، دیوی

demoniacal

<hr> دیواسا، دیوی، شیطانی، دیوانه

دیواسا، دیوی، شیطانی، دیوانه

demonic

demonise

<hr> (تبدیل به دیو یا روح خبیث کردن) دیو کردن، دیو اسا کردن، دیوسان کردن، دیوانه کردن

(تبدیل به دیو یا روح خبیث کردن) دیو کردن، دیو اسا کردن، دیوسان کردن، دیوانه کردن

demonize

<hr> معنی : دیوشناسی <hr> معانی دیگر : (بررسی اعتقادات نسبت به دیوها و ارواح خبیثه) دیوشناسی

معنی : دیوشناسی معانی دیگر : (بررسی اعتقادات نسبت به دیوها و ارواح خبیثه) دیوشناسی

demonology

<hr> معنی : قابل شرح یا اثبات <hr> معانی دیگر : اثبات پذیر، برهان پذیر، هایی پذیر، نشان دادنی، آشکارپذیر، آشکارا

معنی : قابل شرح یا اثبات معانی دیگر : اثبات پذیر، برهان پذیر، هایی پذیر، نشان دادنی، آشکارپذیر، آشکارا

demonstrable

demonstrably

<hr> معنی : نشان دادن، اثبات کردن، ثابت کردن، شرح دادن، تظاهرات کردن <hr> معانی دیگر : (از راه استدلال یا آزمایش) اثبات کردن، هایی کردن، (طرز کار چیزی را به منظور فروش و غیره) نشان دادن، سهستن، سهیدن، آشکار کردن، بروز دادن، ابراز کردن، در تظاهرات شرکت کردن، هنگامه گری کردن، اثبات کردن با دلیل

معنی : نشان دادن، اثبات کردن، ثابت کردن، شرح دادن، تظاهرات کردن معانی دیگر : (از راه استدلال یا آزمایش) اثبات کردن، هایی کردن، (طرز کار چیزی را به منظور فروش و غیره) نشان دادن، سهستن، سهیدن، آشکار کردن، بروز دادن، ابراز کردن، در تظاهرات شرکت کردن، هنگامه گری کردن، اثبات کردن با دلیل

demonstrate

<hr> معنی : تظاهر، اثبات، نمایش، تظاهرات، دمونستراسیون <hr> معانی دیگر : بازنمایاندن، برهان، نشان دادن (طرز کار چیزی به منظور فروش و غیره)، آشکار سازی، بروز، ابراز، هنگامه گری، توضیح (از راه نشان دادن یا مثل زدن)، بیان، سهش، سهیدن

معنی : تظاهر، اثبات، نمایش، تظاهرات، دمونستراسیون معانی دیگر : بازنمایاندن، برهان، نشان دادن (طرز کار چیزی به منظور فروش و غیره)، آشکار سازی، بروز، ابراز، هنگامه گری، توضیح (از راه نشان دادن یا مثل زدن)، بیان، سهش، سهیدن

demonstration

<hr> معنی : صفت اشاره، ضمیر اشاره، اسم اشاره، نمایشی، اثبات کننده، مدلل کننده، شرح دهنده <hr> معانی دیگر : بازنمایانگر، نشان دهنده، بیانگر، نشانگر، اثبات کننده (معمولا با: of)، کم خجالت، برون گرا (کسی که از نشان دادن احساسات خود واهمه ندارد)، سهشگر، وابسته به نشان دادن، (دستور زبان) اشاره

معنی : صفت اشاره، ضمیر اشاره، اسم اشاره، نمایشی، اثبات کننده، مدلل کننده، شرح دهنده معانی دیگر : بازنمایانگر، نشان دهنده، بیانگر، نشانگر، اثبات کننده (معمولا با: of)، کم خجالت، برون گرا (کسی که از نشان دادن احساسات خود واهمه ندارد)، سهشگر، وابسته به نشان دادن، (دستور زبان) اشاره

demonstrative

<hr> ازراه اثبات، بااقامه دلیل، ازراه نشان دادن

ازراه اثبات، بااقامه دلیل، ازراه نشان دادن

demonstratively

<hr> معنی : اثبات کننده، نشان دهنده، حالیکننده <hr> معانی دیگر : (شرکت کننده در تظاهرات عمومی) تظاهر کننده، هنگامه گر، نمایش دهنده (به ویژه کسی که طرز کار چیزی را به منظور فروش عرضه می کند)، بازنما، دستیار آزمایشگاه، معتر­

معنی : اثبات کننده، نشان دهنده، حالیکننده معانی دیگر : (شرکت کننده در تظاهرات عمومی) تظاهر کننده، هنگامه گر، نمایش دهنده (به ویژه کسی که طرز کار چیزی را به منظور فروش عرضه می کند)، بازنما، دستیار آزمایشگاه، معتر­

demonstrator

demoralisation

demoralise

<hr> معنی : تضعیف روحیه <hr> معانی دیگر : تضعیف روحیه

معنی : تضعیف روحیه معانی دیگر : تضعیف روحیه

demoralization

<hr> معنی : تضعیف کردن، تضعیف روحیه کردن، از روحیه انداختن <hr> معانی دیگر : (روحیه را) خراب کردن یا تضعیف کردن، دژ روان کردن، درمانده کردن، (نادر) اخلاق (کسی را) فاسد کردن، گمراه کردن

معنی : تضعیف کردن، تضعیف روحیه کردن، از روحیه انداختن معانی دیگر : (روحیه را) خراب کردن یا تضعیف کردن، دژ روان کردن، درمانده کردن، (نادر) اخلاق (کسی را) فاسد کردن، گمراه کردن

demoralize

<hr> (verb transitive) تضعیف روحیه کردن، از روحیه انداختن

(verb transitive) تضعیف روحیه کردن، از روحیه انداختن

demoralized

demoralizing

<hr> معنی : توده مردم، قاطبه مردم، جمهور <hr> معانی دیگر : (یونان باستان) مردم محل، اهل ناحیه، استان نشینان، قاطبه

معنی : توده مردم، قاطبه مردم، جمهور معانی دیگر : (یونان باستان) مردم محل، اهل ناحیه، استان نشینان، قاطبه

demos

<hr> دموستن (دولتمرد و سخنور یونانی)

دموستن (دولتمرد و سخنور یونانی)

demosthenes

<hr> معنی : تنزل رتبه دادن، کسر مقام یافتن، مقام کسی را پایین بردن <hr> معانی دیگر : تنزل درجه (یا رتبه یا مقام) دادن، فروزینه کردن، واترقیدن

معنی : تنزل رتبه دادن، کسر مقام یافتن، مقام کسی را پایین بردن معانی دیگر : تنزل درجه (یا رتبه یا مقام) دادن، فروزینه کردن، واترقیدن

demote

<hr> معنی : وابسته بحروف جدید هیروگلیفی <hr> معانی دیگر : همگانی، عمومی، مردمگانی، مردمی، وابسته به مردم، (زبان شناسی) عامیانه، محاوره ای (در مقابل ادبی یا رسمی)، (زبان شناسی) حروف دماتیک (الفبای ساده شده ی مصر باستان که با الفبای کاهنان یا الفبای hieratic فرق داشت)، معروف، متداول

معنی : وابسته بحروف جدید هیروگلیفی معانی دیگر : همگانی، عمومی، مردمگانی، مردمی، وابسته به مردم، (زبان شناسی) عامیانه، محاوره ای (در مقابل ادبی یا رسمی)، (زبان شناسی) حروف دماتیک (الفبای ساده شده ی مصر باستان که با الفبای کاهنان یا الفبای hieratic فرق داشت)، معروف، متداول

demotic

<hr> معنی : تنزل رتبه <hr> معانی دیگر : تنزل رتبه

معنی : تنزل رتبه معانی دیگر : تنزل رتبه

demotion

<hr> (ماشین آلات و غیره) پیاده کردن، ناسوار کردن

(ماشین آلات و غیره) پیاده کردن، ناسوار کردن

demount

<hr> قابل برداشتن معمارى : قابل انتقال

قابل برداشتن معمارى : قابل انتقال

demountable

<hr> معنی : تسکین دهنده <hr> معانی دیگر : مرهم آسا، آرامبخش

معنی : تسکین دهنده معانی دیگر : مرهم آسا، آرامبخش

demulcent

<hr> معنی : تردید رای، استثنا قائل شدن، درنگ کردن، کمرویی کردن، تقاضای درنگ یا مکی کردن <hr> معانی دیگر : دو دلی کردن، شک و شبهه داشتن، سرباز زدن، چون و چرا کردن، تردید، (حقوق) به صلاحیت دادگاه اعتراض کردن، ایراد عدم کفایت ادله را (به دادگاه) تسلیم کردن، مخالفت، اعتراض (demural هم می گویند)، ناز، تقاضای درنگ یا مکک کردن، مهلت خواستن، تاخیر

معنی : تردید رای، استثنا قائل شدن، درنگ کردن، کمرویی کردن، تقاضای درنگ یا مکی کردن معانی دیگر : دو دلی کردن، شک و شبهه داشتن، سرباز زدن، چون و چرا کردن، تردید، (حقوق) به صلاحیت دادگاه اعتراض کردن، ایراد عدم کفایت ادله را (به دادگاه) تسلیم کردن، مخالفت، اعتراض (demural هم می گویند)، ناز، تقاضای درنگ 

demur

<hr> معنی : جدی، فروتن، سنگین، متین <hr> معانی دیگر : موقر، سنگین و رنگین، مبادی آداب، محجوب، باحیا، خوددار، محتاط و کم حرف، (محجوب به طور ساختگی) نازنازو، اطواری

معنی : جدی، فروتن، سنگین، متین معانی دیگر : موقر، سنگین و رنگین، مبادی آداب، محجوب، باحیا، خوددار، محتاط و کم حرف، (محجوب به طور ساختگی) نازنازو، اطواری

demure

<hr> بسنگینی، باازرم، باوقاروشرم ساختگی

بسنگینی، باازرم، باوقاروشرم ساختگی

demurely

<hr> معنی : کرایه معطلی، خسارت بیکار ماندگی، حق باراندازی گرفتن <hr> معانی دیگر : (کشتی باری و راه آهن و غیره) تاوان دیرکرد (خسارتی که بابت تاخیر در تخلیه ی بار و غیره باید به صاحب وسیله ی نقلیه پرداخت شود)، کرایه معطلی در راه اهن وکشتی، تاخیر کردن، نگاهداشتن

معنی : کرایه معطلی، خسارت بیکار ماندگی، حق باراندازی گرفتن معانی دیگر : (کشتی باری و راه آهن و غیره) تاوان دیرکرد (خسارتی که بابت تاخیر در تخلیه ی بار و غیره باید به صاحب وسیله ی نقلیه پرداخت شود)، کرایه معطلی در راه اهن وکشتی، تاخیر کردن، نگاهداشتن

demurrage

demurral

<hr> معنی : اعتراض بصلاحیت دادگاه، اعتراض کننده، تقاضای تاخیر در صدور حکم <hr> معانی دیگر : (حقوق)، ایراد عدم کفایت ادله، اعتراض به صلاحیت دادگاه، چون و چرا، شک و شبهه (رجوع شود به: demur)، اعترا­ بصلاحیت دادگاه، اعترا­ کننده، معتر­

معنی : اعتراض بصلاحیت دادگاه، اعتراض کننده، تقاضای تاخیر در صدور حکم معانی دیگر : (حقوق)، ایراد عدم کفایت ادله، اعتراض به صلاحیت دادگاه، چون و چرا، شک و شبهه (رجوع شود به: demur)، اعترا­ بصلاحیت دادگاه، اعترا­ کننده، معتر­

demurrer

<hr> نامرموز کردن، راز زدایی کردن، سر چیزی را برطرف کردن، واضح و مبرهن کردن

نامرموز کردن، راز زدایی کردن، سر چیزی را برطرف کردن، واضح و مبرهن کردن

demystify

<hr> معنی : خلوتگاه، کمینگاه، غار، لانه، کنام، دزدگاه <hr> معانی دیگر : (حیوان وحشی) کنام، کومه، گندانه، (دزدان و غیره) پنهان گاه، دیدارگاه، مرکز، پاتوق، (اتاق کوچک و راحت برای مطالعه یا تفکر و استراحت) خلوتگاه، جای دنج، اتاق کوچک و نامرتب و کثیف، (پیشاهنگی) جوخه ی شیربچگان، مخفف: دانمارک

معنی : خلوتگاه، کمینگاه، غار، لانه، کنام، دزدگاه معانی دیگر : (حیوان وحشی) کنام، کومه، گندانه، (دزدان و غیره) پنهان گاه، دیدارگاه، مرکز، پاتوق، (اتاق کوچک و راحت برای مطالعه یا تفکر و استراحت) خلوتگاه، جای دنج، اتاق کوچک و نامرتب و کثیف، (پیشاهنگی) جوخه ی شیربچگان، مخفف: دانمارک

<hr> (صنایع و شرکت ها و غیره) غیردولتی کردن، به بخش خصوصی سپردن، خصوصی کردن، از حقوق ملی محروم کردن، صنایع را از صورت ملی خارجکردن

(صنایع و شرکت ها و غیره) غیردولتی کردن، به بخش خصوصی سپردن، خصوصی کردن، از حقوق ملی محروم کردن، صنایع را از صورت ملی خارجکردن

denationalize

denaturalization

<hr> معنی : عامل غیر طبیعی، تقلبی <hr> معانی دیگر : مصنوعی

معنی : عامل غیر طبیعی، تقلبی معانی دیگر : مصنوعی

denaturant

<hr> در موردالکل تقلیب، قلب ماهیت، مصنوعی سازی

در موردالکل تقلیب، قلب ماهیت، مصنوعی سازی

denaturation

<hr> (طبیعت چیزی را عوض کردن) واسرشتن، قلب ماهیت کردن، تقلیب کردن، طبیعت یا ماهیت چیزی را عو­ کردن

(طبیعت چیزی را عوض کردن) واسرشتن، قلب ماهیت کردن، تقلیب کردن، طبیعت یا ماهیت چیزی را عو­ کردن

denature

denatured

<hr> معنی : درختی، مانند درخت <hr> معانی دیگر : به شکل درخت، درخت سان، شجری، درخت دیس، داردیس، دارین

معنی : درختی، مانند درخت معانی دیگر : به شکل درخت، درخت سان، شجری، درخت دیس، داردیس، دارین

dendriform

<hr> معنی : دندریت، شاخههای متعدد سلولهای عصبی، سنگ شجری، سنگ درخت وار <hr> معانی دیگر : (رگه ی درخت سان یک ماده ی معدنی در ماده ی معدنی دیگر) دارینه، رگه ی درختی، (سنگ یا ماده ی کانی) رگه دار، دارای رگه های درختی، (کالبدشناسی - زائده ی درخت مانند یا ریشه مانند یاخته ی عصبی که تحریکات را به بدنه ی آن انتقال می دهد) دندریت، پی شاخه، پی گیسو، طب دندریت، جغ شجری

معنی : دندریت، شاخههای متعدد سلولهای عصبی، سنگ شجری، سنگ درخت وار معانی دیگر : (رگه ی درخت سان یک ماده ی معدنی در ماده ی معدنی دیگر) دارینه، رگه ی درختی، (سنگ یا ماده ی کانی) رگه دار، دارای رگه های درختی، (کالبدشناسی - زائده ی درخت مانند یا ریشه مانند یاخته ی عصبی که تحریکات را به بدنه ی آن انتقال م

dendrite

dendritic

<hr> معنی : درخت شناسی، شجرشناسی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - شناخت درختان و رده بندی آنها) دارشناسی

معنی : درخت شناسی، شجرشناسی معانی دیگر : (گیاه شناسی - شناخت درختان و رده بندی آنها) دارشناسی

dendrology

<hr> معنی : دهکده، دره <hr> معانی دیگر : (تپه ی شنی مجاور ساحل دریا) تلماسه ی کرانه، کران تلماسه، سرخپوست دنی (قبیله ی دنی در شمال کانادا زیست می کند)، انگلیس دره

معنی : دهکده، دره معانی دیگر : (تپه ی شنی مجاور ساحل دریا) تلماسه ی کرانه، کران تلماسه، سرخپوست دنی (قبیله ی دنی در شمال کانادا زیست می کند)، انگلیس دره

dene

<hr> (پزشکی) دانگ، تب استخوان شکن (بیماری عفونی نواحی حاره که توسط پشه پراکنده می شود)

(پزشکی) دانگ، تب استخوان شکن (بیماری عفونی نواحی حاره که توسط پشه پراکنده می شود)

dengue

<hr> معنی : قابل انکار، تکذیب پذیر <hr> معانی دیگر : انکارپذیر، حاشاپذیر، ناخستوپذیر، قابل تکذیب

معنی : قابل انکار، تکذیب پذیر معانی دیگر : انکارپذیر، حاشاپذیر، ناخستوپذیر، قابل تکذیب

واژه های حرف "d" - جملات نمونه