جملات نمونه

<hr> معنی : معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، محدود کردن، مشخص کردن، متصف کردن، تعریف کردن، معنی کردن <hr> معانی دیگر : (واژه) معنی دادن یا کردن، چم کردن، چم داشتن، (ماهیت چیزی را) معلوم کردن، شرح دادن، توضیح دادن، (عکس و غیره) به روشنی نشان دادن، تمیز دادن، (ویژگی چیزی را) برشمردن، متمایز کردن، (حدود و ثغور چیزی را) معلوم کردن، شناساندن

معنی : معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، محدود کردن، مشخص کردن، متصف کردن، تعریف کردن، معنی کردن معانی دیگر : (واژه) معنی دادن یا کردن، چم کردن، چم داشتن، (ماهیت چیزی را) معلوم کردن، شرح دادن، توضیح دادن، (عکس و غیره) به روشنی نشان دادن، تمیز دادن، (ویژگی چیزی را) برشمردن، متمایز کردن، (حدود و ثغور

define

<hr> معنی : محدود، معین، مشخص <hr> معانی دیگر : (verb transitive) (مفهوم، اصطلاح) تعریف کردن، (کلمه) معنی کردن some dictionaries define words well برخی فرهنگ لغت ها واژه ها را خوب معنی می کنند it is hard to define this word معنی کردن این واژه مشکل است (verb transitive) خطوط جایی را مشخص کردن، متمایز ساختن، (وظایف، شرایط) مشخص ساختن، تعیین کردن، (قدرت) تحدید کردن، حدود چیزی را مشخص کردن a well defined picture تصویر واضح و روشن reason defines mankind ویژگی انسان عقل است (verb transitive) (احساسات) شرح دادن، بازنمودن، توضیح دادن، روشن کردن

معنی : محدود، معین، مشخص معانی دیگر : (verb transitive) (مفهوم، اصطلاح) تعریف کردن، (کلمه) معنی کردن some dictionaries define words well برخی فرهنگ لغت ها واژه ها را خوب معنی می کنند it is hard to define this word معنی کردن این واژه مشکل است (verb transitive) خطوط جایی را مشخص کردن، متمایز ساختن، (و

defined

<hr> معنی : قطعی، صریح، معلوم، محدود، روشن، مسلم، مقرر، تصریح شده <hr> معانی دیگر : (دارای حدود مشخص) معلوم، معین، مشخص، دانسته، (دارای معنی مشخص) واضح، آشکار، هویدا، پیدا، محرز، حتمی، بی گمان، بی چون و چرا، (گیاه شناسی) دارای تعداد معینی پرچم، (دستور زبان) معرفه

معنی : قطعی، صریح، معلوم، محدود، روشن، مسلم، مقرر، تصریح شده معانی دیگر : (دارای حدود مشخص) معلوم، معین، مشخص، دانسته، (دارای معنی مشخص) واضح، آشکار، هویدا، پیدا، محرز، حتمی، بی گمان، بی چون و چرا، (گیاه شناسی) دارای تعداد معینی پرچم، (دستور زبان) معرفه

definite

<hr> معنی : عینا <hr> معانی دیگر : بطورقطعی، قطعا، صراحتا

معنی : عینا معانی دیگر : بطورقطعی، قطعا، صراحتا

definitely

definiteness

<hr> معنی : تعریف، تعیین <hr> معانی دیگر : معنی، چم، تعیین (حدود چیزی)، شرح، بیان، توضیح، روشن سازی، شناسایی، شناسانش، (ضریب قدرت عدسی و عینک) قدرت، (عکس و غیره) میزان وضوح، میزان آشکاری، روشنی

معنی : تعریف، تعیین معانی دیگر : معنی، چم، تعیین (حدود چیزی)، شرح، بیان، توضیح، روشن سازی، شناسایی، شناسانش، (ضریب قدرت عدسی و عینک) قدرت، (عکس و غیره) میزان وضوح، میزان آشکاری، روشنی

definition

<hr> معنی : قطعی، صریح، قاطع، نهایی، معین کننده <hr> معانی دیگر : برا، سرنوشت ساز، معتبر و کامل (به ویژه در مورد کتاب)، (آنچه با دقت معنی یا مشخص یا مجزا می کند) متمایز کننده

معنی : قطعی، صریح، قاطع، نهایی، معین کننده معانی دیگر : برا، سرنوشت ساز، معتبر و کامل (به ویژه در مورد کتاب)، (آنچه با دقت معنی یا مشخص یا مجزا می کند) متمایز کننده

definitive

<hr> (انگل شناسی) میزبان همیشگی

(انگل شناسی) میزبان همیشگی

definitive host

<hr> سوزش، احتراق، اشتعال

deflagration

<hr> معنی : جلوگیری از تورم کردن، باد خالی کردن <hr> معانی دیگر : باد (چیزی را) خالی کردن، بی باد کردن، (اقتصاد) از تورم کاستن، تورم کاهی کردن، کاهش قیمت

معنی : جلوگیری از تورم کردن، باد خالی کردن معانی دیگر : باد (چیزی را) خالی کردن، بی باد کردن، (اقتصاد) از تورم کاستن، تورم کاهی کردن، کاهش قیمت

deflate

<hr> معنی : فروکش، تقلیل قیمتها <hr> معانی دیگر : کاهش مقدار پول در گردش، تورم کاهی، رکود، ضدتورم، تورم زدایی (مقایسه شود با: inflation)، (زمین شناسی - فرسایش زمین توسط باد) باد فرسایی، بی باد سازی

معنی : فروکش، تقلیل قیمتها معانی دیگر : کاهش مقدار پول در گردش، تورم کاهی، رکود، ضدتورم، تورم زدایی (مقایسه شود با: inflation)، (زمین شناسی - فرسایش زمین توسط باد) باد فرسایی، بی باد سازی

deflation

<hr> انقباضى بازرگانى : ضد تورمى

انقباضى بازرگانى : ضد تورمى

deflationary

<hr> معنی : منحرف کردن، کج کردن، شکستن، منکسر کردن <hr> معانی دیگر : (موجب تغییر جهت چیز در حال پرواز یا حرکت شدن) منحرف کردن یا شدن، ورتابه کردن یا شدن، کژراه کردن یا شدن

معنی : منحرف کردن، کج کردن، شکستن، منکسر کردن معانی دیگر : (موجب تغییر جهت چیز در حال پرواز یا حرکت شدن) منحرف کردن یا شدن، ورتابه کردن یا شدن، کژراه کردن یا شدن

deflect

<hr> کج کردن، منحرف کردن منکسر کردن، شکستن

کج کردن، منحرف کردن منکسر کردن، شکستن

deflected

<hr> معنی : انحراف، شکست، انحناء، پیچش، انکسار، خم سازی <hr> معانی دیگر : بیراهی، ورتابی، کژراهی، واخمش، خمش

معنی : انحراف، شکست، انحناء، پیچش، انکسار، خم سازی معانی دیگر : بیراهی، ورتابی، کژراهی، واخمش، خمش

deflection

deflective

deflector

<hr> معنی : انحراف، انحناء، پیچش، خم سازی <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: deflection

معنی : انحراف، انحناء، پیچش، خم سازی معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: deflection

deflexion

<hr> معنی : ازاله بکارت <hr> معانی دیگر : ازاله ی بکارت، دخترگی برداری

معنی : ازاله بکارت معانی دیگر : ازاله ی بکارت، دخترگی برداری

defloration

<hr> معنی : ملوی کردن، ازاله بکارت کردن از <hr> معانی دیگر : ازاله ی بکارت کردن، دخترگی برداشتن، گل چیدن، ملوک کردن

معنی : ملوی کردن، ازاله بکارت کردن از معانی دیگر : ازاله ی بکارت کردن، دخترگی برداشتن، گل چیدن، ملوک کردن

deflower

<hr> (ماده ی شیمیایی که موجب ریخته شدن برگ گیاه می شود) برگریز، برگ کش، گرد یا مایعی که روی درختان میریزند که درخت برگ ریزان کند

(ماده ی شیمیایی که موجب ریخته شدن برگ گیاه می شود) برگریز، برگ کش، گرد یا مایعی که روی درختان میریزند که درخت برگ ریزان کند

defoliant

<hr> معنی : بی برگ کردن، برگ ریختن <hr> معانی دیگر : (با به کار بردن مواد شیمیایی از گیاهان) برگ زدایی کردن، برگ کشی کردن

معنی : بی برگ کردن، برگ ریختن معانی دیگر : (با به کار بردن مواد شیمیایی از گیاهان) برگ زدایی کردن، برگ کشی کردن

defoliate

<hr> معنی : از بین بردن برگ گیاهان <hr> معانی دیگر : از بین بردن برگ گیاهان

معنی : از بین بردن برگ گیاهان معانی دیگر : از بین بردن برگ گیاهان

defoliation

<hr> جنگل زدایی کردن، درخت بری کردن، درخت زدایی کردن، جنگل کشی کردن، درختان جنگل را قطع کردن، ازحالت جنگل خارج کردن، جنگل تراشی کردن، لی دیفورست (مخترع امریکایی)

جنگل زدایی کردن، درخت بری کردن، درخت زدایی کردن، جنگل کشی کردن، درختان جنگل را قطع کردن، ازحالت جنگل خارج کردن، جنگل تراشی کردن، لی دیفورست (مخترع امریکایی)

deforest

<hr> معنی : قطع درختان جنگلی <hr> معانی دیگر : قطع درختان جنگلی

معنی : قطع درختان جنگلی معانی دیگر : قطع درختان جنگلی

deforestation

<hr> معنی : عیب دار کردن، از شکل انداختن، بد شکل کردن، کج و معوج کردن، زشت کردن، دشدیسه کردن <hr> معانی دیگر : از ریخت انداختن، نادیس شدن یا کردن، دگر ریخت کردن یا شدن، معیوب کردن، بدریخت کردن یا شدن، بدشکل کردن یا شدن، دژدیس کردن یا شدن، دژ اندام کردن یا شدن

معنی : عیب دار کردن، از شکل انداختن، بد شکل کردن، کج و معوج کردن، زشت کردن، دشدیسه کردن معانی دیگر : از ریخت انداختن، نادیس شدن یا کردن، دگر ریخت کردن یا شدن، معیوب کردن، بدریخت کردن یا شدن، بدشکل کردن یا شدن، دژدیس کردن یا شدن، دژ اندام کردن یا شدن

deform

<hr> معنی : زشتی، عیب، کجی، دگردیسی <hr> معانی دیگر : دژدیسی، زشت سازی، زشت شدگی، بدریختی، دژ اندامی، نادیسی، دگرریختی، از ریخت افتادگی (از دست دادن شکل اولیه)، (فیزیک - تغییر شکل در اثر فشار یا کشش) دگردیسی، دژواری

معنی : زشتی، عیب، کجی، دگردیسی معانی دیگر : دژدیسی، زشت سازی، زشت شدگی، بدریختی، دژ اندامی، نادیسی، دگرریختی، از ریخت افتادگی (از دست دادن شکل اولیه)، (فیزیک - تغییر شکل در اثر فشار یا کشش) دگردیسی، دژواری

deformation

<hr> معنی : بدشکل، ناقص شده <hr> معانی دیگر : دژ دیس، زشت، بدریخت، از ریخت افتاده، کج و کوله، معیوب، ناقص

معنی : بدشکل، ناقص شده معانی دیگر : دژ دیس، زشت، بدریخت، از ریخت افتاده، کج و کوله، معیوب، ناقص

deformed

<hr> معنی : بدشکلی، دشدیسگی، نقص خلقت <hr> معانی دیگر : دژ دیسی، زشتی، بدریختی، از ریخت افتادگی، آهوناکی، معیوب شدن، (اخلاقی) کژراهی، زشت خویی، انحراف، فساد، گمراهی، اندام دژدیس، عضو معیوب و بدشکل

معنی : بدشکلی، دشدیسگی، نقص خلقت معانی دیگر : دژ دیسی، زشتی، بدریختی، از ریخت افتادگی، آهوناکی، معیوب شدن، (اخلاقی) کژراهی، زشت خویی، انحراف، فساد، گمراهی، اندام دژدیس، عضو معیوب و بدشکل

deformity

defrag

defragment

<hr> کامپیوتر : پیوند تکه ها

کامپیوتر : پیوند تکه ها

defragmentation

<hr> معنی : گول زدن، فریب دادن، کلاهبرداری کردن <hr> معانی دیگر : گوشبری کردن، گول زدن (در امور مالی)، فریب

معنی : گول زدن، فریب دادن، کلاهبرداری کردن معانی دیگر : گوشبری کردن، گول زدن (در امور مالی)، فریب

defraud

<hr> معنی : تسویه کردن <hr> معانی دیگر : (هزینه) پرداختن، پرداختن، متحمل شدن

معنی : تسویه کردن معانی دیگر : (هزینه) پرداختن، پرداختن، متحمل شدن

defray

<hr> (یخ خوراک یخ زده را) آب کردن، یخ زدایی کردن یا شدن، یخ چیزی را برطرف کردن، ی&nbsp; چیزی را اب کردن

(یخ خوراک یخ زده را) آب کردن، یخ زدایی کردن یا شدن، یخ چیزی را برطرف کردن، ی چیزی را اب کردن

defrost

<hr> (شیشه ی اتومبیل) یخ آب کن، یخ زدا

(شیشه ی اتومبیل) یخ آب کن، یخ زدا

defroster

<hr> معنی : ماهر، زبر دست، زرنگ، چابک، چالاک، سریع، استادانه، کاردان <hr> معانی دیگر : چیره دست، کارامد، تردست، زبردستانه، چیره دستانه، ماهرانه، تردستانه

معنی : ماهر، زبر دست، زرنگ، چابک، چالاک، سریع، استادانه، کاردان معانی دیگر : چیره دست، کارامد، تردست، زبردستانه، چیره دستانه، ماهرانه، تردستانه

deft

<hr> ازروی زبردستی، ماهرانه

ازروی زبردستی، ماهرانه

deftly

<hr> معنی : مهارت، عیاری، حیله <hr> معانی دیگر : زبردستی، کاردانی

معنی : مهارت، عیاری، حیله معانی دیگر : زبردستی، کاردانی

deftness

<hr> معنی : مرده، مرده، از بین رفته، درگذشته، تمام شده <hr> معانی دیگر : متوفی، مرحوم، منسوخ، از رده خارج، ورافتاده، نیست، نیسته

معنی : مرده، مرده، از بین رفته، درگذشته، تمام شده معانی دیگر : متوفی، مرحوم، منسوخ، از رده خارج، ورافتاده، نیست، نیسته

defunct

<hr> چاشنی (بمب و مین و غیره را) کشیدن، فیوز بمب را برداشتن، ماسوره کشیدن (از بمب و غیره)، بی خطر کردن، بی آزار کردن، خنثی کردن -3(با سیاست و کیاست و غیره) از وخامت (وضع) کاستن، تشنج زدایی کردن، تشنج زدایی کردن the un tried to defuse the situation in that country سازمان ملل کوشید که وضعیت آن کشور را آرام کند

چاشنی (بمب و مین و غیره را) کشیدن، فیوز بمب را برداشتن، ماسوره کشیدن (از بمب و غیره)، بی خطر کردن، بی آزار کردن، خنثی کردن -3(با سیاست و کیاست و غیره) از وخامت (وضع) کاستن، تشنج زدایی کردن، تشنج زدایی کردن the un tried to defuse the situation in that country سازمان ملل کوشید که وضعیت آن کشور را آرام

defuse

<hr> معنی : ضدیت کردن، شیر کردن، بمبارزه طلبیدن، تحریک جنگ کردن <hr> معانی دیگر : مقابله کردن، رودررویی کردن، هم رویی کردن، تو روی (کسی) ایستادن، چالش کردن، تمرد کردن، سرپیچی کردن، عرض اندام کردن، (کاملا و به طور گیج کننده ای) پایداری کردن، کسی را به مبارزه (یا شرطبندی و غیره) طلبیدن، به جنگ دعوت کردن، به مبارزه طلبیدن

معنی : ضدیت کردن، شیر کردن، بمبارزه طلبیدن، تحریک جنگ کردن معانی دیگر : مقابله کردن، رودررویی کردن، هم رویی کردن، تو روی (کسی) ایستادن، چالش کردن، تمرد کردن، سرپیچی کردن، عرض اندام کردن، (کاملا و به طور گیج کننده ای) پایداری کردن، کسی را به مبارزه (یا شرطبندی و غیره) طلبیدن، به جنگ دعوت کردن، به مبا

defy

<hr> معنی : ازاد، اسان، بیمانع <hr> معانی دیگر : ازاد، اسان، بی مانع

معنی : ازاد، اسان، بیمانع معانی دیگر : ازاد، اسان، بی مانع

degage

<hr> مغناطیس زدایی کردن (از بین بردن میدان مغناطیسی چیزی به ویژه کشتی برای مقابله با اژدرها و مین های مغناطیسی)

مغناطیس زدایی کردن (از بین بردن میدان مغناطیسی چیزی به ویژه کشتی برای مقابله با اژدرها و مین های مغناطیسی)

degauss

<hr> معنی : انحطاط، فساد <hr> معانی دیگر : فرود افت، تبهگنی، تنزل، فرایند وازایایی

معنی : انحطاط، فساد معانی دیگر : فرود افت، تبهگنی، تنزل، فرایند وازایایی

degeneracy

<hr> معنی : منحط، رو به انحطاط گذاردن، فاسد شدن <hr> معانی دیگر : (از حالت پیشین بدتر شدن) تنزل کردن، منحط شدن، روبه تباهی نهادن، تبهگن شدن، انحطاط، تبهگنی، تنزل، فرودروی، آدم فاسد، (زیست شناسی) انحطاط یافتن، دژسان شدن، (اخلاقی) روبه فساد، گمراه، ناباب، دژخو

معنی : منحط، رو به انحطاط گذاردن، فاسد شدن معانی دیگر : (از حالت پیشین بدتر شدن) تنزل کردن، منحط شدن، روبه تباهی نهادن، تبهگن شدن، انحطاط، تبهگنی، تنزل، فرودروی، آدم فاسد، (زیست شناسی) انحطاط یافتن، دژسان شدن، (اخلاقی) روبه فساد، گمراه، ناباب، دژخو

degenerate

degenerated

<hr> معنی : انحطاط، فساد، تباهی <hr> معانی دیگر : زوال، تنزل، تبهگنی، (اخلاقی) فساد، ضلالت، دژخویی، گمراهی، نابکاری، تبهکاری، (زیست شناسی - از دست دادن ویژگی های خوب در اثر تکامل مثلا ضعیف شدن چشمان جانوران غارزی) وازایایی، واگونگی

معنی : انحطاط، فساد، تباهی معانی دیگر : زوال، تنزل، تبهگنی، (اخلاقی) فساد، ضلالت، دژخویی، گمراهی، نابکاری، تبهکاری، (زیست شناسی - از دست دادن ویژگی های خوب در اثر تکامل مثلا ضعیف شدن چشمان جانوران غارزی) وازایایی، واگونگی

واژه های حرف "d" - جملات نمونه