جملات نمونه

<hr> معنی : فاسد کننده، وابسته به انحطاط <hr> معانی دیگر : تباهی آور، تبهگن زا، زوال آفرین، انحطاط آور، فسادآور، (بدتر شونده) روبه تباهی، روبه تبهگنی، روبه زوال، فاسد شونده، حاد شونده

معنی : فاسد کننده، وابسته به انحطاط معانی دیگر : تباهی آور، تبهگن زا، زوال آفرین، انحطاط آور، فسادآور، (بدتر شونده) روبه تباهی، روبه تبهگنی، روبه زوال، فاسد شونده، حاد شونده

degenerative

deglamorize

deglaze

<hr> معنی : عمل بلع، قدرت بلع <hr> معانی دیگر : بلع، فروبری، نیرو یا فرایند بلع

معنی : عمل بلع، قدرت بلع معانی دیگر : بلع، فروبری، نیرو یا فرایند بلع

deglutition

degradable

<hr> معنی : تنزل، پستی، تنزل رتبه <hr> معانی دیگر : تنزل (رتبه یا شان یا وضع)، فروزینگی، فروداشت، خواری، خفت، دونی، فساد، ضلالت، گمراهی، دژخویی، (زمین شناسی) فروسایی، فروسایش، نهشت بری (کم شدن بلندی زمین در اثر فرسایش)

معنی : تنزل، پستی، تنزل رتبه معانی دیگر : تنزل (رتبه یا شان یا وضع)، فروزینگی، فروداشت، خواری، خفت، دونی، فساد، ضلالت، گمراهی، دژخویی، (زمین شناسی) فروسایی، فروسایش، نهشت بری (کم شدن بلندی زمین در اثر فرسایش)

degradation

<hr> معنی : پست کردن، خفت دادن، تنزل کردن، تنزل دادن، تنزل رتبه دادن، منحط کردن <hr> معانی دیگر : (مثلا به منظور تنبیه) تنزل رتبه دادن، فروزینه کردن، فروداشتن، کم ارزش کردن، بی آبرو کردن، خوار و خفیف کردن، دون کردن، (زمین شناسی) فرو ساییدن، نهشت بری کردن، (شیمی - ماده ی آلی را تبدیل به ترکیب ساده تری کردن) استحاله کردن، فروسان کردن، (نادر) نزول کردن، (خود به خود) فروزینه شدن

معنی : پست کردن، خفت دادن، تنزل کردن، تنزل دادن، تنزل رتبه دادن، منحط کردن معانی دیگر : (مثلا به منظور تنبیه) تنزل رتبه دادن، فروزینه کردن، فروداشتن، کم ارزش کردن، بی آبرو کردن، خوار و خفیف کردن، دون کردن، (زمین شناسی) فرو ساییدن، نهشت بری کردن، (شیمی - ماده ی آلی را تبدیل به ترکیب ساده تری کردن) اس

degrade

<hr> معنی : خوار، پست یاخفیف شده <hr> معانی دیگر : تحقیر شده، خوار شده، فروزینه شده، نزول یافته، گمراه شده، فاسد شده

معنی : خوار، پست یاخفیف شده معانی دیگر : تحقیر شده، خوار شده، فروزینه شده، نزول یافته، گمراه شده، فاسد شده

degraded

<hr> معنی : پست کننده <hr> معانی دیگر : تحقیر کننده، خوار کننده، موهن

معنی : پست کننده معانی دیگر : تحقیر کننده، خوار کننده، موهن

degrading

<hr> پاک کردن روغن علوم مهندسى : پاک کردن گریس

پاک کردن روغن علوم مهندسى : پاک کردن گریس

degrease

<hr> پاک کردن مواد روغنى به وسیله ضد چربى کم کردن چربى علوم هوایى : از بین بردن یا برداشتن گریس علوم نظامى : اب کردن چربى

پاک کردن مواد روغنى به وسیله ضد چربى کم کردن چربى علوم هوایى : از بین بردن یا برداشتن گریس علوم نظامى : اب کردن چربى

degreasing

<hr> معنی : درجه، پایه، طبقه، سیکل، مرتبه، رتبه، مرحله، منزلت، زینه، پله، سویه، دیپلم یا درجه تحصیل <hr> معانی دیگر : مقدار، میزان، (ریاضی) درجه، (آموزش) درجه ی تحصیلی، مدرک دانشگاهی، (دستور زبان) درجه یا صفت تفضیلی و عالی و مطلق (مثلا درجات صفت good عبارتند از: better و best)، (حقوق) میزان وخامت گناه یا جنایت، یک سیصد و شصتم محیط دایره، (پزشکی) میزان سوختگی، (فیزیک) درجه ی میزان الحراره و انواع سنجه های دیگر، هر یک از خط هایی که میزان الحراره و سایر سنجه ها را مدرج می کند

معنی : درجه، پایه، طبقه، سیکل، مرتبه، رتبه، مرحله، منزلت، زینه، پله، سویه، دیپلم یا درجه تحصیل معانی دیگر : مقدار، میزان، (ریاضی) درجه، (آموزش) درجه ی تحصیلی، مدرک دانشگاهی، (دستور زبان) درجه یا صفت تفضیلی و عالی و مطلق (مثلا درجات صفت good عبارتند از: better و best)، (حقوق) میزان وخامت گناه یا جنای

degree

degrees

<hr> فرودروی، پایین روی، نزول (به ویژه کم شدن تدریجی مالیات درآمدهای کم)

فرودروی، پایین روی، نزول (به ویژه کم شدن تدریجی مالیات درآمدهای کم)

degression

<hr> معنی : مزهمزه، مزمزه <hr> معانی دیگر : مزه مزه

معنی : مزهمزه، مزمزه معانی دیگر : مزه مزه

degustation

<hr> معنی : ترکیدن، شکفتن، دهن باز کردن <hr> معانی دیگر : (در امتداد خطوط معینی از هم باز شدن یا شکافته شدن مانند پوشش یا نیام تخم برخی گیاهان) شکوفا شدن، شکافاشدن، ش دهن باز کردن

معنی : ترکیدن، شکفتن، دهن باز کردن معانی دیگر : (در امتداد خطوط معینی از هم باز شدن یا شکافته شدن مانند پوشش یا نیام تخم برخی گیاهان) شکوفا شدن، شکافاشدن، ش دهن باز کردن

dehisce

<hr> معنی : شکوفایی، پارگی بازشدن زخم، شکفتگی <hr> معانی دیگر : شکافایی، طب پارگی یا بازشدن زخم

معنی : شکوفایی، پارگی بازشدن زخم، شکفتگی معانی دیگر : شکافایی، طب پارگی یا بازشدن زخم

dehiscence

<hr> معنی : از دست دادن صفات انسانی <hr> معانی دیگر : از دست دادن صفات انسانی

معنی : از دست دادن صفات انسانی معانی دیگر : از دست دادن صفات انسانی

dehumanization

<hr> معنی : نا انسانی کردن، فاقد احساسات انسانی کردن، فاقد صفات انسانی شدن، از خصاصی انسانی محروم شدن <hr> معانی دیگر : (فاقد صفات انسانی کردن) ناانسانی کردن، مردمی زدایی کردن، غیرانسانی کردن، ماشین مانند کردن، از خصائص انسانی محروم شدن

معنی : نا انسانی کردن، فاقد احساسات انسانی کردن، فاقد صفات انسانی شدن، از خصاصی انسانی محروم شدن معانی دیگر : (فاقد صفات انسانی کردن) ناانسانی کردن، مردمی زدایی کردن، غیرانسانی کردن، ماشین مانند کردن، از خصائص انسانی محروم شدن

dehumanize

dehumidifier

<hr> معنی : خشک کردن، رطوبت گرفتن، نم چیزی را گرفتن <hr> معانی دیگر : رطوبت گیری کردن، نم زدایی کردن، نم گیری کردن، رطوبت زدایی کردن، رطوبت گرفتن از هوا

معنی : خشک کردن، رطوبت گرفتن، نم چیزی را گرفتن معانی دیگر : رطوبت گیری کردن، نم زدایی کردن، نم گیری کردن، رطوبت زدایی کردن، رطوبت گرفتن از هوا

dehumidify

<hr> معنی : اب چیزی را گرفتن، بی آب کردن، پسابش داشتن، وابشت کردن <hr> معانی دیگر : (بافت و ترکیب و ماده و غیره) آب زدایی کردن، (خوراک) خشک کردن، آب زدایی شدن، خشک شدن، آب از دست دادن، بی اب کردن

معنی : اب چیزی را گرفتن، بی آب کردن، پسابش داشتن، وابشت کردن معانی دیگر : (بافت و ترکیب و ماده و غیره) آب زدایی کردن، (خوراک) خشک کردن، آب زدایی شدن، خشک شدن، آب از دست دادن، بی اب کردن

dehydrate

<hr> اب چیزی را گرفتن، بیاب کردن، پسابش داشتن، وابشت کردن

اب چیزی را گرفتن، بیاب کردن، پسابش داشتن، وابشت کردن

dehydrated

<hr> معنی : پسابش، کم شدن اب بدن، وابشت <hr> معانی دیگر : جغ، طب کم شدن اب بدن

معنی : پسابش، کم شدن اب بدن، وابشت معانی دیگر : جغ، طب کم شدن اب بدن

dehydration

dehydrogenation

<hr> بدون ی&nbsp; کردن، (آب کردن یخ) یخ آب سازی کردن،یخ زدایی کردن

بدون ی کردن، (آب کردن یخ) یخ آب سازی کردن،یخ زدایی کردن

deice

deicer

<hr> (به ویژه در اسطوره ها) ایزدکش، یزدان کش، ایزدکشی

(به ویژه در اسطوره ها) ایزدکش، یزدان کش، ایزدکشی

deicide

<hr> معنی : خداسازی، ایجاد الوهیت، قائل به الوهیت شخص یا چیزی <hr> معانی دیگر : خداوند سازی (تبدیل چیزی به خدا)، خدا انگاری، خداوند شدگی (تبدیل شدن به خدا)، خداوارگی

معنی : خداسازی، ایجاد الوهیت، قائل به الوهیت شخص یا چیزی معانی دیگر : خداوند سازی (تبدیل چیزی به خدا)، خدا انگاری، خداوند شدگی (تبدیل شدن به خدا)، خداوارگی

deification

<hr> خدا دانستن، پرستیدن، مقام الوهیت قائل شدن(برای)

خدا دانستن، پرستیدن، مقام الوهیت قائل شدن(برای)

deified

<hr> معنی : خدا دانستن، مقامالویت قائل شدن، پرستیدن <hr> معانی دیگر : به رتبه ی خدایی رساندن، خدا انگاشتن، در زمره ی خدایان شمردن، خدا کردن، (بیش از حد) بزرگ داشتن، تعظیم و تکریم کردن، (مانند صنم) خواستار بودن، (به عنوان خدا) پرستیدن، مقام الوهیت قائل شدن برای

معنی : خدا دانستن، مقامالویت قائل شدن، پرستیدن معانی دیگر : به رتبه ی خدایی رساندن، خدا انگاشتن، در زمره ی خدایان شمردن، خدا کردن، (بیش از حد) بزرگ داشتن، تعظیم و تکریم کردن، (مانند صنم) خواستار بودن، (به عنوان خدا) پرستیدن، مقام الوهیت قائل شدن برای

deify

<hr> معنی : تمکین کردن، لطفا پذیرفتن <hr> معانی دیگر : بزرگواری کردن، منت گذاردن، لطف کردن، خود را کوچک کردن، سر به سر پایین تر از خود گذاشتن

معنی : تمکین کردن، لطفا پذیرفتن معانی دیگر : بزرگواری کردن، منت گذاردن، لطف کردن، خود را کوچک کردن، سر به سر پایین تر از خود گذاشتن

deign

<hr> معنی : خداپرستی، خداگرایی <hr> معانی دیگر : (فلسفه - به ویژه در قرن های هفده و هجده) خداباوری برهانی (اعتقاد به خدا از روی استدلال و عقل نه با اتکا به سنت و وحی و معجزه ـ همچنین این اعتقاد: خداوند جهان و قوانین حاکم بر آن را آفرید ولی در کارهای آن دخالت نمی کند چون مثلا تغییر دادن قوانین به خاطر دعا عبارت است از نقض قوانین خودش)، خداپرستی بدون اعتقاد به پیامبران و مسائل دیگرمذهبی

معنی : خداپرستی، خداگرایی معانی دیگر : (فلسفه - به ویژه در قرن های هفده و هجده) خداباوری برهانی (اعتقاد به خدا از روی استدلال و عقل نه با اتکا به سنت و وحی و معجزه ـ همچنین این اعتقاد: خداوند جهان و قوانین حاکم بر آن را آفرید ولی در کارهای آن دخالت نمی کند چون مثلا تغییر دادن قوانین به خاطر دعا عبار

deism

<hr> معنی : خدا پرست، خداگرای <hr> معانی دیگر : معتقد به خدا باوری برهانی، خدا باور، خداشناس

معنی : خدا پرست، خداگرای معانی دیگر : معتقد به خدا باوری برهانی، خدا باور، خداشناس

deist

<hr> مبنی برخداپرستی بدون اعتقادبه مذهب

مبنی برخداپرستی بدون اعتقادبه مذهب

deistic

<hr> معنی : خدا، خدایی <hr> معانی دیگر : خداوندی، الوهیت، ربانیت، (معمولا در مورد مذاهب چند خدایی) دارگونه، الهه، رب النوع، پرسته، خداواری، ماهیت الهی

معنی : خدا، خدایی معانی دیگر : خداوندی، الوهیت، ربانیت، (معمولا در مورد مذاهب چند خدایی) دارگونه، الهه، رب النوع، پرسته، خداواری، ماهیت الهی

deity

deja

<hr> معنی : پژمان کردن، افسردن، دل شکسته کردن <hr> معانی دیگر : محزون کردن، سرافکنده و دلسرد کردن، اندوهگین کردن، مغموم کردن، adj : پژمان کردن، نژند، افسرده، محزون ومغموم

معنی : پژمان کردن، افسردن، دل شکسته کردن معانی دیگر : محزون کردن، سرافکنده و دلسرد کردن، اندوهگین کردن، مغموم کردن، adj : پژمان کردن، نژند، افسرده، محزون ومغموم

deject

<hr> معنی : منکوب، افسرده، ملول، نژند، محزون ومغموم، پژمان <hr> معانی دیگر : نومید، مایوس، محزون، سرافکنده و دلسرد، اندوهگین، deject : پژمان

معنی : منکوب، افسرده، ملول، نژند، محزون ومغموم، پژمان معانی دیگر : نومید، مایوس، محزون، سرافکنده و دلسرد، اندوهگین، deject : پژمان

dejected

dejectedly

<hr> معنی : افسردگی، دلمردگی، پژمانی، پژمردگی <hr> معانی دیگر : اندوه، غم، ماتم زدگی، غمگینی، (پزشکی) اجابت مزاج، ریدن، سرافکندگی

معنی : افسردگی، دلمردگی، پژمانی، پژمردگی معانی دیگر : اندوه، غم، ماتم زدگی، غمگینی، (پزشکی) اجابت مزاج، ریدن، سرافکندگی

dejection

<hr> (از ریشه ی هندی - انگلیس - عامیانه) نگاه، نظر

(از ریشه ی هندی - انگلیس - عامیانه) نگاه، نظر

dekko

<hr> مخفف:، نماینده، فرستاده، (پای نقاشی و فرش و غیره) اثر ...، مخفف: ایالت دلاور (امریکا)، مخفف: نماینده، فرستاده مخفف: (پای نقاشی و فرش و غیره) اثر ... مخفف: تحویل مخفف: ایالت دلاور (آمریکا)

مخفف:، نماینده، فرستاده، (پای نقاشی و فرش و غیره) اثر ...، مخفف: ایالت دلاور (امریکا)، مخفف: نماینده، فرستاده مخفف: (پای نقاشی و فرش و غیره) اثر ... مخفف: تحویل مخفف: ایالت دلاور (آمریکا)

<hr> اوژن دلاکروا (نقاش فرانسوی)

اوژن دلاکروا (نقاش فرانسوی)

delacroix

<hr> تورق، لایه لایه شدگی، برگبرگی

تورق، لایه لایه شدگی، برگبرگی

delamination

<hr> ایالت دلاور (در خاور ایالات متحده) (مخفف آن: de یا del)، رودخانه ی دلاور (که از ایالت های نیویورک و پنسیلوانیا به خلیج دلاور می ریزد)، سرخپوست دلاور (قبیله ی دلاور در راستای رود دلاور زیست می کرد)، زبان سرخپوستان دلاور، دلاوری

ایالت دلاور (در خاور ایالات متحده) (مخفف آن: de یا del)، رودخانه ی دلاور (که از ایالت های نیویورک و پنسیلوانیا به خلیج دلاور می ریزد)، سرخپوست دلاور (قبیله ی دلاور در راستای رود دلاور زیست می کرد)، زبان سرخپوستان دلاور، دلاوری

delaware

<hr> معنی : تعلل، تاخیر، مکی، تاخیر کردن، عقب انداختن، به تاخیر انداختن، به تاخیر افتادن، بتاخیر انداختن، معطل کردن، معوق گذاردن <hr> معانی دیگر : درنگ، دیرکرد، دیرآیی، دفع الوقت، سردوانی، دیرروی، معطلی، فوت وقت، مولش، دیرفرست، گربه رقصانی، مدت تاخیر، دیرکردن، مولیدن، دیرآمدن یا رفتن، دیرفرستادن، درنگیدن، درنگ کردن، بطی کردن، کند کردن (حرکت)، به بعد موکول کردن، این دست و آن دست کردن، گربه رقصانی کردن، لفت دادن

معنی : تعلل، تاخیر، مکی، تاخیر کردن، عقب انداختن، به تاخیر انداختن، به تاخیر افتادن، بتاخیر انداختن، معطل کردن، معوق گذاردن معانی دیگر : درنگ، دیرکرد، دیرآیی، دفع الوقت، سردوانی، دیرروی، معطلی، فوت وقت، مولش، دیرفرست، گربه رقصانی، مدت تاخیر، دیرکردن، مولیدن، دیرآمدن یا رفتن، دیرفرستادن، درنگیدن، درن

delay

<hr> معنی : به تاخیر افتاده، معوق <hr> معانی دیگر : به تاخیر افتاده

معنی : به تاخیر افتاده، معوق معانی دیگر : به تاخیر افتاده

واژه های حرف "d" - جملات نمونه