جملات نمونه

<hr> کامپیوتر الکترونیکی کامپیوتر الکترونیکی

کامپیوتر الکترونیکی کامپیوتر الکترونیکی

electronic computer

electronic dictionary

<hr> پیام رسانی کامپیوتری، پست کامپیوتری، پست الکترونیکی

پیام رسانی کامپیوتری، پست کامپیوتری، پست الکترونیکی

electronic mail

<hr> (موسیقی که توسط ابزار الکترونیکی ساخته یا تنظیم یا دگرگون شده باشد) موسیقی الکترونیکی

(موسیقی که توسط ابزار الکترونیکی ساخته یا تنظیم یا دگرگون شده باشد) موسیقی الکترونیکی

electronic music

electronic surveillance

electronically

<hr> معنی : الکترونیک <hr> معانی دیگر : (علمی که با شناخت الکترون ها و ساخت و کاربرد ابزار الکترونیکی سروکار دارد) الکترونیک، الکترون شناسی

معنی : الکترونیک معانی دیگر : (علمی که با شناخت الکترون ها و ساخت و کاربرد ابزار الکترونیکی سروکار دارد) الکترونیک، الکترون شناسی

electronics

<hr> (شیمی - حرکت ملکول ها یا ذرات کلوئیدی در مایع یا ژل که تحت تاثیر میدان الکتریکی قرار گرفته باشد) الکترون بری، حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق

(شیمی - حرکت ملکول ها یا ذرات کلوئیدی در مایع یا ژل که تحت تاثیر میدان الکتریکی قرار گرفته باشد) الکترون بری، حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق

electrophoresis

<hr> معنی : اب فلز دادن، ابکاری کردن <hr> معانی دیگر : آب فلز دادن، (از راه برق کافت یا الکترولیز) روکش کردن، فلز اب داده

معنی : اب فلز دادن، ابکاری کردن معانی دیگر : آب فلز دادن، (از راه برق کافت یا الکترولیز) روکش کردن، فلز اب داده

electroplate

<hr> الکترونیک : اب کارى شیمى : ابکارى علوم هوایى : ابکارى الکتریکى

الکترونیک : اب کارى شیمى : ابکارى علوم هوایى : ابکارى الکتریکى

electroplating

electroporation

<hr> (برق کافت - دارای بار برقی مثبت و گرایش به الکترود منفی) مثبت بار، مثبت گرای

(برق کافت - دارای بار برقی مثبت و گرایش به الکترود منفی) مثبت بار، مثبت گرای

electropositive

<hr> معنی : برق سنج، برق نما، برق یاب، تعیین کننده برق <hr> معانی دیگر : (دستگاهی که با آن وجود حتی مقدار کمی برق یا میدان الکتریکی و یا تابشگری اتمی را معلوم می کنند) برق یاب، الکتروسکوپ

معنی : برق سنج، برق نما، برق یاب، تعیین کننده برق معانی دیگر : (دستگاهی که با آن وجود حتی مقدار کمی برق یا میدان الکتریکی و یا تابشگری اتمی را معلوم می کنند) برق یاب، الکتروسکوپ

electroscope

<hr> معنی : الکترواستاتیکی <hr> معانی دیگر : (وابسته به الکتریسیته ی ساکن) برق ایستا، ایستابرقی

معنی : الکترواستاتیکی معانی دیگر : (وابسته به الکتریسیته ی ساکن) برق ایستا، ایستابرقی

electrostatic

<hr> (با فعل مفرد) ایستا برق شناسی، علم برق ساکن، بخشی از علم فیزیک که درباره پدیده های قوه جاذبه ودافعه بارهای الکتریکی گفتگو مینماید، علم برق ساکن، علم خواص الکتریک هنگام بیحرکتى

(با فعل مفرد) ایستا برق شناسی، علم برق ساکن، بخشی از علم فیزیک که درباره پدیده های قوه جاذبه ودافعه بارهای الکتریکی گفتگو مینماید، علم برق ساکن، علم خواص الکتریک هنگام بیحرکتى

electrostatics

<hr> (پزشکی) برق درمانی، طب معالجه امرا­ بوسیله حرارت حاصله از الکتریسته، معالجه با برق، برق درمانی

(پزشکی) برق درمانی، طب معالجه امرا­ بوسیله حرارت حاصله از الکتریسته، معالجه با برق، برق درمانی

electrotherapy

<hr> معنی : معجون، خمیردارو دوای قندی <hr> معانی دیگر : (هر آمیزه ی خمیر مانند متشکل از دارو و عسل یا شیره) خمیر دارو، داروسازی معجون

معنی : معجون، خمیردارو دوای قندی معانی دیگر : (هر آمیزه ی خمیر مانند متشکل از دارو و عسل یا شیره) خمیر دارو، داروسازی معجون

electuary

<hr> معنی : ظرافت، خوش اندامی، زیبایی، وقار، لطافت، ریزه کاری <hr> معانی دیگر : قشنگی، برازندگی، دلپسندی، ملاحت، آراستگی (elegancy هم می گویند)، سلیقه

معنی : ظرافت، خوش اندامی، زیبایی، وقار، لطافت، ریزه کاری معانی دیگر : قشنگی، برازندگی، دلپسندی، ملاحت، آراستگی (elegancy هم می گویند)، سلیقه

elegance

elegancy

<hr> معنی : زیبا، برازنده، لطیف، ظریف، شیک و مد، موزون، با سلیقه، مطابق مد روز <hr> معانی دیگر : (طرح و نقشه و سبک و لباس و غیره) قشنگ، گیرا، خوش طرح، (آدم) دلپذیر، آراسته، پیراسته، با نمک، دلپسند، ملیح، (اندیشه و فرمول علمی و غیره) ساده و زیبا، ظریف و زیبا، پربراز

معنی : زیبا، برازنده، لطیف، ظریف، شیک و مد، موزون، با سلیقه، مطابق مد روز معانی دیگر : (طرح و نقشه و سبک و لباس و غیره) قشنگ، گیرا، خوش طرح، (آدم) دلپذیر، آراسته، پیراسته، با نمک، دلپسند، ملیح، (اندیشه و فرمول علمی و غیره) ساده و زیبا، ظریف و زیبا، پربراز

elegant

<hr> معنی : ظریفانه <hr> معانی دیگر : باظرافت، بلطافت، باظرافت طبع

معنی : ظریفانه معانی دیگر : باظرافت، بلطافت، باظرافت طبع

elegantly

<hr> معنی : مرثیهای، قصیدهای <hr> معانی دیگر : مرثیه مانند، نوحه مانند، شکوه آمیز، غم انگیز، سوگ آمیز (elegiacal هم می گویند)، (شعر یونان و روم) دو بیتی شش گامی (که بیشتر در مرثیه نویسی به کار می رفت)

معنی : مرثیهای، قصیدهای معانی دیگر : مرثیه مانند، نوحه مانند، شکوه آمیز، غم انگیز، سوگ آمیز (elegiacal هم می گویند)، (شعر یونان و روم) دو بیتی شش گامی (که بیشتر در مرثیه نویسی به کار می رفت)

elegiac

<hr> معنی : مرثیه، سوگ شعر <hr> معانی دیگر : نوحه، سوگنامه، ژخ، سوگچامه

معنی : مرثیه، سوگ شعر معانی دیگر : نوحه، سوگنامه، ژخ، سوگچامه

elegy

<hr> معنی : جوهر فرد، اصل، اساس، عنصر، جسم بسیط، محیط طبیعی، اخشیج <hr> معانی دیگر : (هر یک از چهار عنصر آب، آتش، هوا و خاک که در قدیم همه ی اجسام را متشکل از آن می دانستند) آخشیج، (هر یک از این چهار عنصر به عنوان زیستگاه هر موجود) محیط طبیعی، محیط مناسب (بیشتر به صورت: in (or out) of one's element)، محیط دلخواه، عامل، سازه، (شیمی - کامپیوتر) عنصر، (در ماتریس) درآیه، بنست (بن + است)، بیخ، (ریاضی) بنیاد، بن پار، جز، اصل (اصول)، مبنا (مبانی)، (در برخی ماشین های تحریر) گوی (که روی آن حروف حک شده است)، توپی، ماتریکس، (کلیسا) نان و شراب (در عشای ربانی)، (الکترونیک) المنت، المان، مفتول داغ شو، بن ساز، (ارتش) رکن، عنصر عملیاتی، کنشگر، (فلسفه) اسطقس

معنی : جوهر فرد، اصل، اساس، عنصر، جسم بسیط، محیط طبیعی، اخشیج معانی دیگر : (هر یک از چهار عنصر آب، آتش، هوا و خاک که در قدیم همه ی اجسام را متشکل از آن می دانستند) آخشیج، (هر یک از این چهار عنصر به عنوان زیستگاه هر موجود) محیط طبیعی، محیط مناسب (بیشتر به صورت: in (or out) of one's element)، محیط دلخ

element

<hr> بنیادی، اصلی، بن پاره ای، رکنی، آخشیجی، عنصری، اولیه، آغازین، سازه ای، وابسته به جسم بسیط، خالص، مقدماتی

بنیادی، اصلی، بن پاره ای، رکنی، آخشیجی، عنصری، اولیه، آغازین، سازه ای، وابسته به جسم بسیط، خالص، مقدماتی

elemental

<hr> معنی : ابتدایی، اصلی، مقدماتی <hr> معانی دیگر : اساسی، بنیادی، اولیه، آغازین، ساده، بدیهی، رجوع شود به: elemental

معنی : ابتدایی، اصلی، مقدماتی معانی دیگر : اساسی، بنیادی، اولیه، آغازین، ساده، بدیهی، رجوع شود به: elemental

elementary

elementary education

<hr> (فیزیک - هر یک از اجزای غیرقابل تجزیه ی اتم) پاریزه ی آغازین، جز اتم

(فیزیک - هر یک از اجزای غیرقابل تجزیه ی اتم) پاریزه ی آغازین، جز اتم

elementary particle

<hr> (آموزش) مدرسه ی ابتدایی، دبستان (در امریکا grade school هم می گویند)

(آموزش) مدرسه ی ابتدایی، دبستان (در امریکا grade school هم می گویند)

elementary school

elements

<hr> معنی : پیل، فیل <hr> معانی دیگر : بزرگ اندام، پیل تن، (جانورشناسی) پیل، فیل (راسته ی proboscidea که امروزه دو گونه ی آن باقی مانده است: پیل هندی یا آسیایی elephant indian or asian به نام لاتین elephas maximus که اهلی شده است و پیل افریقایی african elephant به نام لاتین loxodonta africana)

معنی : پیل، فیل معانی دیگر : بزرگ اندام، پیل تن، (جانورشناسی) پیل، فیل (راسته ی proboscidea که امروزه دو گونه ی آن باقی مانده است: پیل هندی یا آسیایی elephant indian or asian به نام لاتین elephas maximus که اهلی شده است و پیل افریقایی african elephant به نام لاتین loxodonta africana)

elephant

<hr> معنی : داءالفیل <hr> معانی دیگر : (پزشکی) پیل پایی، پیلاکی، داالفیل، پیلپایی

معنی : داءالفیل معانی دیگر : (پزشکی) پیل پایی، پیلاکی، داالفیل، پیلپایی

elephantiasis

<hr> معنی : ستبر، پیلی، پیل مانند، پیلسان، کلان، بد هیکل <hr> معانی دیگر : وابسته به فیل، فیلی، پیل پیکر، غول پیکر، عظیم الجثه

معنی : ستبر، پیلی، پیل مانند، پیلسان، کلان، بد هیکل معانی دیگر : وابسته به فیل، فیلی، پیل پیکر، غول پیکر، عظیم الجثه

elephantine

<hr> معنی : بالا بردن، بلند کردن، ترفیع دادن، افراشتن، عالی کردن، نشاط دادن <hr> معانی دیگر : فرازیدن، افرازیدن، صدا را بلند کردن، (بر دانگ صدا) افزودن، (حرارت و صدا و غیره) زیاد کردن، ارتقای رتبه دادن، به جاه و مقام رساندن، تعالی بخشیدن، فرزانه شدن، مهذب شدن، تزکیه کردن، شرافتمند کردن، بزرگوار کردن، رفعت بخشیدن، روح تازه دمیدن در، روحیه دادن به، به وجد آوردن، کمی مست، لول

معنی : بالا بردن، بلند کردن، ترفیع دادن، افراشتن، عالی کردن، نشاط دادن معانی دیگر : فرازیدن، افرازیدن، صدا را بلند کردن، (بر دانگ صدا) افزودن، (حرارت و صدا و غیره) زیاد کردن، ارتقای رتبه دادن، به جاه و مقام رساندن، تعالی بخشیدن، فرزانه شدن، مهذب شدن، تزکیه کردن، شرافتمند کردن، بزرگوار کردن، رفعت بخش

elevate

<hr> معنی : عالی، مرتفع، علی <hr> معانی دیگر : بلند، فرازین، بالا، بلند شده، فرازیده، برآمده، بالا آمده، پررفعت، جاهمند، فرزینه، فرزانه، فرهیخته، متعال، والا، بیش از حد معمول، مشعوف، دارای شوق و شعف، سرحال، والا elevated thoughts اندیشههای رفیع مشعوف، سرحال بیش از حد معمول an elevated temperature حرارت بالا رجوع شود به: elevated railway

معنی : عالی، مرتفع، علی معانی دیگر : بلند، فرازین، بالا، بلند شده، فرازیده، برآمده، بالا آمده، پررفعت، جاهمند، فرزینه، فرزانه، فرهیخته، متعال، والا، بیش از حد معمول، مشعوف، دارای شوق و شعف، سرحال، والا elevated thoughts اندیشههای رفیع مشعوف، سرحال بیش از حد معمول an elevated temperature حرارت بالا ر

elevated

<hr> راه آهن هوایی، راه آهن فراز (که روی ساختمان پل مانندی حرکت می کند تا رفت و آمد خودروها را مختل نکند)

راه آهن هوایی، راه آهن فراز (که روی ساختمان پل مانندی حرکت می کند تا رفت و آمد خودروها را مختل نکند)

elevated railway

<hr> معنی : ترفیع، بلندی، علو، جای بلند و برامدگی <hr> معانی دیگر : جای بلند، ارتفاع (ارتفاعات)، ارتفاع از سطح دریا، دریا فرازی (altitude هم می گویند)، جاه، رفعت، والایی، وقار، جاه و جلال، تعالی، برجستگی، فرازمندی، فرهیختگی، شرف، (معماری - در نشان دادن بلندی ساختمان و غیره روی نقشه) فرازه نما، (ارتش - زاویه ای که لوله ی توپ و غیره با افق تشکیل می دهد) درجه، زینه، تراز، بلند سازی، بالابری، فرازسازی، (رقص و باله) فراز جهش (قدرت رقصگر به پریدن در هوا)، میزان فراز جهش، (هواپیمایی) ارتفاع از سطح افق

معنی : ترفیع، بلندی، علو، جای بلند و برامدگی معانی دیگر : جای بلند، ارتفاع (ارتفاعات)، ارتفاع از سطح دریا، دریا فرازی (altitude هم می گویند)، جاه، رفعت، والایی، وقار، جاه و جلال، تعالی، برجستگی، فرازمندی، فرهیختگی، شرف، (معماری - در نشان دادن بلندی ساختمان و غیره روی نقشه) فرازه نما، (ارتش - زاویه ا

elevation

<hr> معنی : بالا برنده، اسانسور، بالا بر، بالارو <hr> معانی دیگر : (شخص یا دستگاهی که بالا می برد) بالابر، آسانسور، فرازبر (در انگلیس می گویند: lift)، (محل بنایی و معدن وغیره) فراز رسان، رجوع شود به: grain elevator، (بالچه های دم هواپیما) سکان افقی، باله ی دم

معنی : بالا برنده، اسانسور، بالا بر، بالارو معانی دیگر : (شخص یا دستگاهی که بالا می برد) بالابر، آسانسور، فرازبر (در انگلیس می گویند: lift)، (محل بنایی و معدن وغیره) فراز رسان، رجوع شود به: grain elevator، (بالچه های دم هواپیما) سکان افقی، باله ی دم

elevator

elevator shaft

<hr> معنی : عدد یازده، یازده <hr> معانی دیگر : یازده تا

معنی : عدد یازده، یازده معانی دیگر : یازده تا

eleven

<hr> معنی : یازدهم، یازدهمین <hr> معانی دیگر : یازدهمی، یک یازدهم

معنی : یازدهم، یازدهمین معانی دیگر : یازدهمی، یک یازدهم

eleventh

eleventh hour

<hr> معنی : جن، پری <hr> معانی دیگر : (فولکلور یا مردم باور - موجود آدمک مانند و شوخ و قدری شیطان که نیروی جادویی دارد و در جنگل و ماهور زیست می کند) الف، بچه ی شیطان، کودک پر شر و شور، آتشپاره

معنی : جن، پری معانی دیگر : (فولکلور یا مردم باور - موجود آدمک مانند و شوخ و قدری شیطان که نیروی جادویی دارد و در جنگل و ماهور زیست می کند) الف، بچه ی شیطان، کودک پر شر و شور، آتشپاره

<hr> معنی : کوتوله، مانند جن یا پری، وابسته به جن <hr> معانی دیگر : الف مانند، پریسان، جن مانند

معنی : کوتوله، مانند جن یا پری، وابسته به جن معانی دیگر : الف مانند، پریسان، جن مانند

elfin

<hr> معنی : مثل جن و پری <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: elfin

معنی : مثل جن و پری معانی دیگر : رجوع شود به: elfin

elfish

<hr> معنی : بیرون کشیدن، استنباط کردن، استخراج کردن <hr> معانی دیگر : موجب شدن، انگیزاندن، باعث شدن، (روان شناسی) فراخواندن، (از کسی) در کشیدن، موجب آشکار شدن(چیزی) شدن، ظاهر ساختن

معنی : بیرون کشیدن، استنباط کردن، استخراج کردن معانی دیگر : موجب شدن، انگیزاندن، باعث شدن، (روان شناسی) فراخواندن، (از کسی) در کشیدن، موجب آشکار شدن(چیزی) شدن، ظاهر ساختن

elicit

<hr> معنی : استنباط، استخراج <hr> معانی دیگر : استحراج

معنی : استنباط، استخراج معانی دیگر : استحراج

واژه های حرف "e" - جملات نمونه