جملات نمونه

errorless

errors

<hr> (معمولا با تداعی منفی) مصنوعی، ساختگی، سرهم بندی شده، هم گذاشتی، همگذاشتی made of ersatz material ساخته شده از مواد مصنوعی ersatz waves امواجی که به طور مصنوعی به وجود آمدهاند

(معمولا با تداعی منفی) مصنوعی، ساختگی، سرهم بندی شده، هم گذاشتی، همگذاشتی made of ersatz material ساخته شده از مواد مصنوعی ersatz waves امواجی که به طور مصنوعی به وجود آمدهاند

ersatz

<hr> معنی : اسکاتلندی، زبان گالی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: gaelic

معنی : اسکاتلندی، زبان گالی معانی دیگر : رجوع شود به: gaelic

erse

<hr> معنی : قبلا، سابقا <hr> معانی دیگر : (مهجور) در اصل، در ابتدا، بدوا، erstwhile سابقا

معنی : قبلا، سابقا معانی دیگر : (مهجور) در اصل، در ابتدا، بدوا، erstwhile سابقا

erst

<hr> معنی : قبلا، سابقا <hr> معانی دیگر : پیشین، سابق، erst سابقا

معنی : قبلا، سابقا معانی دیگر : پیشین، سابق، erst سابقا

erstwhile

erubescent

<hr> معنی : دانشمند، فرجاد، متبحر، عالم، اموزنده، دانشمندانه <hr> معانی دیگر : فاضل، بحرالعلوم، گسترده دانش، علامه

معنی : دانشمند، فرجاد، متبحر، عالم، اموزنده، دانشمندانه معانی دیگر : فاضل، بحرالعلوم، گسترده دانش، علامه

erudite

<hr> معنی : فضل و دانش، فضیلت، دانشوری <hr> معانی دیگر : دانش، فضل، گسترده دانی، علم، علامگی

معنی : فضل و دانش، فضیلت، دانشوری معانی دیگر : دانش، فضل، گسترده دانی، علم، علامگی

erudition

<hr> معنی : منفجر شدن، جوانه زدن، فوران کردن، در امدن، در اوردن، جوش دراوردن <hr> معانی دیگر : (آتشفشان و غیره) فوران کردن، برون افکندن، برون فشاندن، آتش فشانی کردن، آب فشانی کردن، برون فشانی کردن، بروز کردن، در جستن، (جوش صورت یا کورک و غیره) بیرون زدن، ـ زدن، (با فشار یا سروصدا) بیرون آمدن، ترکیدن، (دندان) درآمدن، فشاندن

معنی : منفجر شدن، جوانه زدن، فوران کردن، در امدن، در اوردن، جوش دراوردن معانی دیگر : (آتشفشان و غیره) فوران کردن، برون افکندن، برون فشاندن، آتش فشانی کردن، آب فشانی کردن، برون فشانی کردن، بروز کردن، در جستن، (جوش صورت یا کورک و غیره) بیرون زدن، ـ زدن، (با فشار یا سروصدا) بیرون آمدن، ترکیدن، (دندان) 

erupt

<hr> معنی : انفجار، جوش، فوران <hr> معانی دیگر : فوران (آتشفشان و غیره)، برون فشانی، آتشفشانی، آب فشانی، بخار فشانی، ـ فشانی، فشانش، بروز (احساسات یا شورش و بلوا و غیره)، (پزشکی) جوش زدن (پوست)، ـ زدن، ـ زنی، درآمدن (دندان)، جوانه زدن، (پزشکی) جوش (روی پوست بدن)، پروش، بشر، بثور

معنی : انفجار، جوش، فوران معانی دیگر : فوران (آتشفشان و غیره)، برون فشانی، آتشفشانی، آب فشانی، بخار فشانی، ـ فشانی، فشانش، بروز (احساسات یا شورش و بلوا و غیره)، (پزشکی) جوش زدن (پوست)، ـ زدن، ـ زنی، درآمدن (دندان)، جوانه زدن، (پزشکی) جوش (روی پوست بدن)، پروش، بشر، بثور

eruption

<hr> معنی : فوران کننده، انفجاری، فورانی، منفجر شونده <hr> معانی دیگر : (سنگ و غیره که از مواد آتش فشانی ساخته شده) آتشفشانی، پرتابشی، (پزشکی) وابسته به یا موجب جوش (روی پوست بدن)، بثوری، پروشی، (آتشفشان و غیره) فورانی، برون فشان، برون فشانگر، دارای احتمال آتشفشانی (یا آب فشانی)، فشانگر

معنی : فوران کننده، انفجاری، فورانی، منفجر شونده معانی دیگر : (سنگ و غیره که از مواد آتش فشانی ساخته شده) آتشفشانی، پرتابشی، (پزشکی) وابسته به یا موجب جوش (روی پوست بدن)، بثوری، پروشی، (آتشفشان و غیره) فورانی، برون فشان، برون فشانگر، دارای احتمال آتشفشانی (یا آب فشانی)، فشانگر

eruptive

<hr> (پزشکی - سرخی نابهنجار پوست به علل گوناگون) پوست سرخی، اریتیم، التهاب پوست، گل انداختن صورت، تابش

(پزشکی - سرخی نابهنجار پوست به علل گوناگون) پوست سرخی، اریتیم، التهاب پوست، گل انداختن صورت، تابش

erythema

erythematous

<hr> (زیست شناسی) گویچه ی قرمز، سرخ گویچه (red blood cell هم می گویند)

(زیست شناسی) گویچه ی قرمز، سرخ گویچه (red blood cell هم می گویند)

erythrocyte

erythrocyte sedimentation rate

<hr> (داروسازی) اریترومایسین (c37h67no13 که از باکتری های خاکی به نام streptomyces erythreus به دست می آید)

(داروسازی) اریترومایسین (c37h67no13 که از باکتری های خاکی به نام streptomyces erythreus به دست می آید)

erythromycin

<hr> (زیست شناسی) سرخ گویچه زایی (فرآیند تولید گویچه های قرمز)

(زیست شناسی) سرخ گویچه زایی (فرآیند تولید گویچه های قرمز)

erythropoiesis

<hr> (زیست شناسی - هورمونی که در کلیه درست شده و سرخ گویچه زایی را بر می انگیزاند) گیزن سرخ گویچه زایی

(زیست شناسی - هورمونی که در کلیه درست شده و سرخ گویچه زایی را بر می انگیزاند) گیزن سرخ گویچه زایی

erythropoietin

<hr> پیشوند برابر با: ex- (در بسیاری از واژه هایی که ریشه ی آنها از فرانسوی است دیده می شود) [escape] <hr> es_ برخی فعل ها را جمع می کند [fishes و watches]، پسوند:، زمان حال سوم شخص مفرد را نشان می دهد

پیشوند برابر با: ex- (در بسیاری از واژه هایی که ریشه ی آنها از فرانسوی است دیده می شود) [escape] es_ برخی فعل ها را جمع می کند [fishes و watches]، پسوند:، زمان حال سوم شخص مفرد را نشان می دهد

<hr> معنی : صعود، نردبان، بالاروی <hr> معانی دیگر : (حمله به و بالا رفتن از دیوار دژ به وسیله ی نردبان) بالاروی (از بارو)، باروتک، پله متحرک

معنی : صعود، نردبان، بالاروی معانی دیگر : (حمله به و بالا رفتن از دیوار دژ به وسیله ی نردبان) بالاروی (از بارو)، باروتک، پله متحرک

escalade

<hr> (جنگ و آتش سوزی و غیره) بالا گرفتن، فزونی یافتن، تشدید کردن، شدید کردن یا شدن، (هر چیز ناخوشایند) زیاد شدن، رسیدن (به مرحله ی بدتر)، از مهار خارج شدن، از دست رفتن، (با پله برقی) بالارفتن یا بردن

(جنگ و آتش سوزی و غیره) بالا گرفتن، فزونی یافتن، تشدید کردن، شدید کردن یا شدن، (هر چیز ناخوشایند) زیاد شدن، رسیدن (به مرحله ی بدتر)، از مهار خارج شدن، از دست رفتن، (با پله برقی) بالارفتن یا بردن

escalate

<hr> (با پله برقی) بالارفتن یا بردن (جنگ و آتش سوزی و غیره) بالا گرفتن، فزونی یافتن، تشدید کردن، شدید کردن یا شدن، (هر چیز ناخوشایند) زیاد شدن، رسیدن (به مرحله ی بدتر)، از مهار خارج شدن، از دست رفتن their conflicts escalated and ended up in a destructive war اختلافات آنها بالا گرفت و به جنگ ویرانگری منتهی شد price escalation بالا رفتن (یا بالا بردن) قیمتها by doing so, you escalate the problem! با این کار مسئله را تشدید میکنی! the two tribe's hostility escalated into war کار دشمنی آن دو قبیله به جنگ کشید

(با پله برقی) بالارفتن یا بردن (جنگ و آتش سوزی و غیره) بالا گرفتن، فزونی یافتن، تشدید کردن، شدید کردن یا شدن، (هر چیز ناخوشایند) زیاد شدن، رسیدن (به مرحله ی بدتر)، از مهار خارج شدن، از دست رفتن their conflicts escalated and ended up in a destructive war اختلافات آنها بالا گرفت و به جنگ ویرانگری منته

escalated

<hr> ماده یا عبارت تعدیل بازرگانى : ماده اى در قرارداد که براساس ان قیمتهاى قرارداد تعدیل میگردد علوم نظامى : افزایش تدریجى شدت و وسعت میدان جنگ

ماده یا عبارت تعدیل بازرگانى : ماده اى در قرارداد که براساس ان قیمتهاى قرارداد تعدیل میگردد علوم نظامى : افزایش تدریجى شدت و وسعت میدان جنگ

escalation

<hr> معنی : تعدیل کننده، پله برقی، پله متحرک، پلکان متحرک <hr> معانی دیگر : n : پلکان متحرک، adj : در دستمزد یاقیمتها تعدیل کننده

معنی : تعدیل کننده، پله برقی، پله متحرک، پلکان متحرک معانی دیگر : n : پلکان متحرک، adj : در دستمزد یاقیمتها تعدیل کننده

escalator

<hr> معنی : فراراز زندگی دشوار، جفتک زنی، فرار و اختقا از ترس توقیف <hr> معانی دیگر : ماجراجویی، شیطنت، آشوب بازی، فتنه کاری، علی سیاهکاری، سیه کاری، (قدیمی) فرار، گریز، مج فراراززندگی دشوار

معنی : فراراز زندگی دشوار، جفتک زنی، فرار و اختقا از ترس توقیف معانی دیگر : ماجراجویی، شیطنت، آشوب بازی، فتنه کاری، علی سیاهکاری، سیه کاری، (قدیمی) فرار، گریز، مج فراراززندگی دشوار

escapade

<hr> معنی : رهایی، گریز، فرار، فر، رستن، رهایی جستن، خلاصی جستن، جان بدر بردن، فرار کردن، گریختن، در رفتن <hr> معانی دیگر : خلاصی، نجات، ورمالیدن، گالیدن، جان به در بردن، (از خطر) جستن، (آسیب و غیره) - ندیدن، (زخمی و غیره) - نشدن، رهیدن، نجات یافتن، (آب و گاز و هوا و غیره) درز کردن (به خارج)، خارج شدن، نشت کردن، ناپدید شدن، محو شدن، (به طور غیرارادی خارج شدن از دهان یا مقعد و غیره)، مورد (توجه یا تنبیه و غیره) واقع نشدن، (پیش از ضمیر شخصی مفعولی) به یاد نیاوردن، فراموش کردن، (وسیله یا راه فرار) مفر، گریز راه، مخرج، برونگاه، در رو، درز، (سرایت یا ریختن به بیرون) نشت، تراوش، درز کردن، بیرون رفتن، (رهایی فکری) تفریح، تفرج، گشادگی خاطر، وابسته به فرار (یا گریز)، (گیاه شناسی - در مورد گیاه کاشته شده و اهلی) وحشی شدن، ناپرورده شدن، هرزه شدن، گیاه هرزه، خودرو شده، گریزش، فراری بودن

معنی : رهایی، گریز، فرار، فر، رستن، رهایی جستن، خلاصی جستن، جان بدر بردن، فرار کردن، گریختن، در رفتن معانی دیگر : خلاصی، نجات، ورمالیدن، گالیدن، جان به در بردن، (از خطر) جستن، (آسیب و غیره) - ندیدن، (زخمی و غیره) - نشدن، رهیدن، نجات یافتن، (آب و گاز و هوا و غیره) درز کردن (به خارج)، خارج شدن، نشت کر

escape

<hr> (سرعت لازم برای گریز از میدان جاذبه ی زمین یا هر ستاره یا قمر) گریز تندی

(سرعت لازم برای گریز از میدان جاذبه ی زمین یا هر ستاره یا قمر) گریز تندی

escape velocity

escaped

<hr> معنی : فراری <hr> معانی دیگر : گریزگر، گریزپا

معنی : فراری معانی دیگر : گریزگر، گریزپا

escapee

<hr> معنی : رهایی، گریز، فرار، مخرج، چرخ دنگ <hr> معانی دیگر : (ساعت) چرخ دنگ، (مکانیک) دررو، (مکانیک) چرخ ضامن دار (به ویژه در ماشین تحریر)، چر&nbsp; دنگ

معنی : رهایی، گریز، فرار، مخرج، چرخ دنگ معانی دیگر : (ساعت) چرخ دنگ، (مکانیک) دررو، (مکانیک) چرخ ضامن دار (به ویژه در ماشین تحریر)، چر دنگ

escapement

escaping

<hr> (تمایل به فرار از مسئولیت های زندگی و کارهای روزمره) گریزگرایی، انزوای سیاسی، خودداری از شرکت درکارهای سیاسی، فرار از واقعیات

(تمایل به فرار از مسئولیت های زندگی و کارهای روزمره) گریزگرایی، انزوای سیاسی، خودداری از شرکت درکارهای سیاسی، فرار از واقعیات

escapism

<hr> گریز گرای، گریز گرای گریز گرایانه

گریز گرای، گریز گرای گریز گرایانه

escapist

<hr> (کسی که در فرار مهارت دارد) اهل فرار، استادگریز

(کسی که در فرار مهارت دارد) اهل فرار، استادگریز

escapologist

<hr> حلزون (به ویژه حلزون خوراکی)

حلزون (به ویژه حلزون خوراکی)

escargot

<hr> معنی : سینه کش، پرتگاه مصنوعی، سرازیری خندق <hr> معانی دیگر : تنده، سرازیری تند

معنی : سینه کش، پرتگاه مصنوعی، سرازیری خندق معانی دیگر : تنده، سرازیری تند

escarpment

<hr> معنی : اثر زخم، خشک ریش، پوست زخم <hr> معانی دیگر : (پزشکی) دله (پوست سفت و خشکی که در جای سوخته توسط آتش یا مواد شیمیایی باقی می ماند)، آژخ، چغر، چغل، جای زخم، طب خشک ریش، خشکی

معنی : اثر زخم، خشک ریش، پوست زخم معانی دیگر : (پزشکی) دله (پوست سفت و خشکی که در جای سوخته توسط آتش یا مواد شیمیایی باقی می ماند)، آژخ، چغر، چغل، جای زخم، طب خشک ریش، خشکی

eschar

eschatological

<hr> معنی : اخرت شناسی، مبحی اخرت <hr> معانی دیگر : (بخشی از الهیات که با مرگ و قیامت و جاودانگی و داوری و غیره سروکار دارد) رستاخیز شناسی، معاد شناسی، مبحک اخرت، گفتاردرمرگ ورستاخیزو دوز&nbsp;وبهشت، هدف عالی یانهایی اخرت

معنی : اخرت شناسی، مبحی اخرت معانی دیگر : (بخشی از الهیات که با مرگ و قیامت و جاودانگی و داوری و غیره سروکار دارد) رستاخیز شناسی، معاد شناسی، مبحک اخرت، گفتاردرمرگ ورستاخیزو دوز وبهشت، هدف عالی یانهایی اخرت

eschatology

<hr> معنی : مصادره کردن <hr> معانی دیگر : (حقوق) تصرف اراضی بلاوارث، ملک بی وارث، ضبط کردن ملک بلا وارث، حق حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارک یابی وصیت مرده باشد

معنی : مصادره کردن معانی دیگر : (حقوق) تصرف اراضی بلاوارث، ملک بی وارث، ضبط کردن ملک بلا وارث، حق حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارک یابی وصیت مرده باشد

escheat

escherichia

<hr> معنی : اجتناب کردن، خود داری کردن <hr> معانی دیگر : دوری کردن (از چیز ناخوشایند یا بد)، احتراز کردن، پرهیزیدن، پرهیزکردن

معنی : اجتناب کردن، خود داری کردن معانی دیگر : دوری کردن (از چیز ناخوشایند یا بد)، احتراز کردن، پرهیزیدن، پرهیزکردن

eschew

<hr> معنی : مشایعت، همراه، ملتزمین، اسکورت، بدرقه، پاس <hr> معانی دیگر : (یک یا چند شخص یا کشتی یا هواپیما یا اتومبیل و غیره که برای محافظت یا احترام به همراه یک یا چند نفر دیگر حرکت می کنند) دنبال رو، ملازم، ملتزمین رکاب، هم رکاب، هم رکابان، یساول، مشایع، همروان، (مرد یا پسری که خانم یا دختری را در مهمانی و غیره همراهی می کند) همراه، همراهی کردن، مشایعت کردن، اسکورت کردن، بدرقه کردن، یساولی کردن، هم رکابی کردن، گاردمحافظ، نگهبان

معنی : مشایعت، همراه، ملتزمین، اسکورت، بدرقه، پاس معانی دیگر : (یک یا چند شخص یا کشتی یا هواپیما یا اتومبیل و غیره که برای محافظت یا احترام به همراه یک یا چند نفر دیگر حرکت می کنند) دنبال رو، ملازم، ملتزمین رکاب، هم رکاب، هم رکابان، یساول، مشایع، همروان، (مرد یا پسری که خانم یا دختری را در مهمانی و 

escort

<hr> (حقوق - دادوستد قانونی) سند تضمینی، پول (یا اعتبار یا ملک و غیره) تضمینی، اسکرو، وجه الضمان، حق سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده و پس ازانجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد، موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد

(حقوق - دادوستد قانونی) سند تضمینی، پول (یا اعتبار یا ملک و غیره) تضمینی، اسکرو، وجه الضمان، حق سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده و پس ازانجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد، موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد

escrow

<hr> معنی : خوردنی <hr> معانی دیگر : خوراکی، خوردنی (مناسب برای خوردن) (بیشتر می گویند edible)

معنی : خوردنی معانی دیگر : خوراکی، خوردنی (مناسب برای خوردن) (بیشتر می گویند edible)

esculent

<hr> معنی : سپر، سپرحاوی نشان خانوادگی، سپرارمدار <hr> معانی دیگر : (سپر یا پهنه ی سپر مانندی که نشان خانوادگی و اشرافی را بر آن نقش می کنند) سپر، آرم سپری، هر چیز سپر مانند (حفاظی یا آذینی)، (جای مسطحی در عقب کشتی که نام کشتی را روی آن می نویسند) نامگاه کشتی، تزیینات دور سوراخ کلید (روی درب)، سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد، صفحه ای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد

معنی : سپر، سپرحاوی نشان خانوادگی، سپرارمدار معانی دیگر : (سپر یا پهنه ی سپر مانندی که نشان خانوادگی و اشرافی را بر آن نقش می کنند) سپر، آرم سپری، هر چیز سپر مانند (حفاظی یا آذینی)، (جای مسطحی در عقب کشتی که نام کشتی را روی آن می نویسند) نامگاه کشتی، تزیینات دور سوراخ کلید (روی درب)، سپری که دارای ن

escutcheon

<hr> ese _ پسوند:، (صفت ساز) وابسته به کشور یا جایی [javanese]، به زبان بخصوص، - ی [cantonese]، به سبک [carlylese]

ese _ پسوند:، (صفت ساز) وابسته به کشور یا جایی [javanese]، به زبان بخصوص، - ی [cantonese]، به سبک [carlylese]

واژه های حرف "e" - جملات نمونه