جملات نمونه

<hr> معنی : پایان، قطعیت، اعتقاد بعلت نهایی در گیتی <hr> معانی دیگر : فرجامش، غایتمندی، قاطعیت

معنی : پایان، قطعیت، اعتقاد بعلت نهایی در گیتی معانی دیگر : فرجامش، غایتمندی، قاطعیت

finality

<hr> معنی : اتمام، بپایان رسانی، انجام رسانی <hr> معانی دیگر : فرجام

معنی : اتمام، بپایان رسانی، انجام رسانی معانی دیگر : فرجام

finalization

<hr> معنی : بپایان رساندن، بمرحله نهایی رساندن <hr> معانی دیگر : تمام کردن، به پایان رساندن (کار)، به فرجام رساندن، یکسره کردن، کامل کردن، تکمیل کردن، آزگار کردن، بسمند کردن

معنی : بپایان رساندن، بمرحله نهایی رساندن معانی دیگر : تمام کردن، به پایان رساندن (کار)، به فرجام رساندن، یکسره کردن، کامل کردن، تکمیل کردن، آزگار کردن، بسمند کردن

finalize

finalized

<hr> معنی : سرانجام، بالاخره <hr> معانی دیگر : در پایان، دست آخر، آخرسر، در آخر، بعد از همه ی این حرف ها، به طور قاطع، قاطعانه، به طور قطعی، بی گمان، بی برو و برگرد، عاقبت

معنی : سرانجام، بالاخره معانی دیگر : در پایان، دست آخر، آخرسر، در آخر، بعد از همه ی این حرف ها، به طور قاطع، قاطعانه، به طور قطعی، بی گمان، بی برو و برگرد، عاقبت

finally

finals

<hr> معنی : دارایی، سرمایه گذاری، مالیه، علم دارایی، سرمایهتهیه کردن، تهیه پول کردن، سرمایه گذاری کردن، در کارهای مالی داخل شدن <hr> معانی دیگر : (منابع مالی شخص یا سازمان یا کشور) مالیه، امور مالی، تدارکات مالی، پول یابی، علم مالیه، مالی شناسی، دارایی شناسی، تهیه کردن سرمایه، سرمایه (یا اعتبار مالی وغیره) فراهم کردن، پول رسانی کردن، پول یابی کردن، مال رسانی کردن

معنی : دارایی، سرمایه گذاری، مالیه، علم دارایی، سرمایهتهیه کردن، تهیه پول کردن، سرمایه گذاری کردن، در کارهای مالی داخل شدن معانی دیگر : (منابع مالی شخص یا سازمان یا کشور) مالیه، امور مالی، تدارکات مالی، پول یابی، علم مالیه، مالی شناسی، دارایی شناسی، تهیه کردن سرمایه، سرمایه (یا اعتبار مالی وغیره) فر

finance

<hr> شرکت اعتبارات تجاری، موسسه ی تامین مالی، بنگاه پول رسانی، بنگاه مال رسانی

شرکت اعتبارات تجاری، موسسه ی تامین مالی، بنگاه پول رسانی، بنگاه مال رسانی

finance company

<hr> (noun) مالیه، دارایی minister of finance وزیر دارایی ministry of finance وزارت دارایی (noun) علم مالیه، علم دارایی، اداره ی امور مالی she is studying finance at harvard university او در دانشگاه هاروارد رشته امور مالی می خواند he is in charge of banking and finance او امور بانکی و مالی را سرپرستی می کند (noun) (در جمع) وضع مالی، امکانات مالی، بنیه ی مالی، پول، سرمایه، بودجه my personal finances were in need of an immediate remedy اوضاع مالی من نیاز به چاره ی فوری داشت the country's finances were in disarray اوضاع مالیه ی کشور دستخوش نابسامانی شده بود (noun) تامین بودجه، تامین هزینه، سرمایه گذاری the government does not have enough money to finance road building دولت برای تامین هزینه های راه سازی پول کافی ندارد the financing of this project is not easy تامین بودجه ی این طرح آسان نیست we financed our new home through a bank ما از طریق یک بانک برای خانه ی جدید خود تامین پول (پول یابی) کردیم (verb transitive) بودجه ی چیزی را تامین کردن، هزینه ی چیزی را پرداختن، سرمایه ی چیزی را گذاشتن، پول چیزی را دادن (verb transitive) نسیه دادن به، نسیه فروختن به

(noun) مالیه، دارایی minister of finance وزیر دارایی ministry of finance وزارت دارایی (noun) علم مالیه، علم دارایی، اداره ی امور مالی she is studying finance at harvard university او در دانشگاه هاروارد رشته امور مالی می خواند he is in charge of banking and finance او امور بانکی و مالی را سرپرستی می 

financed

finances

<hr> معنی : مالی <hr> معانی دیگر : مالی

معنی : مالی معانی دیگر : مالی

financial

financial accounting

financial aid

financial audit

financial capital

financial center

financial claim

financial crisis

financial institution

financial leverage

financial management

financial market

financial planning

financial resources

financial statement

financial support

financial year

<hr> ازنظرمالی، ازلحاظ دارایی

ازنظرمالی، ازلحاظ دارایی

financially

<hr> معنی : سرمایه دار، سرمایه گذار، متخصص مالی <hr> معانی دیگر : کارشناس امور مالی، مال شناس، پول یاب، مالیه چی، سرمایه گذار (عمده)

معنی : سرمایه دار، سرمایه گذار، متخصص مالی معانی دیگر : کارشناس امور مالی، مال شناس، پول یاب، مالیه چی، سرمایه گذار (عمده)

financier

financing

<hr> معنی : سهره وانواع ان، خانواده سهره <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) سهره (گونه های پرندگان دانه خوار از راسته ی گنجشک سانان و به ویژه از تیره ی fringillidae)

معنی : سهره وانواع ان، خانواده سهره معانی دیگر : (جانور شناسی) سهره (گونه های پرندگان دانه خوار از راسته ی گنجشک سانان و به ویژه از تیره ی fringillidae)

finch

<hr> معنی : یابنده، چیز یافته، جستن، پیدا کردن، تشخیص دادن، کشف کردن، یافتن <hr> معانی دیگر : گیرآوردن، (دراثر جستجو) دست یافتن به، رسیدن به، - شدن، به دست آوردن، دریافتن، فهمیدن، درک کردن، پی بردن، پرس و جو کردن، احساس کردن، سهیدن، - بردن، به نظر آمدن، برای کسی ... بودن، خوردن به، اعلام کردن، (دادگاه و غیره) حکم صادر کردن، کشف، یابش، (هر چیز یافت شده) یافته، مکشوفه

معنی : یابنده، چیز یافته، جستن، پیدا کردن، تشخیص دادن، کشف کردن، یافتن معانی دیگر : گیرآوردن، (دراثر جستجو) دست یافتن به، رسیدن به، - شدن، به دست آوردن، دریافتن، فهمیدن، درک کردن، پی بردن، پرس و جو کردن، احساس کردن، سهیدن، - بردن، به نظر آمدن، برای کسی ... بودن، خوردن به، اعلام کردن، (دادگاه و غیره)

find

<hr> معنی : عیب گرفتن از <hr> معانی دیگر : عیبجویی کردن، خرده گیری کردن، خرده گرفتن، ایراد گرفتن، عیب یافتن

معنی : عیب گرفتن از معانی دیگر : عیبجویی کردن، خرده گیری کردن، خرده گرفتن، ایراد گرفتن، عیب یافتن

find fault

find fault with

<hr> معنی : دریافتن، کشف کردن، پی بردن، مکشوف کردن <hr> معانی دیگر : پی بردن، کشف کردن، دریافتن، مکشوف کردن

معنی : دریافتن، کشف کردن، پی بردن، مکشوف کردن معانی دیگر : پی بردن، کشف کردن، دریافتن، مکشوف کردن

find out

<hr> معنی : یابنده، پیدا کننده <hr> معانی دیگر : یابش گر، دوربین ردیاب، یاب گر، رجوع شود به: viewfinde

معنی : یابنده، پیدا کننده معانی دیگر : یابش گر، دوربین ردیاب، یاب گر، رجوع شود به: viewfinde

finder

<hr> معنی : حکم، کشف، اکتشاف، یافت، یابنده، افزار <hr> معانی دیگر : یابش، (چیز کشف شده) یافته، مکشوفه، انچه کارگر از خود بر سر کار می برد

معنی : حکم، کشف، اکتشاف، یافت، یابنده، افزار معانی دیگر : یابش، (چیز کشف شده) یافته، مکشوفه، انچه کارگر از خود بر سر کار می برد

finding

findings

finds

<hr> معنی : غرامت، تاوان، جریمه، فاخر، نرم، شگرف، خوب، ریز، نازک، عالی، لطیف، ظریف، خوش ایند، صاف کردن، جریمه کردن، کوچک کردن، جریمه گرفتن از، صاف شدن، رقیق شدن، خوب <hr> معانی دیگر : (فرانسه) براندی معمولی، بسیار خوب، اعلا، فرمند، بهی، خالص، ناب، سره، پالوده، پالیده، سارا، بی غش، ژاو، سالم، تندرست، سرحال، آردسان، نرم (از شدت ریزی)، باریک، بسیار کوچک، ریزه، تیز، برا، دقیق، حساس، ریز بینانه، (نوشتار و سخن و رفتار) پر تکلف، پر فیس و نمایش، (در اصل) تمام شده، تکمیل شده، کامل، (پوست و غیره) لطیف، پاژ، کاووس، تاوان خواستن (یا ستدن)، نقره داغ کردن، (دراصل) پایان، اتمام، فرجام، خاتمه، (دستور نواختن موسیقی) پایان، نت که پایان بخشی را نشان می دهد

معنی : غرامت، تاوان، جریمه، فاخر، نرم، شگرف، خوب، ریز، نازک، عالی، لطیف، ظریف، خوش ایند، صاف کردن، جریمه کردن، کوچک کردن، جریمه گرفتن از، صاف شدن، رقیق شدن، خوب معانی دیگر : (فرانسه) براندی معمولی، بسیار خوب، اعلا، فرمند، بهی، خالص، ناب، سره، پالوده، پالیده، سارا، بی غش، ژاو، سالم، تندرست، سرحال، آر

fine

<hr> (معمولا جمع - این هنرها: رسم و نقاشی، تندیس گری و سفال سازی و گاهی معماری و ادبیات و موسیقی و تئاتر و رقص) هنر های زیبا، صنایع مستظرفه، آثار هنری (نقاشی و تندیس و غیره)، هر مهارت هنری وظریف

(معمولا جمع - این هنرها: رسم و نقاشی، تندیس گری و سفال سازی و گاهی معماری و ادبیات و موسیقی و تئاتر و رقص) هنر های زیبا، صنایع مستظرفه، آثار هنری (نقاشی و تندیس و غیره)، هر مهارت هنری وظریف

fine art

<hr> معنی : هنرهای زیبا <hr> معانی دیگر : هنرهای زیبا

معنی : هنرهای زیبا معانی دیگر : هنرهای زیبا

fine arts

fine line

<hr> متن چاپ شده با حروف ریز (معمولا مطالب پشت قراردادهای بیمه و بازرگانی را این جوری چاپ می کنند)

متن چاپ شده با حروف ریز (معمولا مطالب پشت قراردادهای بیمه و بازرگانی را این جوری چاپ می کنند)

واژه های حرف "f" - جملات نمونه