جملات نمونه

<hr> (جانورشناسی) آهوی بزرگ افریقای جنوبی (oryx gazella که شاخ راست و دم پرمویی دارد)، بز یا اهوی کوهی بزرگ افریقای جنوبی

(جانورشناسی) آهوی بزرگ افریقای جنوبی (oryx gazella که شاخ راست و دم پرمویی دارد)، بز یا اهوی کوهی بزرگ افریقای جنوبی

gemsbok

<hr> معنی : سنگ جواهر، سنگ قیمتی <hr> معانی دیگر : جواهر نتراشیده، جواهر کنده کاری نشده

معنی : سنگ جواهر، سنگ قیمتی معانی دیگر : جواهر نتراشیده، جواهر کنده کاری نشده

gemstone

<hr> (مخفف)، جنسیت، تیره ها یا سرده ها، ژنرال، مولد برق، عادی، متعارفی، حالت اضافه، حالت مالکیت <hr> gen _ ماده ی زاده شده یا تولید شده به طرز بخصوص [-gene) [pathogen هم می نویسند)، پسوند (اسم ساز):، زا، - آور، مولد، زاینده [hydrogen]، (مخفف) جنسیت (مخفف) تیرهها یا سردهها (مخفف) ژنرال (مخفف) مولد برق (مخفف) عادی، متعارفی (مخفف) حالت اضافه، حالت مالکیت (مخفف) تیره یا سرده (مخفف) ژنرال (مخفف) (انجیل) کتاب پیدایش

(مخفف)، جنسیت، تیره ها یا سرده ها، ژنرال، مولد برق، عادی، متعارفی، حالت اضافه، حالت مالکیت gen _ ماده ی زاده شده یا تولید شده به طرز بخصوص [-gene) [pathogen هم می نویسند)، پسوند (اسم ساز):، زا، - آور، مولد، زاینده [hydrogen]، (مخفف) جنسیت (مخفف) تیرهها یا سردهها (مخفف) ژنرال (مخفف) مولد برق (مخفف) ع

gena

<hr> معنی : پاسبان، پلیس، ژاندارم <hr> معانی دیگر : امنیه، (فرانسه ی قدیم) فرمانده ی یک جوخه ی سواره نظام

معنی : پاسبان، پلیس، ژاندارم معانی دیگر : امنیه، (فرانسه ی قدیم) فرمانده ی یک جوخه ی سواره نظام

gendarme

<hr> معنی : قسم، نوع، جنس، تذکیر و تانیی <hr> معانی دیگر : (عامیانه) مرد یا زن بودن، مردی یا زنی، مذکر یا مونث بودن، (دستور زبان) جنس، جنسیت، تذکیر و تانیث (در انگلیسی جنسیت توسط ضمیر سوم شخص مفرد: he و she و it بیان می شود و برخی از اسم ها نیز جنسیت را بیان می کنند مثلا: lioness ولی به طور کلی در انگلیسی برخلاف آلمانی و فرانسه جنسیت رکن اساسی گرامر نیست)، (متون قدیمی) تولید کردن، (بچه) پس انداختن، به وجود آوردن (رجوع شود به: engender)، تذکیر و تانیک

معنی : قسم، نوع، جنس، تذکیر و تانیی معانی دیگر : (عامیانه) مرد یا زن بودن، مردی یا زنی، مذکر یا مونث بودن، (دستور زبان) جنس، جنسیت، تذکیر و تانیث (در انگلیسی جنسیت توسط ضمیر سوم شخص مفرد: he و she و it بیان می شود و برخی از اسم ها نیز جنسیت را بیان می کنند مثلا: lioness ولی به طور کلی در انگلیسی برخ

gender

gender identity

gender-specific

genderless

<hr> معنی : ژن <hr> معانی دیگر : (نسل شناسی) ژن (که عامل تعیین وراثت بوده و بخش عمده اش از پروتئین و dna ساخته شده است)، همه زا، زاد، اسم خاص مذکر (مخفف: eugene)، زیست شناسی ژن، عامل موجود در کروموزوم که ناقل صفات ارثی است

معنی : ژن معانی دیگر : (نسل شناسی) ژن (که عامل تعیین وراثت بوده و بخش عمده اش از پروتئین و dna ساخته شده است)، همه زا، زاد، اسم خاص مذکر (مخفف: eugene)، زیست شناسی ژن، عامل موجود در کروموزوم که ناقل صفات ارثی است

gene

<hr> وابسته به نسب شناسی، وابسته به شجره نامه، وابسته به دودمان شناسی، نسبی، شجره ای، دوده ای

وابسته به نسب شناسی، وابسته به شجره نامه، وابسته به دودمان شناسی، نسبی، شجره ای، دوده ای

genealogical

<hr> معنی : شجره شناس <hr> معانی دیگر : شجره شناس

معنی : شجره شناس معانی دیگر : شجره شناس

genealogist

<hr> معنی : دودمان، سلسله، نسب، شجره نامه، شجره النسب <hr> معانی دیگر : دودمان نامه، آبا و اجداد، تبار

معنی : دودمان، سلسله، نسب، شجره نامه، شجره النسب معانی دیگر : دودمان نامه، آبا و اجداد، تبار

genealogy

genera

<hr> معنی : سر کرده، ژنرال، ارتشبد، مرشد، معمولی، جامع، متداول، عام، عمومی، همگانی، قابل تعمیم، کلی، همگان <hr> معانی دیگر : مربوط به همه، موجود در همه جا، عادی، فراگیر، همه جا گیر، سراسری، اعم، ارشد، رئیس کل، ژنرال (که در ارتش آمریکا به درجات بالاتر از سرهنگ اطلاق می شود)، امیر ارتش، تیمسار، عاری از ویژگی، (قدیمی) توده ی مردم، عوام، عوام الناس

معنی : سر کرده، ژنرال، ارتشبد، مرشد، معمولی، جامع، متداول، عام، عمومی، همگانی، قابل تعمیم، کلی، همگان معانی دیگر : مربوط به همه، موجود در همه جا، عادی، فراگیر، همه جا گیر، سراسری، اعم، ارشد، رئیس کل، ژنرال (که در ارتش آمریکا به درجات بالاتر از سرهنگ اطلاق می شود)، امیر ارتش، تیمسار، عاری از ویژگی، (

general

general anesthesia

<hr> مجمع عمومی، نشست همگانی، (در برخی از ایالات آمریکا) مجلس شورای ایالتی، شورای ملی فقها

مجمع عمومی، نشست همگانی، (در برخی از ایالات آمریکا) مجلس شورای ایالتی، شورای ملی فقها

general assembly

general damages

<hr> انتخابات سرتاسری کشور، انتخابات همگانی، انتخابات همگانی انتخابات مرحله ی نهایی

انتخابات سرتاسری کشور، انتخابات همگانی، انتخابات همگانی انتخابات مرحله ی نهایی

general election

general knowledge

general ledger

general manager

general partnership

<hr> پزشک عمومی، پزشکی که تخصص ویژه ای ندارد، طبیب امرا­ عمومی، پزشک بیماریهای عمومی

پزشک عمومی، پزشکی که تخصص ویژه ای ندارد، طبیب امرا­ عمومی، پزشک بیماریهای عمومی

general practitioner

general secretary

<hr> معنی : ستاد ارتش <hr> معانی دیگر : (ارتش) ستاد کل، ستاد فرماندهی

معنی : ستاد ارتش معانی دیگر : (ارتش) ستاد کل، ستاد فرماندهی

general staff

<hr> مغازه ای که در آن کالاهای متنوعی با هم (نه در بخش های مجزا) به فروش می رسند، مغازه ی فروش خواربار و اسباب منزل، فروشگاه، فروشگاهی که همه نوع جنسی در ان یافت میشود ولی قسمت بندی نشده

مغازه ای که در آن کالاهای متنوعی با هم (نه در بخش های مجزا) به فروش می رسند، مغازه ی فروش خواربار و اسباب منزل، فروشگاه، فروشگاهی که همه نوع جنسی در ان یافت میشود ولی قسمت بندی نشده

general store

<hr> اعتصاب سرتاسری، اعتصاب عمومی، اعتصابی که همه ی یک محل یا کشوری را فرا می گیرد

اعتصاب سرتاسری، اعتصاب عمومی، اعتصابی که همه ی یک محل یا کشوری را فرا می گیرد

general strike

general theory of relativity

generalisation

generalise

<hr> معنی : سپهسالار، فرمانده کل، ژنرالیسیم <hr> معانی دیگر : (در برخی از کشورها) سر فرمانده ی کل نیروهای مسلح

معنی : سپهسالار، فرمانده کل، ژنرالیسیم معانی دیگر : (در برخی از کشورها) سر فرمانده ی کل نیروهای مسلح

generalissimo

<hr> کسی که به جای تخصص در یک رشته در چند زمینه معلومات کلی دارد، دارای معلومات عمومی، جامع علوم

کسی که به جای تخصص در یک رشته در چند زمینه معلومات کلی دارد، دارای معلومات عمومی، جامع علوم

generalist

<hr> معنی : عمومیت، عموم، اصل کلی، اظهار عمومی، نکته کلی <hr> معانی دیگر : اکثریت، کلیت، تعمیم، همگانی بودن، همه جاگیری، شمول، کلی بافی، کلی گویی

معنی : عمومیت، عموم، اصل کلی، اظهار عمومی، نکته کلی معانی دیگر : اکثریت، کلیت، تعمیم، همگانی بودن، همه جاگیری، شمول، کلی بافی، کلی گویی

generality

<hr> معنی : تعمیم، کلیت بخشی <hr> معانی دیگر : عمومیت، کلیت، همگانش، عمومیت دادن

معنی : تعمیم، کلیت بخشی معانی دیگر : عمومیت، کلیت، همگانش، عمومیت دادن

generalization

<hr> معنی : عمومی کردن، عمومیت دادن، تعمیم دادن، بطور عام گفتن، کلیت بخشیدن <hr> معانی دیگر : تسری دادن، کلیت دادن، به کلیات پرداختن، کلی بافی کردن، کلی گویی کردن، حکم کلی صادر کردن، نتیجه ی کلی گرفتن، استنباط کلی کردن، همگانی کردن یا شدن، رواج دادن، رواج یافتن، شایع شدن، عمومیت یافتن، عمومیت دادن به

معنی : عمومی کردن، عمومیت دادن، تعمیم دادن، بطور عام گفتن، کلیت بخشیدن معانی دیگر : تسری دادن، کلیت دادن، به کلیات پرداختن، کلی بافی کردن، کلی گویی کردن، حکم کلی صادر کردن، نتیجه ی کلی گرفتن، استنباط کلی کردن، همگانی کردن یا شدن، رواج دادن، رواج یافتن، شایع شدن، عمومیت یافتن، عمومیت دادن به

generalize

<hr> معنی : کلی، تعمیم یافته <hr> معانی دیگر : تعمیم یافته، کلی

معنی : کلی، تعمیم یافته معانی دیگر : تعمیم یافته، کلی

generalized

<hr> معنی : عموما، معمولا، بطور کلی <hr> معانی دیگر : به طور کلی، اکثرا، به طور گسترده، کلا، قاعدتا

معنی : عموما، معمولا، بطور کلی معانی دیگر : به طور کلی، اکثرا، به طور گسترده، کلا، قاعدتا

generally

<hr> به طور کلی، به طور اعم، معمولا

به طور کلی، به طور اعم، معمولا

generally speaking

<hr> معنی : ریاست، سرتیپی، سرلشکری، علم لشکرکشی <hr> معانی دیگر : مقام ژنرالی، تیمساری، سپهبدی، رهبری ماهرانه، مدیریت

معنی : ریاست، سرتیپی، سرلشکری، علم لشکرکشی معانی دیگر : مقام ژنرالی، تیمساری، سپهبدی، رهبری ماهرانه، مدیریت

generalship

<hr> معنی : حاصل کردن، زاییدن، تولید کردن، بوجود اوردن، زادن، احدای کردن، تناسل کردن، تولید نیرو کردن <hr> معانی دیگر : تولید نسل کردن، پس انداختن، ایجاد کردن، فرآوردن، هست کردن، (هندسه) رسم کردن، در اثر حرکت یک نقطه یا خط یا منحنی شکلی را ایجاد کردن، احداث کردن، احداک کردن

معنی : حاصل کردن، زاییدن، تولید کردن، بوجود اوردن، زادن، احدای کردن، تناسل کردن، تولید نیرو کردن معانی دیگر : تولید نسل کردن، پس انداختن، ایجاد کردن، فرآوردن، هست کردن، (هندسه) رسم کردن، در اثر حرکت یک نقطه یا خط یا منحنی شکلی را ایجاد کردن، احداث کردن، احداک کردن

generate

generated

generating

<hr> معنی : پشت، زایش، قبیله، نسل، تولید، تولید نیرو <hr> معانی دیگر : فرآوری، ابداع، هست سازی، هستش، مردم دوران بخصوصی، زادگان، ایجاد، زه و زاد، نسل اندر نسل، پشت اندر پشت

معنی : پشت، زایش، قبیله، نسل، تولید، تولید نیرو معانی دیگر : فرآوری، ابداع، هست سازی، هستش، مردم دوران بخصوصی، زادگان، ایجاد، زه و زاد، نسل اندر نسل، پشت اندر پشت

واژه های حرف "g" - جملات نمونه