جملات نمونه

gorky

<hr> (عامیانه - انگلیس) کودن، احمق، کم هوش، کم استعداد، پخمه

(عامیانه - انگلیس) کودن، احمق، کم هوش، کم استعداد، پخمه

gormless

<hr> معنی : سرو کوهی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: furze، juniper گ

معنی : سرو کوهی معانی دیگر : رجوع شود به: furze، juniper گ

gorse

<hr> معنی : خونین، خونی، لخته شده، جنایت امیز <hr> معانی دیگر : پوشیده از خون لخته شده یا خشکیده، پر تلفات، پر خونریزی، خونخوار

معنی : خونین، خونی، لخته شده، جنایت امیز معانی دیگر : پوشیده از خون لخته شده یا خشکیده، پر تلفات، پر خونریزی، خونخوار

gory

<hr> (حرف ندا حاکی از شگفتی و غیره) عجب !، خدایا!، خدایا! oh, my gosh, i forgot the money ای وای! پول را یادم رفت!

(حرف ندا حاکی از شگفتی و غیره) عجب !، خدایا!، خدایا! oh, my gosh, i forgot the money ای وای! پول را یادم رفت!

gosh

<hr> معنی : احمق، جوجه غاز، شخص نا بالغ و خام <hr> معانی دیگر : بچه غاز

معنی : احمق، جوجه غاز، شخص نا بالغ و خام معانی دیگر : بچه غاز

gosling

<hr> معنی : انجیل، مژده نیکو، بشارت درباره مسیح <hr> معانی دیگر : انجیلی، وابسته به چهار کتاب اول انجیل، عقیده، مرام، آرمان، اعتقاد، وحی منزل، حقیقت، (g بزرگ) چهار کتاب اول انجیل عهد جدید، قطعه ای از هر یک از این چهار کتاب که در مراسم کلیسا قرائت شود، (اغلب g بزرگ) تعالیم و پندهای حضرت عیسی و حواریون، (مسیحیت) رستگاری از راه توکل به عیسی مسیح، تاریخ زندگی و تعالیم عیسی، واقعیت، حقیقت مطلق، بشارت واقعی (gospel truth هم می گویند)، (به ویژه در میان سیاهپوستان ایالات متحده) موسیقی توام با آواز مذهبی، موسیقی گاسپل، یکی از چهارکتابی که تاریخچه زندگی عیسی را شرح داده

معنی : انجیل، مژده نیکو، بشارت درباره مسیح معانی دیگر : انجیلی، وابسته به چهار کتاب اول انجیل، عقیده، مرام، آرمان، اعتقاد، وحی منزل، حقیقت، (g بزرگ) چهار کتاب اول انجیل عهد جدید، قطعه ای از هر یک از این چهار کتاب که در مراسم کلیسا قرائت شود، (اغلب g بزرگ) تعالیم و پندهای حضرت عیسی و حواریون، (مسیحیت

gospel

gospel truth

<hr> معنی : تنزیب، پارچه بسیار نازک، بند شیطان، لعاب خورشید، لعاب عنکبوت، نازک، لطیف، سبک <hr> معانی دیگر : هر چیز سبک و فرانما، ظریف (gossamery هم می گویند)، کارتنک، تار عنکبوت، لعاب عنکبوت (تار ظریفی که بر بته ها و چمن گسترده می شود و یا در هوا حرکت می کند)، پارچه ی توری بسیار ظریف و مه مانند، پارچه ی نازک و فرانما (مثل روسری توری که عروسان با آن سر و صورت خود را نیمه نمایان می کنند)، (آمریکا) پالتو یا بارانی سبک

معنی : تنزیب، پارچه بسیار نازک، بند شیطان، لعاب خورشید، لعاب عنکبوت، نازک، لطیف، سبک معانی دیگر : هر چیز سبک و فرانما، ظریف (gossamery هم می گویند)، کارتنک، تار عنکبوت، لعاب عنکبوت (تار ظریفی که بر بته ها و چمن گسترده می شود و یا در هوا حرکت می کند)، پارچه ی توری بسیار ظریف و مه مانند، پارچه ی نازک 

gossamer

<hr> معنی : بد گویی، شایعات بی اساس، اراجیف، سخن چینی، دری وری، شایعات بی پرو پا، شایعات بی اساس دادن، خبر کشی کردن، دری وری گفتن یا نوشتن، سخن چینی کردن <hr> معانی دیگر : وراجی، حرف های خاله زنکی، شروور، خبر چینی، ژاژخایی، هو، هوچی گری، شایعه پراکندن، حرف مفت زدن، خبر چینی کردن، ژاژخایی کردن، آدم شایعه گستر، آدم خاله زنک، حرف مفت زن، (در اصل و اکنون در برخی گویش ها) مادر تعمیدی، مادر خوانده ی روحانی (رجوع شود به: godchild)، دوست صمیمی، آدم خبر کش، فضول

معنی : بد گویی، شایعات بی اساس، اراجیف، سخن چینی، دری وری، شایعات بی پرو پا، شایعات بی اساس دادن، خبر کشی کردن، دری وری گفتن یا نوشتن، سخن چینی کردن معانی دیگر : وراجی، حرف های خاله زنکی، شروور، خبر چینی، ژاژخایی، هو، هوچی گری، شایعه پراکندن، حرف مفت زدن، خبر چینی کردن، ژاژخایی کردن، آدم شایعه گستر،

gossip

gossip columnist

<hr> معنی : ساعی، خبر بر، خبرچین، سخن چین، خبر کش، پخش کننده شایعات افتضاح امیز <hr> معانی دیگر : کسیکه شایعات بی اساس میدهد، حرف مفت زن، دری وری نویس

معنی : ساعی، خبر بر، خبرچین، سخن چین، خبر کش، پخش کننده شایعات افتضاح امیز معانی دیگر : کسیکه شایعات بی اساس میدهد، حرف مفت زن، دری وری نویس

gossiper

gossiping

<hr> وابسته به سخن چینی یا شایعات

وابسته به سخن چینی یا شایعات

gossipy

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول فعل get (رجوع شود به: gotten)، زمان گذشته فعل get

زمان گذشته و اسم مفعول فعل get (رجوع شود به: gotten)، زمان گذشته فعل get

gotcha

<hr> معنی : گت، یکی از اقوام المانی قدیم <hr> معانی دیگر : گوت (هر یک از مردم آلمانی نژادی که در قرنهای سوم تا پنجم میلادی بیشتر نواحی امپراطوری روم را مورد هجوم قرار دادند)، مخفف: gothic، بربری

معنی : گت، یکی از اقوام المانی قدیم معانی دیگر : گوت (هر یک از مردم آلمانی نژادی که در قرنهای سوم تا پنجم میلادی بیشتر نواحی امپراطوری روم را مورد هجوم قرار دادند)، مخفف: gothic، بربری

goth

<hr> شهر نیویورک، (افسانه ی انگلیسی) گاتام (دهکده ای در نزدیکی شهر ناتینگ هام در انگلیس که ساکنین آن بسیار احمق بودند)، نام شهرنادانان

شهر نیویورک، (افسانه ی انگلیسی) گاتام (دهکده ای در نزدیکی شهر ناتینگ هام در انگلیس که ساکنین آن بسیار احمق بودند)، نام شهرنادانان

gotham

<hr> معنی : سبک معماری گوتیک، زبان گوتیک، حروف سیاه قلمالمانی، وحشی، بربری، وهمی، گوتیک <hr> معانی دیگر : (معماری) سبک گوتیک (که در ساختن کلیساها در قرون 12 تا 16 متداول بود)، قرون وسطایی (در مقایسه با کلاسیک)، وابسته به گات ها (اقوام آلمانی نژاد) و زبان آنها، کم تمدن، (ادبیات) رمان گوتیک (که در جاهای دور افتاده و ترسناک یا غم افزا روی می دهد و جنبه های اسرار آمیز و سهمگین دارد)، (زبان شناسی) زبان گوتیک (یکی از زبان های آلمانی خاوری)

معنی : سبک معماری گوتیک، زبان گوتیک، حروف سیاه قلمالمانی، وحشی، بربری، وهمی، گوتیک معانی دیگر : (معماری) سبک گوتیک (که در ساختن کلیساها در قرون 12 تا 16 متداول بود)، قرون وسطایی (در مقایسه با کلاسیک)، وابسته به گات ها (اقوام آلمانی نژاد) و زبان آنها، کم تمدن، (ادبیات) رمان گوتیک (که در جاهای دور افت

gothic

gotta

<hr> اسم مفعول فعل get (در آمریکا got به معنی داشتن به کار می رود و gotten به معنی به دست آوردن) (در سایر کشورهای انگلیسی زبان، مثلا انگلستان، got فقط به عنوان اسم مفعول get به کار می رود و معنی آن به دست آوردن یا تهیه کردن است)

اسم مفعول فعل get (در آمریکا got به معنی داشتن به کار می رود و gotten به معنی به دست آوردن) (در سایر کشورهای انگلیسی زبان، مثلا انگلستان، got فقط به عنوان اسم مفعول get به کار می رود و معنی آن به دست آوردن یا تهیه کردن است)

gotten

<hr> (نقاشی) گواش (روش نقاشی با رنگ های مات از طریق آمیختن رنگ در آب و صمغ)، رنگ گواش، رنگ کاری با رنگی که در اب حل شده و با عسل و صمغامیخته شده، عکس و تصویری که با رنگ کاری فوق بدست اید

(نقاشی) گواش (روش نقاشی با رنگ های مات از طریق آمیختن رنگ در آب و صمغ)، رنگ گواش، رنگ کاری با رنگی که در اب حل شده و با عسل و صمغامیخته شده، عکس و تصویری که با رنگ کاری فوق بدست اید

gouache

gouda

<hr> معنی : منقار، اسکنه جراحی، بزورستانی، گول زدن، کندن، در اوردن، با اسکنه کندن، بزور ستاندن <hr> معانی دیگر : (با اسکنه) کندن، شیار دار کردن، کنده کاری کردن (روی چوب)، ناودانی کردن (چوب)، به زور در آوردن، ملاقه وار بیرون آوردن، سر مشتری کلاه گذاشتن، گرانفروشی، احجاف، مغبون سازی، اسکنه، اسکنه ی لبه منحنی (ویژه ی کندن شیار منحنی بر چوب)، مغار، گزن، شیار تراشی، اسکنه زنی، شیار یا سوراخ کنده شده با اسکنه، (هر گونه شیار یا سوراخی که عیب محسوب شود) خدشه، خراشیدگی، عیب، نقص، (در کتک کاری) انگشت خود را در چشم حریف فرو کردن، (عامیانه) پول کسی را خوردن، زیاد پای کسی حساب کردن، گرانفروشی کردن، مغبون کردن، غضب، جبر

معنی : منقار، اسکنه جراحی، بزورستانی، گول زدن، کندن، در اوردن، با اسکنه کندن، بزور ستاندن معانی دیگر : (با اسکنه) کندن، شیار دار کردن، کنده کاری کردن (روی چوب)، ناودانی کردن (چوب)، به زور در آوردن، ملاقه وار بیرون آوردن، سر مشتری کلاه گذاشتن، گرانفروشی، احجاف، مغبون سازی، اسکنه، اسکنه ی لبه منحنی (و

gouge

gouged

gouging

<hr> معنی : چیز درهم و برهم، گولاش <hr> معانی دیگر : (آشپزی) گولاش (خوراکی مرکب از گوشت گاو یا گوساله و پیاز و سبزی)، تاس کباب (hungarian goulash هم می گویند)، نوعی غذا که با گوشت گاو یا گوساله و سبزیجات تهیه میشود

معنی : چیز درهم و برهم، گولاش معانی دیگر : (آشپزی) گولاش (خوراکی مرکب از گوشت گاو یا گوساله و پیاز و سبزی)، تاس کباب (hungarian goulash هم می گویند)، نوعی غذا که با گوشت گاو یا گوساله و سبزیجات تهیه میشود

goulash

<hr> معنی : کدو، کدوی قلیایی <hr> معانی دیگر : پوست خشک کدو (که به عنوان ظرف آب و غیره به کار می رود، بطری کدویی، لیوان کدویی، مشک کدویی، (خودمانی) سر، کله، (گیاه شناسی)، کدویان (تیره ی cucurbitaceae و راسته ی violales - شامل کدو سبز، خیار، کدوحلوایی و غیره)، هر گیاه بالا رونده یا آویزگر از تیره ی کدو، کاله، میوه ی غیر خوراکی برخی کدویان (به ویژه کدو قلیایی و کدو زرد cucurbita pepo ovifera)، گرداب

معنی : کدو، کدوی قلیایی معانی دیگر : پوست خشک کدو (که به عنوان ظرف آب و غیره به کار می رود، بطری کدویی، لیوان کدویی، مشک کدویی، (خودمانی) سر، کله، (گیاه شناسی)، کدویان (تیره ی cucurbitaceae و راسته ی violales - شامل کدو سبز، خیار، کدوحلوایی و غیره)، هر گیاه بالا رونده یا آویزگر از تیره ی کدو، کاله، 

gourd

<hr> معنی : شکم پرست، صاحب سر رشته در خوراک <hr> معانی دیگر : (در اصل) پر خور، دله، شکمباره

معنی : شکم پرست، صاحب سر رشته در خوراک معانی دیگر : (در اصل) پر خور، دله، شکمباره

gourmand

<hr> معنی : خوراک شناس، شراب شناس، خبره خوراک <hr> معانی دیگر : (کسی که از خوراک خوب لذت می برد و در شناخت آن مهارت دارد) خوراک شناس، خوش خوراک، نازکخوار، اهل عیش و نوش

معنی : خوراک شناس، شراب شناس، خبره خوراک معانی دیگر : (کسی که از خوراک خوب لذت می برد و در شناخت آن مهارت دارد) خوراک شناس، خوش خوراک، نازکخوار، اهل عیش و نوش

gourmet

<hr> معنی : نقرس <hr> معانی دیگر : (پزشکی) نقرس (درد مفاصل دست و پا در اثر تحجر اسید اوریک)، طب نقرس

معنی : نقرس معانی دیگر : (پزشکی) نقرس (درد مفاصل دست و پا در اثر تحجر اسید اوریک)، طب نقرس

gout

<hr> معنی : متورم، نقرسی، نقرس دار <hr> معانی دیگر : تورم نقرسی، متورم در اثر نقرس، مبتلا به نقرس، نقرس مانند، ناشی از نقرس، نقرس زا

معنی : متورم، نقرسی، نقرس دار معانی دیگر : تورم نقرسی، متورم در اثر نقرس، مبتلا به نقرس، نقرس مانند، ناشی از نقرس، نقرس زا

gouty

goverment

<hr> معنی : کنترل کردن، حکومت کردن، حکمرانی کردن، تابع خود کردن، حاکم بودن، فرمانداری کردن <hr> معانی دیگر : فرمانروایی کردن، تحت تاثیر قرار دادن، نفوذ کردن در، مهار کردن، تعیین کردن، اداره کردن، معیف کردن، مقررداشتن

معنی : کنترل کردن، حکومت کردن، حکمرانی کردن، تابع خود کردن، حاکم بودن، فرمانداری کردن معانی دیگر : فرمانروایی کردن، تحت تاثیر قرار دادن، نفوذ کردن در، مهار کردن، تعیین کردن، اداره کردن، معیف کردن، مقررداشتن

govern

<hr> معنی : رام <hr> معانی دیگر : قابل حکومت، حکومت پذیر، اداره کردنی، فرمانبردار

معنی : رام معانی دیگر : قابل حکومت، حکومت پذیر، اداره کردنی، فرمانبردار

governable

<hr> حکومت، طرز حکومت، حدود و چگونگی حکومت، طرز اداره کردن، فرمانبرداری، حکمرانی، اختیارداری، نظارت

حکومت، طرز حکومت، حدود و چگونگی حکومت، طرز اداره کردن، فرمانبرداری، حکمرانی، اختیارداری، نظارت

governance

governed

<hr> معنی : مدیره، حاکم زن، زنحاکم <hr> معانی دیگر : معلمه سرخانه، معلم خصوصی (زن)، لله، دایه، زنی که اجیر شده است در خانه ای زندگی کند و آموزش کودک (یا کودکان) منزل را به عهده دارد، زنی که مواظبت بچه یا اشخاص جوان رابعهده میگیرد

معنی : مدیره، حاکم زن، زنحاکم معانی دیگر : معلمه سرخانه، معلم خصوصی (زن)، لله، دایه، زنی که اجیر شده است در خانه ای زندگی کند و آموزش کودک (یا کودکان) منزل را به عهده دارد، زنی که مواظبت بچه یا اشخاص جوان رابعهده میگیرد

governess

governing

governing body

<hr> معنی : حکومت، صلاحدید، دولت، فرمانداری، طرز حکومت هیئت دولت، عقل اختیار <hr> معانی دیگر : حکمرانی، اداره، کنترل، سلطه، سیطره، تسلط، سرپرستی، سیستم حکومت، علوم سیاسی (political science هم می گویند)، کشور داری، (نادر) قلمرو دولت، حوزه ی حکومت، (دستور زبان) فرمانش

معنی : حکومت، صلاحدید، دولت، فرمانداری، طرز حکومت هیئت دولت، عقل اختیار معانی دیگر : حکمرانی، اداره، کنترل، سلطه، سیطره، تسلط، سرپرستی، سیستم حکومت، علوم سیاسی (political science هم می گویند)، کشور داری، (نادر) قلمرو دولت، حوزه ی حکومت، (دستور زبان) فرمانش

government

government bond

government bonds

government officials

governmental

<hr> معنی : طرفدار، پروانه، حاکم، سایس، فرماندار، حکمران <hr> معانی دیگر : کیا، خدیو، استاندار، فرمانفرما، (آمریکا) فرماندار ایالتی، عضو هیئت مدیره یا گروه حکام، (انگلیس) فرمانده یا رییس موسساتی مثل زندان و بانک و غیره، (مکانیک) دستگاه کنترل سرعت موتور (از طریق کنترل میزان بنزین یا بخار)، گاز اتومبیل، ناظم، (انگلیس -عامیانه) ارباب، رییس، پدر، فرمانده

معنی : طرفدار، پروانه، حاکم، سایس، فرماندار، حکمران معانی دیگر : کیا، خدیو، استاندار، فرمانفرما، (آمریکا) فرماندار ایالتی، عضو هیئت مدیره یا گروه حکام، (انگلیس) فرمانده یا رییس موسساتی مثل زندان و بانک و غیره، (مکانیک) دستگاه کنترل سرعت موتور (از طریق کنترل میزان بنزین یا بخار)، گاز اتومبیل، ناظم، (

governor

<hr> فرماندار کل (به ویژه کسی که از سوی پادشاه انگلیس به فرمانداری کشورهای مشترک المنافع بریتانیا منصوب می شود)، حاکم کل، سر استاندار، والی (governor-general هم می نویسند)، فرمانفرما، استاندار والی

فرماندار کل (به ویژه کسی که از سوی پادشاه انگلیس به فرمانداری کشورهای مشترک المنافع بریتانیا منصوب می شود)، حاکم کل، سر استاندار، والی (governor-general هم می نویسند)، فرمانفرما، استاندار والی

واژه های حرف "g" - جملات نمونه