جملات نمونه

<hr> معنی : ماهی تابه، کلوچه پز، غربال سیمی کارگران <hr> معانی دیگر : صفحه ی صاف فلزی یا ماهیتابه ی چدنی (برای پختن نان و پنکیک و غیره)، روی صفحه ی فلزی پختن، فر کلوچه پزی

معنی : ماهی تابه، کلوچه پز، غربال سیمی کارگران معانی دیگر : صفحه ی صاف فلزی یا ماهیتابه ی چدنی (برای پختن نان و پنکیک و غیره)، روی صفحه ی فلزی پختن، فر کلوچه پزی

griddle

<hr> معنی : زمین فوتبال، خطوط یا میله های فلزی مشبک <hr> معانی دیگر : چهارچوب چدنی (دارای میله یاسیم های موازی که روی آن گوشت کباب می کنند)، تورسیمی روی آتش اجاق، شبکه ی شطرنجی، هر چهارچوب یا شکلی که دارای خط ها یا میله های موازی یا شطرنجی باشد، گرید، اهن مشبکی که روی ان گوشت کباب میکنند

معنی : زمین فوتبال، خطوط یا میله های فلزی مشبک معانی دیگر : چهارچوب چدنی (دارای میله یاسیم های موازی که روی آن گوشت کباب می کنند)، تورسیمی روی آتش اجاق، شبکه ی شطرنجی، هر چهارچوب یا شکلی که دارای خط ها یا میله های موازی یا شطرنجی باشد، گرید، اهن مشبکی که روی ان گوشت کباب میکنند

gridiron

<hr> (راهنمایی و رانندگی) راه بندان، شاخ به شاخی ماشین ها

(راهنمایی و رانندگی) راه بندان، شاخ به شاخی ماشین ها

gridlock

<hr> معنی : رنجش، غم، اندوه، حزن، سار، غصه <hr> معانی دیگر : حزن شدید، ماتم، سوگ، مایه ی غم و اندوه، (عامیانه) رنجه، نومیدی

معنی : رنجش، غم، اندوه، حزن، سار، غصه معانی دیگر : حزن شدید، ماتم، سوگ، مایه ی غم و اندوه، (عامیانه) رنجه، نومیدی

grief

<hr> معنی : شکایت <hr> معانی دیگر : علت نارضایتی، گله، (حقوق) شکوائیه، شکایت نامه، تظلم، خواسته های شغلی، (مهجور) صدمه زنی، علت صدمه یا مشقت، رنج

معنی : شکایت معانی دیگر : علت نارضایتی، گله، (حقوق) شکوائیه، شکایت نامه، تظلم، خواسته های شغلی، (مهجور) صدمه زنی، علت صدمه یا مشقت، رنج

grievance

<hr> معنی : غمگین کردن، اذیت کردن، اندوهگین کردن، غصه دار کردن، محزون کردن، مغموم بودن <hr> معانی دیگر : سوگوار کردن یا بودن، ماتم گرفتن، محزون شدن، اندوهیدن، غمگین شدن یا کردن، عزا گرفتن، متاسف کردن، ناراحت کردن، غصه خوردن

معنی : غمگین کردن، اذیت کردن، اندوهگین کردن، غصه دار کردن، محزون کردن، مغموم بودن معانی دیگر : سوگوار کردن یا بودن، ماتم گرفتن، محزون شدن، اندوهیدن، غمگین شدن یا کردن، عزا گرفتن، متاسف کردن، ناراحت کردن، غصه خوردن

grieve

grieve for

grieved

grieving

<hr> معنی : دردناک، شدید، تالم اور، اندوه اورد <hr> معانی دیگر : اندوه آور، غم انگیز، حزن آور، تاثرآور، حاکی از درد و الم، حاکی از اندوه شدید، غیر قابل تحمل، طاقت فرسا، ناگوار، فجیع، جانخراش، فاحش، چشمگیر (از نظر بد)، زننده، بزرگ، سهمگین

معنی : دردناک، شدید، تالم اور، اندوه اورد معانی دیگر : اندوه آور، غم انگیز، حزن آور، تاثرآور، حاکی از درد و الم، حاکی از اندوه شدید، غیر قابل تحمل، طاقت فرسا، ناگوار، فجیع، جانخراش، فاحش، چشمگیر (از نظر بد)، زننده، بزرگ، سهمگین

grievous

grievous bodily harm

<hr> سخت، بسختی، شدیدا، چنانکه غم فزاید

سخت، بسختی، شدیدا، چنانکه غم فزاید

grievously

<hr> معنی : شیر دال <hr> معانی دیگر : (افسانه ی یونان و روم ) شیردال (هیولایی که بدن شیر و سروبال و پنجه ی عقاب داشت)، عقاب شیر، griffon افسانه شیر دال، جانوری که نیم بدنش شیر و نیم بدنش دال بوده

معنی : شیر دال معانی دیگر : (افسانه ی یونان و روم ) شیردال (هیولایی که بدن شیر و سروبال و پنجه ی عقاب داشت)، عقاب شیر، griffon افسانه شیر دال، جانوری که نیم بدنش شیر و نیم بدنش دال بوده

griffin

<hr> معنی : اشتر، یکجور لاشخور، عنقا، گاو <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: griffin، griffin یکجور لاشخور

معنی : اشتر، یکجور لاشخور، عنقا، گاو معانی دیگر : رجوع شود به: griffin، griffin یکجور لاشخور

griffon

grift

<hr> (خودمانی)کلاهبردار (در امور کم اهمیت)، گول زن، کلاش، فروشنده ای که بهمراه سیرک میرود، دزد، جیب بر

(خودمانی)کلاهبردار (در امور کم اهمیت)، گول زن، کلاش، فروشنده ای که بهمراه سیرک میرود، دزد، جیب بر

grifter

<hr> معنی : سیخ، سیخ شبکه ای، گوشت کباب کن، بریان شدن، روی سیخ یا انبر کباب کردن، پختن، بریان کردن <hr> معانی دیگر : (با کباب پز) پختن، کباب کردن، شدیدا مورد پرسش قرار دادن، استنطاق کردن، منقل خوراک پزی، (دستگاه قابل حمل برای کباب کردن گوشت در هوای آزاد) گریل، کباب پز، رجوع شود به: gridiron، بریانی، (در شکنجه ) داغ کردن، با میله ی داغ (و چیزهای مشابه ) زجر دادن، سی&nbsp; شبکه ای، روی سی&nbsp; یا انبر کباب کردن، عذاب دادن

معنی : سیخ، سیخ شبکه ای، گوشت کباب کن، بریان شدن، روی سیخ یا انبر کباب کردن، پختن، بریان کردن معانی دیگر : (با کباب پز) پختن، کباب کردن، شدیدا مورد پرسش قرار دادن، استنطاق کردن، منقل خوراک پزی، (دستگاه قابل حمل برای کباب کردن گوشت در هوای آزاد) گریل، کباب پز، رجوع شود به: gridiron، بریانی، (در شکنجه

grill

<hr> معنی : شبکه، پنجره مشبک، پنجره کوچک بلیط فروشها <hr> معانی دیگر : (جلو پنجره یا در) نرده، دیواره ی مشبک، محجر، (اتومبیل) هواکش مشبک جلو رادیاتور، گریل، grill پنجره مشبک، پنجره کوچک بلیط فروشها در سینما و غیره

معنی : شبکه، پنجره مشبک، پنجره کوچک بلیط فروشها معانی دیگر : (جلو پنجره یا در) نرده، دیواره ی مشبک، محجر، (اتومبیل) هواکش مشبک جلو رادیاتور، گریل، grill پنجره مشبک، پنجره کوچک بلیط فروشها در سینما و غیره

grille

<hr> نرده دار، معجردار، دارای دیواره ی مشبک، پنجره دار، مشبک

نرده دار، معجردار، دارای دیواره ی مشبک، پنجره دار، مشبک

grilled

grilling

<hr> معنی : سخت، ترسناک، شوم، عبوس، ظالمانه، ظالم <hr> معانی دیگر : سبع، وحشی، بی رحم، خشن، تسلیم ناپذیر، سرکش، مصمم، خشم آلود، جدی، رنج افزا، دلخراش، سهمگین، وابسته به موضوع های ناخوشایند، (انگلیس - خودمانی) بیمار، مریض، ناخوش، (انگلیس - خودمانی) بد، ناخوشایند

معنی : سخت، ترسناک، شوم، عبوس، ظالمانه، ظالم معانی دیگر : سبع، وحشی، بی رحم، خشن، تسلیم ناپذیر، سرکش، مصمم، خشم آلود، جدی، رنج افزا، دلخراش، سهمگین، وابسته به موضوع های ناخوشایند، (انگلیس - خودمانی) بیمار، مریض، ناخوش، (انگلیس - خودمانی) بد، ناخوشایند

grim

grim reaper

<hr> معنی : تظاهر، ادا و اصول، دهن کجی، شکلک، نگاه ریایی <hr> معانی دیگر : (به منظور لودگی یا تمسخر) شکلک در آوردن، دهن کجی کردن، (از شدت درد یا تنفر و غیره) قیافه ی خود را در هم کشیدن، صورت خود را معوج کردن، سگرمه های (کسی) در هم رفتن، اخم، اخم و تخم، عبوسی

معنی : تظاهر، ادا و اصول، دهن کجی، شکلک، نگاه ریایی معانی دیگر : (به منظور لودگی یا تمسخر) شکلک در آوردن، دهن کجی کردن، (از شدت درد یا تنفر و غیره) قیافه ی خود را در هم کشیدن، صورت خود را معوج کردن، سگرمه های (کسی) در هم رفتن، اخم، اخم و تخم، عبوسی

grimace

<hr> معنی : گربه، پیر زن، گربه ماده <hr> معانی دیگر : پیر گربه، (به ویژه) پیر گربه ی ماده

معنی : گربه، پیر زن، گربه ماده معانی دیگر : پیر گربه، (به ویژه) پیر گربه ی ماده

grimalkin

<hr> معنی : دوده، چرک سیاه کردن، چرک کردن <hr> معانی دیگر : چرک و کثافت (به ویژه اگر سیاه باشد)، خلیش

معنی : دوده، چرک سیاه کردن، چرک کردن معانی دیگر : چرک و کثافت (به ویژه اگر سیاه باشد)، خلیش

grime

<hr> معنی : ظالمانه <hr> معانی دیگر : ترسناکانه، مهیبانه، باسیمای بد، باقیافه شوم یاعبوس

معنی : ظالمانه معانی دیگر : ترسناکانه، مهیبانه، باسیمای بد، باقیافه شوم یاعبوس

grimly

<hr> یاکوب گریم (زبان شناس آلمانی: 1785-1863)

یاکوب گریم (زبان شناس آلمانی: 1785-1863)

grimm

<hr> بدسیمایی، قیافه شوم، عبوسی

بدسیمایی، قیافه شوم، عبوسی

grimness

<hr> معنی : کثیف، سیاه <hr> معانی دیگر : چرکین، سیاه و کثیف، دود زده، خلیش دار، خلیشی

معنی : کثیف، سیاه معانی دیگر : چرکین، سیاه و کثیف، دود زده، خلیش دار، خلیشی

grimy

<hr> معنی : دام، خنده، پوزخند، نیش وا کردن، دام افکنی، خنده نیشی، دندان نمایی، پوزخند زدن <hr> معانی دیگر : (به طور دندان نما) تبسم کردن، لبخند گشاده زدن، (برای تحقیر یا تمسخر) نیشخند زدن، (با نیش باز) تبسم، تله

معنی : دام، خنده، پوزخند، نیش وا کردن، دام افکنی، خنده نیشی، دندان نمایی، پوزخند زدن معانی دیگر : (به طور دندان نما) تبسم کردن، لبخند گشاده زدن، (برای تحقیر یا تمسخر) نیشخند زدن، (با نیش باز) تبسم، تله

grin

<hr> معنی : خرحمالی، کار یکنواخت، عمل خرد کردن یا اسیاب کردن، سخت کار کردن، اسیاب کردن، تیز کردن، اسیاب شدن، خرد کردن، ساییدن، اذیت کردن، کوبیدن، سابیدن <hr> معانی دیگر : آسیاب کردن، آرد(پودر) کردن یا شدن، کویستن، آس کردن یا شدن، با چرخاندن دسته دستگاهی را به کار انداختن، میزان آرد یا پودر شدگی، چگونگی آسیاب شدگی، مصیبت زده کردن، لگدمال کردن، ظلم و جور کردن، (چاقو و غیره را با چرخ سنباده) تیز کردن، خاییدن، دندان ها را به هم ساییدن، دندان قروچه کردن، (خودمانی) سخت کار یا مطالعه کردن، جان کندن، کار سخت و طاقت فرسا، جان کنی، (با خرد کردن یا آسیاب کردن) تولید کردن، آسیاب شدنی، آرد شدنی، شاگرد درس خوان و زحمت کش، (خودمانی) کمر را دایره وار چرخاندن، رقص کمر، قردادن، سایش

معنی : خرحمالی، کار یکنواخت، عمل خرد کردن یا اسیاب کردن، سخت کار کردن، اسیاب کردن، تیز کردن، اسیاب شدن، خرد کردن، ساییدن، اذیت کردن، کوبیدن، سابیدن معانی دیگر : آسیاب کردن، آرد(پودر) کردن یا شدن، کویستن، آس کردن یا شدن، با چرخاندن دسته دستگاهی را به کار انداختن، میزان آرد یا پودر شدگی، چگونگی آسیاب 

grind

grind one's teeth

<hr> معنی : لله، خرد کننده، تیز کن، دندان اسیا <hr> معانی دیگر : آدمی که دسته ای را می چرخاند و یا چاقو تیز می کند، تیزگر، دستگاه خرد کنی یا آردسازی، (در چاقو تیز کنی) چرخ سنباده، سنگ تیزگر، فسان، دندان اسیاب، سنگ رویی اسیاب

معنی : لله، خرد کننده، تیز کن، دندان اسیا معانی دیگر : آدمی که دسته ای را می چرخاند و یا چاقو تیز می کند، تیزگر، دستگاه خرد کنی یا آردسازی، (در چاقو تیز کنی) چرخ سنباده، سنگ تیزگر، فسان، دندان اسیاب، سنگ رویی اسیاب

grinder

<hr> معنی : پر زحمت <hr> معانی دیگر : تیزکن، تیزکنی، طاقت فرسا، ستم امیز

معنی : پر زحمت معانی دیگر : تیزکن، تیزکنی، طاقت فرسا، ستم امیز

grinding

<hr> معنی : سنگ چاقو تیز کنی، سنگ سمباده، سنگ اسیاب <hr> معانی دیگر : (در اصل) سنگ آسیاب، (در تیز کردن چاقو و غیره) چرخ سنباده، سنگ تیزگر گردان

معنی : سنگ چاقو تیز کنی، سنگ سمباده، سنگ اسیاب معانی دیگر : (در اصل) سنگ آسیاب، (در تیز کردن چاقو و غیره) چرخ سنباده، سنگ تیزگر گردان

grindstone

<hr> معنی : بیگانه، خارجی، خصوصا انگلیسی یا امریکایی <hr> معانی دیگر : (در آمریکای لاتین - تداعی منفی) خارجی (به ویژه آمریکایی و انگلیسی)، میان امریکاییهای اسپانیولی خارجی

معنی : بیگانه، خارجی، خصوصا انگلیسی یا امریکایی معانی دیگر : (در آمریکای لاتین - تداعی منفی) خارجی (به ویژه آمریکایی و انگلیسی)، میان امریکاییهای اسپانیولی خارجی

gringo

<hr> معنی : چنگ، گریپ، انفلوانزا، چنگ زنی، نهر کوچک، نزله وبایی نای، ادراک و دریافت، نهر کندن، چسبیدن به، نیروی گرفتن، محکم گرفتن <hr> معانی دیگر : در دست گرفتن، (با دندان یا گاز انبر و غیره) محکم گرفتن، (بادست) چسبیدن به، قدرت گرفتن، زورپنجه، فهم، ادراک، تحت کنترل، (ورزش) طرز گرفتن (راکت و چوگان و غیره)، طرز در دست نگه داشتن، توجه را جلب کردن، شدیدا تحت تاثیر قرار دادن، محکم چسباندن یا میخ کردن یا وصل کردن (با to)، طرز گرفتن یا نگهداشتن (در دست)، گیرش، طرز دست دادن، گیره، قید، بست، پنس، دسته، قبضه، دست گیره، کیسه ی سفر، چمدان یا کیف کوچک، (تئاتر و سینما) مسئول دکور و وسایل صحنه، رجوع شود به: grippe

معنی : چنگ، گریپ، انفلوانزا، چنگ زنی، نهر کوچک، نزله وبایی نای، ادراک و دریافت، نهر کندن، چسبیدن به، نیروی گرفتن، محکم گرفتن معانی دیگر : در دست گرفتن، (با دندان یا گاز انبر و غیره) محکم گرفتن، (بادست) چسبیدن به، قدرت گرفتن، زورپنجه، فهم، ادراک، تحت کنترل، (ورزش) طرز گرفتن (راکت و چوگان و غیره)، طرز

grip

<hr> معنی : تسلط، چنگ، شکایت، گله، گیر، درد سخت، تشنج موضعی، شکوه کردن، محکم گرفتن، با مشت گرفتن، نق نق زدن، گله کردن، ازردن، گرفتن <hr> معانی دیگر : شکایت کردن، نالیدن، غرولند کردن، (قدیمی) در دست گرفتن، در پنجه نگهداشتن، اذیت کردن، رنج دادن، منکوب کردن، تفوق، سیادت، (پزشکی - معمولا جمع) قولنج، درد شدید و ناگهانی روده ها، قولنج گرفتن، (نادر) دسته، هر ابزاری که نگه می دارد (مثل گیره)، (کشتیرانی - جمع) قلاب و طناب و غیره (برای درجا نگهداشتن قایق های کشتی)، (خودمانی) شکوه، گرزش، فهمیدن، مهارت

معنی : تسلط، چنگ، شکایت، گله، گیر، درد سخت، تشنج موضعی، شکوه کردن، محکم گرفتن، با مشت گرفتن، نق نق زدن، گله کردن، ازردن، گرفتن معانی دیگر : شکایت کردن، نالیدن، غرولند کردن، (قدیمی) در دست گرفتن، در پنجه نگهداشتن، اذیت کردن، رنج دادن، منکوب کردن، تفوق، سیادت، (پزشکی - معمولا جمع) قولنج، درد شدید و نا

gripe

<hr> معنی : قولنج <hr> معانی دیگر : زورپیچ، پیچش، مهارکشتی، شکم درد

معنی : قولنج معانی دیگر : زورپیچ، پیچش، مهارکشتی، شکم درد

gripes

griping

<hr> معنی : گریپ، انفلوانزا، نزله وبایی نای، زکام همه جا گیر <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سرماخوردگی، آنفلوانزا، نزله، grip طب نزله وبایی نای

معنی : گریپ، انفلوانزا، نزله وبایی نای، زکام همه جا گیر معانی دیگر : (پزشکی) سرماخوردگی، آنفلوانزا، نزله، grip طب نزله وبایی نای

grippe

gripper

gripping

<hr> معنی : وحشتناک، مهیب <hr> معانی دیگر : ترسناک، مخوف، هولناک، چندش آور، دهشتناک

معنی : وحشتناک، مهیب معانی دیگر : ترسناک، مخوف، هولناک، چندش آور، دهشتناک

grisly

<hr> معنی : قسمت، گندماسیابی، جو اسیابی، ارد کردن جو خیسانده، عمل اسیاب کردن <hr> معانی دیگر : غله (به ویژه گندم و جو) که باید آسیاب شود یا آسیاب شده، آنچه در یک وهله آسیاب شود، سود

معنی : قسمت، گندماسیابی، جو اسیابی، ارد کردن جو خیسانده، عمل اسیاب کردن معانی دیگر : غله (به ویژه گندم و جو) که باید آسیاب شود یا آسیاب شده، آنچه در یک وهله آسیاب شود، سود

grist

<hr> معنی : غضروف، نرمه استخوان <hr> معانی دیگر : (در گوشت) پوره، نرمه، رگ و ریشه

معنی : غضروف، نرمه استخوان معانی دیگر : (در گوشت) پوره، نرمه، رگ و ریشه

gristle

<hr> معنی : استحکام، ثبات، سنگ ریزه، شن، ریگ، ماسه سنگ، ازردن، اسیاب کردن <hr> معانی دیگر : انواع ماسه سنگ (که به خاطر سختی ذراتش به عنوان تیزگر و سنگ آسیاب و غیره کاربرد دارد)، (در اثر سایش) صدای خش خش کردن، (آمریکا) شجاعت واستقامت، طاقت، دل و جرات، عزم، شکسته سنگ (باتاکید بر زبری و سختی آنها)، با سنگریزه ی زبر پوشاندن، شن پوش کردن، میزان سختی و زبری سنگ، (به نشان تصمیم یا خشم) دندان به هم فشردن، دندان قروچه کردن، خاک، نخاله، ساییدن

معنی : استحکام، ثبات، سنگ ریزه، شن، ریگ، ماسه سنگ، ازردن، اسیاب کردن معانی دیگر : انواع ماسه سنگ (که به خاطر سختی ذراتش به عنوان تیزگر و سنگ آسیاب و غیره کاربرد دارد)، (در اثر سایش) صدای خش خش کردن، (آمریکا) شجاعت واستقامت، طاقت، دل و جرات، عزم، شکسته سنگ (باتاکید بر زبری و سختی آنها)، با سنگریزه ی 

grit

<hr> معنی : نخاله <hr> معانی دیگر : (آمریکا - آشپزی جنوبی) شوربا، گریتز (که از ذرت و سویای خرد شده و یا ذرت پوست کنده درست می شود)، بلغورجو، ارددرشت، جوپوست کنده

معنی : نخاله معانی دیگر : (آمریکا - آشپزی جنوبی) شوربا، گریتز (که از ذرت و سویای خرد شده و یا ذرت پوست کنده درست می شود)، بلغورجو، ارددرشت، جوپوست کنده

واژه های حرف "g" - جملات نمونه