جملات نمونه

harmonisation

harmonise

<hr> معنی : ارغنون <hr> معانی دیگر : (موسیقی) ارگ کوچک

معنی : ارغنون معانی دیگر : (موسیقی) ارگ کوچک

harmonium

<hr> معنی : هم اهنگسازی <hr> معانی دیگر : هم اهنگ سازی

معنی : هم اهنگسازی معانی دیگر : هم اهنگ سازی

harmonization

<hr> معنی : هم اهنگ کردن، متناسب بودن، موافق کردن، هم اهنگ شدن <hr> معانی دیگر : همدل و همصدا کردن یا شدن، متوافق کردن یا شدن، جور کردن یا شدن، موزون کردن یا شدن، سازگار کردن یا شدن، (موسیقی) با آوا افزایی ملودی را تبدیل به هارمونی کردن، آهنگین کردن، هم ساز کردن، هم نواخت کردن

معنی : هم اهنگ کردن، متناسب بودن، موافق کردن، هم اهنگ شدن معانی دیگر : همدل و همصدا کردن یا شدن، متوافق کردن یا شدن، جور کردن یا شدن، موزون کردن یا شدن، سازگار کردن یا شدن، (موسیقی) با آوا افزایی ملودی را تبدیل به هارمونی کردن، آهنگین کردن، هم ساز کردن، هم نواخت کردن

harmonize

<hr> معنی : تطبیق، همسازی، هم اهنگی، ساز، توازن، هارمونی <hr> معانی دیگر : تناسب و توازن، جوری، هم جوری، هم گری، انویی، فراخوری، سازواری، سازمندی، (اندیشه، سلیقه و احساس و غیره) یکدلی، همدلی، همدلی و همصدایی، توافق، همنواختی، همزبانی، سازش، همداستانی، سازگاری، دمسازی، یگانش، (مطابقه ی متون نویسندگان مختلف به ویژه مطابقه ی بخش های انجیل) برابر گذاری، هم سنجی نوشتارها، (موسیقی) هماهنگی، تلفیق چند ملودی، آواهای خوشایند، خوش آهنگی، صداهای آهنگین، (موسیقی) هماهنگ شناسی، هارمونی شناسی

معنی : تطبیق، همسازی، هم اهنگی، ساز، توازن، هارمونی معانی دیگر : تناسب و توازن، جوری، هم جوری، هم گری، انویی، فراخوری، سازواری، سازمندی، (اندیشه، سلیقه و احساس و غیره) یکدلی، همدلی، همدلی و همصدایی، توافق، همنواختی، همزبانی، سازش، همداستانی، سازگاری، دمسازی، یگانش، (مطابقه ی متون نویسندگان مختلف به 

harmony

<hr> معنی : دهنه، افسار، تارکش، اشیاء، زین و برگ کردن، تهیه کردن، تحت کنترل دراوردن، مهار کردن، افسار زدن، مطیع کردن <hr> معانی دیگر : (هر چیز شبیه این) ستام چتر نجات، (بافندگی) دستگاه تارکش، کمربند ایمنی کودک (که شانه بند هم دارد)، (اسب کالسکه و غیره را) مالبندی کردن، با تسمه و خاموت و غیره به گاری و غیره وصل کردن، (اسب را) یراق کردن، ستام بندی کردن، (مجازی) مهار کردن، واپاد کردن، لگام کردن، ساز و برگ اسب (عنان و دهانه و چشم بند و تنگ وغیره برای بارکشی یا بستن اسب به کالسکه و گاری و غیره ولی نه برای سواری) مالبند و خاموت (و غیره)، (برق: مجموعه ای از سیستم های برقی همبسته که به سرعت به برق وصل و قطع می شود) همبست برقی، (در اصل) زره و ساز و برگ جنگی برای انسان یا اسب، زره و ستام اسب، (قدیمی) زره پوشیدن

معنی : دهنه، افسار، تارکش، اشیاء، زین و برگ کردن، تهیه کردن، تحت کنترل دراوردن، مهار کردن، افسار زدن، مطیع کردن معانی دیگر : (هر چیز شبیه این) ستام چتر نجات، (بافندگی) دستگاه تارکش، کمربند ایمنی کودک (که شانه بند هم دارد)، (اسب کالسکه و غیره را) مالبندی کردن، با تسمه و خاموت و غیره به گاری و غیره وص

harness

<hr> معنی : سرند، غربال، الک، چنگ، بصدا در اوردن، چنگ زدن، ترغیب کردن <hr> معانی دیگر : (با: on یا upon) روی چیزی پیله کردن، (مصرا) درباره ی چیزی حرف زدن، (موسیقی) چنگ، هارپ، هر چیز به شکل چنگ، ابزار یا ساز چنگ مانند، (خودمانی) سازدهنی، (نجوم) رجوع شود به: lyra، (موسیقی) چنگ نواختن، چنگ الت موسیقی

معنی : سرند، غربال، الک، چنگ، بصدا در اوردن، چنگ زدن، ترغیب کردن معانی دیگر : (با: on یا upon) روی چیزی پیله کردن، (مصرا) درباره ی چیزی حرف زدن، (موسیقی) چنگ، هارپ، هر چیز به شکل چنگ، ابزار یا ساز چنگ مانند، (خودمانی) سازدهنی، (نجوم) رجوع شود به: lyra، (موسیقی) چنگ نواختن، چنگ الت موسیقی

harp

<hr> معنی : چنگ نواز <hr> معانی دیگر : چنگ نواز

معنی : چنگ نواز معانی دیگر : چنگ نواز

harper

<hr> معنی : چنگزن <hr> معانی دیگر : نوازنده ی چنگ، چنگ نواز، چنگی

معنی : چنگزن معانی دیگر : نوازنده ی چنگ، چنگ نواز، چنگی

harpist

<hr> معنی : خاده، نیزه، زوبین مخصوص صید نهنگ، نیشتر <hr> معانی دیگر : (با آکج یا هارپون) شکار کردن، (زوبین صید نهنگ) آکج، هارپون

معنی : خاده، نیزه، زوبین مخصوص صید نهنگ، نیشتر معانی دیگر : (با آکج یا هارپون) شکار کردن، (زوبین صید نهنگ) آکج، هارپون

harpoon

<hr> (آلت موسیقی پیانو مانند) هارپسی کورد، نوعی چنگ که مانند پیانوبشکل میز است

(آلت موسیقی پیانو مانند) هارپسی کورد، نوعی چنگ که مانند پیانوبشکل میز است

harpsichord

<hr> معنی : ادم درنده خو <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) هارپی (هر یک از موجودات کثیف و حریص که سر و بدن زن و بال و پاهای پرندگان را داشتند)، (h کوچک) آدم حریص، آدم پر طمع و بی انصاف، افسانه جانوری که تن ورخسار زن وبال وچنگال مرهرا داشته

معنی : ادم درنده خو معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) هارپی (هر یک از موجودات کثیف و حریص که سر و بدن زن و بال و پاهای پرندگان را داشتند)، (h کوچک) آدم حریص، آدم پر طمع و بی انصاف، افسانه جانوری که تن ورخسار زن وبال وچنگال مرهرا داشته

harpy

<hr> معنی : عفریته، پیرزن، فاحشه از کار افتاده، زن شریر <hr> معانی دیگر : پیرزن بد خلق، عجوزه ی بد قلق، پیرزن زشت

معنی : عفریته، پیرزن، فاحشه از کار افتاده، زن شریر معانی دیگر : پیرزن بد خلق، عجوزه ی بد قلق، پیرزن زشت

harridan

harried

<hr> معنی : غارتگر، ویرانکننده، تازی مخصوص شکار خرگوش، نوعی باز یا قوش غارتگر <hr> معانی دیگر : (سگ) هاریر (تازی ویژه ی شکار خرگوش)، تازی خرگوش گیر، (جمع) یک دسته تازی هاریر و شکارچیان همراه آنها، اذیت کننده، به ستوه آورنده، ستوه گر

معنی : غارتگر، ویرانکننده، تازی مخصوص شکار خرگوش، نوعی باز یا قوش غارتگر معانی دیگر : (سگ) هاریر (تازی ویژه ی شکار خرگوش)، تازی خرگوش گیر، (جمع) یک دسته تازی هاریر و شکارچیان همراه آنها، اذیت کننده، به ستوه آورنده، ستوه گر

harrier

harriet

harriet beecher stowe

harriet tubman

harris

<hr> بنجامین هریسون (بیست و سومین رئیس جمهور امریکا: 1833-1901)

بنجامین هریسون (بیست و سومین رئیس جمهور امریکا: 1833-1901)

harrison

<hr> معنی : خاک کش، کلوخ شکن، چنگک زمین صاف کن و ریشه جمع کن، ازردن، اشفته کردن، غارت کردن، جریحه دار کردن، زخم کردن، با چنگک زمین را صاف کردن <hr> معانی دیگر : برزن هارو (در شهر لندن)، (زمین را) چنگک کشی کردن، با چنگاله کلوخ کوبی و صاف کردن یا شدن، آزار دادن، چزاندن، عذاب دادن، (کشاورزی) چنگک زمین صاف کنی، چنگک ریشه جمع کنی، سبنج، چنگاله، (قدیمی) چاپیدن، تاراج کردن، کلو&nbsp; شکن

معنی : خاک کش، کلوخ شکن، چنگک زمین صاف کن و ریشه جمع کن، ازردن، اشفته کردن، غارت کردن، جریحه دار کردن، زخم کردن، با چنگک زمین را صاف کردن معانی دیگر : برزن هارو (در شهر لندن)، (زمین را) چنگک کشی کردن، با چنگاله کلوخ کوبی و صاف کردن یا شدن، آزار دادن، چزاندن، عذاب دادن، (کشاورزی) چنگک زمین صاف کنی، چ

harrow

<hr> جان ازار، دلخراش، برخورنده، جریحه دارکننده

جان ازار، دلخراش، برخورنده، جریحه دارکننده

harrowing

<hr> معنی : ازردن، بستوه اوردن، ویران کردن، غارت کردن، لخت کردن، چاپیدن <hr> معانی دیگر : یورش بردن (به ویژه اگر پی درپی باشد)، تاراج کردن، چپاول کردن، به یغما بردن، آزار دادن، (پشت سر هم) اذیت کردن، به تنگ آوردن، ستوهیدن، راندن، تاراندن، اسم خاص مذکر

معنی : ازردن، بستوه اوردن، ویران کردن، غارت کردن، لخت کردن، چاپیدن معانی دیگر : یورش بردن (به ویژه اگر پی درپی باشد)، تاراج کردن، چپاول کردن، به یغما بردن، آزار دادن، (پشت سر هم) اذیت کردن، به تنگ آوردن، ستوهیدن، راندن، تاراندن، اسم خاص مذکر

harry

harry s truman

harry truman

<hr> معنی : تند، درشت، زننده، لاغر، خشن، ناگوار، عنیف، ناملایم، خشن وضعیف <hr> معانی دیگر : (صدا) گوشخراش، ناهنجار، (نور) زننده (در برابر: نور ملایم soft light)، (مزه) تلخ، قوی، (دست مالیدن) زبر، زمخت، (اندیشه یا احساس یا آب و هوا) ستهم، ناخوشایند، سخت، (اثر یا ظاهر) خشن، نازیبا، نازیبنده، ناسزا، شدید، بی رحم، بی رحمانه، زیاده، فزون گرانه، مفرط، گزافه، ناسزاوار

معنی : تند، درشت، زننده، لاغر، خشن، ناگوار، عنیف، ناملایم، خشن وضعیف معانی دیگر : (صدا) گوشخراش، ناهنجار، (نور) زننده (در برابر: نور ملایم soft light)، (مزه) تلخ، قوی، (دست مالیدن) زبر، زمخت، (اندیشه یا احساس یا آب و هوا) ستهم، ناخوشایند، سخت، (اثر یا ظاهر) خشن، نازیبا، نازیبنده، ناسزا، شدید، بی رحم

harsh

<hr> بدرشتی، تند، باخشونت، ازروی سخت گیری

بدرشتی، تند، باخشونت، ازروی سخت گیری

harshly

<hr> معنی : نا هنجاری، خشونت، عنف <hr> معانی دیگر : تندی، درشتی، زنندگی، زمختی

معنی : نا هنجاری، خشونت، عنف معانی دیگر : تندی، درشتی، زنندگی، زمختی

harshness

<hr> معنی : گوزن نر <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) گوزن نر (بیش از پنج ساله)

معنی : گوزن نر معانی دیگر : (جانورشناسی) گوزن نر (بیش از پنج ساله)

hart

<hr> جان هاروارد (کشیشی که دانشگاه هاروارد به یاد بود او است)

جان هاروارد (کشیشی که دانشگاه هاروارد به یاد بود او است)

harvard

<hr> معنی : نتیجه، محصول، حاصل، خرمن، هنگام درو، وقت خرمن، درو کردن و برداشتن <hr> معانی دیگر : درو، برداشت (محصول)، فصل برداشت، فراورده ی سال، درو کردن، (محصول) برداشت کردن، بهره برداری کردن، پیامد، به دست آوردن، برخوردار شدن، گردآوری محصول

معنی : نتیجه، محصول، حاصل، خرمن، هنگام درو، وقت خرمن، درو کردن و برداشتن معانی دیگر : درو، برداشت (محصول)، فصل برداشت، فراورده ی سال، درو کردن، (محصول) برداشت کردن، بهره برداری کردن، پیامد، به دست آوردن، برخوردار شدن، گردآوری محصول

harvest

<hr> معنی : ماه شب چهارده، بدر <hr> معانی دیگر : ماه شب چهارده در هنگام درو (حدود 21 شهریور)

معنی : ماه شب چهارده، بدر معانی دیگر : ماه شب چهارده در هنگام درو (حدود 21 شهریور)

harvest moon

<hr> (شخص) خرمن بردار، درو کننده، دروگر، ماشین درووباقه بندی

(شخص) خرمن بردار، درو کننده، دروگر، ماشین درووباقه بندی

harvester

harvesting

harvey

<hr> سوم شخص مفرد در زمان حال از فعل: have، دارد

سوم شخص مفرد در زمان حال از فعل: have، دارد

<hr> معنی : مخلوط، امیزش، خورش، ادم کودن، ریزه ریزه کردن، خرد کردن، مخلوط کردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) افتضاح کردن، (بسیار) بد انجام دادن، قاتی پاتی کردن، (گوشت یا سبزیجات) خرد کردن، ریزریز کردن، خوراک گوشت خرد کرده و سبزیجات، آمیزه ای از چیزهای مستعمل یا قبلا گفته شده، هر چیز قاتی پاتی، شله قلمکار، درهم و برهم، (امریکا- عامیانه) پیشخدمتی کردن (به ویژه در ناهارخوری دانشجویان)، (خودمانی) حشیش، گوشت وسبزه های پخته که باهم بیامیزند

معنی : مخلوط، امیزش، خورش، ادم کودن، ریزه ریزه کردن، خرد کردن، مخلوط کردن معانی دیگر : (عامیانه) افتضاح کردن، (بسیار) بد انجام دادن، قاتی پاتی کردن، (گوشت یا سبزیجات) خرد کردن، ریزریز کردن، خوراک گوشت خرد کرده و سبزیجات، آمیزه ای از چیزهای مستعمل یا قبلا گفته شده، هر چیز قاتی پاتی، شله قلمکار، درهم 

hash

<hr> (عامیانه) پس از مذاکرات طولانی حل کردن یا توافق کردن

(عامیانه) پس از مذاکرات طولانی حل کردن یا توافق کردن

hash out

<hr> (عامیانه) به تفصیل مورد بحث قرار دادن، جزئیات را مورد مذاکره قرار دادن

(عامیانه) به تفصیل مورد بحث قرار دادن، جزئیات را مورد مذاکره قرار دادن

hash over

<hr> معنی : حشیش، بنگ <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) حشیش (hasheesh هم می نویسند)، hasheesh حشیش

معنی : حشیش، بنگ معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) حشیش (hasheesh هم می نویسند)، hasheesh حشیش

hashish

hasidic

hasn't

<hr> معنی : قرقره، ماسوره، چفت، کلاف، ماکو، دور چیزی پیچیدن، چفتی کردن، چفت کردن، بستن <hr> معانی دیگر : جفت (در و پنجره)

معنی : قرقره، ماسوره، چفت، کلاف، ماکو، دور چیزی پیچیدن، چفتی کردن، چفت کردن، بستن معانی دیگر : جفت (در و پنجره)

hasp

<hr> معنی : عذاب دادن، عاجز کردن <hr> معانی دیگر : جر و بحث، مجادله، بگومگو، یک و دو، وضع ناجور، گرفتاری، دردسر، (خودمانی) اذیت کردن، پاپی شدن، (به کسی) بند کردن، (امریکا- عامیانه)، (عامیانه) جر و بحث کردن، مجادله کردن، یک و دو کردن، محاجه کردن، مسئله، زحمت، مشاجره، دعوا، مشاجره کردن، دعوا کردن، مزاحم کسی شدن، ناراحت کردن don't keep hassling me! دست از سرم بردار! / انقدر مزاحمم نشو!

معنی : عذاب دادن، عاجز کردن معانی دیگر : جر و بحث، مجادله، بگومگو، یک و دو، وضع ناجور، گرفتاری، دردسر، (خودمانی) اذیت کردن، پاپی شدن، (به کسی) بند کردن، (امریکا- عامیانه)، (عامیانه) جر و بحث کردن، مجادله کردن، یک و دو کردن، محاجه کردن، مسئله، زحمت، مشاجره، دعوا، مشاجره کردن، دعوا کردن، مزاحم کسی شدن

hassle

<hr> معنی : بالش زیر زانویی، کلاله علف درهم پیچیده <hr> معانی دیگر : (تشک سفتی که مثل صندلی روی آن می نشینند) تشکچه، هاسوک

معنی : بالش زیر زانویی، کلاله علف درهم پیچیده معانی دیگر : (تشک سفتی که مثل صندلی روی آن می نشینند) تشکچه، هاسوک

hassock

<hr> (قدیمی) دوم شخص مفرد در زمان حال از فعل have (با: thou به کار می رود)، توداری، او دارد

(قدیمی) دوم شخص مفرد در زمان حال از فعل have (با: thou به کار می رود)، توداری، او دارد

hast

<hr> معنی : شتاب، سرعت، عجله، عجله کردن <hr> معانی دیگر : تندی، دستپاچگی، هول، شتابزدگی، شتابگری، تعجیل، بی حوصلگی، بی صبری، (نادر) رجوع شود به: hasten

معنی : شتاب، سرعت، عجله، عجله کردن معانی دیگر : تندی، دستپاچگی، هول، شتابزدگی، شتابگری، تعجیل، بی حوصلگی، بی صبری، (نادر) رجوع شود به: hasten

واژه های حرف "h" - جملات نمونه