جملات نمونه

ironing

ironing board

ironman

<hr> معنی : اهن فروش، فروشنده اهنالات <hr> معانی دیگر : آهن فروش، فروشنده ی ابزار آهنی، آهن آلات فروش، چیلانگر، اهن فروش، اهن الات فروش

معنی : اهن فروش، فروشنده اهنالات معانی دیگر : آهن فروش، فروشنده ی ابزار آهنی، آهن آلات فروش، چیلانگر، اهن فروش، اهن الات فروش

ironmonger

<hr> معنی : اهن فروشی <hr> معانی دیگر : اهن فروشی، اهن الات فروشی

معنی : اهن فروشی معانی دیگر : اهن فروشی، اهن الات فروشی

ironmongery

irons

<hr> مرد دلاور، مرد نیرومند، نام سواره نظام

مرد دلاور، مرد نیرومند، نام سواره نظام

ironside

<hr> معنی : فلز الات، اهن الات، ظروف اهنی، ظروف سخت <hr> معانی دیگر : ابزار آهنی، آهن آلات، چیلان

معنی : فلز الات، اهن الات، ظروف اهنی، ظروف سخت معانی دیگر : ابزار آهنی، آهن آلات، چیلان

ironware

<hr> معنی : درخت اهن، دمیر اغاسی، دمرانجیلی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) آهن چوب (انواع درختانی که چوب آنها سخت و سنگین است به ویژه hornbeam)

معنی : درخت اهن، دمیر اغاسی، دمرانجیلی معانی دیگر : (گیاه شناسی) آهن چوب (انواع درختانی که چوب آنها سخت و سنگین است به ویژه hornbeam)

ironwood

<hr> معنی : اهن الات، اهنکاری، اهنساخته <hr> معانی دیگر : ابزار آهنی، بخش ساخته شده از آهن، چیلان، آهن آلات

معنی : اهن الات، اهنکاری، اهنساخته معانی دیگر : ابزار آهنی، بخش ساخته شده از آهن، چیلان، آهن آلات

ironwork

<hr> معنی : مسخره، طعنه، تمسخر، طنز، وارونهگویی، پنهان سازی، گوشه و کنایه و استهزاء <hr> معانی دیگر : گواژه، وارون رویداد، تفشه، قضای روزگار، (داستان و نمایش: تفاوت میان واقعیت در نظر شخصیت داستان و واقعیت حقیقی که بر خواننده یا تماشاگر آشکار شده است) وارون پنداشت (dramatic irony هم می گویند)، آهنی، آهن سان، آهن دار، پرآهن، سخریه

معنی : مسخره، طعنه، تمسخر، طنز، وارونهگویی، پنهان سازی، گوشه و کنایه و استهزاء معانی دیگر : گواژه، وارون رویداد، تفشه، قضای روزگار، (داستان و نمایش: تفاوت میان واقعیت در نظر شخصیت داستان و واقعیت حقیقی که بر خواننده یا تماشاگر آشکار شده است) وارون پنداشت (dramatic irony هم می گویند)، آهنی، آهن سان، 

irony

<hr> (نام اتحادیه ای از سرخپوستان که سابقا در خاور کانادا و ایالات متحده زیست می کردند) ایرکوا

(نام اتحادیه ای از سرخپوستان که سابقا در خاور کانادا و ایالات متحده زیست می کردند) ایرکوا

iroquois

<hr> معنی : درخشندگی، تابش، لوستر، روشنی، تابندگی <hr> معانی دیگر : برتابش، پرتوافکنی، درخشش، irradiancy درخشندگی

معنی : درخشندگی، تابش، لوستر، روشنی، تابندگی معانی دیگر : برتابش، پرتوافکنی، درخشش، irradiancy درخشندگی

irradiance

<hr> معنی : نورافکندن، منور کردن، درخشان کردن <hr> معانی دیگر : برتابیدن، پرتوافکندن، درخشاندن، درخشیدن، (مطلب یا اندیشه) روشن کردن، روشنگری کردن، روشن ضمیر کردن یا شدن، پراکندن، صادر کردن، بیرون دادن، ساطع کردن، (در معرض اشعه ی ایکس یا رادیوم یا فرابنفش و غیره قرار دادن) پرتو زدن، تابش زدن، پرتوزده کردن

معنی : نورافکندن، منور کردن، درخشان کردن معانی دیگر : برتابیدن، پرتوافکندن، درخشاندن، درخشیدن، (مطلب یا اندیشه) روشن کردن، روشنگری کردن، روشن ضمیر کردن یا شدن، پراکندن، صادر کردن، بیرون دادن، ساطع کردن، (در معرض اشعه ی ایکس یا رادیوم یا فرابنفش و غیره قرار دادن) پرتو زدن، تابش زدن، پرتوزده کردن

irradiate

irradiated

<hr> معنی : پرتو افکنی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد اشعه ی ایکس و اتمی و غیره) پرتوزدگی، تابش زدگی، پرتوزده سازی، برتابش، پرتوافشانی، (نورشناسی: بزرگ نمایی ظاهری شی نورانی که زمینه ی آن تاریک یا سیاه است) بزرگنمایی نوری

معنی : پرتو افکنی معانی دیگر : (به ویژه در مورد اشعه ی ایکس و اتمی و غیره) پرتوزدگی، تابش زدگی، پرتوزده سازی، برتابش، پرتوافشانی، (نورشناسی: بزرگ نمایی ظاهری شی نورانی که زمینه ی آن تاریک یا سیاه است) بزرگنمایی نوری

irradiation

<hr> معنی : نامعقول، بی معنی، غیر منطقی، غیر عقلانی <hr> معانی دیگر : فاقد نیروی تعقل، فاقد نیروی استدلال و فکر، ناخردورز، بی اندیشش، غیرعاقلانه، بی عقلانه، بی خردانه، نافروهیده، نابخرد، (ریاضی) عدد اصم، عدد ناگویا، عدد گنگ، خردستیز، خردگریز

معنی : نامعقول، بی معنی، غیر منطقی، غیر عقلانی معانی دیگر : فاقد نیروی تعقل، فاقد نیروی استدلال و فکر، ناخردورز، بی اندیشش، غیرعاقلانه، بی عقلانه، بی خردانه، نافروهیده، نابخرد، (ریاضی) عدد اصم، عدد ناگویا، عدد گنگ، خردستیز، خردگریز

irrational

irrational number

<hr> نامعقول بودن، غیر منطقی بودن، سخن نامعقول

نامعقول بودن، غیر منطقی بودن، سخن نامعقول

irrationality

<hr> بیخردانه، نامعقولانه، بطور غیر منطقی

بیخردانه، نامعقولانه، بطور غیر منطقی

irrationally

<hr> معنی : نا سازگار، غیر قابل تطبیق، وفقناپذیر، جور نشدنی، اشتی ناپذیر <hr> معانی دیگر : آشتی ناپذیر، غیرقابل مصالحه، سازش ناپذیر، تاوان ندادنی، تلفیق ناپذیر، جورنکردنی، نابرابر یا ناجور، آدم ناسازگار، یک دنده، قهرو، مخالف

معنی : نا سازگار، غیر قابل تطبیق، وفقناپذیر، جور نشدنی، اشتی ناپذیر معانی دیگر : آشتی ناپذیر، غیرقابل مصالحه، سازش ناپذیر، تاوان ندادنی، تلفیق ناپذیر، جورنکردنی، نابرابر یا ناجور، آدم ناسازگار، یک دنده، قهرو، مخالف

irreconcilable

<hr> معنی : غیر قابل جبران، جبران ناپذیر، غیر قابل وصول <hr> معانی دیگر : بازنیافتنی، بازیافت ناپذیر، برگشت ناپذیر، دوباره به دست نیاوردنی

معنی : غیر قابل جبران، جبران ناپذیر، غیر قابل وصول معانی دیگر : بازنیافتنی، بازیافت ناپذیر، برگشت ناپذیر، دوباره به دست نیاوردنی

irrecoverable

<hr> معنی : پایان نا پذیر، از گرو در نیامدنی، غیر قابل استخلاص، غیر قابل خریداری، باز خرید نشدنی <hr> معانی دیگر : نابازخریدنی، غیر قابل بازخرید، (در مورد اسکناس) تبدیل ناپذیر به مسکوک، دگرگونی ناپذیر، تغییر ناپذیر، نومید کننده، نارستنی

معنی : پایان نا پذیر، از گرو در نیامدنی، غیر قابل استخلاص، غیر قابل خریداری، باز خرید نشدنی معانی دیگر : نابازخریدنی، غیر قابل بازخرید، (در مورد اسکناس) تبدیل ناپذیر به مسکوک، دگرگونی ناپذیر، تغییر ناپذیر، نومید کننده، نارستنی

irredeemable

<hr> (در اصل) عضو دستجات طرفدار بازستانی نواحی ایتالیایی نشین از کشورهای مجاور ایتالیا (در اواخر قرن نوزدهم)، بازستان گرای

(در اصل) عضو دستجات طرفدار بازستانی نواحی ایتالیایی نشین از کشورهای مجاور ایتالیا (در اواخر قرن نوزدهم)، بازستان گرای

irredentist

<hr> معنی : غیر قابل تقلیل، ناکاستنی، سادهنشدنی <hr> معانی دیگر : کم نشدنی یا نکردنی، تقلیل ناپذیر، (فیزیک) تحویل ناپذیر

معنی : غیر قابل تقلیل، ناکاستنی، سادهنشدنی معانی دیگر : کم نشدنی یا نکردنی، تقلیل ناپذیر، (فیزیک) تحویل ناپذیر

irreducible

<hr> معنی : لجوج، تسلیم نشدنی، رد نکردنی، غیر قابل انکار و تکذیب <hr> معانی دیگر : تردید ناپذیر، مردود نکردنی، انکار نکردنی، غیرقابل بحث و تردید، سرسخت، خود رای

معنی : لجوج، تسلیم نشدنی، رد نکردنی، غیر قابل انکار و تکذیب معانی دیگر : تردید ناپذیر، مردود نکردنی، انکار نکردنی، غیرقابل بحث و تردید، سرسخت، خود رای

irrefragable

<hr> معنی : انکار ناپذیر، غیر قابل تکذیب، تکذیب ناپذیر <hr> معانی دیگر : (استدلال و غیره) رد نکردنی، بطلان ناپذیر، ابطال ناپذیر

معنی : انکار ناپذیر، غیر قابل تکذیب، تکذیب ناپذیر معانی دیگر : (استدلال و غیره) رد نکردنی، بطلان ناپذیر، ابطال ناپذیر

irrefutable

<hr> معنی : بی پروا، بی اعتنا، صرفنظر از <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: regardless

معنی : بی پروا، بی اعتنا، صرفنظر از معانی دیگر : رجوع شود به: regardless

irregardless

<hr> معنی : غیر عادی، بی ترتیب، خلاف قاعده، غیر معمولی، بی قاعده، نا مرتب، بی رویه <hr> معانی دیگر : نامنظم، ناهنجار، بی انتظام، غیرطبیعی، نابهنجار، (ارتش) چریکی، ناصاف، ناراست، نامستقیم، نامتناسب، ناهموار، (دستور زبان) بی قاعده، بی بندوبار، بی قانون، بی حساب و کتاب، (کالا) معیوب، عیب دار، نقص دار، (معمولا جمع) غیراستاندارد، بی قاعده در مورد فعل

معنی : غیر عادی، بی ترتیب، خلاف قاعده، غیر معمولی، بی قاعده، نا مرتب، بی رویه معانی دیگر : نامنظم، ناهنجار، بی انتظام، غیرطبیعی، نابهنجار، (ارتش) چریکی، ناصاف، ناراست، نامستقیم، نامتناسب، ناهموار، (دستور زبان) بی قاعده، بی بندوبار، بی قانون، بی حساب و کتاب، (کالا) معیوب، عیب دار، نقص دار، (معمولا جم

irregular

<hr> معنی : بی قاعدگی، بی نظمی، سقم، بی ترتیبی، یبوست، نا منظمی <hr> معانی دیگر : بی قاعدگی، بی ترتیبی، نا منظمی، بی نظمی، یبوست

معنی : بی قاعدگی، بی نظمی، سقم، بی ترتیبی، یبوست، نا منظمی معانی دیگر : بی قاعدگی، بی ترتیبی، نا منظمی، بی نظمی، یبوست

irregularity

<hr> بطور بی قاعده، بطور نامنظم

بطور بی قاعده، بطور نامنظم

irregularly

<hr> معنی : نا مربوط، بی ربط، نا مناسب <hr> معانی دیگر : مطلق

معنی : نا مربوط، بی ربط، نا مناسب معانی دیگر : مطلق

irrelative

<hr> معنی : نا مربوطی، بی ربطی، نا مناسبی <hr> معانی دیگر : irrelevancy بی ربطی

معنی : نا مربوطی، بی ربطی، نا مناسبی معانی دیگر : irrelevancy بی ربطی

irrelevance

<hr> معنی : نا مربوطی، بی ربطی <hr> معانی دیگر : irrelevance بی ربطی، نامناسبی

معنی : نا مربوطی، بی ربطی معانی دیگر : irrelevance بی ربطی، نامناسبی

irrelevancy

<hr> معنی : نا مربوط، بی ربط، غیر ضروری <hr> معانی دیگر : نامربوط، بی ربط

معنی : نا مربوط، بی ربط، غیر ضروری معانی دیگر : نامربوط، بی ربط

irrelevant

<hr> بطور بی ربط، بطور نامربوط، بدون اینکه وابستگی داشته باشد

بطور بی ربط، بطور نامربوط، بدون اینکه وابستگی داشته باشد

irrelevantly

<hr> معنی : بی دین، بد کیش <hr> معانی دیگر : لامذهب، غیرمذهبی، ضد مذهبی، دین ستیز، مخالف مذهب

معنی : بی دین، بد کیش معانی دیگر : لامذهب، غیرمذهبی، ضد مذهبی، دین ستیز، مخالف مذهب

irreligious

<hr> معنی : بی درمان، چاره نا پذیر، غیر قابل استرداد <hr> معانی دیگر : درمان ناپذیر، لاعلاج

معنی : بی درمان، چاره نا پذیر، غیر قابل استرداد معانی دیگر : درمان ناپذیر، لاعلاج

irremediable

<hr> معنی : ثابت، معزول نشدنی، برداشته نشدنی <hr> معانی دیگر : جابه جا نشدنی، حرکت ندادنی، غیرقابل انتقال

معنی : ثابت، معزول نشدنی، برداشته نشدنی معانی دیگر : جابه جا نشدنی، حرکت ندادنی، غیرقابل انتقال

irremovable

<hr> معنی : جبران ناپذیر، مرمت ناپذیر، خوب نشدنی <hr> معانی دیگر : چاره ناپذیر، ترمیم ناپذیر، تاوان ندادنی

معنی : جبران ناپذیر، مرمت ناپذیر، خوب نشدنی معانی دیگر : چاره ناپذیر، ترمیم ناپذیر، تاوان ندادنی

irreparable

irreparably

<hr> معنی : غیر منقول، غیر قابل تعویض، بی عوض <hr> معانی دیگر : جایگزین ناپذیر، بدون جانشین، بی همتا، غیر قابل تعوی­، بی عو­

معنی : غیر منقول، غیر قابل تعویض، بی عوض معانی دیگر : جایگزین ناپذیر، بدون جانشین، بی همتا، غیر قابل تعوی­، بی عو­

irreplaceable

<hr> معنی : سرکش، غیر قابل جلوگیری، منع ناپذیر، جلوگیری نکردنی، خوابانده نشدنی، مطیع نشدنی <hr> معانی دیگر : منکوب نکردنی، مهارناپذیر، سرکوب نکردنی، جلوگیری ناپذیر، غیر قابل کنترل

معنی : سرکش، غیر قابل جلوگیری، منع ناپذیر، جلوگیری نکردنی، خوابانده نشدنی، مطیع نشدنی معانی دیگر : منکوب نکردنی، مهارناپذیر، سرکوب نکردنی، جلوگیری ناپذیر، غیر قابل کنترل

irrepressible

<hr> معنی : بی گناه، سرزنش نکردنی، ملامت نکردنی <hr> معانی دیگر : سرزنش ناپذیر، نکوهش ناپذیر

معنی : بی گناه، سرزنش نکردنی، ملامت نکردنی معانی دیگر : سرزنش ناپذیر، نکوهش ناپذیر

irreproachable

<hr> روانشناسى : مقاومت ناپذیر

روانشناسى : مقاومت ناپذیر

irresistable

<hr> ایستادگی ناپذیری، مقاومت ناپذیری

ایستادگی ناپذیری، مقاومت ناپذیری

irresistibility

<hr> معنی : سخت، قوی، غیر قابل مقاومت <hr> معانی دیگر : مقاومت ناپذیر، پدافند نکردنی، وسوسه انگیز، خواستنی

معنی : سخت، قوی، غیر قابل مقاومت معانی دیگر : مقاومت ناپذیر، پدافند نکردنی، وسوسه انگیز، خواستنی

واژه های حرف "i" - جملات نمونه