جملات نمونه

<hr> معنی : کوس، دهل، نقاره، دمامه، عصرانه مفصل <hr> معانی دیگر : (موسیقی: ساز کوبه ای مرکب از یک نیمکره ی مسی یا برنجی که روی آن پوست کشیده اند) تیمپانو، گورگه، دهل، نقاره، کوس، دمامه، عصرانه مفصل

معنی : کوس، دهل، نقاره، دمامه، عصرانه مفصل معانی دیگر : (موسیقی: ساز کوبه ای مرکب از یک نیمکره ی مسی یا برنجی که روی آن پوست کشیده اند) تیمپانو، گورگه، دهل، نقاره، کوس، دمامه، عصرانه مفصل

kettledrum

kevin

<hr> کولار (نام بازرگانی فیبر مصنوعی بسیار محکم و سبک که در ساختن روپوش ضدگلوله و بدنه ی قایق و هواپیما کاربرد دارد)

کولار (نام بازرگانی فیبر مصنوعی بسیار محکم و سبک که در ساختن روپوش ضدگلوله و بدنه ی قایق و هواپیما کاربرد دارد)

kevlar

<hr> معنی : راهنما، مایه، کلید، مفتاح، وسیله راه حل، جزیره کوچک سنگی یا مرجانی، عمده، کوک کردن، کلید کردن، کلید بستن، با اچار بستن <hr> معانی دیگر : بژنگ، بزنگ، انواع ابزار کلید مانند (از نظر عمل یا شکل)، کوک، دسته (مثلا دسته ی ساعت)، کلید (پیانو)، شستی، دکمه، کلید برق، سوئیچ (برق)، زبانه، میله ی اتصال، خار، فشاره، نشان کلید مانند، نماد کلید، کلید افتخاری، هرچیز مهم و کلیدی، راه حل، گشاگر، کلید حل مسئله و غیره، رهگشا، کلیدی، اصلی، مهم، مهند، لحن، سبک، آهنگ صدا، هماهنگ کردن، هم ساز کردن، آهنگ (چیزی) را تنظیم کردن، میزان کردن، (با: up) هیجان زده یا عصبی کردن، نگران کردن، (گیاه شناسی) رجوع شود به: key fruit، (زیست شناسی) فهرست ویژگی ها (که برای رده بندی کردن گونه ها و غیره به کار می رود)، گام، (کامپیوتر) کلید، (بسکتبال) ناحیه ی زیر حلقه (که به رنگ آبی رنگ شده است)، با کلید سفت کردن یا قفل کردن، کلیددار کردن، دارای کلید راهنما (یا رهگشا یا حل المسایل و غیره) کردن، (معماری) دارای سنگ تاج کردن، سنگ تیزه ی تاق را گذاشتن، رجوع شود به: keyboard، (جغرافی) آبسنگ، صخره ی آبگیر، جزیره ی کم ارتفاع (که گاهی زیر آب می رود)، پست آبخست، (خودمانی) یک کیلوگرم (به ویژه یک کیلو ماری جوانا یا مواد مخدر دیگر)

معنی : راهنما، مایه، کلید، مفتاح، وسیله راه حل، جزیره کوچک سنگی یا مرجانی، عمده، کوک کردن، کلید کردن، کلید بستن، با اچار بستن معانی دیگر : بژنگ، بزنگ، انواع ابزار کلید مانند (از نظر عمل یا شکل)، کوک، دسته (مثلا دسته ی ساعت)، کلید (پیانو)، شستی، دکمه، کلید برق، سوئیچ (برق)، زبانه، میله ی اتصال، خار، 

<hr> وارده از طریق کلید، (کامپیوتر ـ درون داد اطلاعات از راه صفحه ی کلید) درون داد کلیدی، درون داد کردن، بژنگان کردن

وارده از طریق کلید، (کامپیوتر ـ درون داد اطلاعات از راه صفحه ی کلید) درون داد کلیدی، درون داد کردن، بژنگان کردن

key in

key industry

key point

<hr> (حلقه ای که در آن کلید می آویزند) حلقه ی دسته کلید، جاکلیدی، حلقه کلید، حلقه ای که بدان کلید می اویزند

(حلقه ای که در آن کلید می آویزند) حلقه ی دسته کلید، جاکلیدی، حلقه کلید، حلقه ای که بدان کلید می اویزند

key ring

<hr> (موسیقی) نشانه هایی که برای نشان دادن مایه یا نوع کلید پس از نت یا بالای آن نوشته می شود، گامهای کوتاه و بلندی که پس ازکلیدموسیقی برای نشان دادن نوع ک لیدنوشته میشود

(موسیقی) نشانه هایی که برای نشان دادن مایه یا نوع کلید پس از نت یا بالای آن نوشته می شود، گامهای کوتاه و بلندی که پس ازکلیدموسیقی برای نشان دادن نوع ک لیدنوشته میشود

key signature

key up

<hr> معنی : ردیف مضراب، صفحه کلید، ردیف حروف، دخول صفحه کلیدی <hr> معانی دیگر : (پیانو) ردیف کلیدها، (ماشین تحریر و کامپیوتر و غیره) ردیف حروف، ردیف شستی ها، بژنگان، (چاپ و غیره) با ردیف حروف (یا صفحه کلید و یا بژنگان) حروف چینی کردن، (کامپیوتر)دخول صفحه کلیدی کردن، درون داد کردن، در بژنگ کردن، درماشین تحریر ردیف حروف

معنی : ردیف مضراب، صفحه کلید، ردیف حروف، دخول صفحه کلیدی معانی دیگر : (پیانو) ردیف کلیدها، (ماشین تحریر و کامپیوتر و غیره) ردیف حروف، ردیف شستی ها، بژنگان، (چاپ و غیره) با ردیف حروف (یا صفحه کلید و یا بژنگان) حروف چینی کردن، (کامپیوتر)دخول صفحه کلیدی کردن، درون داد کردن، در بژنگ کردن، درماشین تحریر 

keyboard

<hr> در بژنگ، درون داد کلیدی

در بژنگ، درون داد کلیدی

keyboarding

<hr> (موسیقی) نوازنده ی ساز دارای ردیف کلید یا مضراب یا جا انگشتی یا پژنگان

(موسیقی) نوازنده ی ساز دارای ردیف کلید یا مضراب یا جا انگشتی یا پژنگان

keyboardist

<hr> معنی : کوک شده، دارای جاانگشتی، مضراب دار، کلیددار <hr> معانی دیگر : (به ویژه سازهای موسیقی) کلیددار، پژنگی، دارای صفحه کلید، هماهنگ شده با، هم ساز (شده)، متوافق، (موسیقی) کوک شده یا میزان شده در دستگاه موسیقی به خصوص

معنی : کوک شده، دارای جاانگشتی، مضراب دار، کلیددار معانی دیگر : (به ویژه سازهای موسیقی) کلیددار، پژنگی، دارای صفحه کلید، هماهنگ شده با، هم ساز (شده)، متوافق، (موسیقی) کوک شده یا میزان شده در دستگاه موسیقی به خصوص

keyed

<hr> معنی : سوراخ کلید، سوراخ جای کلید <hr> معانی دیگر : سورا&nbsp; کلید

معنی : سوراخ کلید، سوراخ جای کلید معانی دیگر : سورا کلید

keyhole

<hr> الکترونیک : قطع متناوب

keying

keyless

<hr> (اقتصاد)، وابسته به اندیشه های کینز و پیروان او، کینزی، کینزگرایانه، پیرو عقاید کینز

(اقتصاد)، وابسته به اندیشه های کینز و پیروان او، کینزی، کینزگرایانه، پیرو عقاید کینز

keynesian

<hr> طرفدار کینز بازرگانى : کینزگرائى

طرفدار کینز بازرگانى : کینزگرائى

keynesianism

<hr> معنی : راهنما، مفتاح، نطق اصلی کردن <hr> معانی دیگر : مطلب اصلی، موضوع عمده، لب مطلب، پژنگ باره، پژنگه، زمینه ی اصلی چیزی بودن، پژنگه بودن، جستار عمده بودن، (موسیقی) نت پایه، معرف مایه، مایه نما

معنی : راهنما، مفتاح، نطق اصلی کردن معانی دیگر : مطلب اصلی، موضوع عمده، لب مطلب، پژنگ باره، پژنگه، زمینه ی اصلی چیزی بودن، پژنگه بودن، جستار عمده بودن، (موسیقی) نت پایه، معرف مایه، مایه نما

keynote

keynote address

<hr> (در صفحه ی کلید کامپیوتر و تلفن و دستگاه کنترل تلویزیون از فاصله و غیره) صفحه ی دکمه ها، شستی ها، فشاره ها، صفحه کلید کوچک

(در صفحه ی کلید کامپیوتر و تلفن و دستگاه کنترل تلویزیون از فاصله و غیره) صفحه ی دکمه ها، شستی ها، فشاره ها، صفحه کلید کوچک

keypad

keys

<hr> معنی : سنگ سراطاق <hr> معانی دیگر : (مجازی) بخش عمده، اساس، شاه کلید، تاج سنگ، (معماری) سنگ تاج، سنگ تیزه ی تاق، (با الهام از یک سری فیلم های کمدی امریکایی به نام: keystone cops) وابسته به کمدی پرتحرک و پربرخورد، سنگ سرطاق، سنگ سر طاق، سنگ میان طاق، اساس، مدار

معنی : سنگ سراطاق معانی دیگر : (مجازی) بخش عمده، اساس، شاه کلید، تاج سنگ، (معماری) سنگ تاج، سنگ تیزه ی تاق، (با الهام از یک سری فیلم های کمدی امریکایی به نام: keystone cops) وابسته به کمدی پرتحرک و پربرخورد، سنگ سرطاق، سنگ سر طاق، سنگ میان طاق، اساس، مدار

keystone

<hr> (مثلا در صفحه کلید کامپیوتر یا پیانو) فشار بر کلید یا دکمه، فشارش، ضربه زدن به کلید، ضربه زدن به کلید

(مثلا در صفحه کلید کامپیوتر یا پیانو) فشار بر کلید یا دکمه، فشارش، ضربه زدن به کلید، ضربه زدن به کلید

keystroke

<hr> معنی : راهنما، مفتاح، کلمه کلیدی، واژه کلیدی <hr> معانی دیگر : کلمه کلیدی، واژه کلیدی، مفتاح، راهنما

معنی : راهنما، مفتاح، کلمه کلیدی، واژه کلیدی معانی دیگر : کلمه کلیدی، واژه کلیدی، مفتاح، راهنما

keyword

<hr> معنی : لباس نظامی، خاکی، خاکی رنگ <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: خاک، خاکی)، (رنگ) خاکی، پارچه ی نخی خاکی رنگ (که جامه ی سربازان و غیره را از آن می سازند)، ساخته شده از پارچه ی نخی خاکی

معنی : لباس نظامی، خاکی، خاکی رنگ معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: خاک، خاکی)، (رنگ) خاکی، پارچه ی نخی خاکی رنگ (که جامه ی سربازان و غیره را از آن می سازند)، ساخته شده از پارچه ی نخی خاکی

khaki

<hr> معنی : خان، منزلگاه بین راه، کاروانسرای، خاقان <hr> معانی دیگر : (از مغولی)، (از فارسی) خان، خانه (در ترکیه و برخی کشورهای خاورمیانه: مسافرخانه، کاروان سرای)، ترکی کاروانسرای

معنی : خان، منزلگاه بین راه، کاروانسرای، خاقان معانی دیگر : (از مغولی)، (از فارسی) خان، خانه (در ترکیه و برخی کشورهای خاورمیانه: مسافرخانه، کاروان سرای)، ترکی کاروانسرای

khan

<hr> قلمرو خان، خان نشین، قلمرو حکومت خان

قلمرو خان، خان نشین، قلمرو حکومت خان

khanate

<hr> (از عربی ـ گیاه شناسی) قات (catha edulis از خانواده ی staff-tree که بومی عربستان و بخشی از افریقا بوده و برگ آن را می جوند و یا مانند چای دم می کنند)

(از عربی ـ گیاه شناسی) قات (catha edulis از خانواده ی staff-tree که بومی عربستان و بخشی از افریقا بوده و برگ آن را می جوند و یا مانند چای دم می کنند)

khat

khayyam

<hr> خمر (نام مردم کامبوج)

khmer

khmer rouge

khomeini

<hr> نیکیتا خروشچف (نخست وزیر شوروی سابق)

نیکیتا خروشچف (نخست وزیر شوروی سابق)

khrushchev

kibble

<hr> معنی : مزرعه اشتراکی در کشور اسرائیل <hr> معانی دیگر : (عبری) کیبوتز، مزرعه ی اشتراکی

معنی : مزرعه اشتراکی در کشور اسرائیل معانی دیگر : (عبری) کیبوتز، مزرعه ی اشتراکی

kibbutz

<hr> (خودمانی)، چرند، یاوه، حرف پوچ، بازدارنده، جلوگیر، بندآور، لاف بیهوده

(خودمانی)، چرند، یاوه، حرف پوچ، بازدارنده، جلوگیر، بندآور، لاف بیهوده

kibosh

<hr> معنی : تندی، پس زنی، لگد، با پا زدن، لگد زدن، پا زدن <hr> معانی دیگر : لگد انداختن، اردنگ زدن، سکیزیدن، (اسب و غیره) جفتک انداختن، آلیزیدن، سکیزه، جفتک، (معمولا با: back ـ تفنگ و توپ و غیره) پس زدن، لگد زنی، (عامیانه) به شدت شکایت کردن، غرولند کردن، نارضایی شدید، گله، شکایت، گرزش، نالش، (فوتبال و غیره) با پا زدن توپ، شوت کردن، ضربه، پاکوب، پاکوبه، پاکوب کردن، (فوتبال امریکایی) کیک، گل زنی، با لگد (راه یا در و غیره را) باز کردن، (خودمانی) ترک (عادت یا اعتیاد) کردن، (مشروب الکلی و غیره) زور، قوی بودن، گیرایی، اثر، (معمولا جمع ـ عامیانه) کیف، خوشی، عیش و عشرت، لذت، (موتور و غیره) با سکته کار کردن، جهیدن، جهش، (در مسابقات دو) افزایش ناگهانی سرعت در اواخر مسابقه، (خودمانی) جیب، فرورفتگی پایه ی بطری (که برای تزیین است ولی ضمنا از گنجایش آن هم می کاهد)، درتفنگ پس زنی، مشروب تندی

معنی : تندی، پس زنی، لگد، با پا زدن، لگد زدن، پا زدن معانی دیگر : لگد انداختن، اردنگ زدن، سکیزیدن، (اسب و غیره) جفتک انداختن، آلیزیدن، سکیزه، جفتک، (معمولا با: back ـ تفنگ و توپ و غیره) پس زدن، لگد زنی، (عامیانه) به شدت شکایت کردن، غرولند کردن، نارضایی شدید، گله، شکایت، گرزش، نالش، (فوتبال و غیره) ب

kick

<hr> فوتبالی که بدون قانون بازی میکنند، فوتبال هردمبیل

فوتبالی که بدون قانون بازی میکنند، فوتبال هردمبیل

kick about

kick against the pricks

<hr> (عامیانه) 1- با خشونت رفتار کردن با 2- پرسه زدن، از جایی به جایی رفتن 3- خودمانی بحث و شور کردن 4- در بوته ی فراموشی افتادن

(عامیانه) 1- با خشونت رفتار کردن با 2- پرسه زدن، از جایی به جایی رفتن 3- خودمانی بحث و شور کردن 4- در بوته ی فراموشی افتادن

kick around

<hr> (اتومبیل و غیره) دنده ی پایین تر را زدن

(اتومبیل و غیره) دنده ی پایین تر را زدن

kick down

<hr> معنی : کردن، مشارکت کردن در، سهم دادن در، دارفانی را وداع گفتن <hr> معانی دیگر : (خودمانی) 1- سهم خود را پرداختن، دانگ خود را دادن 2- (خود به خود) به کار افتادن یا شامل شدن یا به اجرا درآمدن، امر مشارکت کردن در

معنی : کردن، مشارکت کردن در، سهم دادن در، دارفانی را وداع گفتن معانی دیگر : (خودمانی) 1- سهم خود را پرداختن، دانگ خود را دادن 2- (خود به خود) به کار افتادن یا شامل شدن یا به اجرا درآمدن، امر مشارکت کردن در

kick in

<hr> معنی : توپ زدن <hr> معانی دیگر : 1- (فوتبال امریکایی و غیره) با زدن توپ بازی را آغاز کردن 2- (مبارزه ی انتخاباتی و غیره) آغاز کردن، دست به کار شدن 3-(خودمانی) مردن 4- (خودمانی) رفتن، عزیمت کردن، راهی شدن، شروع مسابقه فوتبال، (فوتبال امریکایی) با پا زدن توپ از خط 40 یاردی (در آغاز هر نیم زمان و پس از هر ((تاچ داون)))

معنی : توپ زدن معانی دیگر : 1- (فوتبال امریکایی و غیره) با زدن توپ بازی را آغاز کردن 2- (مبارزه ی انتخاباتی و غیره) آغاز کردن، دست به کار شدن 3-(خودمانی) مردن 4- (خودمانی) رفتن، عزیمت کردن، راهی شدن، شروع مسابقه فوتبال، (فوتبال امریکایی) با پا زدن توپ از خط 40 یاردی (در آغاز هر نیم زمان و پس از هر (

kick off

<hr> 1- (عامیانه) بیرون کردن، اخراج کردن، 2- (فوتبال) توپ را به خارج از زمین بازی زدن

1- (عامیانه) بیرون کردن، اخراج کردن، 2- (فوتبال) توپ را به خارج از زمین بازی زدن

واژه های حرف "k" - جملات نمونه