جملات نمونه

<hr> اسمش در آخر ذکر می شود ولی از دیگران کمتر نیست، آخر از همه اما نه بی اهمیت ترین، آخر از حیک ترتیب، نه از حیکاهمیت، آخرین ولی نه کمترین

اسمش در آخر ذکر می شود ولی از دیگران کمتر نیست، آخر از همه اما نه بی اهمیت ترین، آخر از حیک ترتیب، نه از حیکاهمیت، آخرین ولی نه کمترین

last but not least

<hr> مذبوحانه، وابسته به آخرین تلاش، آخرین فرصت

مذبوحانه، وابسته به آخرین تلاش، آخرین فرصت

last ditch

<hr> معنی : عقبی <hr> معانی دیگر : (الهیات) روز قیامت، روز رستاخیز، آخرین داوری

معنی : عقبی معانی دیگر : (الهیات) روز قیامت، روز رستاخیز، آخرین داوری

last judgment

last minute

<hr> معنی : اسم خانوادگی، نام خانوادگی <hr> معانی دیگر : نام فامیل (surname هم می گویند)

معنی : اسم خانوادگی، نام خانوادگی معانی دیگر : نام فامیل (surname هم می گویند)

last name

last night

last out

<hr> (ماه) تربیع آخر، آخرین تربیع (هنگامی که طرف چپ ماه روشن است)

(ماه) تربیع آخر، آخرین تربیع (هنگامی که طرف چپ ماه روشن است)

last quarter

last resort

last respects

<hr> (مسیحیت) مراسم مذهبی (نیایش و اقرار و استغفار و غیره) که کمی پیش از مرگ انجام می شود

(مسیحیت) مراسم مذهبی (نیایش و اقرار و استغفار و غیره) که کمی پیش از مرگ انجام می شود

last rites

<hr> (آخرین ناراحتی یا ضربه و غیره که موجب شکست یا تعلیق و غیره می شود) کارد به استخوان رسیدن

(آخرین ناراحتی یا ضربه و غیره که موجب شکست یا تعلیق و غیره می شود) کارد به استخوان رسیدن

last straw

<hr> شام آخر (آخرین شام حضرت عیسی با حواریون)، اخرین شام حضرت عیسی باحواریون خود

شام آخر (آخرین شام حضرت عیسی با حواریون)، اخرین شام حضرت عیسی باحواریون خود

last supper

last time

last week

<hr> معنی : حرف اخر، اتمام حجت، بیان یا رفتار قاطع <hr> معانی دیگر : حرف آخر، کلام نهایی (که به بحث و غیره پایان می بخشد)، بالاترین مرجع، هر چیز کامل و عالی

معنی : حرف اخر، اتمام حجت، بیان یا رفتار قاطع معانی دیگر : حرف آخر، کلام نهایی (که به بحث و غیره پایان می بخشد)، بالاترین مرجع، هر چیز کامل و عالی

last word

<hr> معنی : پارسال <hr> معانی دیگر : سال گذشته

معنی : پارسال معانی دیگر : سال گذشته

last year

<hr> معنی : پایا، بادوام، ثابت، دیرپای، خالد، ماندنی، پاینده <hr> معانی دیگر : پر دوام، پایسته، دیرند، ماندگار، پایدار، همیشگی، نوعی پارچه ی با دوام (که در ساختن کفش و کیف کاربرد دارد)

معنی : پایا، بادوام، ثابت، دیرپای، خالد، ماندنی، پاینده معانی دیگر : پر دوام، پایسته، دیرند، ماندگار، پایدار، همیشگی، نوعی پارچه ی با دوام (که در ساختن کفش و کیف کاربرد دارد)

lasting

<hr> بطور پا بر جا، بطور با دوام، بطور ثابت

بطور پا بر جا، بطور با دوام، بطور ثابت

lastingly

<hr> در پایان، سرانجام، بالاخره، آخر از همه آنکه

در پایان، سرانجام، بالاخره، آخر از همه آنکه

lastly

<hr> مخفف: عرض جغرافیایی، لاتین، (کشور) لتونی، مخفف: عرض جغرافیایی مخفف: لاتین مخفف: (کشور) لتونی مخفف: لتونیایی

مخفف: عرض جغرافیایی، لاتین، (کشور) لتونی، مخفف: عرض جغرافیایی مخفف: لاتین مخفف: (کشور) لتونی مخفف: لتونیایی

lata

<hr> معنی : ضامن، چفت، محکم نگاه داشتن، چفت کردن، قفل کردن، بوسیله کلون محکم کردن، ضامنی کردن <hr> معانی دیگر : کلون (در)، کلتد، چفت و بست، قفل توی در، قفل فنری، گیر و بست، کشوی فنری، کلون کردن، بستن، رجوع شود به: night latch

معنی : ضامن، چفت، محکم نگاه داشتن، چفت کردن، قفل کردن، بوسیله کلون محکم کردن، ضامنی کردن معانی دیگر : کلون (در)، کلتد، چفت و بست، قفل توی در، قفل فنری، گیر و بست، کشوی فنری، کلون کردن، بستن، رجوع شود به: night latch

latch

<hr> (عامیانه) لم کار را به دست آوردن، فهمیدن

(عامیانه) لم کار را به دست آوردن، فهمیدن

latch on

<hr> معنی : ضامندار، چفت دار <hr> معانی دیگر : ضامندار، چفت دار

معنی : ضامندار، چفت دار معانی دیگر : ضامندار، چفت دار

latched

<hr> معنی : تسمه، بند کفش، قیش <hr> معانی دیگر : (قدیمی) تسمه ی کفش صندل

معنی : تسمه، بند کفش، قیش معانی دیگر : (قدیمی) تسمه ی کفش صندل

latchet

<hr> معنی : کلید کلون در، کلید درخانه <hr> معانی دیگر : کلید قفل در، کلید چفت در (به ویژه در ورودی)، کلید کلون، کلید در خانه

معنی : کلید کلون در، کلید درخانه معانی دیگر : کلید قفل در، کلید چفت در (به ویژه در ورودی)، کلید کلون، کلید در خانه

latchkey

<hr> معنی : دیر، گذشته، کند، تازه، مرحوم، اخیر، اخیرا، تا دیر وقت، تا دیرگاه، بیگاه <hr> معانی دیگر : تاخیردار، دیرگاه، دیروقت، اواخر، پسین، فرجامین، واپس، در گذشته، پیشین، سابق، فقید، شادروان، روان شاد، دیراینده، زیاد

معنی : دیر، گذشته، کند، تازه، مرحوم، اخیر، اخیرا، تا دیر وقت، تا دیرگاه، بیگاه معانی دیگر : تاخیردار، دیرگاه، دیروقت، اواخر، پسین، فرجامین، واپس، در گذشته، پیشین، سابق، فقید، شادروان، روان شاد، دیراینده، زیاد

late

late charge

<hr> دیر آیند، کسی یا چیزی که دیر می آید

دیر آیند، کسی یا چیزی که دیر می آید

latecomer

<hr> معنی : تازه، اخیرا، بتازگی <hr> معانی دیگر : تازگی، این اواخر

معنی : تازه، اخیرا، بتازگی معانی دیگر : تازگی، این اواخر

lately

<hr> معنی : پنهانی، رکود، نهفتگی، پوشیدگی، ناپیدایی، دوره کمون، دوره عکس العمل، مرحله پنهانی <hr> معانی دیگر : دوره عکس العمل، پنهانی، ناپیدایی، پوشیدگی، دوره کمون، مرحله پنهانی

معنی : پنهانی، رکود، نهفتگی، پوشیدگی، ناپیدایی، دوره کمون، دوره عکس العمل، مرحله پنهانی معانی دیگر : دوره عکس العمل، پنهانی، ناپیدایی، پوشیدگی، دوره کمون، مرحله پنهانی

latency

latency period

lateness

<hr> معنی : پنهان، نا پیدا، نهفته، پوشیده، مکنون، در حال کمون <hr> معانی دیگر : بالقوه، موجود (ولی ناآشکار)، (بیماری و غیره) در کمون، (زیست شناسی) خفته، نهان، (روان شناسی) نهفته، ناخودآگاه

معنی : پنهان، نا پیدا، نهفته، پوشیده، مکنون، در حال کمون معانی دیگر : بالقوه، موجود (ولی ناآشکار)، (بیماری و غیره) در کمون، (زیست شناسی) خفته، نهان، (روان شناسی) نهفته، ناخودآگاه

latent

<hr> (فیزیک) گرمای خفته، حرارت نهفته (میزان گرمایی که هر چیز، هنگام تغییر شکل تولید یا مصرف می کند)، گرمای نهان

(فیزیک) گرمای خفته، حرارت نهفته (میزان گرمایی که هر چیز، هنگام تغییر شکل تولید یا مصرف می کند)، گرمای نهان

latent heat

<hr> دیرتر، بعدا، بعد(ها)، آخر، آخری، دومی، عقب تر، اخیرالذکر

دیرتر، بعدا، بعد(ها)، آخر، آخری، دومی، عقب تر، اخیرالذکر

later

<hr> بعدها، بعدا، پس از آن، پس از این، ازاین پس

بعدها، بعدا، پس از آن، پس از این، ازاین پس

later on

<hr> معنی : عرضی، جنبی، ضلعی، افقی، پهلویی، جانبی، واقع در خط افقی <hr> معانی دیگر : (به یک سوی یا طرف) پهلو سوی، کنارین، کنارگین، برکران، جناحی، یک وری، (زبان شناسی و آواشناسی) کناری، بخش کنارین، عضو کنارین، شاخه ی پهلویی، (فوتبال امریکایی) رجوع شود به: lateral pass، (معدن) دالان فرعی (در راستای دالان اصلی)

معنی : عرضی، جنبی، ضلعی، افقی، پهلویی، جانبی، واقع در خط افقی معانی دیگر : (به یک سوی یا طرف) پهلو سوی، کنارین، کنارگین، برکران، جناحی، یک وری، (زبان شناسی و آواشناسی) کناری، بخش کنارین، عضو کنارین، شاخه ی پهلویی، (فوتبال امریکایی) رجوع شود به: lateral pass، (معدن) دالان فرعی (در راستای دالان اصلی)

lateral

lateral thinking

<hr> معنی : دیراینده <hr> معانی دیگر : از پهلو

معنی : دیراینده معانی دیگر : از پهلو

laterally

<hr> (زمین شناسی) لاتریت (خاک سرخ رنگی که حاوی مقدار زیادی آلومینیم و هیدروکسیدهای آهن است)

(زمین شناسی) لاتریت (خاک سرخ رنگی که حاوی مقدار زیادی آلومینیم و هیدروکسیدهای آهن است)

laterite

<hr> معنی : بعدی <hr> معانی دیگر : آخرین، واپسین، پسین، صفت عالی: late، (قدیمی) رجوع شود به: last، دیر، دیر رس، تازه گذشته، آینده

معنی : بعدی معانی دیگر : آخرین، واپسین، پسین، صفت عالی: late، (قدیمی) رجوع شود به: last، دیر، دیر رس، تازه گذشته، آینده

latest

<hr> معنی : شیرابه، شیره گیاهی، لاستیک خام <hr> معانی دیگر : (شیره ی سپید رنگ برخی گیاهان مانند درخت کائوچو و بوته ی خشخاش) شیرابه، سپید شیره، لاتکس، بالاستیک ساختن

معنی : شیرابه، شیره گیاهی، لاستیک خام معانی دیگر : (شیره ی سپید رنگ برخی گیاهان مانند درخت کائوچو و بوته ی خشخاش) شیرابه، سپید شیره، لاتکس، بالاستیک ساختن

latex

<hr> معنی : توفال، اهن نبشی، توفال کوبی کردن <hr> معانی دیگر : (در ساختمان های چوبی) تخته هایی که دیوار را تشکیل می دهد و روی آن گچ می مالند

معنی : توفال، اهن نبشی، توفال کوبی کردن معانی دیگر : (در ساختمان های چوبی) تخته هایی که دیوار را تشکیل می دهد و روی آن گچ می مالند

lath

<hr> معنی : ماشین تراش، چرخ خراطی، چرخ کوزه گری، خراطی کردن، تراش دادن <hr> معانی دیگر : ماشین تراش (فلز یا چوب و غیره)، چرخ تراش، دستگاه خراطی، چرخ سفالگری، چر&nbsp; کوزه گری

معنی : ماشین تراش، چرخ خراطی، چرخ کوزه گری، خراطی کردن، تراش دادن معانی دیگر : ماشین تراش (فلز یا چوب و غیره)، چرخ تراش، دستگاه خراطی، چرخ سفالگری، چر کوزه گری

lathe

<hr> معنی : هیجان، کف صابون، کف یا عرق اسب، صابون زدن، کف بدهان اوردن <hr> معانی دیگر : (صابون و غیره) کف، با کف صابون پوشاندن یا پوشیده شدن، کف کردن، (اسب و غیره) عرق کف آلود، (عامیانه) هیجان، شور، (عامیانه) شلاق مفصل زدن، به باد کتک گرفتن

معنی : هیجان، کف صابون، کف یا عرق اسب، صابون زدن، کف بدهان اوردن معانی دیگر : (صابون و غیره) کف، با کف صابون پوشاندن یا پوشیده شدن، کف کردن، (اسب و غیره) عرق کف آلود، (عامیانه) هیجان، شور، (عامیانه) شلاق مفصل زدن، به باد کتک گرفتن

lather

<hr> معنی : زبان لاتین، لاتین <hr> معانی دیگر : زبان لاتین (زبان روم باستان و سرچشمه ی زبان های رومانس)، وابسته به زبان های مشتق از لاتین مانند فرانسوی و اسپانیولی و پرتغالی، وابسته به مردمی که به این زبان ها حرف می زنند و فرهنگ آنها، وابسته به روم باستان و مردم آن

معنی : زبان لاتین، لاتین معانی دیگر : زبان لاتین (زبان روم باستان و سرچشمه ی زبان های رومانس)، وابسته به زبان های مشتق از لاتین مانند فرانسوی و اسپانیولی و پرتغالی، وابسته به مردمی که به این زبان ها حرف می زنند و فرهنگ آنها، وابسته به روم باستان و مردم آن

واژه های حرف "l" - جملات نمونه