جملات نمونه

<hr> معنی : هوس، شهوت، حرص واز، شهوت داشتن <hr> معانی دیگر : خواسته (جنسی یا جسمانی)، میل جنسی، میل جنسی بیش از حد، حشری بودن، بی بند و باری جنسی و اخلاقی، تمایل شدید، میل شدید، حرص زدن، (معمولا با: after یا for) شهوی بودن، نظر شهوانی داشتن (نسبت به)، اشتیاق زیاد، شوق شدید، (مهجور) لذت

معنی : هوس، شهوت، حرص واز، شهوت داشتن معانی دیگر : خواسته (جنسی یا جسمانی)، میل جنسی، میل جنسی بیش از حد، حشری بودن، بی بند و باری جنسی و اخلاقی، تمایل شدید، میل شدید، حرص زدن، (معمولا با: after یا for) شهوی بودن، نظر شهوانی داشتن (نسبت به)، اشتیاق زیاد، شوق شدید، (مهجور) لذت

lust

<hr> معنی : درخشندگی، جلوه، لوستر، درخشش، زرق و برق، فره، چراغ اویز، جلوه داشتن، برق زدن، درخشیدن <hr> معانی دیگر : درخشش (از راه بازتاب نور)، براقی، صیقلی بودن، جلا، فروغ (انگلیس: lustre)، نور افشانی، شید افشانی، تابندگی، براق کردن، بازتابان کردن یا شدن، بازشیدگر کردن یا شدن، شهره کردن، نام دار کردن، جلال و شوکت دادن به، فرمند کردن، چلچراغ، هریک از منشورهای چلچراغ و غیره، (هرماده ی براق کننده) لعاب، پارچه ی براق پشم و پنبه، میزان براقی سطح فلز، بازتابانی، رجوع شود به: lustrum

معنی : درخشندگی، جلوه، لوستر، درخشش، زرق و برق، فره، چراغ اویز، جلوه داشتن، برق زدن، درخشیدن معانی دیگر : درخشش (از راه بازتاب نور)، براقی، صیقلی بودن، جلا، فروغ (انگلیس: lustre)، نور افشانی، شید افشانی، تابندگی، براق کردن، بازتابان کردن یا شدن، بازشیدگر کردن یا شدن، شهره کردن، نام دار کردن، جلال و 

luster

lustered

lusterless

<hr> معنی : شهوانی <hr> معانی دیگر : حشری، شهوتی، شهوت پرست، شهوتران، هوسران، شهوانی

معنی : شهوانی معانی دیگر : حشری، شهوتی، شهوت پرست، شهوتران، هوسران، شهوانی

lustful

lustfully

lustily

<hr> معنی : پاک کردن، تطهیر کردن <hr> معانی دیگر : (با مراسم ویژه) تطهیر کردن

معنی : پاک کردن، تطهیر کردن معانی دیگر : (با مراسم ویژه) تطهیر کردن

lustrate

<hr> معنی : لوستر، فره، چراغ اویز، جلوه داشتن <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: luster، زرق وبرق، درخشندگی، جلوه، درخشش، درخشیدن، برق زدن

معنی : لوستر، فره، چراغ اویز، جلوه داشتن معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: luster، زرق وبرق، درخشندگی، جلوه، درخشش، درخشیدن، برق زدن

lustre

<hr> بی جلا، بی برق، بیرونق

lustreless

<hr> معنی : پر جلوه، رخشان، رخشنده، فروزنده <hr> معانی دیگر : پر جلا، پر ورغ، براق، درخشان، تابان، پر زرق وبرق

معنی : پر جلوه، رخشان، رخشنده، فروزنده معانی دیگر : پر جلا، پر ورغ، براق، درخشان، تابان، پر زرق وبرق

lustrous

<hr> معنی : دوره پنجساله <hr> معانی دیگر : (روم باستان) تطهیر همگانی (که هر پنج سال پس از سرشماری طی مراسم ویژه انجام می شد)، سرشماری

معنی : دوره پنجساله معانی دیگر : (روم باستان) تطهیر همگانی (که هر پنج سال پس از سرشماری طی مراسم ویژه انجام می شد)، سرشماری

lustrum

<hr> معنی : قوی، تندرست، خوش بنیه، شهوت انگیز <hr> معانی دیگر : پر نیرو، پر توان، توانمند، دارای کمر قرص، پر رونق، پر جوش و خروش، زنده و پر کنش، شهوانی، شهوتی

معنی : قوی، تندرست، خوش بنیه، شهوت انگیز معانی دیگر : پر نیرو، پر توان، توانمند، دارای کمر قرص، پر رونق، پر جوش و خروش، زنده و پر کنش، شهوانی، شهوتی

lusty

<hr> معنی : عود، بربط، حلقه لاستیکی مخصوص دهانه بطری، درزگیری کردن، عود زدن، با بتونه پر کردن <hr> معانی دیگر : (از عربی - موسیقی)، درزگیر (سیمان خمیر مانند که با آن بند لوله ی آب و غیره را آب بندی می کنند)، خمیر آب بندی، گل gel گل یا سیمان مخصوص درزگیری وبتونه، مهروموم کردن

معنی : عود، بربط، حلقه لاستیکی مخصوص دهانه بطری، درزگیری کردن، عود زدن، با بتونه پر کردن معانی دیگر : (از عربی - موسیقی)، درزگیر (سیمان خمیر مانند که با آن بند لوله ی آب و غیره را آب بندی می کنند)، خمیر آب بندی، گل gel گل یا سیمان مخصوص درزگیری وبتونه، مهروموم کردن

lute

<hr> گرد جسم زرد تخمدان، ماده زرد رنگی بفرمول o2 h56 c40

گرد جسم زرد تخمدان، ماده زرد رنگی بفرمول o2 h56 c40

lutein

<hr> (زیست شناسی) هورمون جسم زرد تخمدان (در درمان بیماری های زنان و بیضه ی مردان به کار می رود)

(زیست شناسی) هورمون جسم زرد تخمدان (در درمان بیماری های زنان و بیضه ی مردان به کار می رود)

luteinizing hormone

<hr> (شیمی) لوتیتم (عنصر فلزی خاکی - نشان آن: lu، وزن اتمی: 174/97، عدد اتمی: 71، نقطه ی ذوب: 1661c، نقطه ی جوش: 3402c، چگالی: 9/48)

(شیمی) لوتیتم (عنصر فلزی خاکی - نشان آن: lu، وزن اتمی: 174/97، عدد اتمی: 71، نقطه ی ذوب: 1661c، نقطه ی جوش: 3402c، چگالی: 9/48)

lutetium

<hr> مارتین لوتر (یزدان شناس آلمانی و بنیان گذار فرقه ی پروتستان)

مارتین لوتر (یزدان شناس آلمانی و بنیان گذار فرقه ی پروتستان)

luther

<hr> معنی : کلیسای لوتران، وابسته به مارتین لوتر <hr> معانی دیگر : وابسته به مارتین لوتر و آثار واندیشه های او، لوتری، کلیسای لوتران (یکی از فرقه های پروتستان)

معنی : کلیسای لوتران، وابسته به مارتین لوتر معانی دیگر : وابسته به مارتین لوتر و آثار واندیشه های او، لوتری، کلیسای لوتران (یکی از فرقه های پروتستان)

lutheran

<hr> معنی : عقاید لوتر وکلیسای او <hr> معانی دیگر : عقاید لوتر وکلیسای او

معنی : عقاید لوتر وکلیسای او معانی دیگر : عقاید لوتر وکلیسای او

lutheranism

<hr> سازنده ی سازهای زهی، عودساز

سازنده ی سازهای زهی، عودساز

luthier

<hr> (موسیقی) عود نوازی، نواختن بربط

(موسیقی) عود نوازی، نواختن بربط

luting

<hr> (فیزیک - واحد سنجش نور برابر با یک لومن در متر مربع) لاکس (مخفف آن: lx)، مخفف: لوکزامبورگ

(فیزیک - واحد سنجش نور برابر با یک لومن در متر مربع) لاکس (مخفف آن: lx)، مخفف: لوکزامبورگ

<hr> (استخوان و غیره) جابجا کردن یا شدن، در رفتن، جابجاکردن در مورد استخوان ها، در رفتن مفاصل یااستخوانها

(استخوان و غیره) جابجا کردن یا شدن، در رفتن، جابجاکردن در مورد استخوان ها، در رفتن مفاصل یااستخوانها

luxate

<hr> معنی : در رفتگی مفصل استخوان <hr> معانی دیگر : در رفتگی مفصل استخوان

معنی : در رفتگی مفصل استخوان معانی دیگر : در رفتگی مفصل استخوان

luxation

<hr> معنی : تجمل، لوکس، تجملی <hr> معانی دیگر : لوکس (در انگلیسی بیشتر به صورت deluxe و luxury به کار می رود)، زیوری، فرنمایی

معنی : تجمل، لوکس، تجملی معانی دیگر : لوکس (در انگلیسی بیشتر به صورت deluxe و luxury به کار می رود)، زیوری، فرنمایی

luxe

<hr> کشور لوکزامبورگ (در اروپای غربی - پایتخت: شهر لوکزامبورگ - 4440 کیلومتر مربع)

کشور لوکزامبورگ (در اروپای غربی - پایتخت: شهر لوکزامبورگ - 4440 کیلومتر مربع)

luxembourg

luxemburg

<hr> معنی : وفور، انبوهی، حاصلخیزی، شکوه و جلال، پربرکتی <hr> معانی دیگر : پرنعمتی، فراوانی

معنی : وفور، انبوهی، حاصلخیزی، شکوه و جلال، پربرکتی معانی دیگر : پرنعمتی، فراوانی

luxuriance

<hr> معنی : وافر، انبوه، پربرکت، مجلل <hr> معانی دیگر : (نادر) پر حاصل، حاصلخیز، پر بار، بارور، غنی، (چیزهای روییدنی مانند موی و گیاه) پر پشت، فراوان، سبز و خرم، پر آذین (معمولا بیش از حد)، پر زر و زیور، فرنما، فرنمایانه

معنی : وافر، انبوه، پربرکت، مجلل معانی دیگر : (نادر) پر حاصل، حاصلخیز، پر بار، بارور، غنی، (چیزهای روییدنی مانند موی و گیاه) پر پشت، فراوان، سبز و خرم، پر آذین (معمولا بیش از حد)، پر زر و زیور، فرنما، فرنمایانه

luxuriant

luxuriantly

<hr> معنی : حاصلخیز شدن، شکوه یافتن، پرپشت شدن، وفور یافتن، پربرکت شدن، در تجمل زیستن، اب و تاب زیاد دادن <hr> معانی دیگر : (به سرعت و انبوهی) رشد کردن، شکوفا شدن، رونق گرفتن، (با: in) لذت بردن (از)، کیف کردن، بهره مند شدن، برخوردار شدن، فراوان شدن، خوشگذران

معنی : حاصلخیز شدن، شکوه یافتن، پرپشت شدن، وفور یافتن، پربرکت شدن، در تجمل زیستن، اب و تاب زیاد دادن معانی دیگر : (به سرعت و انبوهی) رشد کردن، شکوفا شدن، رونق گرفتن، (با: in) لذت بردن (از)، کیف کردن، بهره مند شدن، برخوردار شدن، فراوان شدن، خوشگذران

luxuriate

<hr> معنی : مجلل، خوش گذران، پرنعمتی، دارای زندگی تجملی <hr> معانی دیگر : پر تجمل، پر پیرایه، پر زرق و برق، پر زیب و زیور، افرند، فرنمایانه، بسیار لوکس، وابسته به هوسرانی و بی بند و باری (به ویژه در امور جسمی)، بی بند و بار، شهوتران، هوسران

معنی : مجلل، خوش گذران، پرنعمتی، دارای زندگی تجملی معانی دیگر : پر تجمل، پر پیرایه، پر زرق و برق، پر زیب و زیور، افرند، فرنمایانه، بسیار لوکس، وابسته به هوسرانی و بی بند و باری (به ویژه در امور جسمی)، بی بند و بار، شهوتران، هوسران

luxurious

<hr> با تجمل، با وفور، در نعمت، با خوش گذرانی، عیاشانه

با تجمل، با وفور، در نعمت، با خوش گذرانی، عیاشانه

luxuriously

<hr> معنی : نعمت، عیش، تجمل عیاشی <hr> معانی دیگر : تجمل، ناز و نعمت، فرنمایی، آذین نمایی، زیب وری، زیب پرستی، پیرایه پرستی، تجملی، زیب نما، کالای لوکس، چیز تجملی، فرنمایه، زیبه، (جمع) تجملات، تفنن، لذت، دل خوشی، تجمل آمیز، زیب آمیز، زیب نمایانه، فرنمایانه، خوش گذرانی

معنی : نعمت، عیش، تجمل عیاشی معانی دیگر : تجمل، ناز و نعمت، فرنمایی، آذین نمایی، زیب وری، زیب پرستی، پیرایه پرستی، تجملی، زیب نما، کالای لوکس، چیز تجملی، فرنمایه، زیبه، (جمع) تجملات، تفنن، لذت، دل خوشی، تجمل آمیز، زیب آمیز، زیب نمایانه، فرنمایانه، خوش گذرانی

luxury

<hr> (روان شناسی) خود گرگ انگاری، خود دد انگاری، تصور این که شخصی تبدیل به گرگ شده، تبدیل به هیبت گرگ در اثر جادو وغیره

(روان شناسی) خود گرگ انگاری، خود دد انگاری، تصور این که شخصی تبدیل به گرگ شده، تبدیل به هیبت گرگ در اثر جادو وغیره

lycanthropy

<hr> معنی : سالن سخنرانی عمومی، سالن بحی <hr> معانی دیگر : لیسیوم (نام باغی در نزدیکی آتن که ارسطو در آن تدریس می کرد)، (l کوچک) تالار سخنرانی و بحث، رجوع شود به: lycee، سالن بحک

معنی : سالن سخنرانی عمومی، سالن بحی معانی دیگر : لیسیوم (نام باغی در نزدیکی آتن که ارسطو در آن تدریس می کرد)، (l کوچک) تالار سخنرانی و بحث، رجوع شود به: lycee، سالن بحک

lyceum

lychee

lycopene

<hr> معنی : پنجه گرگی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) پنجه گرگ (گیاهان معمولا خزنده و همیشه بهار که در ایام کریسمس برای آذین بندی به کار می رود)

معنی : پنجه گرگی معانی دیگر : (گیاه شناسی) پنجه گرگ (گیاهان معمولا خزنده و همیشه بهار که در ایام کریسمس برای آذین بندی به کار می رود)

lycopodium

<hr> (نام تجاری) لای کرا (نخ یا پارچه ی spandex که بیشتر در جامه های ورزشی و شنا به کار می رود)

(نام تجاری) لای کرا (نخ یا پارچه ی spandex که بیشتر در جامه های ورزشی و شنا به کار می رود)

lycra

<hr> معنی : اب قلیایی، قلیاب صابون پزی <hr> معانی دیگر : (در اصل) آبگونه ی قلیایی که از فروشست خاکستر چوب بدست می آید، هر چیزی که از فروشست (leaching) به دست آید، قلیا زدن

معنی : اب قلیایی، قلیاب صابون پزی معانی دیگر : (در اصل) آبگونه ی قلیایی که از فروشست خاکستر چوب بدست می آید، هر چیزی که از فروشست (leaching) به دست آید، قلیا زدن

<hr> معنی : دروغ گویی <hr> معانی دیگر : (حالت استمراری فعل: lie) در حال خوابیدن، در حال دراز کشیدن، (حالت استمراری فعل: lie به معنی دروغ گفتن)، دروغ، نادرست

معنی : دروغ گویی معانی دیگر : (حالت استمراری فعل: lie) در حال خوابیدن، در حال دراز کشیدن، (حالت استمراری فعل: lie به معنی دروغ گفتن)، دروغ، نادرست

lying

lying-in

<hr> (پزشکی) بیماری لایم (که توسط کنه سرایت داده می شود) (lyme arthritis هم می گویند)

(پزشکی) بیماری لایم (که توسط کنه سرایت داده می شود) (lyme arthritis هم می گویند)

lyme disease

<hr> معنی : چرک، جراحت، لنف، چشمه یا جوی اب، اب زلال، شیره غذایی <hr> معانی دیگر : (در اصل) چشمه ی آب زلال، (کالبد شناسی) تنابه، پیشوند: تنابه، لنف (پیش از واکه بکار می رود)

معنی : چرک، جراحت، لنف، چشمه یا جوی اب، اب زلال، شیره غذایی معانی دیگر : (در اصل) چشمه ی آب زلال، (کالبد شناسی) تنابه، پیشوند: تنابه، لنف (پیش از واکه بکار می رود)

lymph

<hr> معنی : غده لنفاوی <hr> معانی دیگر : غده لنفاوی

معنی : غده لنفاوی معانی دیگر : غده لنفاوی

واژه های حرف "l" - جملات نمونه