جملات نمونه

metal detector

<hr> معنی : فوق زبان <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی) فرازبان

معنی : فوق زبان معانی دیگر : (زبان شناسی) فرازبان

metalanguage

<hr> معنی : فلزی <hr> معانی دیگر : ایخشتی، دارای فلز، فلززا، فلزدار، (به ویژه از نظر مزه و صدا و بازتاب نور و سختی) فلزمانند، فلزسان، شبه فلز

معنی : فلزی معانی دیگر : ایخشتی، دارای فلز، فلززا، فلزدار، (به ویژه از نظر مزه و صدا و بازتاب نور و سختی) فلزمانند، فلزسان، شبه فلز

metallic

<hr> معنی : فلزدار، شبه فلز، فلز مانند <hr> معانی دیگر : (شیمی) شبه فلز (مانند آرسنیک)، رجوع شود به: nonmetal، فلزی

معنی : فلزدار، شبه فلز، فلز مانند معانی دیگر : (شیمی) شبه فلز (مانند آرسنیک)، رجوع شود به: nonmetal، فلزی

metalloid

<hr> وابسته بفن استخراجو قال کردن فلزات

وابسته بفن استخراجو قال کردن فلزات

metallurgic

<hr> وابسته به فن استخراج وذوب فلزات

وابسته به فن استخراج وذوب فلزات

metallurgical

<hr> معنی : متخصص ذوب فلزات، ویژه گر فلز کاری <hr> معانی دیگر : متخصصبرهیختن و قال کردن فلزات

معنی : متخصص ذوب فلزات، ویژه گر فلز کاری معانی دیگر : متخصصبرهیختن و قال کردن فلزات

metallurgist

<hr> معنی : فلز کاری، فلزگری، فن استخراج وذوب فلزات، فلزسازی <hr> معانی دیگر : متالورژی

معنی : فلز کاری، فلزگری، فن استخراج وذوب فلزات، فلزسازی معانی دیگر : متالورژی

metallurgy

metals

<hr> معنی : فلز کاری <hr> معانی دیگر : اشیای فلزی

معنی : فلز کاری معانی دیگر : اشیای فلزی

metalwork

<hr> فلزکاری، ساختن چیزهای فلزی، فلزسازی

فلزکاری، ساختن چیزهای فلزی، فلزسازی

metalworking

<hr> معنی : دگردیس <hr> معانی دیگر : دگرریخت، وابسته به دگردیسی

معنی : دگردیس معانی دیگر : دگرریخت، وابسته به دگردیسی

metamorphic

<hr> رجوع شود به: metamorphosis، دگردیسی

رجوع شود به: metamorphosis، دگردیسی

metamorphism

<hr> معنی : دگردیسی، تغییر شکل دادن، دگردیس کردن، تغییر ماهیت دادن، دگرگون کردن <hr> معانی دیگر : دگردیس کردن یا شدن، دگرریخت کردن یا شدن، دگرگون کردن یا شدن

معنی : دگردیسی، تغییر شکل دادن، دگردیس کردن، تغییر ماهیت دادن، دگرگون کردن معانی دیگر : دگردیس کردن یا شدن، دگرریخت کردن یا شدن، دگرگون کردن یا شدن

metamorphose

<hr> معنی : دگرگونی، دگردیسی، تغییر شکل <hr> معانی دیگر : (اسطوره و غیره) دگرریختی (تغییر شکل در اثر جادو یا خواست خدایان)، مسخ، استحاله، تغییر، ترادیسی، (زیـست شناسی) دگردیسی

معنی : دگرگونی، دگردیسی، تغییر شکل معانی دیگر : (اسطوره و غیره) دگرریختی (تغییر شکل در اثر جادو یا خواست خدایان)، مسخ، استحاله، تغییر، ترادیسی، (زیـست شناسی) دگردیسی

metamorphosis

<hr> معنی : یکی از مراحل تقسیم <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) پس چهر، متافاز

معنی : یکی از مراحل تقسیم معانی دیگر : (زیست شناسی) پس چهر، متافاز

metaphase

<hr> معنی : کنایه، تشبیه، استعاره، صنعت استعاره <hr> معانی دیگر : (ادبیات) استعاره (مثلا: جهان کلا همانند صحنه ی تئاتر است all the world is a stage)

معنی : کنایه، تشبیه، استعاره، صنعت استعاره معانی دیگر : (ادبیات) استعاره (مثلا: جهان کلا همانند صحنه ی تئاتر است all the world is a stage)

metaphor

metaphoric

<hr> معنی : تشبیهی، استعارهای <hr> معانی دیگر : استعاره ای، تشبیهی

معنی : تشبیهی، استعارهای معانی دیگر : استعاره ای، تشبیهی

metaphorical

<hr> بطور استعاره، ازراه استعاره، مجازا

بطور استعاره، ازراه استعاره، مجازا

metaphorically

<hr> معنی : وابسته بعلم ماوراءطبیعی <hr> معانی دیگر : (ادبیات انگلیس در سده ی هفتم به ویژه شعر john donne و george herbert که ویژگی آن عبارت بود از استعاره های زیرکانه و دیرفهمیدنی و سبک زیاده تخیل آمیز و پر تصنع) متافیزیکال، وابسته به ماورای طبیعت، ماورای طبیعی، لاهوتی، فراگیتایی، (معمولا تداعی منفی) پیچیده و دشوار، غامض، علوم معقول

معنی : وابسته بعلم ماوراءطبیعی معانی دیگر : (ادبیات انگلیس در سده ی هفتم به ویژه شعر john donne و george herbert که ویژگی آن عبارت بود از استعاره های زیرکانه و دیرفهمیدنی و سبک زیاده تخیل آمیز و پر تصنع) متافیزیکال، وابسته به ماورای طبیعت، ماورای طبیعی، لاهوتی، فراگیتایی، (معمولا تداعی منفی) پیچیده 

metaphysical

<hr> معنی : دانشمند علوم ماوراء طبیعی <hr> معانی دیگر : دانشمند عالم ماورای طبیعت، فراگیتا شناس

معنی : دانشمند علوم ماوراء طبیعی معانی دیگر : دانشمند عالم ماورای طبیعت، فراگیتا شناس

metaphysician

<hr> معنی : علوم معقول، مبحی علوم ماوراء طبیعی <hr> معانی دیگر : (بخشی از فلسفه که با اصول اصلی فلسفه و وجود و واقعیت و منشا جهان و ساختار آن سروکار دارد) ماورای طبیعت، فراگیتا، فراگیتا شناسی، فلسفه ی گمانی، فلسفه ی گمانه ای، لاهوت شناسی، (در رشته های علمی) اصول و نظریات کلی، دیدمان و انگاشت های بنیادی، مبحک علوم ماوراء طبیعی

معنی : علوم معقول، مبحی علوم ماوراء طبیعی معانی دیگر : (بخشی از فلسفه که با اصول اصلی فلسفه و وجود و واقعیت و منشا جهان و ساختار آن سروکار دارد) ماورای طبیعت، فراگیتا، فراگیتا شناسی، فلسفه ی گمانی، فلسفه ی گمانه ای، لاهوت شناسی، (در رشته های علمی) اصول و نظریات کلی، دیدمان و انگاشت های بنیادی، مبحک 

metaphysics

<hr> (تغییر غیرطبیعی یک نوع بافت به نوعی دیگر و یا تبدیل طبیعی یک نوع بافت به گونه ی دیگر مثلا تبدیل غضروف به استخوان) فرادشتاری، دگر بافتی

(تغییر غیرطبیعی یک نوع بافت به نوعی دیگر و یا تبدیل طبیعی یک نوع بافت به گونه ی دیگر مثلا تبدیل غضروف به استخوان) فرادشتاری، دگر بافتی

metaplasia

<hr> (فیزیک) فراپایدار، ناپایدار، دارای ثبات مختصر، کم ثبات

(فیزیک) فراپایدار، ناپایدار، دارای ثبات مختصر، کم ثبات

metastable

<hr> معنی : دگردیسی، ناخوشی، جابجا شدن، هجوم مرض، گسترش میکرب مرض <hr> معانی دیگر : (پزشکی - گسترش بیماری مثلا سرطان از یک بخش بدن به بخش دیگر) فراپخش، فراگستری، متاستاز، هجوم مر­، گسترش میکرب مر­

معنی : دگردیسی، ناخوشی، جابجا شدن، هجوم مرض، گسترش میکرب مرض معانی دیگر : (پزشکی - گسترش بیماری مثلا سرطان از یک بخش بدن به بخش دیگر) فراپخش، فراگستری، متاستاز، هجوم مر­، گسترش میکرب مر­

metastasis

<hr> (پزشکی) فراگسترده شدن، متاستاز دادن، فراپخش شدن، طب گسترش یافتن مر­ از یک نقطه ء بدن به نقطه دیگر

(پزشکی) فراگسترده شدن، متاستاز دادن، فراپخش شدن، طب گسترش یافتن مر­ از یک نقطه ء بدن به نقطه دیگر

metastasize

<hr> جابجا شونده، جابجا شده

جابجا شونده، جابجا شده

metastatic

<hr> (کالبد شناسی) وابسته به کف پا، کف پایی، وابسته بمشط پا

(کالبد شناسی) وابسته به کف پا، کف پایی، وابسته بمشط پا

metatarsal

<hr> معنی : پشت پا، کف پا، استخوان میان کف پا <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - بخشی از پا که بین مچ پا و انگشتان قرار دارد) کف پا

معنی : پشت پا، کف پا، استخوان میان کف پا معانی دیگر : (کالبد شناسی - بخشی از پا که بین مچ پا و انگشتان قرار دارد) کف پا

metatarsus

<hr> معنی : قلب و تحریف، قلب حروف <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی) جابجایی (مثلا تبدیل واژه ی انگلیسی میانه clapse به واژه ی امروزی clasp)، قلب

معنی : قلب و تحریف، قلب حروف معانی دیگر : (زبان شناسی) جابجایی (مثلا تبدیل واژه ی انگلیسی میانه clapse به واژه ی امروزی clasp)، قلب

metathesis

<hr> معنی : میزان، خط مرزی، کرانه، پیمانه، سنگ مرزی، پیمودن، سهم دادن، اندازه گرفتن، دادن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: out) سهم دادن، حصه کردن، بخش کردن، مقرر کردن، مرز، حد، n : خط مرزی، سرحد، n : اندازه گرفتن

معنی : میزان، خط مرزی، کرانه، پیمانه، سنگ مرزی، پیمودن، سهم دادن، اندازه گرفتن، دادن معانی دیگر : (معمولا با: out) سهم دادن، حصه کردن، بخش کردن، مقرر کردن، مرز، حد، n : خط مرزی، سرحد، n : اندازه گرفتن

mete

<hr> معنی : فرهنگسار <hr> معانی دیگر : تناسخ ارواح، انتقال نفس، حلول روح متوفی در بدن انسان یا جانوردیگری

معنی : فرهنگسار معانی دیگر : تناسخ ارواح، انتقال نفس، حلول روح متوفی در بدن انسان یا جانوردیگری

metempsychosis

<hr> معنی : شهاب ثاقب، شهاب، تیر شهاب سنگ آسمانی، پدیده هوایی <hr> معانی دیگر : (نجوم) شهاب، شخان، شخانه، تیر شهاب سنگ اسمانی

معنی : شهاب ثاقب، شهاب، تیر شهاب سنگ آسمانی، پدیده هوایی معانی دیگر : (نجوم) شهاب، شخان، شخانه، تیر شهاب سنگ اسمانی

meteor

<hr> معنی : رگبار، تیر شهاب، سقوط پیاپی شهابهای ثاقب <hr> معانی دیگر : (نجوم) رگبار شهابی، شخان باران، shower meteoric سقوط پیاپی شهابهای ثاقب

معنی : رگبار، تیر شهاب، سقوط پیاپی شهابهای ثاقب معانی دیگر : (نجوم) رگبار شهابی، شخان باران، shower meteoric سقوط پیاپی شهابهای ثاقب

meteor shower

<hr> معنی : شهابی، درخشان و زودگذر <hr> معانی دیگر : جوی، نیواری، شهاب مانند (درخشان و زودگذر)، خیره کننده، (نجوم) شهابی، شخانی، وابسته به شهاب

معنی : شهابی، درخشان و زودگذر معانی دیگر : جوی، نیواری، شهاب مانند (درخشان و زودگذر)، خیره کننده، (نجوم) شهابی، شخانی، وابسته به شهاب

meteoric

<hr> معنی : شخانه، سنگ اسمانی <hr> معانی دیگر : (نجوم - آن بخش از شخانه که پس از عبور از جو زمین باقی می ماند و بر سطح سیاره یا ماه می افتد ـ رجوع شود به: meteroitd ) شخان سنگ، شهاب سنگ

معنی : شخانه، سنگ اسمانی معانی دیگر : (نجوم - آن بخش از شخانه که پس از عبور از جو زمین باقی می ماند و بر سطح سیاره یا ماه می افتد ـ رجوع شود به: meteroitd ) شخان سنگ، شهاب سنگ

meteorite

meteoritic

<hr> معنی : شهاب ثاقب، تیر شهاب، سنگ اسمانی <hr> معانی دیگر : (نجوم - شهاب در حال حرکت در فضا که فقط هنگام ورود به جو سیاره گداخته و درخشان می شود) شخانه، شخانه سان، شهاب واره، احجار سماوی

معنی : شهاب ثاقب، تیر شهاب، سنگ اسمانی معانی دیگر : (نجوم - شهاب در حال حرکت در فضا که فقط هنگام ورود به جو سیاره گداخته و درخشان می شود) شخانه، شخانه سان، شهاب واره، احجار سماوی

meteoroid

<hr> وابسته به هواشناسی، نیواری (meteorologic هم می گویند)، وابسته به علم کائنات جوی

وابسته به هواشناسی، نیواری (meteorologic هم می گویند)، وابسته به علم کائنات جوی

meteorological

<hr> معنی : هوا شناس <hr> معانی دیگر : هواشناس

معنی : هوا شناس معانی دیگر : هواشناس

meteorologist

<hr> معنی : علم هواشناسی، مبحی تحولات جوی <hr> معانی دیگر : دانش پیش بینی وضع هوا، نیوارشناسی، مبحک تحولات جوی

معنی : علم هواشناسی، مبحی تحولات جوی معانی دیگر : دانش پیش بینی وضع هوا، نیوارشناسی، مبحک تحولات جوی

meteorology

<hr> معنی : اندازه، مقیاس، اندازه گیر، وسیله اندازهگیری، مصرف سنج، وزن شعر، متر، کنتور، نظم، سنجیدن، اندازه گیری کردن، با متر اندازه گیری کردن، بصورت مسجع و مقفی در اوردن <hr> معانی دیگر : (شعر) وزن (در شعر انگلیسی بیشتر بستگی به تکیه یا فشار هجا و درازای واکه دارد)، ترتیب و تعداد foot ها در هر سطر شعر، متر (یکان سنجش درازا برابر با 39/37 اینچ - مخفف آن: m)، (دستگاه یا ابزار سنجش به ویژه برای اندازه گیری جریان برق یا گاز یا آب) کنتور، سنج گر، سنجش گر، (با هر گونه سنجش گر) سنجیدن، متر کردن، (کسی که کارش اندازه گیری است) اندازه گیر، رجوع شود به: postage meter، به مقدار اندازه گیری شده فراهم آوردن، metre اندازه، میزان، سجع وقافیه، بصورت مسجع ومقفی در اوردن <hr> meter _ پسوند:، سنجه، سنجش گر، سنج [thermometer یا barometer]

معنی : اندازه، مقیاس، اندازه گیر، وسیله اندازهگیری، مصرف سنج، وزن شعر، متر، کنتور، نظم، سنجیدن، اندازه گیری کردن، با متر اندازه گیری کردن، بصورت مسجع و مقفی در اوردن معانی دیگر : (شعر) وزن (در شعر انگلیسی بیشتر بستگی به تکیه یا فشار هجا و درازای واکه دارد)، ترتیب و تعداد foot ها در هر سطر شعر، متر (

meter

meter reading

meters

<hr> (داروی مخدر و ساختگی به فرمول c21h27no که از مرفین قوی تر است و در درمان اعتیاد به هروئین و غیره به کار می رود) متدون

(داروی مخدر و ساختگی به فرمول c21h27no که از مرفین قوی تر است و در درمان اعتیاد به هروئین و غیره به کار می رود) متدون

methadone

<hr> معنی : متان <hr> معانی دیگر : (گاز) متان (به فرمول ch4)، متان ch4

معنی : متان معانی دیگر : (گاز) متان (به فرمول ch4)، متان ch4

methane

<hr> معنی : الکل متیلیک، الکل متیلیک بفرمول <hr> معانی دیگر : (شیمی) متانل (آبگونه بی رنگ و آتشگیر و زهرین به فرمول ch3oh)، الکل متیلیک بفرمول oh ch3

معنی : الکل متیلیک، الکل متیلیک بفرمول معانی دیگر : (شیمی) متانل (آبگونه بی رنگ و آتشگیر و زهرین به فرمول ch3oh)، الکل متیلیک بفرمول oh ch3

واژه های حرف "m" - جملات نمونه