جملات نمونه

<hr> معنی : گویا، چنین مینماید، بنظرم چنین میرسد <hr> معانی دیگر : (قدیمی) چنین می پندارم، به نظر من، فکر می کنم

معنی : گویا، چنین مینماید، بنظرم چنین میرسد معانی دیگر : (قدیمی) چنین می پندارم، به نظر من، فکر می کنم

methinks

<hr> معنی : راه، عنوان، سیاق، نوع، سبک، رسم، رویه، روش، شیوه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، روند، متد، طور، مسلک، نحو، منوال <hr> معانی دیگر : شگرد، آرنگ، لم، روال، هنجار، گواش، ترتیب، نظم، حساب و کتاب، وابسته به روش متد، (m بزرگ - با: the - این روش ایفای نقش در تئاتر: هنرپیشه می کوشد تا خودش را کاملا در قالب کسی در بیاورد که نقش او را بازی می کند و نه بالعکس) روش متد

معنی : راه، عنوان، سیاق، نوع، سبک، رسم، رویه، روش، شیوه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، روند، متد، طور، مسلک، نحو، منوال معانی دیگر : شگرد، آرنگ، لم، روال، هنجار، گواش، ترتیب، نظم، حساب و کتاب، وابسته به روش متد، (m بزرگ - با: the - این روش ایفای نقش در تئاتر: هنرپیشه می کوشد تا خودش را کاملا در قالب کسی 

method

<hr> معنی : علمی <hr> معانی دیگر : روشمند، روش دار، شیوه دار، آرنگ دار، اسلوبی، حساب و کتاب دار، منظم و مرتب، باقاعده (methodic هم می گویند)، اسلوب دار، مرتب، باروش

معنی : علمی معانی دیگر : روشمند، روش دار، شیوه دار، آرنگ دار، اسلوبی، حساب و کتاب دار، منظم و مرتب، باقاعده (methodic هم می گویند)، اسلوب دار، مرتب، باروش

methodical

<hr> باروش، ازروی اسلوب، باقاعده

باروش، ازروی اسلوب، باقاعده

methodically

<hr> معنی : پیروی از متد یا روش بخصوصی، مذهب ' متدیست '، فرقه مسیحی ' متدیست ' <hr> معانی دیگر : باورهای فرقه ی پروتستان متدیست، متدیسم، با حرف بزرگ مذهب 'متدیست '

معنی : پیروی از متد یا روش بخصوصی، مذهب ' متدیست '، فرقه مسیحی ' متدیست ' معانی دیگر : باورهای فرقه ی پروتستان متدیست، متدیسم، با حرف بزرگ مذهب 'متدیست '

methodism

<hr> معنی : مومن به این مذهب <hr> معانی دیگر : کلیسای متدیست (فرقه ی پروتستان که در 1729 توسط charles wesley پایه گذاری شد)، عضو این کلیسا، (m کوچک - نادر) کسی که کورکورانه از روش یا شیوه ای پیروی کند، فرقه مسیحی ' متدیست '

معنی : مومن به این مذهب معانی دیگر : کلیسای متدیست (فرقه ی پروتستان که در 1729 توسط charles wesley پایه گذاری شد)، عضو این کلیسا، (m کوچک - نادر) کسی که کورکورانه از روش یا شیوه ای پیروی کند، فرقه مسیحی ' متدیست '

methodist

<hr> روانشناسى : روش شناختى

methodological

methodologically

<hr> معنی : روش شناسی، علم اصول، گفتار در روش و اسلوب <hr> معانی دیگر : شیوه شناسی، (در علوم مختلف) سیستم روش ها، سازگان روش ها، متدولژی، روش تحلیل، روش پژوهش

معنی : روش شناسی، علم اصول، گفتار در روش و اسلوب معانی دیگر : شیوه شناسی، (در علوم مختلف) سیستم روش ها، سازگان روش ها، متدولژی، روش تحلیل، روش پژوهش

methodology

methods

<hr> (قدیمی) زمان گذشته ی: methinks

(قدیمی) زمان گذشته ی: methinks

methought

<hr> (انجیل) متو شالح، ' متوشالح ' کاهن بزرگ یهود که بنابروایت کتاب مقدس 969 سال زندگی کرده

(انجیل) متو شالح، ' متوشالح ' کاهن بزرگ یهود که بنابروایت کتاب مقدس 969 سال زندگی کرده

methuselah

<hr> معنی : متیل <hr> معانی دیگر : (شیمی) متیل (ch3)، ریشه یک ظرفیتی هیدروکربن بفرمول ch3

معنی : متیل معانی دیگر : (شیمی) متیل (ch3)، ریشه یک ظرفیتی هیدروکربن بفرمول ch3

methyl

methylated

methylated spirit

methylation

<hr> دقت بسیار، وسواس در دقت

دقت بسیار، وسواس در دقت

meticulosity

<hr> معنی : کمرو، ترسو، باریک بین، خیلی دقیق، وسواسی <hr> معانی دیگر : موشکاف، دقیق و پایبند جزئیات، پر وسواس

معنی : کمرو، ترسو، باریک بین، خیلی دقیق، وسواسی معانی دیگر : موشکاف، دقیق و پایبند جزئیات، پر وسواس

meticulous

meticulously

meticulousness

<hr> معنی : سرگرمی، حرفه، کسب، رویه، شغل <hr> معانی دیگر : شغل، حرفه، کسب، رویه

معنی : سرگرمی، حرفه، کسب، رویه، شغل معانی دیگر : شغل، حرفه، کسب، رویه

metier

metis

metonymic

<hr> معنی : کنایه، مجاز مرسل، ذکر کلمهای بمنظور دیگری <hr> معانی دیگر : (بدیع) دگرنامی (به کار بردن نام یک چیز برای چیز دیگری که به نحوی به آن مربوط است مثلا: the white house به جای president the)، بدیع کنایه، مجاز، ذکر کلمه ای بمنظور دیگری غیراز معنی اصلی کلمه

معنی : کنایه، مجاز مرسل، ذکر کلمهای بمنظور دیگری معانی دیگر : (بدیع) دگرنامی (به کار بردن نام یک چیز برای چیز دیگری که به نحوی به آن مربوط است مثلا: the white house به جای president the)، بدیع کنایه، مجاز، ذکر کلمه ای بمنظور دیگری غیراز معنی اصلی کلمه

metonymy

<hr> معنی : وسیله اندازهگیری، وزن شعر، متر، کنتور، اندازه گیری کردن، با متر اندازه گیری کردن، بصورت مسجع و مقفی در اوردن <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: meter، meter اندازه، مقیاس، میزان، مصرف سنج، نظم، سجع وقافیه، سنجیدن

معنی : وسیله اندازهگیری، وزن شعر، متر، کنتور، اندازه گیری کردن، با متر اندازه گیری کردن، بصورت مسجع و مقفی در اوردن معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: meter، meter اندازه، مقیاس، میزان، مصرف سنج، نظم، سجع وقافیه، سنجیدن

metre

<hr> معنی : مبحی بحر ووزن شعر، متری، اندازهای، استاندارد یا معیار متری <hr> معانی دیگر : وابسته به متر، متریک، بدیع علم سجع، مبحک بحر ووزن شعر

معنی : مبحی بحر ووزن شعر، متری، اندازهای، استاندارد یا معیار متری معانی دیگر : وابسته به متر، متریک، بدیع علم سجع، مبحک بحر ووزن شعر

metric

<hr> سازگان متری، سیستم متریک، دستگاه متریک، سیستم مقادیر واوزان ومقیاسات متریک

سازگان متری، سیستم متریک، دستگاه متریک، سیستم مقادیر واوزان ومقیاسات متریک

metric system

<hr> سنجه ی وزن برابر با 1000 کیلوگرم، تن متریک یا تن هزار کیلویی

سنجه ی وزن برابر با 1000 کیلوگرم، تن متریک یا تن هزار کیلویی

metric ton

<hr> (شعر) وابسته به وزن شعر و foot، وزنی، آهنگین، به صورت نظم، وزن دار، دارای وزن یا بحر، موزون، پیمایشی

(شعر) وابسته به وزن شعر و foot، وزنی، آهنگین، به صورت نظم، وزن دار، دارای وزن یا بحر، موزون، پیمایشی

metrical

metrication

<hr> (با فعل مفرد) هنر شعرنویسی، نگارش نوشتار منظوم، منظوم نویسی

(با فعل مفرد) هنر شعرنویسی، نگارش نوشتار منظوم، منظوم نویسی

metrics

<hr> مخفف: metropolitan، پیشوند: اندازه، سنجی [metrology]، (معمولا با m بزرگ) مترو، راه آهن زیرزمینی، پیشوند: زهدان، رحم [metrorrhagia] (پیش از واکه: metr-)

مخفف: metropolitan، پیشوند: اندازه، سنجی [metrology]، (معمولا با m بزرگ) مترو، راه آهن زیرزمینی، پیشوند: زهدان، رحم [metrorrhagia] (پیش از واکه: metr-)

metro

<hr> معنی : علم اوزان ومقادیر، علم مقیاسات وپیمانهها <hr> معانی دیگر : (علم سنجش وزن و درازا و ابعاد و غیره) سنجه شناسی، سنجش شناسی

معنی : علم اوزان ومقادیر، علم مقیاسات وپیمانهها معانی دیگر : (علم سنجش وزن و درازا و ابعاد و غیره) سنجه شناسی، سنجش شناسی

metrology

<hr> معنی : میزانه شمار <hr> معانی دیگر : (فیزیک - موسیقی) مترونوم، اسبابی که برای تعیین زمان دقیق مخصوصا در موسیقی بکار میرود

معنی : میزانه شمار معانی دیگر : (فیزیک - موسیقی) مترونوم، اسبابی که برای تعیین زمان دقیق مخصوصا در موسیقی بکار میرود

metronome

metronomic

<hr> معنی : کلان شهر، مادرشهر، شهر بزرگ <hr> معانی دیگر : مرکز، شهر عمده ی کشور یا ناحیه

معنی : کلان شهر، مادرشهر، شهر بزرگ معانی دیگر : مرکز، شهر عمده ی کشور یا ناحیه

metropolis

<hr> معنی : مطران، وابسته به پایتخت یا شهر عمده <hr> معانی دیگر : وابسته به کلان شهر، کلان شهری، آدم شهری و با فرهنگ، شهرنشین، وابسته به مرکز، مرکزی، (در نظر کوچ نشینان) وابسته به موطن اصلی، مادرشهری، میهنی، (کلیسای کاتولیک) سرمطران (که مطران های ایالت زیر نظر او هستند)، (کلیسای ارتدکس) مطران، مطرانی

معنی : مطران، وابسته به پایتخت یا شهر عمده معانی دیگر : وابسته به کلان شهر، کلان شهری، آدم شهری و با فرهنگ، شهرنشین، وابسته به مرکز، مرکزی، (در نظر کوچ نشینان) وابسته به موطن اصلی، مادرشهری، میهنی، (کلیسای کاتولیک) سرمطران (که مطران های ایالت زیر نظر او هستند)، (کلیسای ارتدکس) مطران، مطرانی

metropolitan

<hr> (پزشکی) خون ریزی زهدان (غیر از دوران قاعدگی)، طب خونریزی غیر طبیعی رحم، نزف الدم رحم

(پزشکی) خون ریزی زهدان (غیر از دوران قاعدگی)، طب خونریزی غیر طبیعی رحم، نزف الدم رحم

metrorrhagia

<hr> معنی : غیرت، گرمی، جنس، فطرت، جرات، خمیره <hr> معانی دیگر : طینت، جوهر، جربزه

معنی : غیرت، گرمی، جنس، فطرت، جرات، خمیره معانی دیگر : طینت، جوهر، جربزه

mettle

<hr> غیرتمند، پرغیرت، غیور، پرحرارت (mettled هم می گویند)، با حررات، آتش مزاج، سر کش

غیرتمند، پرغیرت، غیور، پرحرارت (mettled هم می گویند)، با حررات، آتش مزاج، سر کش

mettlesome

<hr> معنی : یاغو، صدای گربه، میو، مرغ نوروزی اروپایی، اصطبل، در اصطبل نگهداری کردن، موی ریختن، میومیو کردن، حبس کردن، پر ریختن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: up) در قفس کردن، محبوس کردن، (از نظر) پنهان کردن، قفس (به ویژه قفس قوش)، جای سری، مخفی گاه، بازداشتگاه، زندان، محبس، (صدای گربه) میو، میاو، (جانورشناسی) گاکی (larus canus)، یاعو، مره نوروزی اروپایی، عو­ شدن، درجمع اصطبل

معنی : یاغو، صدای گربه، میو، مرغ نوروزی اروپایی، اصطبل، در اصطبل نگهداری کردن، موی ریختن، میومیو کردن، حبس کردن، پر ریختن معانی دیگر : (معمولا با: up) در قفس کردن، محبوس کردن، (از نظر) پنهان کردن، قفس (به ویژه قفس قوش)، جای سری، مخفی گاه، بازداشتگاه، زندان، محبس، (صدای گربه) میو، میاو، (جانورشناسی) 

<hr> (شهر لندن) اصطبل های سلطنتی، طویله هایی که گرداگرد میدانی بسازند

(شهر لندن) اصطبل های سلطنتی، طویله هایی که گرداگرد میدانی بسازند

mews

<hr> مخفف:، مکزیک، مکزیکوسیتی، مخفف: مکزیک مخفف: مکزیکوسیتی مخفف: مکزیکی

مخفف:، مکزیک، مکزیکوسیتی، مخفف: مکزیک مخفف: مکزیکوسیتی مخفف: مکزیکی

<hr> معنی : اهل مکزیک، مکزیکی <hr> معانی دیگر : وابسته به کشور مکزیک و مردم و فرهنگ آن

معنی : اهل مکزیک، مکزیکی معانی دیگر : وابسته به کشور مکزیک و مردم و فرهنگ آن

mexican

<hr> جنگ میان امریکا و مکزیک (1846-48)

جنگ میان امریکا و مکزیک (1846-48)

mexican war

<hr> کشور مکزیک (مرکز: مکزیکوسیتی - 1958000 متر مربع)

کشور مکزیک (مرکز: مکزیکوسیتی - 1958000 متر مربع)

mexico

<hr> مکزیکوسیتی (مرکز کشور مکزیک)

مکزیکوسیتی (مرکز کشور مکزیک)

mexico city

<hr> معنی : اشکوب کوتاه، نیم اشکوب <hr> معانی دیگر : (در تالارهای نمایش و غیره) میان اشکوب، (در برخی تئاترها) چند ردیف اول بالکن، نیم اشکوب که میان دو طبقه ساختمان واقع باشد

معنی : اشکوب کوتاه، نیم اشکوب معانی دیگر : (در تالارهای نمایش و غیره) میان اشکوب، (در برخی تئاترها) چند ردیف اول بالکن، نیم اشکوب که میان دو طبقه ساختمان واقع باشد

واژه های حرف "m" - جملات نمونه